طرح فرهنگ بازيافته هاي ادبي (4)

دراصل،نام يکي از جشنهاي مجلل و با شکوه تورانيان ماوراء النهر- شايد قبيله ترک يغما - بوده است که آداب و رسوم آن را از جشن سکه - جشن سکاها - اقتباس کرده اند. توضيح آن که در اين جشن،سفره هاي وسيعي مي گسترانيدند،انواع و اقسام خوراکهاي لذيد و نوشيدني هاي خوشگوار بر آن مي نهادند،ازعموم طبقات، دعوت مي کردند
يکشنبه، 14 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طرح فرهنگ بازيافته هاي ادبي (4)

طرح فرهنگ بازيافته هاي ادبي (4)
طرح فرهنگ بازيافته هاي ادبي (4)


 

نويسنده:دکتر رضا اشرف زاده*




 

 

خوان يغما
 

دراصل،نام يکي از جشنهاي مجلل و با شکوه تورانيان ماوراء النهر- شايد قبيله ترک يغما - بوده است که آداب و رسوم آن را از جشن سکه - جشن سکاها - اقتباس کرده اند.
توضيح آن که در اين جشن،سفره هاي وسيعي مي گسترانيدند،انواع و اقسام خوراکهاي لذيد و نوشيدني هاي خوشگوار بر آن مي نهادند،ازعموم طبقات، دعوت مي کردند که در اين ضيافت عمومي حاضر شوند و ضمن انجام ساير مراسم معموله، بخورند و بنوشند. اگر به اين سفره - خوان - و ضيافت عام،نام خوان يغما داده شده است،شايد از اين جهت بوده که شرکت کنندگان در جشن، مجاز بودند ضمن اکل و شرب،هرچه مي خواستند با خود مي بردند.
اين جشن همگاني در زمان مغول، در سال يک بار، به مدت يک هفته برگزار مي شد و به آن طوي (توي) مي گفتند. اين جشن در ترکي جغتايي به معني جشن عروسي ناميده مي شود و مهمانان در اين جشن شرکت مي کنند،و گاهي حتي اثاث و ظروف را نيز به يادگار با خود مي بردند. در زبان مغول - ترکي مغولي - اين جشن را «باقما» يعني نشدني مي گويند.(رک. حافظ خراباتي، 974/1)
اديم زمين سفره ي عام اوست
بر اين خوان يغما،چه دشمن چه دوست
(سعدي، بوستان)

 

يکي،نان خورش جز پيازي نداشت
چو ديگر کسان، برگ و سازي نداشت

پراکنده اي گفتش : اي خاکسار !
برو طنجي از خوان يغما بيار

بخواه و مدار از کس،اي خواجه، باک
که مقطوع روزي بود شرمناک...
(بوستان، باب ششم)

فغان!کاين لوليان شوخ شيرين کار شهر آشوب
چنان بردند صبر از دل،که ترکان خوان يغما را
(حافظ،ديوان /غزل 3)

 

خودسوزي زنان در مرگ شوهران (ساتي)
 

ساتي،يا «ستي» در زبان سانسکريت به معني زن با وفاست. و در اصل نام الهه ي هندي،دختر «راکشا» و همسر «سيوا اسيوا» است،چون پدرش شوهر او را تحقير کرد، ساتي خود را در آتش انداخت، (لغت) و ظاهراً پس از آن« ساتي» جزو آداب و رسوم و سنن هندي ها درآمد.
در زمان قديم،درميان هندوان،رسم بوده که اگر شوهر زني مي مرد،زنش نيز با مرده ي شوهر، خود را مي سوزاند، اين عمل را (ساتي =Sati) مي گفتند. عده ي کثيري از شعراي پارسي گوي،وفاداري زنان هندو را بسيار ستوده و «ستي» شدن آنان را دليل شوهر پرستي دانسته اند.(رک: سوز و گداز، نوعي خبوشاني/17) ساتي با تشريفات خاص و گوناگوني انجام مي گرفت،اگرمرد،دور از وطن در مي گذشت و به جنازه اش دسترسي نبود، زن را با يکي از اشياء متعلق به شوهر مي سوزاندند.
بنا به گزارش ابن بطوطه - جهانگرد مشهور - زنان پس از مرگ شوهر خود، زينت کرده، سوار اسب مي شوند و در شهر به گردش در مي آيند، هندو و مسلمان و پيروان ديگر اديان، به دنبال وي روان مي گردند و کوسها و بوقها، پيش وي مي نوازند،اين اعمال که سه روز به درازا مي انجامد، و طي آن، زنان مزبور از بهترين خوراکها و پوشاکها بهره مند مي گردند ديگر زنان شهر، به زيارت آنها مي شتابند.
روز چهارم تشريفات مخصوص، در ميان هلهله و شادي،جمع کثيري براي تماشا و سفارش حاضر مي شوند... هريک از زنان هندو، به يکي از اين زنان که مي رسيد، سفارش مي کرد که سلام مرا به پدرم يا برادرم يا رفيقم،فلاني، برسان، وزن مي گفت: چشم!و مي خنديد...» (ابن بطوطه، 472/2) (اسطوره ي قرباني /54)
در بعضي از کتابهاي فارسي نيز از اين خودسوزي ياد کرده اند و حکاياتي نيز آورده اند.از جمله در کتاب نگارستان عجايب آمده است:
«روزي صحران قلي بک نام،که منصب دار سرکار خاصه ي شريفه بود،فوت شد، زنش مهياي سوختن شد، اقربايش به هزار زاري در تسلي خاطرش کوشيدند،قبول نساخته، ناچار آن از خود گذشته را در محلي که مقرر سوختن بود رسانيدند.
راقم اين سطور -پيشاوري - به چشم خود ديدم ان روباه زن،لاش شوهر را در کنار گرفته برسر آتش جا کرد و به استقلال تمام خاکستر آتش فنا شد.» (پيشاوري /230)
و در جاي ديگر مي گويد:
« در انتهاي سلطنت پادشاه اورنگ، يکي از توپچيان بمرد، زنش به کسان خود گفت: همراه شوهرم مي سوزم،خويشان زبانم به امتناع او گشادند،قبول نکرده،به قسم دستور،خود را آراسته، براي سوختن به سوي آتش دويد... آن زن مرد همت، لاش شوهر را در بغل گرفته، بر بالاي آتش قرار گرفت و جان به رقابت شوهر، به عالم عدم فرستاد.» (همان 230)

 

نشان عاشقي جز خويش سوزي نيست، کو عاشق؟
طريق زيرکي، جز عشق ورزي نيست، کو زيرک؟
(کابتي ترشيزي/164)

 

نسناس
 

درباره ي اين موجود، نظرهاي متفاوتي نقل شده است، گويند موجودي است که به صورت نصف آدم تجلي مي کند، چنان که يک دست و يک پاي گوش دارد و به زبان عربي تکلم مي کند و در قصه هاي عاميان به «نيم مار» و در بند هشن به «نيم آدم» معروف است.
در آثار البلاد قزويني آمده است:در جنگلهاي ميان عدن و عمان، زياد يافت مي شود و مردمان واو را شکار کرده مي خورند،او را به صورت موجوداتي بي آزار و شوخ و هزال، که بر درخت بالا رود و از فرياد سگ بگريزد،توصيف کرده اند که آدمي را عظيم دوست دارد و هر جا او را بيند بر سرراه آيد و بدو نظاره کند، و اگر تنها بيند، ببرد،و گويند ازو تخم گيرد. نسناس،به علت شباهتش به انسان،بعد از آدمي از همه موجودات شريفتر است. (چهار مقاله/14) (فرهنگ اساطير/418) (آنندراج)
در نزهت نامه ي علايي آمده است:«چون از سوي جنوب بگذري از آفت گرما و تلخي آب جوشان،مسکون نباشد،و اندرآن جانورانند،هر دم همانا به روز با شکافها شوند و به شب بيرون آيند و طلب معاش و بر تن موي ندارند و خداوند خرد نيستند و کارشان جز صيد کردن و با جفت خويش بودن،هيچ نيست و عمرشان به دو سه چندان از بني آدم درازتر است.» (ابي الخير/309)
در مجمل التواريخ مذکور است که خداي - تعالي -ذريت جديس بن ارم بن سام را مسخ گردانيد و ايشان را نسناس خوانند،نيم تن دارند و به يک پاي چنان دوند که اسب در نيابدشان،سخن گويند بسيار فصيح، ليکن عقل ندارند. (شرح انوري152)
سيکلوپها، يعني کوکلوپوس يونانيها در افسانه هاي آن قوم،اطلاق بر نوعي غولهاي افسانه اي مي شود که يک چشم بيش نداشته اند و در جزيره اي که آن را با صقليه = سيسيل، تطبيق مي کنند، سکونت داشته اند... آن چه در بعضي کتب حيوان و لغت فارسي و عربي،راجع به نسناس آمده است تا اندازه اي با سيکلوپ Cyclopos منطبق است،خاصه اين که نسناس هم يک چشم بيش ندارد.(زرين کوب، فن شعر/132) در بعضي از منابع، نسناسها را ساکنان اوليه زمين مي دانند.

 

يکي گفت : تندي مکن يا غريو
در اين بيشه نسناس باشد نه ديو
(اسدي طوسي/گرشاسب نامه)

چو ناس آمد بگو حق، اي سنايي!
به حق گفتن زهر نسناس مهراس
(سنايي/306)

خود را چو تو نشناسي، حقا که چو نسناسي
بي خود شو و پس خود را منگر که چه زيبايي
(عطار، ديوان /692)

گر تو طوطي ز قفس نشناسي
به خدا ناس نيي، نسناسي
(جامي، سبحه/570)

 

نور محمديه
 

مسلمانان معتقدند که خداي - تعالي - اول نور محمد (ص) آفريد که « ان اول ما خلق الله نوري» پس از آن نور جميع مخلوقات را پديدار کرد. سپس آن نور را در پشت حضرت آدم قرار داد،و دراصلاب مطهر، از صلبي به صلبي منتقل گرديد تا به صلب عبدالله رسيد.
خداي - تعالي -چون نور محمد (ص) را خلق کرد، هزار سال او را نزد خود نگاه داشت تا به حمد و ثناي ذات باري مشغول باشد،سپس نور آن حضرت را درخشان کرد و تا شعاع آن را بلند نمود و از آن دوازده حجاب آفريد.
هزاران سال بر آن بگذشت تا از نور آن حضرت، بيست دريا بيافريد و هر دريا چندان علم بود که غير از خدا کسي از مقدار آن آگاهي نداشت و آن حضرت را در آن درياها غوطه داد و چون از آخرين دريا برآمد،او را خطاب کرد و گفت، تو آخر رسولان مني و شفيع روز جزايي، آن نور به سجده افتاد و چون سر برداشت صد وبيست و چهار قطره از او ريخت و خداوند - تعالي و تبارک - از هر قطره اي، پيغمبري از پيغمبران را آفريد. (رک. حبيب السيره، 11/1 و حيوه القلوب، 3/2 به بعد)

 

... در آدم بود نوري از وجودش
و گرنه کي ملک کردي سجودش
(اسرارنامه /12)

آنچه اول شد پديد از غيب غيب
بود نور پاک او بي هيچ ريب

بعد ازآن،آن نور عالي زد علم
گشت عرش و کرسي و لوح و قلم

يک علم از نور پاکش عالم است
يک علم ذريت است و آدم است ...
(منطق الطير/16)

اين ها و صدها نمونه ي ديگر - که درشعر و نثر فارسي موجود است - ايجاب مي کند که فرهنگي بر اين اساس ترتيب داده شود که هم نسل امروز و نسلهاي آينده از آن بهره مند گردند،هم مشکلات متون ادبي را آسان نمايد، هم ذخيره اي براي آيندگان باشد و هم مجموعه اي شامل بسياري از اين نمونه ها باشد تا نياز دانشجويان و طالبان را برآورد.
 

پی نوشت ها :
 

1-حافظ فرموده است:
گويند رمز عشق مگوييد و مشنويد
مشکل حکايتي است که تقدير مي کند
(ديوان/غزل 200)
2-هم او گفته است :
گيسوي چنگ ببريد به مرگ مي ناب
تا حريفان همه خون از مژه ها بگشايند
(ديوان / غزل 203)
3-ديوان حافظ، غزل 43.
4-حافظ گفته است:
دوش بر ياد حريفان به خرابات شدم
خم مي ديدم،خون در دل و يا در گل بود
(ديوان / غزل 207)
*استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد

منابع و مآخذ:
1-اين بطوطه، محمد بن عبدالله، رحله ي ابن بطوطه، تحفه النظار في غرايب الامصار و عجايب الاسفار، ترجمه موحد، محمد علي، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1337.
2- ابن مبارک شاه، محمد، آداب الحرب و الشجاعه، سهيلي خوانساري، انتشارات اقبال، تهران، 1346.
3- خسرو دهلوي،امير،آئينه ي اسکندري، ميرسيدوف، جمال ، شعبه ي ادبيات خاور، مسکو، 1977.
4- برهان، محمد حسين بن خلف تبريزي، برهان قاطع، معين، محمد، چ دوم، ابن سينا، تهران، 1342.
5- بلعمي، ابوعلي محمد بن محمد، تاريخ بلعمي، بهار، محمد تقي، به کوشش پروين گنابادي، محمد، زوار، چ دوم، تهران، 1353.
6- بيهقي،ابوالفضل،تاريخ بيهقي، فياض، علي اکبر، چ دوم، دانشگاه فردوسي مشهد، 2536.
7- پرتوي آملي،مهدي، ريشه هاي تاريخي امثال و حکم ،انتشارات سنايي، چ دوم، تهران ، 1369.
8- ثعالبي نيشابوري، ابومنصور، ثمارالقلوب،پارسي گردان: انزابي نژاد، رضا؛انتشارات دانشگاه فردوسي، مشهد 1376.
9-جارالله زمخشري، محمودبن عمر، اساس البلاغه،عبدالرحيم، محمود، لبنان، دارالمعرفه، 1399هـ ق.
10- جامي،نورالدين عبدالرحمن، مثنوي هفت اورنگ، مدرس گيلاني، آقا مرتضي، تهران، کتابفروشي سعدي، بي تا.
11- حافظ شيرازي، شمس الدين محمد، ديوان حافظ، قزويني ، محمد _ دکتر غني ، کتابخانه زوار، تهران، بي تا.
12- خاقاني شرواني، افضل الدين بديل، ديوان خاقاني، سجادي، ضياء الدين ، زوار، تهران، 1368.
13- خبوشاني،ملانوعي، سوز و گداز، عابدي، امير حسين، بنياد فرهنگ ايران، تهران،1348.
14-خواند مير، غياث الدين بن همام الدين الحسيني،حبيب السير في اخبار افراد البشر، دبيرسياقي، محمد، کتابفروشي خيام، تهران، 1353.
15- دهخدا ،علي اکبر، امثال و حکم، امير کبير، چ سوم، تهران، 1352.
16- ـــــــ، ـــــــ، لغت نامه، چاپ تهران،
17- رامپوري ، غياث الدين، محمد بن جلال الدين،فرهنگ غياث اللغات، دبيرسياقي،محمد،کانون معرفت، تهران.1337.
18- سعدي شيرازي، بوستان سعدي (سعدي نامه) ، يوسفي، غلامحسين، انتشارات خوارزمي، تهران، 1368.
19- ــــــ، کليات سعدي، با مقدمه ي اقبال آشتياني، عباس ، دنياي کتاب، تهران، بي تا.
20- سيف اسفرنگي،ديوان، صديقي، زبيده، پاکستان، مولتان، 1978.
21- شهمردان بن ابي الخير،نزهت نامه ي علايي،جهان پور،فرهنگ، موسسه مطالعات و تحقيقات، تهران، 1362.
22- صائب تبريزي، ديوان، به تصحيح قهرمان، محمد ، انتشارات علمي و فرهنگي ، تهران، 1369.
23- طرسوسي،ابوطاهر محمد بن حسين بن علي بن موسي،داراب نامه ي طوسي، صفا، ذبيح الله، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 2536.
24- عطار نيشابوري ، شيخ فريدالدين، اسرانامه، گوهرين، سيد صادق، صفي علي شاه، تهران، 1338.
25- ــــــ، ـــــــ، ديوان عطار، تفضلي، تقي، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1345.
26- ــــــ، ــــــــ، مختارنامه، شفيعي کدکني، محمدرضا، انتشارات توس، تهران ، 1358.
27- ــــــ، ــــــــ، منطق الطير يا مقامات طيور، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چ دوم، تهران، 1348.
28- ــــــ، ــــــــ، خسرونامه، سهيلي خوانساري، زوار، تهران، 2535.
29- فردوسي، حکيم ابوالقاسم، شاهنامه (بر پايه ي چاپ مسکو) ،هرمس ، تهران، 1382.
30- قزويني، زکريابن محمود المکموني، عجايب المخلوقات، سبوحي، نصرالله، کتابخانه ي منصوري ، چ دوم، تهران ، 1361.
31- کاتبي نيشابوري (ترشيزي)، ديوان کابتي نيشابوري،وحيديان کاميار،تقي و ديگران،بنياد پژوهشهاي اسلامي،مشهد، 1382.
32-کزازي،ميرجلال الدين، رخسار صبح، نشر مرکز، تهران، 1368.
33- گرديزدي، ابوسعيد عبدالحي بن ضحاک، زين الاخبار، حبيبي، عبدالحي، بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1347.
34-گلچين معاني، احمد، فرهنگ اشعار صائب، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، تهران، 1365.
35- محمد پادشاه (متخلص به شاد)، فرهنگ آنندراج،دبيرسياقي، محمد، انتشارات خيام، 1335.
36- مسعود سعد سلمان، ديوان، به تصحيح يا سمي،رشيد،اميرکبير،تهران، 1362.
37- مصاحب، غلامحسين، دايره المعارف فارسي، شرکت سهامي کتابهاي حبيبي، چ دوم، تهران، 1380.
38- مصطفوي، علي اصغر - مصطفوي، آناهيتا،اسطوره ي قرباني، ناشر: نويسنده، تهران، 1369.
39- معزي، ديوان معزي، به اهتمام هيري،ناصر،نشر زبان، تهران، 1362.
40-منوچهري دامغاني، ديوان منوچهري، دبير سياقي،محمد،زوار، تهران، 1338.
41- مومن حسيني طبيب،محمد ، تحفه ي حکيم مومن،....
42- مولوي،بلخي،جلال الدين محمد، مثنوي معنوي،به اهتمام سبحاني، توفيق، انتشارات روزنه، تهران، 1378.
43- نصيرالدين طوسي،خواجه حسن، تنسوخ نامه ي ايلخاني،مدرس رضوي، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، تهران 1348.
44- نفيسي،علي اکبر، فرهنگ نفيسي، کتابفروشي خيام، تهران، 1355.
45- همايون فرخ،رکن الدين،حافظ خراباتي،اساطير، تهران،1370.
46- ياحقي، محمد جعفر، فرهنگ اساطير ايران، انتشارات سروش، تهران.
47- ــــــ،ترجمه ي تفسير طبري، يغمايي،حبيب،چ دوم،انتشارات توس، تهران، 1356.
منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 20.

 



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط