امپرياليسم روان شناختي

محور اساسي مقاله آقاي المسيري، بحث از امپرياليسم تحت عنوان امپرياليسم روان‌شناختي است.دراين مجال،نظام امپرياليستي حاكم سعي مي‌كند با استفاده از نيروي نرم‌افزاري و تأثير رواني رسانه‌ها، جوامع انساني را در جهت اهداف خود شكل دهد و به كار گيرد. از جمله شيوه هاي دستيابي به اين هدف،گسترش فرهنگ مصرف‌گرايي دربين
شنبه، 24 مهر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امپرياليسم روان شناختي

امپرياليسم روان شناختي
امپرياليسم روان شناختي


 

نويسنده :عبدالوهاب المسيري (1)




 

چكيده:
 

محور اساسي مقاله آقاي المسيري، بحث از امپرياليسم تحت عنوان امپرياليسم روان‌شناختي است.دراين مجال،نظام امپرياليستي حاكم سعي مي‌كند با استفاده از نيروي نرم‌افزاري و تأثير رواني رسانه‌ها، جوامع انساني را در جهت اهداف خود شكل دهد و به كار گيرد. از جمله شيوه هاي دستيابي به اين هدف،گسترش فرهنگ مصرف‌گرايي دربين مردم است، زيرا امپرياليسم به اين نتيجه رسيده است كه راه‌هاي قديمي مثل لشكركشي نظامي، پاسخ‌گوي اين امر نخواهد بود، بنابراين استراتژي خود را براي تأمين منافع،عوض كرده است.
ديدگاه معرفت‌شناختي امپرياليسم سكولار، ديدگاه مسلط برجوامع غربي و برانسان غربي است.ديدگاهي كه بر رابطه انسان غربي با اعضاي جامعه، با اعضاي خانواده و حتي با خود او مسلط است. هر گاه خانه اي بنا مي‌كند، كاملاً در مسير رشد مادي و با هدف تجارت و به دنبال سود است، بعد از چند سال هم آن را رها مي ‌كند، گويي بين خانه وكالا هيچ تفاوتي وجود ندارد. انسان غربي در مورد رابطه‌اش با زن، از مودت و آرامش صحبت نمي‌كند بلكه به دنبال لذت است و طبعاً رابطه عاطفي تبديل به ستيز خواهد شد. انسان غربي انساني است تك ساحتي كه دائماً به دنبال سود، ارتقاي سطح زندگي و روش‌هاي مصرف است. انسان غربي مانند شيء انعطاف‌پذيري است كه به راحتي مورد استفاده قرار مي‌گيرد. شيئي است در بين اشياء ديگر، كه ممكن است به كار گرفته شود يا ديگران را به كار گيرد. هنگامي كه اين انسان بي‌هويت به سني مي‌رسد، به درد
نخور مي‌شود. به اراده خويش قبول مي‌كند كه وي را به خانه سالمندان منتقل كنند تا در اتاق‌هاي كولردار به دور از اجتماع و زندگي به انتظار مرگ بنشيند. به همين دليل است كه اين تمدن، تمدن مصرف‌گرا نام گرفته است. تمدني كه همه چيز را يا براي نابود كردن به كار گرفته و يا به باد داده است.انرژي، مواد خام، ترانه‌ها، زنان و لايه اوزون. اين امر چيزي جز الگوي امپرياليسم سكولار و ميدان دادن به آن در جميع زمينه هاي زندگي نيست. اين تمدن امپرياليسم سكولار كه همچنان انسان غربي را مقهورخويش ساخته، از بدترين انواع امپرياليسم است كه ما آن را مي‌توانيم امپرياليسم روان‌شناختي بناميم. اين اصطلاح،ناگهاني به وجود نيامده است. اين اصطلاح بارها به صورت نهفته در بحث‌هاي اقتصادي بازار آزاد كه قوانين عرضه و تقاضا و به دور از اهداف انساني در آن حكم فرماست،آمده است. شايد بتوان گفت، سكولاريسم بعد نظري و امپرياليسم