چرا عشق ما ، روز به روز کم رنگ تر مي شود ؟
نويسنده:مصطفي فروغي فر
بر خلاف تصور خيلي ها که فکر مي کنند عشق يک باره پيدا مي شود و هميشه مي ماند و يا حتي بيشتر مي شود ؛ واقعيت اين است که عشق ممکن است يک لحظه ايجاد شود، اما همانند بذري است و در صورتي باقي مي ماند و رشد مي کند که در زمين مناسبي جاي گيرد ، آب و نور کافي به آن برسانيم ؛ مرتب آفت کشي کنيم و به آن کود بدهيم و مستمرا به آن رسيدگي نماييم.
پس اگر در زندگي به مرور دريافتيم همسرمان از زير بار وظايف و مسئوليت هاي خود شانه خالي مي کند ، لذت هاي خود را محور قرار مي دهد و هنوز"من" بودن محور فکري اوست.اين گونه مي شود که کسالت مزمن عشق ، را به چشم خواهيم ديد.از ديگر آفت هايي که ما به عشق مي رسانيم ، مي توان به موارد زير اشاره کرد.
عدم رعايت حريم خانواده و مرزهاي زندگي به وظايف خود در زندگي آگاهي نداريم يا مرزهاي مسايل زندگي و مشکلات خانواده را رعايت نمي کنيم.مثلا موارد مربوط به خانواده را به بيرون منتقل مي کنيم.مشکلات را به دلسوزان خود مثل پدر، مادر، دوستان، فاميل، حتي همسايگان و ... در ميان مي گذاريم يا در حيطه و مرزهاي همسرمان دخالت مي کنيم و به نام عشق و دوست داشتن وي را کنترل کرده و در قفس نامرئي انتظارات خودمان، او را محبوس و زنداني مي کنيم.مثلا به علايق او ، دوستان وي ، نحوه لباس پوشيدن او ، شيوه راه رفتن و حتي طرز تفکر و احساسش انتقاد کرده و او را در تنگنا قرار مي دهيم و در نهايت آزادي را از او مي گيريم.
*مشکلات شخصيتي و انتظارات غير واقع توقعات بي جايي به لحاظ مسايل شخصيتي خود، از همسران داريم ، که برآورده شدني نيست و برآورده نمي شود.مثلا يک نفر با اختلال شخصيت وسواسي، زياد نکته سنجي مي کند و معيارهاي زيادي در ذهنش دارد و با ريزبيني بيش از حدي که به همسرش نشان مي دهد و او را در چهارچوب خشک و در قالب معيارهايي که تعيين کرده حبس مي کند و عرصه را بر او تنگ مي نمايد.يا کسي که اختلال شخصيت پارانوييدي دارد و بدبين است ، با سوء ظن ها و بدبيني هايي که آنها را در ذهن خود مي بافد ، همسرش را هميشه در نقش يک دشمن و جاسوس مي بيند.
اگر گويند"لحظه اي است روييدن عشق ..."پس اين هم شايد درست باشد که "لحظه اي است مردن عشق "
ولي عشق عميق تر از آن است که لحظه اي خلق شود يا در لحظه اي بميرد.هم به وجود آمدن عشق مستلزم صبر، سختي و زمان است و هم از بين رفتن آن به علت مسايل مختلفي است که در طي زمان و به وسيله ي زوجين ايجاد مي شود.
آن چه که اکثرا افراد با هم اشتباه مي گيرند؛"هوس" و "عشق"است .
هوس :ميلي شديد براي پاسخ آني به يک نياز جسماني و رواني است که به خود رنگ رمانتيک مي گيرد و يک استدلال به ظاهر عقلاني نيز در پي دارد و پس از ارضا تا زمان نياز بعدي محو مي شود . هوس شامل آن چيزهايي از وجودتان است که شما نقشي در آن نداشته ايد.فقط احساسي هست که در خود براي ارضا نياز مي بينيد.
ليکن عشق ، دوام دارد و مهارت هاي زوجين به رشد آن کمک مي کند.دو طرف با برنامه و انرژي آن را رشد داده و تداوم مي بخشند و از آن نگهداري مي کنند و بيشتر از آن که احساسي باشد ، متشکل از احساس و منطق است.
آري عشق به نگاهي نسمي آيد که با نگاهي برود.
با رنگ چشمي نمي آيد که با رنگ چشمي برود.
با قامتي رعنا نمي آيد که با قامتي رعناتر برود.
با قامتي رعنا نمي آيد که با قامتي رعناتر برود .
با عشوه اي نمي آيد که با غمزه اي برود. عشق سنگين و به تدريج مي آيد، با زحمت و تلاش مي ماند و هرگز نمي رود.و از همه مهمتر اينکه منحصر به فرد مي ماند و هيچ کس و هيچ چيز جاي آن را نمي گيرد.
منبع:هفته نامه ي موفقيت،شماره ي 171
/ن
چگونه عشق به مرور کمرنگ مي شود يا از بين مي رود ؟
پس اگر در زندگي به مرور دريافتيم همسرمان از زير بار وظايف و مسئوليت هاي خود شانه خالي مي کند ، لذت هاي خود را محور قرار مي دهد و هنوز"من" بودن محور فکري اوست.اين گونه مي شود که کسالت مزمن عشق ، را به چشم خواهيم ديد.از ديگر آفت هايي که ما به عشق مي رسانيم ، مي توان به موارد زير اشاره کرد.
عدم انعطاف پذيري
کمال گرايي افراطي
عدم مهارت زندگي
عدم رعايت حريم خانواده و مرزهاي زندگي به وظايف خود در زندگي آگاهي نداريم يا مرزهاي مسايل زندگي و مشکلات خانواده را رعايت نمي کنيم.مثلا موارد مربوط به خانواده را به بيرون منتقل مي کنيم.مشکلات را به دلسوزان خود مثل پدر، مادر، دوستان، فاميل، حتي همسايگان و ... در ميان مي گذاريم يا در حيطه و مرزهاي همسرمان دخالت مي کنيم و به نام عشق و دوست داشتن وي را کنترل کرده و در قفس نامرئي انتظارات خودمان، او را محبوس و زنداني مي کنيم.مثلا به علايق او ، دوستان وي ، نحوه لباس پوشيدن او ، شيوه راه رفتن و حتي طرز تفکر و احساسش انتقاد کرده و او را در تنگنا قرار مي دهيم و در نهايت آزادي را از او مي گيريم.
*مشکلات شخصيتي و انتظارات غير واقع توقعات بي جايي به لحاظ مسايل شخصيتي خود، از همسران داريم ، که برآورده شدني نيست و برآورده نمي شود.مثلا يک نفر با اختلال شخصيت وسواسي، زياد نکته سنجي مي کند و معيارهاي زيادي در ذهنش دارد و با ريزبيني بيش از حدي که به همسرش نشان مي دهد و او را در چهارچوب خشک و در قالب معيارهايي که تعيين کرده حبس مي کند و عرصه را بر او تنگ مي نمايد.يا کسي که اختلال شخصيت پارانوييدي دارد و بدبين است ، با سوء ظن ها و بدبيني هايي که آنها را در ذهن خود مي بافد ، همسرش را هميشه در نقش يک دشمن و جاسوس مي بيند.
لذت طلبي و خودکامگي
عدم مهارت هاي ارتباطي
اگر گويند"لحظه اي است روييدن عشق ..."پس اين هم شايد درست باشد که "لحظه اي است مردن عشق "
ولي عشق عميق تر از آن است که لحظه اي خلق شود يا در لحظه اي بميرد.هم به وجود آمدن عشق مستلزم صبر، سختي و زمان است و هم از بين رفتن آن به علت مسايل مختلفي است که در طي زمان و به وسيله ي زوجين ايجاد مي شود.
آن چه که اکثرا افراد با هم اشتباه مي گيرند؛"هوس" و "عشق"است .
هوس :ميلي شديد براي پاسخ آني به يک نياز جسماني و رواني است که به خود رنگ رمانتيک مي گيرد و يک استدلال به ظاهر عقلاني نيز در پي دارد و پس از ارضا تا زمان نياز بعدي محو مي شود . هوس شامل آن چيزهايي از وجودتان است که شما نقشي در آن نداشته ايد.فقط احساسي هست که در خود براي ارضا نياز مي بينيد.
ليکن عشق ، دوام دارد و مهارت هاي زوجين به رشد آن کمک مي کند.دو طرف با برنامه و انرژي آن را رشد داده و تداوم مي بخشند و از آن نگهداري مي کنند و بيشتر از آن که احساسي باشد ، متشکل از احساس و منطق است.
آري عشق به نگاهي نسمي آيد که با نگاهي برود.
با رنگ چشمي نمي آيد که با رنگ چشمي برود.
با قامتي رعنا نمي آيد که با قامتي رعناتر برود.
با قامتي رعنا نمي آيد که با قامتي رعناتر برود .
با عشوه اي نمي آيد که با غمزه اي برود. عشق سنگين و به تدريج مي آيد، با زحمت و تلاش مي ماند و هرگز نمي رود.و از همه مهمتر اينکه منحصر به فرد مي ماند و هيچ کس و هيچ چيز جاي آن را نمي گيرد.
منبع:هفته نامه ي موفقيت،شماره ي 171
/ن