مقدمه:
امام حسین علیه السلام در مسیر حق و عدالت، برای تغییر وضعیت ناعادلانه و نابرابری در جامعه مبارزه کردند.یکی از دلایل شهادت امام حسین، علیه السلام تلاش ایشان برای اصلاح جامعه و مبارزه با حکومت ظالم و فاسد دوران آن زمان است.ایشان به عنوان رهبری برای جامعه اسلامی، اصول عدالت و ارزشهای دینی را برتر از هرچیز دیگر قرار دادند و برای برقراری عدالت و اصلاح جامعه به میدان رفتند.
همچنین، دستیابی به قدرت و تمثیل از سوی یزید بن معاویه، حکومتی بیعدالت و فسادآمیز، موجب شد تا امام حسین و همسایگان ایشان به عنوان نماد مبارزه و استقلال اجتماعی در برابر ستم و ظلم، نقشی فعال داشته باشند.
نیز در برخی روایات ذکر شده است که امام حسین به شهادت رسید تا برای حفظ و ادامه راه و رسم پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اسلام، آموزههایی از صبر، استقامت و مبارزه را به جامعه منتقل کند.
حال در این مطلب به این سوال پاسخ خواهیم داد که : راز سکوت و بی طرفی مردم مدینه در واقعه عاشورچه بوده است ؟ راز عهد شکنی و عقب نشینی خواص کوفه جیست؟
مگر مردم مدینه و مردم کوفه امت پیامبر اکرم(ص) نبودند؟ پ چه اتفاقاتی افتاد که امت پیامبر (ص) به روی فرزند پیامبر (ص) شمشیر کشیدند؟
عقب نشینی امت از حمایت امام حسین ـ علیهالسلام را باید در چه مواردی ریشه یابی کرد؟
چرا امت پیامبر(ص) فرزند او را به شهادت رساندند؟
سه دستگی شدن مردم کوفه:
با ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه و به شهادت رسیدن مسلم بن عقیل، هانی بن عروه، میثم و بازداشت مختار ثقفی جمعیت دویست هزار نفره شهر کوفه به سه دسته تقسیم شدند:1- شیعیان به پیروی از سلیمان بن صرد خزاعی از واقعه کنار کشیدند و بی طرف ماندند،
2- اقلیت قریب به پنجاه نفر ازخواص شیعه چون حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، عابس، بریر و ... خود را به امام حسین علیه السلام در کربلا رساندند و در رکابش به شهادت رسیدند،
3- سی هزار نفر از اموی مسلک ها و عثمانی مذهب های جمعیت کوفه در کربلا حاضر شدند نه تنها فرزند پیامبرشان را به شهادت رساندند، بلکه اسراف در جنایت کردند و بیست وپنج جرم مرتکب شدند که بایست برای آن خون گریه کرد،
چگونه این بخش ازمردم کوفه و امت اسلامی حاضر شدند به کربلا رفته و فرزند پیامبرشان را به شهادت بر سانند؟!! و بیست وپنج جرمی مرتکب شوند و اسراف درجنایت نمایند که بسیاری ازآنها هیچ تاثیری در پیروزی ظاهری آنها نداشته است؟!
اگر موقعیت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اعتقادی و امنیتی شهرکو فه به درستی تحلیل و کالبدشکافی شود می توان به چند علت کلیدی بسیار عبرت انگیز دست یافت؛
علت اول : وارونه نشان دادن واقعیت
نخستین علت برای آماده سازی امت اسلامی در به شهادت رساندن فرزند پیامبرشان(تحریف حقایق))؛ ((وارونه نشان دادن واقعیت)) ازسال چهل تا شصت هجری به مدت بیست سال توسط شبکه و بنگاه تبلیغاتی دستگاه اموی بوده است.به این معنا ازسال چهل تا شصت که معاویه بن سفیان حاکم و خلیفه بلامنازع اسلامی شد حکومت شام برای تحریف حقایق و وارونه جلوه دادن واقعیت ها دوگام برداشت:
الف : جعل احادیث و تحریف حقایق
با جعل احادیث و تحریف حقایق، وارونه جلوه دادن شخصیت وجایگاه اهل بیت به ویژه امام علی علیه السلام توسط عالمان دین فروش تلاش کرد .بر باور عمومی تاثیر گذاشته و در منظر و نگاه امت اسلامی نه تنها امام علی واهل بیت علیهم السلام در ردیف افراد عادی و معمولی نشان داده شوند بلکه چهره آنان کاملا مخدوش شود ازهمین رو در گزارش تاریخی آمده است:
1.ابو جعفراسکافى در کتاب «التفضیل» (به نقل عزّالدین بن ابى الحدید) مضمون زیر را درباره او گفته است: «روایت است که معاویه خواست صد هزار درهم به سمرة بن جندب بدهد که او بگوید آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُه فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَیُشْهِدُ الله على ما فِی قَلْبِه وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ (1)
بعضى از مردم کسى است که گفتار او (و شیرینى سخنانش) درباره (مصالح) زندگانى دنیا تو را به شگفت میآورد و خدا را به آنچه در دل او است گواه میگرداند (میگوید:
خدا گواه است که دل و زبان من یکى است) در حالى که (دل و زبان) او (یکسان نیست و در دشمنى با مسلمانان) سختترین دشمنان است» که درباره یکی از منافقین بنام است در حقّ على (ع) نازل شده است.
همچنین آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَه ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله (2) (پس از بیان حال منافق درباره مؤمن که براى دین جان میگذرد میفرماید:
بعضى از مردم کسى است که براى طلب و بدست آوردن رضا و خوشنودى خدا جانش را میفروشد و خدا به بندگان «با ایمان که جان فدا میکنند» مهربان است) مربوط به فضیلت امامعلی علیه السلام درشب لیله المبیت است درباره ابن ملجم نزول یافته است.
لیکن سمره نپذیرفت؛ معاویه مبلغ را دو برابر (دویست هزار) کرد، اما باز هم نپذیرفت؛ پس صد هزار دیگر بر آن افزود و سیصد هزار درهم گرفت،
اما سمره لجاجت کرده و نپذیرفت تا به فرجام به مبلغ چهارصد هزار درهم میان ایشان موافقت به عمل آمد و سمره عبارتى چنان که معاویه مىخواست ساخته و روایت کرده است.(3)
2- زهری روایت میکند: عروة بن زبیر از عایشه چنین روایت کرده است: روزی نزد پیامبر (ص) بودم که عباس و علی (ع) وارد شدند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: ای عایشه! این دو نفر غیر مسلمان از دنیا خواهند رفت!
3- بخاری و مسلم با سندهای متصل به عمرو بن عاص، از قول او آوردهاند که: از پیامبر (ص) شنیدم که میگفت: آل ابوطالب اولیا و دوستداران من نیستند؛ دوستداران من خدا و مومنان صالحند.
4- عروه نقل میکند که گفت: عایشه برایم نقل کرد: نزد پیامبر (ص) بودم که عباس و علی (ع) داخل شدند: پیامبر به من فرمود: ای عایشه! اگر خوش داری به دو نفر از اهل دوزخ بنگری، به این دو مرد که وارد شدند بنگر.
ب- مقام و فضلیت تراشی برای معاویه
معاویه بن ابی سفیان باحاتم بخشی از بیت المال به افراد جیره خوارانی که ازیهودیت به اسلام گرایش پیداکرده بودند چون ابوهریره، کعب الاحبار، تا می توانست.برای خود فضلیت تراشی کرد. و خود را علاوه بر کاتب وحی بودن، از کسانی مطرح می کرد که سومین امین بعد ازجبرئیل و پیامبر نزد حق تعالی است از همین رو این روایت راجعل کرد؛
1- پیامبر فرمود:( الامنا عندالله ثلاثه جبرئیل وانا و معاویه:امین نزد خداوند سه نفرند: جبرئیل، من ومعاویه (4)
2- و یا خود را ازمقام خلیفه الرسول به مقام خلیفه اللهی ارتقا داده و اطاعتش را بر همه واجب می کرد چراکه مدعی بود که پیامبر فرمود:( جاء جبرئیل الی النبی بورقه اخضر مکتوب علیها لا اله الا الله حب معاویه بن ابی سفیان فرض منی علی عبادی:
جبرئیل با برگ سبزی برمن وارد شد که برآن برگ سبز نوشته شده بود لااله الاالله بربندگانم ازناحیه من دوست داشتن معاویه واجب شده است (5)
3- معاویه پس از مسافرت به مدینه ومجادله با ابن عباس فرمان منع نشر احادیث در فضیلت امام علی علیه السلام و لعن آن حضرت را صادر کرد ازهمین رو در گزارش آمده است:
معاویه در سفری که به مدینه داشت و در همان سفر دستور جسارت به حضرت علی (ع) را صادر کرد. بر گروهى از قریش گذشت. وقتى او را دیدند به جز عبدالله بن عباس همه براى او از جا برخاستند.
معاویه گفت: اى پسر عباس! آنچه تو را از برخاستن بازداشت کینه تو از من به خاطر نبردم در صفین با شما بود. اى پسر عباس! پسر عمویم امیرالمؤمنین عثمان مظلوم کشته شده بود.
ابن عباس به وى گفت: پس عمر بن خطاب هم مظلوم کشته شد! آیا خونخواهى او را به پسرش که اینجاست وا نگذاشتید؟
معاویه گفت: عمر را مشرکى کشت. ابن عباس گفت: پس عثمان را چه کسانى کشتند؟ معاویه گفت: مسلمانان او را کشتند! ابن عباس گفت: این حرف که دلیل تو را باطل مىکند و ریختن خون او را حلال مى سازد؛
چرا که اگر مسلمانان او را رهایش کردند و کشتند، پس به حق بوده است. معاویه گفت: ما به سراسر قلمرو خلافت نوشته ایم و از ذکر مناقب على و خاندانش نهى کردهایم، زبانت را بگیر و مواظب خودت باش.
ابن عباس به او گفت: آیا ما را از خواندن قرآن هم نهى مىکنى؟ معاویه گفت: نه! ابن عباس گفت: آیا ما را از تأویل آن هم نهى مى کنى؟ گفت: آرى!
ابن عباس گفت: پس آیه قرآن را بخوانیم و نپرسیم منظور خدا چه بوده است؟ گفت: آرى! ابن عباس گفت: کدام یک بر ما واجب تر است؛ خواندن قرآن یا عمل قرآن؟
معاویه گفت: عمل به قرآن. ابن عباس گفت: وقتى ندانیم منظور خدا از آنچه نازل کرده چه بوده چگونه به آن عمل کنیم؟ معاویه گفت: تفسیر و تأویل آن را از کسانى جز خودت و خاندانت بپرس.
ابن عباس گفت: قرآن فقط بر اهل بیت من نازل شده آیا تفسیر و تأویل قرآن را از خاندان ابوسفیان یا خاندان ابومعیط یا از یهود و نصارى و مجوس بپرسم؟!
معاویه گفت: ما را در ردیف یهود و نصارى و مجوس گذاشتى و از آنان حساب کردى؟
ابن عباس گفت: به جانم سوگند! تو را در ردیف آنان نگذاشتم، این تو هستى که ما را از پرستش خداوند توسط قرآن نهى مى کنى .
و ما را از عمل به امر و نهى و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محکم و متشابه قرآن باز مى دارى و اگر امت از اینها نپرسند هلاک شوند و دچار اختلاف گردند و تباه شوند.
معاویه گفت: قرآن را بخوانید و تأویل و تفسیرش کنید، ولى چیزى از آنچه خداوند درباره شما نازل کرده روایت نکنید و آنچه را رسول خدا درباره شما گفته نگوئید، به جز اینها روایت کنید.
ابن عباس گفت: خداوند در قرآن مى فرماید: «مى خواهند نور خدا را با دهنهاشان خاموش کنند و خدا نمى گذارد که چنین کنند، خداوند نور خویش را به پایان رساند هر چند که کافران نخواهند.(6)
معاویه گفت: اى پسر عباس! دست از من بردار و زبانت را نگهدار، اگر ناچارى که چنین کنى پس در نهان بکن و آشکارا کسى از تو نشنود.
سپس به اقامتگاهش برگشت و پنجاه هزار درهم براى ابن عباس فرستاد و منادى معاویه ندا سر داد که نقل روایات در مناقب على بن ابى طالب و اهل بیتش از امروز ممنوع و گویندهاش برىء الذّمّه است.(7)
آری معاویه نیاز داشت که از مقام و مرتبهای برخوردار باشد تا با کسی چون امام علی (ع) برابری کند؛ لذا کوشش میکرد مقام پست خودش را بالا ببرد تا امکان مقابله با امیر مؤمنان (ع) را پیدا کند؛.
حیله های معاویه
از این رو جایزهها میگذاشت تا در فضیلت وی و پایگاه حکومتش حدیث جعل کنند و در این راه از هیچ کوششی فروگذار نمیکرد.
و این بنگاه تبلیغاتی اثر خودش گذاشت و نگاه امت اسلامی به خاندان پیامبر کاملا عرفی و معمولی شد نه تنها در ده سال از دوره امامت سید الشهدا در مدینه کسی او را مرجع علمی و دینی خودش نمی شناخت.
ازهمین روه در ده سال از امامتش تنها ۲۵۰حدیث آن هم اخلاقی از آن حضرت باقی مانده است وآنچنان این چهره مخدوش می شود که حضرت در روز عاشورا بخش مهم ارخطبه هایش به معرفی خود و نسبش به پیامبر(ع) اختصاص پیدا می کند.
وچون امام در نگاه سپاه فرد معمولی تلقی می شد مخالفت وی با یزید را نمی توانستند بپذیرند و واقعا باور کرده بودند امام خروج برعلیه خلیفه نموده است مهدورالدم است. وقتلش واجب است.
علت دوم : فقر اقتصادی
علت دوم؛ دراسراف جرم و جنایت کوفیان راباید در((فقر اقتصادی)) سپاه حستجو نمود، چراکه فقر دوصورت دارد:1- فقروجودی:
یعنی شخص ازنظر معرفتی وسلوک انچنان رشد کرده باشد نه اصل وجود وهستی خودش را ازخدا بداند، بلکه تمام کمالاتی وجو ی که دارد را از خدا بداند و این آیه مبارکه (ا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ(8)
اى مردم! این شمایید که به خداوند نیاز دارید و (تنها) خداوند، بىنیاز و ستوده است)) راباهمه وجو دش باور داشته باشد این همان فقری است که پیامبر گرامی آن را موجب فخر دانسته ومی فرماید : «الْفَقْرُ فَخْرِی وَ بِهِ أَفْتَخِرُ عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِیَاءِ(9)
2- فقر اقتصادی ومعیشتی
که اگر درمان نشود ممکن است به کفرافراد منتهی شود، که رسول الله می فرماید:«لَوْ لَا رَحْمَةُ رَبِّی عَلَى فُقَرَاءِ أُمَّتِی کَادَ الْفَقْرُ یَکُونُ کُفْراً. (10)
سیاست دوران بیست ساله حکومت معاویه بران بوده است که مردم کوفه را گر سنه نگه داشته باشند ازهمین رو صندوق ویژه ای برای سران قبایل قرارداده و آنان را چون تاثیر گذار برافراد قبایل بودند رشوه می دادن و شکمآانان را از حرام پر می کرد.
ولی سرزیر شده ازاین رشوه را ازطریق سران قبایل به صورت بخور و نمیر به مردم محتاج به نان شب داده می شد ازهمین رودر گزار ش امده است:
ازسال ۴۰ تا ۶۰ که حاکمیت رسما در اختیار معاویه قرار گرفت به ویژه زمانی که زیادبن ابیه فرماندار کوفه شد بافت قبیله ای کوفه را تغییر داد و آن هفت قبیله ای که مغیره بن شعبه را قرار داده بود به سه قبیله ((عریف، منکب، منقب)) تقسیم کرد:
وعریف رامسول منکب و منکب رامسول منقب قرارداد، استفاده از آذوقه عمومی چون (خرما، روغن و جو) و نیز دریافت حقوق ماهیانه را به گزارش مسول مافوق ازمیزان اطاعت پذیری قبایل تحت نظر شان نمودند،.
واقعه کربلا چون مقارن با ماه قمری ش ه بود عبیدالله حقوق همه را مشروط به رفتن کربلا نمود)) و بخشی ازجرم وجنایت چون سرقت بردن وسایل شخصی شهدا همه دراین راستا قابل فهم است.
علت سوم: ساختار فرهنگی کوفه
جرم وجنایت کوفیان در واقعه عاشورا را باید درساختار فرهنگی کوفه جستجو کرد،چراکه دربیست سال از حکومت معا ویه فرمانداران این شهر چون مغیره بن شعبه و زیادبن ابیه دو کار را انجام دادند.اولا: با بکارگیری شبکه مهم تبلیغاتی تا می توانستند با خواندن احادیث جعلی از رسو ل الله چون:(اشد امتی حیا ءعثمان بن عفان) و لکل نبی رفیق فی الجنه ورفیقی فیها عثمان بن عفان(11)چهره مظلومی را برای خلیفه سوم ساختند.
ثانیا: باتکرار دروغ به مردم کوفه که اکثریت مذهب ابوبکری وعمری داشتند قبولاندند که امیر المو منین دخالت کشتن عثمان داشته است.
پس ازاماده سازی افکار عمومی، بنی امیه در لباس (ولی دم) ظاهر شدند و به مردم می گفتند (( لولم یطلب الناس بدم عثمان لرموا بالحجاره من السماء(12) اگر امت اسلامی انتقام خون عثمان را نگیرد باید منتظر بلای آسمانی باشد.
درچنین فضای غبارآلود فرهنگی، عبید الله بن زیاد وارد کوفه شد و مردمی که بیست سال این دروغ را شنیده بودند و آن را راست می پنداشتند گفت:
این حسین (ع) فرزند همان علی(ع) است که شما درانتظار انتقام خون خواهی عثمان از او بوده اید، سپاهی با چنین پیشنه فکری در کربلا در برابر امام حسین علیه السلام و اصحابش که اتهام خروج برعلیه خلیفه مشروع را داشت قرار گرفت.
قابل پیش بینی بود که این سپاه با چنین جهل مقدس با فرزند پیامبر چه خواهد کرد از همین روست که امام سجاد(ع) فرمود::
لا یَومِ کَیومِ الْحُسَینِ علیه السلام اَزْدَلَفٍ عَلیهِ ثلاثونَ اَلْفٍ رَجُلٍ یَزْعُمونَ اَنّهمْ مِن هذهِ الْاُمّةٍ کُلُّ یَتَقََرّبُ اِلَی اللهِ عَزّوجلّ بِدَمَهِ وَ هُوَ بِاللهِ یُذَکّرهُمْ فَلا یَتّعِظونَ حَتّی قَتَلوهُ بَغْیاً وَ ظُلْماً وَ عُدْواناً (13)
هیچ روزی همانند روز حسین علیهالسلام نیست. که سی هزار مرد جنگاور بر او روی آوردند و می پنداشتند که از این امت هستند و همگی آنان با ریختن خون او به خدای عزوجل تقرب میجستند، در حالی که او خدا را به یاد آنان می آورد اما آنان پند پذیر نبودند تا اینکه او را به ظلم و ستم و دشمنی کشتند
هرکدام ازاین علت ها می تواند ما را به ریشه این همه جنایت آشنا کند و ذهن و فکر ما را به تامل وا دارد که واقعه عاشورا را به روز به بینیم، برد ومیزان تاثیر گذاری بنگاه تبلیغاتی را هضم کنیم که چه می تواند بر روح روان و فکر جامعه کند.
و امت پیامبر را وادار به کشتن فرزند پیامبر خویش بنماید، هرچند با ظهور داعش جنایت سپاه کوفه برای همه با هر نگاهی آسان شد که اگر اسلام بدلی جایگزین اسلام ناب شد می تواند چنین پیامد تلخی را به دنبال داشته باشد.
راز سکوت و بی طرفی مردم مدینه در واقعه عاشورا
هرچند ازعمر 57 ساله امام حسین پنج سالش درزمان حکومت امام علی (ع) در کوفه گذشت ولی 52 سال ازعمرش را درمد ینه گذراند.ومردم مدینه ازکودکی وی را می شناختند نسبت به جایگاه آن حضرت وچگونگی ارتباط و محبوبیت وی نزد رسول الله صلی الله علیه علیه وآله اگاهی لازم داشتند،.
ولی با این همه شناخت و آگاهی، در نهضت سال (۶۱) کا ملا خود را کنار کشیدند، بی طرف و غایب ماندند به گونه ای که مردم کوفه باهمه بی وفائیشان بیشترین شهید دراین واقعه دارند ولی مردم مدینه هیج شهید ندارند .
و شهدای غیر ازکوفه و بصره همگی از بستگان امام علیه السلام اند نه مردم مدینه، همین امر حیرت انگیز و تاسف بار موجب شد پرسش پرتامل در برابر ما قرار بگیرد و آن اینکه راز و علت بی طرفی مردم مدینه النبی دراین واقعه چیست؟
چرا اینان دراین واقعه بازماندند و مردود شدند؟ اگر بخواهیم تحلیل جامعی نسبت به پاسخ این پرسش داشته باشیم مطالعه دقیق پنجاه سال بعد از رحلت پیامبر حکایت ازاین دارد بی طرفی مردم چند علت کلیدی داشته است.
علت اول:قداست سازی خلافت
این سکوت و بی طرفی را بایست درجابجایی (امامت به خلافت ) و(قداست سازی خلافت)دانست، چرا که:اولا؛ در روز بیست و هشت صفر سال دهم هجرت پیامبر رحلت نمود، هنوز بدنش غسل داده نشده بود و هفتاد روزازغدیرو بیعت مهاجر و انصار با امام علی (ع) نمی گذشت، جمعی از خواص با همان روحیه قبیله گرایی رجعت طلبی را اغاز کردند .
و در سقیفه بنی ساعده نشستی را بر قرار نمودند و با نقض بیعت درغدیر رهبر آینده بعد از رسول الله (ص) را از بین چهار قبیله (خزرج،اوس،تیم،عدی) انتخاب و نظام خلیفه گری که در حد مدیر اجرایی بود.
جای گزین نظام ولایی نمودند امام علی(ع) که خلیفه بلا فصل پیامبر بود کنار گذاشتند و ابوبکر که هیچ گونه شایستگی نداشت تنها به این دلیل که از قبیله تیم بود جانشین رسول الله (ص) نمودند:
و با این جابجایی سیاسی راه برای ورود افرادی چون یزید، مروان وعبد الملک مروان برای زمامداری بازشد.
ثانیاََ: سران سقیفه پس از جابجایی سیاسی امامت و ولایت به خلافت برای این که بتوانند مخالفین را به آسانی حذف فیزیکی کنند به مقام خلافت قداست وحرمت دادند خلفاء تامعاویه خلیفه الرسول، ولی بعد ازعثمان خلفای اموی مروانی و بنی العباس خود را خلیفه الله می دانستند،.
باهمین مبنا که مخالفت باخلیفه مخالفت باخد و رسول خدا است و تز ((النصر بالرعب)) هرکس با مشروعیت خلیفه مستقر مخالفت می کرد با انگ ارتداد مهدور الدم شناخته می شد،.
شهادت و سوزاندن (ایاس بن عبدالله) درمصلای مدینه وآتش زدن خانه حضرت زهرا(س)، کشته شدن مالک بن نویره به دست خالدبن ولید، وشهادت حجربن عدی و بسیاری ازشیعیان همگی با همین اتهام بوده است.
با چنین جابجایی و قداست سازی؛ مردم مدینه سید الشهدا علیه السلام را که شهروند معمولی می دانستند نه امام مفترض الطاعه؛ که به مخالفت به خلیفه شرعی که عنوان خلیفه الله را داشت بر خاسته است.
وبا این جهل مقدس حاکم برامت اسلامی طبیعی است کسی ازمردم مدینه باسید الشهداء همراهی نکند، امت پیامبر شاهد به مسلخ کشانده شدن آقازاده پیامبر باشند و به ندای مظلومانه وی پاسخ ندهند.
علت دوم: سکوت خواص
درسکوت مردم مدینه ((سکوت خواص )) است چرا که همیشه عوام با یک قدم فاصله ازخواص طی طریق می کنند، اگر خواص مستحبات را انجام دهند عوام واجبات را انجام می دهند.واگر خواص واجبات رافقط انجام دهند عوام مکروه را مرتکب می شوند، و اگر خواص مکروه را انجام دهند عوام حرام را مرتکب می شوند،.
و اگر خواص حرام را مرتکب شوند مردم به اصل دین کافر می شوند باتوجه به این اصل کلی در واقعه عاشورا خواص به چهار گروه تقسیم شدند:
چهار گروه خواص
گروه اول: که عبد الله بن حنظله و طرف داران او هستند که بخش مهمی ازجمعیت مردم مدینه را تشکیل می دهند که بی طرفی کامل را درپیش گرفته بودند همان هایی که سال ۶۳ واقعه حره را شکل دادند.گروه دوم: عبدالله زبیر است او هرچند مخالف یزید است ولی خود مدعی خلافت است.
گروه سوم: بنی هاشم چون محمد حنفیه ،عبد الله بن جعفر وعبد الله بن عباس هرچند مخالف یزید بودند ولی منطق دیگری مقابل امام داشتند قیام در آینده را پیشنهاد می کردند و به امام توصیه می کردند به یمن رفته یا به دامنه کوه ها پناه ببرد.
گروه چهارم: که اکثریت مردم مدینه بودندکه مذهب ابوبکری وعمری داشتند و از نظر فقهی تابع عبدالله عمر بودند و هرچه او می گفت پیروی می کردند و او وابسته به بنی امیه بود و مردم را توصیه به بیعت می کرد و می گفت:
مخالفت باخلیفه مساوی با شرک به خدا است ازهمین رو در گزارش تاریخی آمده است: ((پس از تصرف مکه به دست حجاج، عبد الله عمر شبانه برای بیعت نزد او رفت. حجاج از او پرسید:
چرا و این گونه شتاب کردی؟ وی این روایت را از رسول خدا (ص) خواند: هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلی مرده است.
حجاج گفت که دستش مشغول است و پایش را دراز کرد تا او با آن بیعت کند. وی نیز با پای حجاج بیعت نمود. حجاج با احمق خواندن او گفت: ابن عمر شبانه در پی بیعت است؛ اما بیعت با علی علیهالسّلام را ترک کرد.(14)
با چنین موضع گیری متشتت خواص، ازعموم مردم مدینه که تابع خواص بودند چه انتظاری می رفت که بخواهند همراه باسید الشهداء شوند و به اونصرت برسانند.
علت سوم: استحاله فرهنگی و بی هویتی
((استحاله فرهنگی)) و ((بی هویتی)) مردم مدینه است؛ به این معنا مردمی که اوای قرآنی لذت روحی ومعنوی می بردند و برای ارتقا معنویت روحی یا قرآن را به گونه ای تلاوت می کردند.
کانه رسول الله برای آنان تلاوت می کند، یا به گونه ای تلاوت می کردند جبرئیل بر پیامبر تلاوت می کرد، و یا به گونه ای تلاوت می نمودند که اصلا جبر ئیل برخود انان ایات نازل می کند.
آنچنان پس از پنجاه سال بی هویت و بی غیرت شده بودند نه تنها لذت روحی و آرامش روانی خود را درغنا جستجو می کردند بلکه آن چنان رجعت طلب شده بودند دربزم شبانه مختلط زن و مرد که دختر طلحه بر قرار می کرد.
و به صورت جمعی به رقص آواز می پرداختند شرکت می کردند و این استحاله فرهنگی تاجایی پیشرفت نه تنها مردان مجاهد و حافظ و قاری در مدینه منزلت نداشت.
بلکه وقتی جمیله خوانند ه مشهور مدینه خواست به عمره برود قرا وعرفاء او را همراهی کردند وهنگامی که از عمره هم بر گشت جمعیتی زیادی ا ز او استقبال کرد.
و چون کوچه های مدینه گنجایش نداشت عده ای روی بام رفتند و در اثر فشار جمعیت ساختمان خراب شد وعده ای کشته شدند ازهمین رو ابو الفرج اصفهانی درکتاب (اغانی) می نویسد: (( در شهر مدینه، نه عالمان، آوازه خوانی را زشت می شمردند و نه عابدان با آن مخالف بودند (15)
طبیعی بود مدینه النبی این گونه زمین گیر شده مردمش به چنین سرنوشت تلخ گرفتار شود که در واقعه عاشورا فریاد حسین بن علی (ع) که می فرمود:
(الاترون ان الحق لایعمل به وان الباطل لا یتناهی عنه) نشوند و به ندای مظلومانه وی لبیک پاسخ نگویند و حتی یک شهید دراین واقعه نداشته باشند.
علت چهارم:اشرافیت، تجمل گرایی، عافیت طلبی
در باز ماندگی مردم مدینه نسبت به واقعه عاشورا ((اشرافیت، تجمل گرایی، عافیت طلبی)) است.به این معنا با فتح ایران و روم و به دست آوردن غنایم از این دو کشور در دوره خلفیه دوم، و حاتم بخشی ویژه ای که معاویه در 20 سال از خلافتش نسبت به مردم مدینه داشت آنچنان عموم مردم به ویژه خواص را آلوده به زندگی اشرافی شده بودند که در گزارش آمده است:
1- اموال زبیر بن عوام : بخارى مى گوید : " زبیر یازده خانه در مدینه ، دو خانه در بصره، یک خانه در کوفه و یک خانه در مصر داشت. نقدینگی زبیر هنگام مرگش 59 میلیون درهم بود علاوه بر این زبیر هزار اسب، هزار بنده و هزار کنیز داشت .
2- اموال طلحة بن عبید الله: املاک وى 30 میلیون درهم ارزش داشت. هنگام مرگ نقدینگی او 200 هزار دینار طلا و 000 / 200 / 2 درهم بود. علاوه بر این 300 بار شتر طلا ( یا به قول بعضى 300 پوست گاو پر از طلا ) از وى به جا ماند. بلاذرى مى گوید: "عثمان یک بار در زمان حکومتش 200 هزار دینار به طلحه بخشید."
3- اموال عبد الرحمن بن عوف: در میان دارائى وى قطعه طلاى بسیار بزرگى وجود داشت که دست تمامى مردانى که این طلا را با تیرهاى خود مى شکستند تاول زد. ثروت وى هنگام مرگ عبارت بود از: یکصد اسب، هزار شتر، 10 هزار گوسفند، نقدینگی وى در هنگام مرگ 000/ 200/ 3 دینار طلا بوده است.(16)
پس نتیجه این می شود که طبیعی بود مردمی که در چنین رفاه و اشرافیت زیست می کردند، دیگر آنهایی نبود ندکه توسط آنها 75 غزوه وَ سریه در ده سال ازهجرت پیامبر رقم خورده بود که بخواهند امام (ع ) را یاری نمایند، .
بلکه مشتی آدم های وارفته ای بودند که لایق آنها مسلم بن عقبه بود که در ذی حجه سال 63 بعداز کشتن دوازده هزار نفر ازمردان 80 تن از اصحاب و700 تن از قراء ومباح کردن، سه روز زنان مردم مدینه برای سپاه شام، بازماندگان را به عنوان برده زر خرید وادار به بیعت با یزید نمود
راز عهد شکنی و عقب نشینی خواص کوفه
پرسش بسیار مهم و تلخ وعبرت آموزی که واقعه عاشورا در برابر ما قرار می دهد و ما را وادار به تأمل و درنگ می نماید این است که :خواص شیعیان از مردم کوفه چون سلیمان بن صرد خزاعی، مختار با بسیج کردن مردم کوفه از 15 رمضان که امام حسین علیه السلام به مکه آمدند با دوازده هزار نامه از حضرت دعوت کردند به کوفه آمده و نهضت را رهبری کند.
امام علیه السلام جهت راستی آزمایی نخست مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده ویژه برای ارزیابی و کارشناسی دقیق به کوفه اعزام کردند و خواص در ملاقات با مسلم بیعت کردند با حضورامام علیه السلام یاریش برسانند.
ولی باحضور عبیدالله نه تنها در قیام مسلم بن عقیل وی را تنها گذاشتند بلکه در واقعه عاشورا نیز بی طرف ماندند و به کربلا نرفتند، پرسش بسیار مهم این است:
چرا خواص شیعه ((سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه، رفاعد بن شداد، عبدالله بن وال بن سعد)) بی طرف ماندند، و چرا در نصرت رسانی به امام کوتاهی کردند.
و قیام درسال 64 بنام توابین را درهمان روزی که امام حسین علیهالسلام در کربلا محاصره شد وعبیدالله درضعف قدرت بود انجام ندادند؟!!
مشکل در کجا بود؟ که چنین اشتباهی را به وجود آورد که پس ازسه سال سلیمان بن صرد خزاعی با شرمندگی و خجالت درجمع توابین آماده قیام بگوید:
«ما وعدهٔ یاری به اهل بیت پیامبر دادیم، ولی یاریشان نکردیم و به انتظار فرجام کار ماندیم. تا آن که فرزند پیامبرمان کشته شد. خدا از ما راضی نخواهد شد مگر اینکه با قاتلان او بجنگیم. شمشیرها را تیز کنید و هرچه میتوانید نیرو و اسب تهیه کنید تا فراخوانده شوید.
بصیرت و روشن بینی
پاسخ این پرسش زمانی امکان پذیر است که چند نکته کلیدی پیرامون (( بصیرت و روشن بینی)) توضیح داد شود.نکته اول:
این است اگر انسان بخواهد از ((سوءعاقبت)) فاصله بگیرد و ازنعمت ((حسن عاقبت)) برخوردار شود و سرنو شت اصحاب سیدالشهداء علیه السلام را پیداکند، نه سرنوشت مردم مدینه و مردم کوفه، کنار حبیب بن مظاهر ومسلم بن عوسجه قرار بگیرد.
نه سلیمان صرد خزاعی تنها به داشتن ((بصیرت وروشن بینی و نورانیت)) در باطن و قلب است، ازهمین رو پیامبر اسلام از خدا طلب چنین نوری برای قلب و سایر اعضا و جوارحش می نماید تا سراپای وجودش نور گردد و به حقایق پی ببرد:
اللّهمَّ اجْعَل لِی نُوراً فِی قَلبِی وَ نُوراً فِی سَمْعِی وَ نُوراً فِی بَصَرِی وَ نُوراً فِی لَحمِی وَ نُوراً فِی دَمِی وَ نُوراً فِی عِظامِی وَ نُورَاً مِنْ بَینَ یدَی وَ نُورَاً فِی خَلْفِی وَ نُورَاً عَنْ یمینی وَ نُورَاً عَنْ شِمالِی وَ نُورَاً مِنْ فَوقِی وَ نُورَاً مِنْ تَحْتِی. اَللَّهُمَّ زِدْنِی نُورَاً وَ اَعْطِنی نُورَاً وَاجْعَلِنی نُورَاً بِحَقِّ حَقِّک یا اَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ(17)
خدایا در قلب، گوش، چشم، گوشت، خون، استخوان و پیش و پس و راست و چپ و بالا و پایین من نور قرار بده! نور مرا زیاد فرما و به من نور عطا کن و مرا نور بگردان به حق خودت ای رحم کننده ترین رحم کنندگان.
تقواى الهى پیشه کنید، خداوند برایتان فرقانى (قوّهى شناخت حقّ از باطلى) قرار مىدهد و بدىهایتان را از شما مىپوشاند و شما را مىآمرزد و خداوند صاحب فضل وبخشش بزرگ است.
در جمله ای از دعای منقول از حضرت علی علیه السلام درخواست بصیرت در دین از خداوند شده است:
اَللَّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُک بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ عَلَیک صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلِ النُّورَ فِی بَصَرِی وَ البَصِیرَةَ فی دِینِی(مفاتیح الجنان، دعای تعقیب نماز صبح) :
بار خدایا من از تو خواستارم به حق محمد و آل محمد بر خودت، بر محمد و آل محمد رحمت فرست و در چشمم نور و در دینم بصیرت قرار ده.
نکته دوم:
هر چند در لغت بصیرت به معنی دانایی، بینایی، بینایی دل، هوشیاری، زیرکی و یقین است (فرهنگ عمید) ولی در نزد اهل معنا و عرفان به این معنا است که سالک و عارف به دلیل تحمل سختی ریاضت و چله نشینی که می نماید.
وصل باعالم قدس می شود و این اتصال موجب می شود که در قلب عارف و سالک نورانیت، درک و قوه و قدرت تشخیص فوق العاده ای ایجاد گردد .
که نه تنها به حقایق و اسرار عالم واقف واگاه می شود بلکه باطن اشخاص را آنگونه که هستند می بیند نه آنگونه که خودشان را نشان می دهند و به عبارت دیگر آنچه را که مردم در آیینه می بینند وی درخشت خام می بیند،.
و به عبا رت سوم در باطنش دو چشم دیگر بازمی شود، حقایق عالم هستی را آنگونه که هستند می یابد و درک می کند و در تحلیل مسائل پیچیده سیاسی و تشخیص حق لنگ نمیزند.
بلکه در تشخیص حقایق از همه جلوتر است ازهمین رو رسول خدا صلی الله وعلیه وآله برای قلب انسان دو دیده چون دو چشم ظاهری برای جسد دانسته و می فرماید:
مَا مِنْ عَبْدٍ اِلّا وَ لِقَلْبِهِ عَینَانِ، هُما غَیبٌ ینْظُرُ بِهِما الغیبُ فَاِذَا اَرَادَاللَّهُ تَعالَی بِعَبْدٍ خَیراً فَتَحَ عَینَی قَلْبِهِ فَیری مَا هُوَ غَائبٌ مِنْ بَصَرِهِ (18)
دل هر بنده ای را دو دیده نهانی است که به واسطه آن دو دیده غیب را می نگرد. اگر خداوند بخواهد در حق بنده ای نیکی کند دو چشم دلش را می گشاید تا بواسطه آن آنچه را که از دیدگان ظاهریش نهان است بتواند ببیند.
و نیز آن حضرت می فرماید: اِنَّ لِلْقَلْبِ عَینَینِ کمَا لِلْجَسَدِ، فَیرَی الظَاهِرُ بِالعَینِ الظَاهِرَةِ وَ یرَی البَاطِنُ وَ الحَقایقُ بِعَینِ الحقِّ الّتِی فِی البَاطِنَةَ(همان):
برای دل همانند جسم دو چشم است. ظاهر را با چشم ظاهری و باطن و حقایق را با چشم حق که در درون اوست دیده می شود
نکته سوم: بصیرت سیاسی
بصیرت سیاسی سه مرتبه دارد، کسانی دربحران های سیاسی کم نمی آورند ومردو د نمی شوند که درهمه مراتب از بصیرت و قوه و قدرت سیاسی برخوردارباشند وگرنه قطعا باز خواهند ماند.مرتبه اول بصیرت
از بصیرت و روشن بینی آنست وقتی حق و باطل در برابر هم قرار گر فتند و گرد وغبارفتنه بلند شد بصیر آن کسی است که به سرعت حق را از باطل و باطل را از حق باز بشناسد.
و در شناخت حق معطل نماند، ازهمین رو در تاریخ اسلام شاهد اهل بصیرتی هستیم که درچنین بحران هایی معطل نماندند وحق را به سرعت شناختند که به دو نمونه اشاره می کنیم:
1- بصیرت عمار
شخصی در جنگ صفین وقتی صدای اذان را از دو جبهه شنید، دچار تردید شد و نزد امیرمؤمنان علی”علیه السلام” آمد و گفت: چگونه میشود دو سپاه با هم در شهادت به وحدانیت خدا و رسول او و بر پاداشتن نماز و دعا یکسان باشند،.
اما در مقابل هم به جنگ برخیزند؟ حضرت او را نزد عمار فرستاد تا هر چه او حکم کند همان باشد. او نزد عمار آمد و ماجرا را بیان کرد. عمار در جواب گفت:
آن پرچم سیاه که در سپاه معاویه است را میبینی؟ پیشتر من سه بار با آن پرچم، همراه پیامبر خدا”صلی الله علیه و آله” جنگیدهام. اکنون به خدا سوگند میخورم که تمام کسانی که همراه معاویه آهنگ پیکار با ما کردهاند از آئین ما جدا شدهاند.
دوست داشتم آنها یک پیکر بودند تا من آن پیکر را با شمشیر تکه تکه میکردم. ریختن خون آنها از ریختن خون گنجشکی حلال تر است. سپس فرمود: به خدا سوگند که به قدر خاشاکی که چشم مگسی را بیالاید بر حق نیستند (19)
2- بصیرت ابوحمزه ثمالی
یکی از اعراب نزد ابوحمزۀ ثمالی آمد. ابوحمزه از او پرسید: چه خبر داری؟ گفت: جعفر بن محمد”علیهما السلام” از دنیا رفت.
ابوحمزه فریاد بلندی کشید و بیهوش بر زمین افتاد. وقتی به هوش آمد، پرسید: آیا شخصی را به امامت بعد از خود معرفی کرده است؟ پاسخ داد: آری به عبد الله و موسی از فرزندانش و به أبوجعفر منصور و همسرش وصیت کرده است.
أبوحمزه خندید و گفت: سپاس خدایی را که ما را به صغیر و کبیر هدایت کرده و امر عظیم را پوشیده داشته است. مرد عرب گفت: منظورت از این سخنان چیست؟
أبو حمزه گفت: امام”علیه السلام” عیوب کبیر [یعنی عبدالله] را ضمن موانع صغیر [همسر و منصور] راهنمایی نموده و عظیم [موسی] را به اوصیا الهی اضافه کرده، او را از جملۀ آنان قرار داد و امر امامت را با وصی قرار دادن منصور نهان داشت.
زیرا اگر منصور از وصی پرسش کند، به او گفته میشود: وصی امام، تو هستی. عبدالله نیز اگر چه بزرگترین فرزند امام صادق”علیه السلام” بود، اما عیبی جسمانی داشت.
چرا که او افطح [بینی پهن] بود و حال آنکه امام نباید نقصی و عیبی داشته باشد علاوه بر اینکه وی نسبت به احکام دین هم آگاهی نداشت. از طرفی امامت زن جایز نیست.
و از طرف دیگر منصور هم به جهت معلوم الحال بودن شرایط امامت را ندارد، لذا امام موسی کاظم”علیه السلام” به امامت انتخاب میگردد.
خواص مدینه چون عبد الله بن حنظله، عبدالله عمر در واقعه عاشورا بدعاقبتی آنان دراین بود که آنان درهمین پله اول ازبصیرت و روشن بینی برخوردار نبودند و نتوانستند حق را از باطل بشناسند تا همراه با سید الشهدا علیه السلام شوند.
مرتبه دوم بصیرت:
از بصیرت و روشن بینی آنست: بصیر بتواند همراه شناخت حق از باطل ((زمان نصرت رسانی)) حق از باطل را بشناسد و در این مرتبه در حیص و بیص گرفتار نشود،.این دست و آن دست نکند چون ممکن است فر صت ازدست برود و دیگر جایی برای نصرت رساندن باقی نماند، مشکل محمد حنیفه، عبدالله بن عباس و عبدالله جعفر دراین نبود که حق رانشناسند.
بلکه آنان حق را می شناختند امام را حق و یزید را باطل می دانستند ولی مشکل آنان این بود زمام قیام برعلیه یزید را به فرصت دیگر موکول می کردند وآنچه را که امام علیه السلام می دید نمی دیدند.
مرتبه سوم بصیرت:
ازبصیرت آنست که اهل بصیرت علاوه برشناخت حق از باطل و تشخیص فرصت و زمان نصرت رسانی به حق َسخاوتمندانه از جان، مال و فرزندان هزینه کند و درمحاسبات و سبک و سنگین کردن گرفتار نشود،.مشکل ششصد یا هزارنفر که درمنزل بیضه بین مکه و کوفه پس از شنیدن شهادت مسلم بن عقیل وهانی ریزش کردند وبه 72 رسیدند دراین بود که آنان حق راشناخته بود، زمان نصرت می دانستند ولی حاضر نبودند برای نصرت حق ازخود هزینه کنند.
خواص کوفه چون ((سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه، رفاعد بن شداد، عبدالله بن وال بن سعد)) در تشخیص حق از باطل و نیز هزینه کردن ازجان خویش دچار پیج و خم محاسبات سیاسی نشدند حق را درست تشخیص دادند، .
سر انجام درسال 64 هرچند دیر هنگام جانشان را درکف دست گرفتند و به شهادت رسیدند، ولی آنچه آنان را از قافله کربلا وه مراهی سید الشهداء باز نگه داشت حمایت از حق در((زمان)) خودش بود که در محاسبات سیاسی گرفتار شده بودند واز فرصت هایی که می توانست سرنوشت واقعه را به گونه ای دیگر تغییر دهد نتوانستند استفاده کنند.
در آن لحظه ای که عبیدالله وارد مسجد کوفه شده بود و در بالای منبرعربده می کشید خواص می توانستند او را ازبالای منبر پایین کشیده و یک نفررا بکشند تا هفتاد نفر کشته نشوند،.
و آن زمانی که عبید الله تمام نیروی کیفی را از شهر خالی ساخته بود و همه را به کربلا فرستاده بود خواص شیعه می توانستند باقیام داخلی کارعبیدالله را تمام کنند.
چرا که او نمی توانست در دوجبهه در زمان واحد بجنگد و هیچ نیازی نبود که پس از چهارسال هزار نفر کشته بدهند و برای جبران اشتباهشان چنین هزینه ای بکنند.
نتیجه :
نتیجه بحث را جدای از متن و مطالب فوق به صورت کلی بیان می نمائیم.عوامل سیاسی:
مبارزه برای عدالت و اصلاح اجتماعی در برابر حکومت ظالم و جبارانه شماره دوم بنی امیه، یعنی یزید بن معاویه.
اعتراض به فساد و ستم در دستگاه حکومتی آن زمان.
تلاش برای حفظ و احیای اسلام اصیل و جامعه اسلامی در برابر تحریف و خروج از مسیر اصلی اسلام.
عوامل اجتماعی:
حمایت و علاقه قوی مردم به امام حسین و خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) به دلیل نیکوکاریها، عدالت و محبتشان نسبت به مردم.
خشم و ناراحتی عمومی مردم از حکومت بیعدالت بنی امیه و ظلم و ستم آنها.
عوامل فرهنگی:
اهمیت قائل شدن به اصول و ارزشهای اسلامی و صحیح.
تأکید بر جهاد و مبارزه با ستم و فساد برای حفظ اسلام و اصلاح جامعه.
عوامل اقتصادی:
تلاش برای مخالفت با استقلال و ستم اقتصادی حکومت بنی امیه و تأمین توزیع عادلانه ثروت و منابع.
ناراضی بودن مردم از سیاستهای اقتصادی ناعادلانه و ستمآمیز حکومت بنی امیه.
پی نوشت:
1.بقره، آیه 2042.بقر، ایه297.
3. ادوار فقه محمود شهابی، ج2، ص208
4.تاریخ دمشق؛ج۱۱،ص۸۷
5.همان
6.سوره توبه، ایه32
7.احتجاج طبرسی، ج2، ص77، وتاریخ سیاسی صدر اسلام، ترجمه کتاب سیلیم بن قیس، ص 187.
8.سوره، ایه15.
9. عواللیالی ج2 ص40» است.
10.کافی، ج2، ص 307.
11. همان، ،ج10،ص266
12.الغدیر، ج9، ص 362
13.امالی صدوق ص 374
14. الکنی والالقاب،ج۱،ص۳۶۳
15.اغانی، ج8، ص 368
16. مروج الذهب، ج2، ص342
17.جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 580
18.جامع الاسرار و منبع الانوار، سیدحیدر آملی، ص 581.
19.قتال الصفین، ص487
منابع:
https://www.mehrnews.com/news/4406892https://www.mashreghnews.ir/news/173198
https://www.balagh.ir/content/13490
https://www.balagh.ir/content/13496
https://www.balagh.ir/content/13501