بعد اجرايي آن است،و اين دو، دو روي يك سكه هستند. سكولاريسم در خود غرب، حركتي است كه الگوي زندگي انسان غربي را در چارچوبي مادي شكل داده است و به سادگي او را تبديل به كالايي مصرفي يا نيروي توليدكننده كرده است. اين نيرو تبديل به نيرويي آماده شده است كه همان امپرياليسم روان شناختي است. سپس نيرويي براي استعمار عالم فرستاده كه همان امپرياليسم نظامي است. وبر مي‌گويد، اين روند الگودهي، دنيا را تبديل به قفس خواهد كرد. زيمل هم از زندان آهني صحبت مي‌كند، اما هابرماس با صراحت كامل مي‌گويد، آنچه كه در جوامع غربي امروز اتفاق مي‌افتد، «استعمار زندگي دنيا است.» ديدگاه انسان غربي در مورد زندگي، فقط افزايش توليد ومصرف است؛ اين حرص در مصرف، نه تنها در باب اخلاق و سلوك فردي و آزادگي كج روي محسوب مي‌شود، بلكه يك بنيان جامعه شناختي گسترده و الگوي كلاني است كه بر انسان از خارج مسلط است و در او چنان نفوذ كرده است كه متوجه آن نيست. چنانچه انسان در اين كارزار مقاومت كرده و پيروز شود، اعضاي خانواده‌اش توان مقاومت در برابر اين الگو را ندارند. در جامعه اي كه معيارهاي سعادت و لذت محدود شده است، انسان هر چه بكوشد ضروريات زندگي را مورد مداقه قرار دهد، خودش را در ميان معيارهاي اجتماعي‌اي مي‌يابد كه نمي‌تواند خود را به سادگي از آن رها كند. از طرف ديگر، يك شهروند عادي كه يك زندگي معمولي دارد، به آساني به دام مصرف گرايي
مي‌افتد،مخصوصاً اينكه از آغاز كودكي‌اش، ايدئولوژي مصرف‌گرايي از طريق برنامه‌هاي تلويزيوني در وي نفوذ كرده است.
امپرياليسم غربي پس از شكست در لشكركشي‌هاي نظامي تصميم گرفت، بازار را ازطريق گسترش عمودي در درون جان آدمي، تبديل به بازاري دائماً در حال گسترش افقي كند. بدين ترتيب بازارِ تأثير بر درون و جان آدمي، جايگزين بازارهاي بيروني مي شود. سپس نتيجه اين خواهد شد كه بازار بيروني به آساني چيره خواهد شد. يكي ازمتفكران غربي تصريح كرده است كه در جوامع مصرفي، محتوا چندان اهميت ندارد و اصلاً از آن بحث نمي‌شود و كالا اول و آخرهمه چيز و زيربنا است و اين كالا است كه به زندگي انسان مصرف‌گرا معني مي‌دهد.درادبيات غربي، اصطلاح كالا محوري، بدين معناست كه كالا انسان را از مركز هستي دورمي‌كند تا جاي آن را بگيرد و كالا اهميتش از انسان بيشتر مي‌شود. اصطلاحات مترادف ديگري نيز وجود دارند مثل تبديل شدن كالا به بت؛ به اين معني كه اشيا و كالاها تبديل به بت‌هايي مي شوند كه بعد از كنار گذاشته شدن انسان از مركز هستي، توسط انسان پرستيده خواهند شد. در علوم اجتماعي غربي، اصطلاح اسطوره‌زدايي و راززدايي به معني كنار زدن معنويات از زندگي انساني نيز وجود دارد. امپرياليسم غربي، اين گونه نفس بشري را در محاصره انتظارات و آرزوهاي بي انتها محاصره كرده است. انسان با ورود اين مكانيزم مصرف‌گرايانه، به جهنمي كالايي وارد مي‌شود كه نه تنها سعادتش بلكه لذتش هم محقق نخواهد شد. اين فرد براي گام برداشتن در جهت سعادت، بايد هرسال ماشين جديدي بخرد. او مجبور است بر حسب مد روز، هر روز يك نوع كفش يا لباس بخرد، بعد اين كالاهاي لوكس تبديل به ضروريات زندگي مي‌شوند كه زندگي بدون اينها،زندگي سعادتمندي نخواهد بود. اين گونه لذت، بهشت زميني آنان است؛ زيرا خيالشان از بابت تاريخ، تعهد اخلاقي و احساس مسئوليت در برابر ديگران راحت است. پيام‌هايي را كه انسان غربي از رسانه‌ها و فيلم‌ها دريافت مي‌كند، در واقع پيام رهايي و آزادي از قيد و بندهاي بيروني و دروني از طريق كالا محوري است. كالا محوري اساس تمدن غرب است.از نقطه نظر امپرياليسم رواني، انسان حيواني اقتصادي است كه جز به دنبال منفعت اقتصادي و لذات جسماني نيست. در واقع، سلوك انسان غربي بايد به گونه اي باشد كه
كالاي توليد شده به مصرف برسد و اين انسان هدفي جزمنفعت و لذت شخصي ندارد.او آزادي و رهايي خود را از اين طريق محقق مي‌بيند.
در گذشته، نياز باعث نوآوري بود، اما در چارچوب امپرياليسم رواني،خود نوآوري نياز محسوب مي شود. بدين سان انسان وارد دايره توليد بي‌هدف و بي‌انتهايي مي شود كه مورد سرزنش است. اما مصرف‌گرايي يا امپرياليسم رواني، از امپرياليسم نظامي متمايز است. براي اينكه محل بحث در امپرياليسم رواني، نفس بشري است؛ همان‌طور كه فيلسوفان و نيز فقها، علما و شعرا به اين حقيقت اساسي رسيده بودند كه نفس انسان سيري‌ناپذير است و اين حقيقت، منشأ مصيبت است؛ اما از ديد فيلسوفان و نظريه پردازان مصرف‌گرايي، اين امر اتفاقاً نقطه اطمينان و اتكا بوده و نقش نيروهاي نظامي و استعماري را براي به دست آوردن بازار فروش بازي مي‌كند. به جاي به كارگيري نظريه نژادي يا چيزهاي ديگري كه امپرياليسم نظامي براي فتح سرزمين به كار مي گيرد، مصرف‌گرايي سراغ طبيعت و نفسانيت بشري مي رود. همان طبيعتي كه سرمايه داري هر گونه ثبات را براي آن منكر است، به طوري كه گويي اين طبيعت در تحول و تغيير دائمي به سر مي‌برد و غرق در يك نسبيت كامل است و نمي‌تواند بين رنگ سفيد، سياه يا زرد فرق بگذارد. همان طور كه آمريكايي‌ها مي گويند، اين قدر بخر تا خسته شوي و از پا بيفتي. اصطلاح ديگري نيز وجود دارد: معتاد خريد؛يعني انساني كه به بازار مي رود ولي نه به خاطر نياز به چيزي، بلكه به اين خاطر كه به اين كار معتاد شده است. امپرياليسم رواني در بخش بزرگي از جهان به موفقيت دست يافته است و به ويژه انسان غربي را به قربانگاه برده است. رسانه‌ها او را شستشوي مغزي داده اند، رسانه‌هايي سرگرم‌كننده و بسيار موفق كه در كار خود تخصص كافي دارند. رسانه هايي كه حتي پرمايه‌ترين چيزها را پر زرق و برق جلوه مي دهند. بسيار بعيد مي نمايد كه انسان غربي بتواند بر حسب فطرت خود عمل كرده و تمام محدوديت‌هايي را كه بر روح و جانش تحميل شده و محدوديت‌هايي را كه نيروي حاكم براي او مقرر داشته است، كنار بزند.
1-(عبدالوهاب المسيري، متفكر و نويسنده مصري. از مهم‌ترين تأليفات او مي‌توان به «موسوعه اليهود و اليهوديه و الصهيونيه» در هشت جلد اشاره كرد.)
منبع: www.elmessiri.com
منبع:نشريه سياحت غرب،شماره 73



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط