قاعده شناخت صحابه پيامبر با محوريت احاديث پيامبر(1)
چکيده
کليد واژه ها: عدالت صحابه، حب و بغض علي(ع)، شناخت صحابه.
درآمد
صحابه در لغت و اصطلاح
1. صحبه بين مومن و کافر:
«و کان له ثمره فقال لصاحبه و هو يحاوره انا اکثرمنک مالا و اعز نفرا».(1)
2. صحبه بين فرزند و پدر و مادر که اختلاف عيقده دارند:
«و ان جاهداک علي ان تشرک بي ماليس لک به علم فلا تطعهما و صاحبهما في الدنيا معروفا ...»(2)
3. صحبه بين دو رفيق همسفر:
«واعبدوالله و لاتشرکوا به شيئا و...والصاحب بالجنب و ابن السبيل...»(3)
4. صحبه بين تابع و متبوع:
«الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذين کفروا ثاني الثنين اذ هما في الغار اذ يقول لصاحبه لاتحزن...»(4)
5. صحبه بين کافر و کافرين:
«فنادوا صاحبهم فتعاطي فعقر».(5)
آنچه از مجموع ديدگاه هاي لغويان به دست مي آيد، اين است که صحابه فقط به معناي ديدن و گفتگويي کوتاه نيست، بلکه براي اين که نسبت به کسي معناي لغوي صحابه صادق باشد، بايد ملازمت و مصاحبتي بين آن دو نفر صورت گرفته باشد که در عرف به آنها مصاحبت و صحابه گفته شود.(6)
صحيح البخاري:
صحابي کسي از مسلمين است که با پيامبر مصاحبت داشته باشد يا او را ديده باشد.(7)
ابن عبدالبر: بنا به تعريف لغوي، به هرکسي که ساعتي با پيامبر مصاحبت داشته باشد، صحابي گويند.(8)
ايشان ديدگاه پاره اي ديگر از علما را نيز به شرح زير ذکر مي کند:
السخاوي:
صحابي به کسي مي گويند که حداقل چيزي که بشود اسم صحبت را برآن اطلاق کرد با پيامبر مصاحبت داشته باشد و اگر مصاحبتش طولاني و مجالستش زياد باشد که چه بهتر.(9)
ابوالحسين معتمد:
صحابي کسي است که مجالستي طولاني داشته باشد؛ همراه با قصد تبعيت و پيروي کردن.(10)
کيساء الطبري:
کسي که مصاحبتش با پيامبر آنچنان آشکار شده باشد که او را از احزاب و متصلين به حضرت بدانند.(11)
ابن فورک:
صحابي کسي است که مجالستش بيشتر باشد و خاص به آن باشد.(12)
ابي الصلاح از ابي مظفر السمعاني نقل مي کند که او گفت:
علماي حديث، به هرکسي صحابه مي گويند که حديث يا کلمه اي را از پيامبر روايت کرده باشد و سپس اين معنا را وسعت مي دهند که هرکسي که پيامبر را ديده باشد، صحابي محسوب مي شود و اين به خاطر شرف منزلت نبي است که هرکسي پيامبر را ديده باشد، حکم صحابه را دارد.(13)
بزرگ تابعان، يعني سعيد بن مسيب مي گويد:
صحابي کسي است که يک يا دوسنت را با پيامبر اقامه کرده باشد يا همراه او در يک يا دو غزوه جنگيده باشد.(14)
حاکم نيشابوري در کتاب معرفه علوم الحديث خويش صحابه را به دوازده طبقه به شرح زير تقسيم مي کند:
1. کساني که در مکه اسلام آوردند، 2. اصحاب دارالندوه که با پيامبر بيعت کرده و مسلمان شدند3. مهاجرين به حبشه4. کساني که در عقبه اول با پيامبر بيعت کردند5. کساني که در عقبه دوم با پيامبر بيعت کردند6. مهاجرين که با پيامبر در قبا نماز خواندند7. بدريون8. مهاجران بين بدر و حديبيه9. کساني که در بيعت رضوان شرکت داشتند10. مهاجرين بين حديبيه و فتح مکه از جمله خالد بن وليد، عمروبن العاص، ابوهريره و ...11. کساني که روز فتح مکه مسلمان شدند ولو از ترس شمشير، 12. کودکان و اطفالي که پيامبر را روز فتح مکه در حجه الوداع ديدند.(15)
ابن حجر:صحابي کسي است که پيامبر را ملاقات کرده درحالي که به او ايمان آورده و مسلمان مرده است. پس صحابه شامل کسي مي شود که پيامبر را ملاقات کرده خواه مصاحبتش کوتاه باشد يا طولاني. از پيامبر روايت کرده باشد يا خير. در غزوات با پيامبر بوده يا نبوده. کسي که پيامبر را ديده؛ اگر چه با پيامبر مجالست نکرده و کسي که به خاطر عارضه اي مثل نابينايي پيامبر را نديده است؛ اما کسي که پيامبر را درحال کفر ملاقات کرده، اگرچه بعد از آن مسلمان شده و کسي که مومن به غير اسلام بوده و پيامبر را ملاقات کرده، مثل مومنين اهل کتاب، اينها از صحابه محسوب نمي شوند. همچنين کسي که پيامبر را ملاقات کرده و ايمان آورده و بعد مرتد شده و درحال ارتداد مرده از صحابي محسوب نمي شود؛ مثل عبيدالله بن جحش همسر ام حبيبه، که در حال نصرانيت مرد و عبدالله بن حنظل و ربيعه بن اميه. اما کسي که مرتد شد، ولي قبل از مردن مسلمان شد چه دوباره پيامبر را ملاقات کرده باشد يا نکرده باشد: اما شق اول که صحابي محسوب مي شود و اما در مورد شق دوم، بعضي آنها را جزء صحابه نمي دانند و اين صحيح نيست؛ زيرا اهل حديث اشعث بن قيس را جزء صحابه شمرده اند و احاديث آن را در صحاح و مسانيد آورده اند و بخاري و احمد بن حنبل و ...همين نظر را قبول دارند.(16)
ابن حجر در جاي ديگر، تحت عنوان«قاعده اي که در پرتو آن عده زيادي صحابي شناخته مي شوند» مي نويسد:
در جنگ ها و فتوح، پيشينيان رسم بر اين بوده است که بجز شخص صحابي، کسي ديگر را به فرماندهي سپاه نمي گماشتند...در سال دهم هجرت حتي يک نفر هم در مکه و طائف ديده نمي شود که اسلام نياورده و همراه با رسول خدا در حجه الوداع شرکت نکرده باشد.(17)
طبري وابن عساکر نيز به اسناد خود از سيف بن عمر، از ابوعثمان، از خالد و عباده آورده اند که:
فرماندهان از صحابه انتخاب مي شدند، مگر وقتي که صحابي اي را که بتواند از عهده چنين مهمي برآيد، نمي يافتند.(18)
طبري در روايتي ديگر از قول سيف مي نويسد:
اگر عمردر ميان اصحاب کسي را مي يافت که از عهده اداره جنگ برآيد، از انتخابش به فرماندهي سپاه فروگذاري نمي کرد، اما اگر به چنين کسي در ميان اصحاب دست نمي يافت، يکي از تابعين خوشنام را با همان ويژگي ها برمي گزيد. ولي کساني که درجنگ هاي ارتداد با مسلمانان شرکت کرده بودند، چنين اميدي نداشتند.(19)
البته علامه عسکري اين روش شناخت صحابي را مورد نقد قرار داده و مي نويسد:
مصدر روايات ياد شده، سيف بن عمر تميمي است که به دروغ سازي و زندقه متهم است. (20)
لازم به ذکر است که ابن حجر نيز اين روايات را از سيف بن عمر مطرح کرده است.(21)
علامه عسکري در رد اين ادعاي طبري و ابن حجر مي نويسد:
اما حال راوياني که چنين روايت را آورده اند هرچه باشد، چندان مهم نيست؛ زيرا اين روايت در اصل، با حقايق و رويدادهاي مسلم تاريخي تناقض دارد.
از جمله ابوالفرج اصفهاني از کتاب الاغاني مي نويسد:
امرو القيس به دست عمر اسلام آورد و خليفه نيز او را در همان مجلس و پيش از آن که حتي رکعتي نماز گزارده باشد، ولايت و حکومت داد.(22)
سيوطي نيز قايل است که هر مسلماني که پيامبر را ديده صحابي محسوب مي شود.(23) ابن اثير حتي اجنه اي را که پيامبر را ديده اند و مسلمان شده اند، جزء صحابي مي داند؛ زيرا آنها مکلف هستند و رسالت و بعث هم شامل آنها است؛ برخلاف ملائکه.(24)
عدالت صحابه از نظر شيعه و اهل سنت
1. عدالت صحابه از منظر اهل سنت
ابن اثير نيز در مقدمه کتاب اسدالغابه خويش نظري مانند ديگران دارد و هيچ راهي را بر عيب جويي و خرده گيري از صحابه روا نمي دارد؛(28) هر چند شناخت اصحاب پيامبر را امري ممکن و لازم مي داند. اين شناخت نيز مستلزم مطالعه و تحقيق و پژوهش در نسب و شرح حال آنهاست و ممکن است ابهاماتي در کتب و مدارک معتبر موجود باشد. آيا نبايد به اين ابهامات پرداخت و درباره آنها بحث کرد؟
بعضي از اهل سنت، مثل خطيب بغدادي نياز به سوال از شرح حال اصحاب نمي بينند و عدالت آنها را امري از ناحيه خداوند مي داند.(29) امام مالک نيز معتقد است کسي که يکي از اصحاب پيامبر(ص) را نقض کند، حقي در في ندارد.(30) همچنين ابن حزم در مواردي، کساني را که به صحابه سب مي نمايند و يا مورد دشمني قرارمي دهند تا درجه کفر، خاطي ميداند و مي گويد:
هرکسي يکي از صحابه را سب کند اگر جاهل است، پس معذور است و اگر حجتي اقامه کند و غير معاند باشد، فاسق است و اگر معاند باشد، کافر است.(31)
طبق سخن ابن حزم، حتي اگر بر عادل نبودن يکي از صحابه، حجتي اقامه شود، بايد حکم به فاسق بودن منتقد داد.
قرطبي نيز قايل است که همه علما، عادل بودن تمام صحابه را امري مسلم مي دانند؛ به دليل نصوص مختلف از کتاب وسنت و اجماع، ازجمله عبدالله بن مغفل المزني روايت کرده که پيامبر فرمود:
الله الله في اصحابي، لاتتخذوهم غرضا بعدي، فمن احبهم فبحبي احبهم، و من ابغضهم فبغضي ابغضهم، ومن آذاهم فقد آذاني، و من آذاني فقد آذي الله، ومن آذي الله فيوشک ان ياخذه.(32)
امام نووي هم معتقد به عدالت همه صحابه است.(33) امام الحرمين نيز علت عدم فحص در عدالت اصحاب را چنين برمي شمرد:
آنها حاملان شريعت اند و اگر توقف در روايات صحابه ثابت شود، شريعت به زمان پيامبر(ص) محصور مي شود؛ درحالي که شريعت براي همه زمان ها فرستاده شده است.(34)
اما بايد گفت که مسلما همه صحابه غيرعادل نيستند. لذا با بررسي شرح احوال آنها و مشخص شدن سلامت آنها وتعيين سره از ناسره، عمل به شريعت پيامبر، از پشتوانه محکم تري برخوردار مي گردد و با وجود قرآن تحريف نشده و روايات صحيح پيامبر،جاودانگي قران و شريعت پيامبر امري مسلم است و اين امر ارتباط تنگاتنگي با اثبات عدالت صحابه و عدم فحص در عدالت آنها ندارد.
از امام اهل حديث، ابوزرعه نيز نقل شده است:
اگر ديدي کسي در مقام عيب جويي و خرده گيري بريکي از اصحاب پيامبر خدا(ص) است، بدان که اون زنديق است؛ زيرا مي دانيم که رسول خدا(ص) و قرآن و آنچه در قرآن آمده است، هم حق و درست است و تمامي آنها را هم همان اصحاب رسول خدا(ص) به ما رسانيده اند. بنابراين، کساني که به عيب جويي اصحاب رسول خدا بپردازند درصدد هستند که گواهان ما را برهمه اين مدارک و مطالب از اعتبار و اهميت بيندازند تا در پي آن، به راحتي بتوانند قرآن و سنت را باطل و بي اعتبار اعلام کنند؛ در صورتي که زنديقان از هرکسي ديگر سزاوارترند تا پرده شان دريده شود و مورد انتقاد قرارگيرند.(35)
آيا به راستي اعتبار قرآن و سنت به گواهي صحابه است که اگر صحابه مورد انتقاد قرارگيرند، قرآن و سنت از اعتبار بيفتد؟ و آيا منتقدان از صحابه، همه صحابه پيامبر را يک جا مورد جرح قرارداده اند و يا ملاک و مدارکي داشته اند. امام جرح و تعديل، ابوحاتم رازي، از بزرگان علم درايه و حديث اهل سنت در مقدمه کتابش در مورد عدالت اصحاب پيامبر(ص) مي نويسد:
اصحاب پيامبر(ص) کساني هستند که شاهد نزول وحي و قرآن بوده و چگونگي تفسير و تاويل آن را شناخته اند، خداوند ايشان را به همدمي پيامبرش (ص) و ياري او و برپاداشن دين و نمودن آيين برگزيده و آنان را براي مصاحبت پيامبرش پسنديده و رهبران ما قرارداده است. آنچه را پيامبر(ص) از جانب خداي تعالي به آنان تبليغ کرده است، با تمام وجود خود فراگرفته و به خاطر سپرده اند و در دين، فقيه و دانشمند شده اند. وآنان به امر و نهي خدا و مراد و مقصود از آن، در پرتو ديداري که با رسول خدا(ص) و نظارتي که برنحوه تفسير قرآن و تاويل آن به وسيله حضرتش بوده، آگاهي يافته و چگونگي استفاده و برداشت از قرآن را به خوبي و به روشني دريافته اند. خداي- عز و جل- از اين که آنان را برکشيده و امتياز پيشوايي امت را به ايشان ارزاني داشته است، برآنان منت نهاده شک و ترديد و دروغ و اشتباه و بدگماني و خودپسندي و عيب جويي را از ايشان برداشته و عدول امتشان ناميده است. پس اصحاب پيامبر عادلان اين امت اند. پيامبر اکرم فرمودند: «بلغوا عني و لو آيه و حدثوا عني ولاحرج»
پس اصحاب پيامبر(ص) در همه شهرها و مرزها پراکنده شدند و در جنگ ها و نبردها و پيروزي ها شرکت جسته، مقامات حکومتي قضاوت وداوري در دعاوي را برعهده گرفتند. اينان چنين بودند تا آن گاه که خداوند ايشان را به سوي خود فراخواند که خشنودي خدا و بخشايش و رحمت او بر همه آنان باد. (36)
به طور کلي، نقد و اشکال گيري از شخصيت صحابه از سوي علماي اهل سنت شديداً منع شده تا آنجا که ذهبي مي گويد:
کسي که از اصحاب پيامبر(ص) عيب جويي کند يا به آنها توهين نمايد، با چنين شخصيتي هم غذا نشويد. از ظرفي که آب مي نوشد، شما ننوشيد و درصورتي که فوت کرد بر جنازه او نماز نخوانيد.(37)
در ميان اهل سنت معتزله شرطي را هم قرارداده اند و قايل اند که صحابه همه عادل اند، مگر کسي که با علي(ع) جنگيده باشد. البته سيوطي، اين شرط را قبول ندارد و معتقد به عدالت همه صحابه است(38) و باور داردکه بايد به همه صحابه حسن ظن داشت و کار آنها را حمل بر اجتهادشان کرد که هرکدام در اجتهادشان ماجور هستند.(39)
بر اساس عقيده اهل سنت، نسبت به عدالت همه اصحاب پيامبر(ص) ابوسفيان و مغيره و...همگي صحابه وعادل اند و رواياتشان هرچند در توهين به کساني مانند علي(ع) و اهل بيت (ع) و در مدح عبدالرحمن بن ملجم باشد صحيح است. آري، اهل سنت همه صحابه را مجتهد و عادل مي دانند و به مرجعيت همه آنها قايل اند و هرکدام از صحابه را مرجعي مستقل و قائم به ذات مي دانند و به عقيده آنان تمام مسائل و احکام شرعي از هرکدام پذيرفته است؛ زيرا ايشان بهترين وشايسته ترين افراد امت اند و تمام شيوه ها و راه هاي آنان حق است و اگر اختلاف هم کردند؛ با حجت و دليل بوده است. جنگ نکردند و کشته نشدند، مگر در راه جهاد يا پديدار ساختن حق و حقيقت. لذا حق و باطل در ميان صحابه منظور نيست. همه صحابه بدون استثنا حق اند و به اين معنا هم علي حق است و هم معاويه؛ زيرا هر دو صحابه و مجتهدند و هيچ يک از اين دو گروه را نبايد باطل و گنهکار دانست و روايتي هم در تاييد خود آورده اند که از علي(ع) درباره کشتگان در جنگ جمل و صفين پرسيده شده فرمود:
سوگند به کسي که جان من در يد قدرت اوست! هريک از آن دو گروه که با دل پاک جان سپرده باشند به بهشت رفته اند.(40)
2. عدالت صحابه از منظر شيعه
«لقد رضي الله عن المومنين اذا يبايعونک تحت الشجره فعلم ما في قلوبهم فانزل السکينه عليهم و اثابهم فتحا قريبا».(41)
که خداوند ستايش خود را ويژه مومناني از صحابه قرار داده که در بيعت شجره شرکت کردند(42) و شامل حال منافقان ايشان، امثال عبدالله بن ابي و اوس بن خولي، که در آنجا حضور داشته اند- نمي شود.
همچنين، به پيروي از قرآن، منافقان را هم درميان اصحاب باور دارند که خداي متعال در آيات متعددي به بدگويي و مذمتشان پرداخته و ازجمله فرموده است:
«و ممن حولکم من الاعراب منافقون و من اهل المدينه مردوا علي النفاق لاتعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون الي عذاب عظيم».(43)
در ميان آنها اشخاصي بوده اندکه خدا از تهمت زدنشان به حرم پيغمبر(ص) پرده برداشته، آن گاه که حرم شريف رسول خدا(ص) را به انحراف اخلاقي متهم کرده بودند که از چنان سخني به خدا پناه مي بريم.(44) و نيز درميانشان کساني بوده اند که خداوند از راز درونيشان خبر داده و فرموده است:
و اذا راوا تجاره او لهواً انفضوا اليها و ترکوک قائما».(45)
اين واقعه، هنگامي اتفاق افتاد که رسول خدا(ص) در مسجد ايستاده و به خواندن خطبه روز جمعه مشغول بود. نيز در ميان ايشان کساني که در گردنه هرشي و هنگام بازگشت آن حضرت از غزوه تبوک(46) قصدجان شريفش را کردند و به ترورش قيام نمودند.
گذشته از همه اينها تشرف به هم صحبتي با رسول الله(ص)، در مقام مقايسه، از همسري با آن حضرت که بالاتر نيست؛ زيرا همسري با حضرت در بالاترين سطح از مصاحبت و صحابي بودن قراردارد که خداوند خطاب به ايشان مي فرمايد:
«يا نساء النبي من يات منکن بفاحشه مبينه يضاعف لها العذاب ضعفين و کان ذلک علي الله يسيرا* ومن يقنت منکن لله ورسوله و تعمل صالحا نوتها اجرها مرتين واعتدنا لها رزقا کريما* يانساء النبي لستن کاحد منا النساء...»؛(47)
اي همسران پيامبر، هرکس از شما مبادرت به کار زشت آشکاري کند،عذابش دوچندان خواهد بود؛ و اين بر خدا همواره آسان است. و هرکس از شما خدا و فرستاده اش را فرمان برد و کارشايسته کند پاداشش را دوچندان مي دهيم و برايش روزي نيکو فراهم خواهيم ساخت. اي همسران پيامبر شما مانند هيچ يک از زنان [ديگر] نيستيد... .
و خطاب به دو تن از ايشان مي فرمايد:
«ان تتوبا الي الله فقد صغت قلوبکما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبرئل و صالح المومنين و الملائکه بعد ذلک ظهير»؛(48)
اگر [شما دو زن] به درگاه خدا توبه کنيد [بهتر است]. واقعاً دلهايتان انحراف پيدا کرده است. و اگر عليه او به يکديگر کمک کنيد، در حقيقت خدا خود سرپرست اوست، و جبرئيل و صالح مومنان[ نيز باور اويند] و گذشته از اين فرشتگان [هم] پشتيبان او خواهند بود.
پيامبر خدا در روز قيامت در مورد عده اي از همين اصحاب فرمود:
در روز قيامت، گروهي از سرشناسان امتم را بياورند و ايشان را درکنار سيه نامه ها جاي دهند. من مي گويم، خداوندا، اصحاب من! که پاسخ مي شونم: تو نمي داني که اينان پس از توچه ها کرده اند! آن وقت من هم همان سخن عبدصالح را تکرار کرده و مي گويم: من تا در ميان ايشان بودم شاهد و ناظرشان بودم و چون مرا از ميان ايشان بردي، تو خود برآنان ناظر و گواه بودي. سپس به من گفته مي شود: اينان از همان هنگام که تو از ايشان جدا شدي، مرتد شدند و به دوران گذشته خود بازگشتند.(49)
و در روايتي ديگر آمده است:
در کنار حوض کوثر، گروهي از اصحابم را برمن وارد کنند. وقتي آنها را بازشناختم، ايشان را از من جدا کرده و دور نمايند و من درآن حال مي گويم، خداوندا، اصحابم! که خطاب مي آيد: تو نمي داني که اينها پس از تو چه ها کردند!(50)
همچنين از حذيفه است که گفت:
من زمام شتر پيامبر را در دست داشتم وجلو مي رفتم و عمار هم پشت سر ما مي آمد- يا عمار جلو بود و من پشت سرش- و 12 نفر هم همراه ما بودند، که پيامبر فرمود:«اينها منافقان هستند تا روز قيامت». گفتم: يا رسول الله، آيا به سوي هرکدام، کسي را نمي فرستي تا بکشدشان؟ فرمود:«کراهت دارم که مردم بگويند محمد، اصحابش را مي کشد».(51)
همان طور که ملاحظه کرديم، پيامر در حديث مذکور، دسته اي از اصحاب را جزءمنافقان برمي شمرد و وعده شهابي از آتش را نسبت به آنها مطرح مي کند و در احاديث ما قبل هم ديديم که عده اي از اصحاب پيامبر از ديدار پيامبر در روز قيامت محروم مي شوند؛ به دليل اعمالي که پس از پيامبر انجام دادند و حتي در حديث اخير از حذيفه، پيامبر آنها را (دسته اي خاص را) منافق تا روز قيامت معرفي مي کند.
و حتي در پاره اي از احاديث، پيامبر ديدار دسته اي از اصحاب را بعد از وفات پيامبر، کاملا منتفي مي داند در آن حديث شريف، که از ام مسلمه نقل است – پيامبر فرمود:
من اصحابي من لا اراه و لايراني بعد ان اموت ابدا...؛(52)
از اصحاب من کسي هست که بعد از فوتم، هرگز نه من او را مي بينم و نه او مرا.
بي ترديد، ادعاي عدالت همه اصحاب نمي تواند درست باشد؛ زيرا روايات مربوط به گزارش پيامبر از بعضي آنان که در صحاح و مسانيد اهل سنت وارد شده است، مانع ازآن است که راه و روش همه صحابه صحيح باشد. مساله ارتداد اکثريت قابل ملاحظه ياران پيامبر چيزي نيست که تنها شيعه نقل کرده باشد، بلکه صحيح ترين کتاب حديثي از اهل سنت آن را نقل کرده و قسمت اعظم روايات مربوط به ارتداد اکثريت درجامع الاصول جزري آمده است.(53) در صفحات قبل پاره اي از اين احاديث ذکرشده و حتي در بعضي ازآنان هست که خطاب به پيامبر گفته مي شود:
تو نمي داني که آنان پس از تو چه بدعت هايي گذارند و آنان به دوران جاهليت بازگشتند.
ابن اثير جزري حدود ده حديث از صحيح البخاري و صحيح مسلم، که مقدم ترين کتاب بر چهار صحيح ديگرند، در اين باره نقل مي کند. با توجه به اين روايات، چگونه مي توان به عدالت تمام صحابه قايل شد و همه آنها را برحق دانست؟
البته مسلم است که در بين اصحاب پيامبر، افرادي بودند که نمونه هايي از شاگردان واقعي مکتب پيامبر محسوب مي شوند تا آنجا که اميرالمومنين در يکي از خطبه هاي نهج البلاغه آنها را چنين توصيف مي کند:
لقد رايت اصحاب محمد(ص) فما اري احدا يشبههم منکم، لقد کانوا يصبحون شعئا غبرا، و قد بانوا سجدا و قياما، يراوحون بين جباههم و خدودهم، و يقفون علي مثل الجمر من ذکر معادهم! کان بين اعينهم رکب المعزي من طول سجودهم! ذا ذکر الله هملت اعينهم حتي تبل جيوبهم و مادواکما يميد الشجر يوم الريح العاصف، خوفا من العقاب و رجاء للثواب؛(54)
من اصحاب محمد(ص) را ديدم، اما هيچ کدام از شما را همانند آنان نمي نگرم، آنها صبح مي کردند، درحالي که موهاي ژوليده و چهره هاي غبارآلود داشتند، شب را تا صبح در حال سجده و قيام به عبادت مي گذراندند و پيشاني و گونه هاي صورت را در پيشگاه خدا برخاک مي ساييدند. و با ياد معاد چنان ناآرام بودند، گويا بر روي آتش ايستاده اند. بر پيشاني آنها از سجده هاي طولاني پينه بسته بود. اگر نام خدا برده مي شد، چنان مي گريستند که گريبان هاي آنان تر مي شد و چون درخت در روز تندباد مي لرزيدند، از کيفري که از آن بيم داشتند يا براي پاداشي که به آن اميدوار بودند.
امام علي(ع) در اين خطبه زيبا خصوصياتي را براي صحابه پيامبر برمي شمرند؛ ازجمله: عبادت شبانه، سجده هاي شبانه و طولاني، عبوديت در برابر خدا، هراس از روز قيامت، خوف خدا، عشق خدا و ...در ابتداي اين کلام مي فرمايد هيچ کدام از شما را همانند آنان نمي نگرم. مخاطبان امام، همان مردم اطراف امام اند که در بين آنها چهره هايي از اصحاب پيامبر وجود دارد. خصوصياتي را که امام براي صحابه پيامبر برمي شمرد، ويژگي هاي مهمي است که بر روحيه تقوا و پرهيزگاري و زهد آنها دلات مي کند؛ اما متاسفانه برخي از صحابيان پيامبر در زمان خود پيامبر و يا لااقل بعد از پيامبر از اين ويژگي ها بي بهره بودند.
برخي از مورخان و صاحب نظران اهل سنت هم به اين دگرگوني هاي برخي اصحاب بعد از پيامبر معترف اند؛ ازجمله ابن ابي الحديد در شرح خطبه پنجم نهج البلاغه، مطلبي را دال بر همين قضيه مي آورد. امام در اين خطبه مي فرمايد:
سکوت من به خاطر آگاهي بر اسراري است که اگر آن را آشکار سازم، همچو طناب ها در چاه هاي عميق به لرزه در مي آييد.
اما اين که اين اسرار، اشاره به کدام امر است، در ميان شارحان نهج البلاغه گفتگوست و احتمالات زيادي درباره آن داده اند. ابن ابي الحديد درباره اين جمله مي گويد:
اين جمله اشاره به دگرگوني هايي است که درحال صحابه و مدعيان اسلام و ايمان بعد از پيامبر(ص) رخ مي داد و افرادي که ديروز، آنها را پرچمدار حق مي دانستند، پرچمدار ضلالت و باطل مي شوند و کساني که ديروز پشت سر پيامبر(ص) و در سايه او با دشمنان پيکار مي کردند و شمشير مي زدند، زير پرچم منافقان قرارمي گيرند و چنان دين به دنيا مي فروشند که مردم آگاه در تعجب و حيرت فرومي روند.(55)
از اينجاست که برخي از نويسندگان متاخر اهل سنت از نقد و انتقاد بزرگترين صحابه هم خودداري نمي کنند؛ مانند سيد قطب دانشمند بزرگ مصري در کتاب العداله الاجتماعيه في الاسلام مي نويسد:
از بدبختي و سوء اتفاق، اين است که عثمان- که پيري فرتوت بود و از خود اراده اي نداشت و تحت نفوذ مروان و بني اميه قرارگرفته بود – خليفه شد.(56)
محمد غزالي، نويسنده مشهور مصري، اختلاف ابوذر را با عثمان نقل مي کندو علت عمده آن را از بين رفتن عدالت اجتماعي و اقتصادي اسلامي در عهد خلافت عثمان مي داند.(57)
نظر شيعه درباره صحابه دور از افراط و تفريط است: نه مانند غلات است که همه صحابه را کافر مي دانند و نه مانند اهل سنت است که همه صحابه را مجتهد و عادل مي پندارند. پس سه نظر وجود دارد:
1. همه صحابه، به طور مطلق، عادل اند و هرکاري بکنند، بازخواست نمي شوند؛ زيرا همه آنها مجتهد عادل هستند. اين نظر جمهور علماي اهل سنت است.
2. صحابه مانند ساير مسلمانان هستند؛ هم در ميان آنها خوب است و هم بد؛ هم عادل است و هم فاسق. و از لحاظ اطلاعات ديني با هم تفاوت دارند. ملاک قضاوت دباره آنها عمل آنهاست. اگر عادل و نيکوکارباشند. به خاطر اعمال نيکويشان جزا داده مي شوند و اگر فاسق و گنهکار باشند، به اندازه گناهشان مجازات مي شوند. (نظرشيعه)
3. همه صحابه، به طور مطلق، کافر هستند و هيچ استثنايي ندارد. اين نظر کساني است که از اسلام خارج اند و اين جسارت از کسي سرنمي زند، مگر کسي که از اسلام بهره اي نداشته باشد.
نظر سوم اجماعاً باطل است و آن را جز غلات و دشمنان اسلام نگفته اند؛ زيرا اين قول برخلاف آيات قران و روايات پيامبر و مسلمات تاريخ است.
اما نظر اول هم شبيه به ادعاي عصمت براي همه صحابه است، يعني بالاتر از عدالت است يا اداي سقوط تکليف از آنان است. اين معنا نيز از نظر اسلام مردود است و با آيات قرآن و روايات منافات دارد پس نظر دوم، حد وسط و مطابق با واقع است که همان عقيده شيعه است.
شيعه بر صالحان صحابه درود مي فرستد؛ همچنان که در صحيفه سجاديه مي خوانيم:
بار خدايا، به آمرزش و خشنودي خود، اصحاب محمد(ص) را ياد کن، بويژه آنان که حق صحبتش نيکو ادا کردند و در نصرتش دليري ها نمودند و به ياري او برخاستند و به ديدار او شتافتند و اجابت دعوتش را بريکديگر پيشي و ...
سيد مرتضي از علماي شيعه مي گويد:
شيعه، اصحاب پيامبر را دوست دارد. کساني که در ياري دين، آزمايش پس دادند و با جان و مالشان جهاد کردند و اتهام شيعه به سبب صحابه و تکفير همه صحابه، اتهامي باطل است و صحبت، شامل هرکسي است که با پيامبر(ص) مصاحبت داشته يا او را ديده و از او شنيده باشند و شامل مومن و منافق و عادل و فاسق و برّ و فاجر مي شود. پس مجرد صحبت، دليل بر عدالت نيست... .(58)
پي نوشت ها:
* کارشناس ارشد قرآن و حديث
1. سوره کهف، آيه 34.
2. سوره لقمان، آيه 15.
3. سوره نساء، آيه 36.
4. سوره توبه، آيه 40.
5. سوره قمر، آيه 29.
6. الاستيعاب، ج 1، ص9؛ ج2، ص970، النهايه، ج3، ص11و12؛ لسان العرب، ج1، ص915؛ تاج اللغه، ص161 و 162،تاج العروس، ج3، ص186؛ المصباح المنير، ص333؛ معجم المقابيس اللغه، ج3، ص335؛ فرهنگ دهخدا، ج20، ص142.
7. صحيح البخاري، ج5، ص2.
8. الاستيعاب، ج1، ص 9.
9. فتح المغيث، ج3، ص86.
10. به نقل از الاستيعاب، ج1، ص10.
11.همان.
12. همان
13. المقدمه، ص118؛ فتح المغيث، ج4، ص30و31.
14. کفايه، ص69؛ علوم الحديث، ص293، المنهل الراوي، ص117، تدريب الراوي، ج2، ص211.
15. معرفه الحديث، ص22-24.
16. الاصابه في تميز الصحابه، ج1، ص6و7.
17. همان، ص10و13.
18. تاريخ الطبري، ج1، ص2151.
19. همان، ج1، ص2457 و 2458.
20. عبدالله بن سبا، ج1، ص117.
21. الاصابه في تمييز الصحابه، ج1، ص13.
22. الاغاني، ج14، ص158، به نقل از روايات المدرستين.
23. تدريب الراوي، ج2، ص208.
24. به نقل از همان.
25. الاصابه في تمييز الصحابه، ج1، ص6،7؛ الاستيعاب، ج1، ص15.
26. سوره انفال، آيه 64.
27. سوره فتح، آيه 18.
28. اسد الغابه، ج 1، ص3.
29. الکفايه، ص46.
30. الاستيعاب، ج1، ص26 و 27.
31. الفصل في الملل و الاهواء و النحل، ج3، ص300.
32. الاستيعاب، ج1، ص19؛ منبع حديث، مسند ابن حنبل، ج4، ص87.
33. الاستيعاب، ج1، ص25.
34. همان، ص 26.
35. الجرح و التعديل، ص7-9.
36. همان.
37. کتاب الکبائر، ص238.
38. همان، ج 2، ص 208.
39. تدريب الراوي، ج2، ص 212.
40. مقدمه ابن خلدون، ص215.
41. سوره فتح، آيه 18.
42. داستان بيعت شجره در المغازي، ص604 و ديگر کتب تاريخي تاريخ اسلام آمده است.
43. سوره توبه، آيه 101.
44. اشاره به داستان افک آيات 11-17 سوره نور.
45. سوره جمعه، آيه 11.
46. مسند ابن حنبل، ج5، ص 390 و 453 صحيح مسلم، ص122 و 123، باب صفات المنافقين؛ مجمع الزوائد، ج1، ص 110 و ج6، ص195؛ الدار المنثور، ج3، ص258 در تفسير آيه سوره توبه.
47. سوره احزاب، آيه 30-32.
48. سوره تحريم، آيه 4.
49. صحيح البخاري، در تفسير سوره مائده، باب و کنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتني و کتاب الانبياء باب واتخذ الله ابراهيم خليلا صحيح ترمذي، ابواب صفه القيامه باب ماجاء في شان الحشر و تفسير سوره طه.
50. صحيح البخاري، کتاب الرقاق، باب في الحوض، ج4، ص95 و کتاب الفنن، باب ما جاء في قول الله تعالي: (واتقوا فتنه لاتصيببن الذين...) سنن ابن ماجه کتاب مناسک، باب الخطبه يوم النحر، ح5830، مسند ابن حنبل، ج1، ص453 و ج3، ص28 و ج5، ص48؛ صحيح مسلم.
51. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج1، ص 302، ح422.
52. همان، ج1، ص306، ح430.
53. جامع الاصول، ص119،122، ح7969،7977، به نقل از صحيح البخاري و مسلم.
54. نهج البلاغه، خ97.
55. شرح ابن ابي الحديد، ج5، ص117.
56. العداله الاجتماعيه في الاسلام، ص186 و 187.
57. الاسام المفتري عليه بين الشيوعين و الراسمالئين، ص76.
58. نظريه عداله الصحابه، ص55.