موسيقي و شعر سياسي در دورة امويان

در عصر امويان اشکال متنوعي از موسيقي، رشد و گسترش يافت. موسيقي آييني و مذهبي، موسيقي و شعر سياسي و موسيقي قيان، سه شکل متمايز از انواع موسيقي در اين دوره است. در اين گفتار به معرّفي مدّاحان دربار خلفاي...
سه‌شنبه، 16 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
موسيقي و شعر سياسي در دورة امويان

 موسيقي و شعر سياسي در دورة امويان
موسيقي و شعر سياسي در دورة امويان


 

نويسنده: دکتر اکبر ايراني*




 

 

چکيده
 

در عصر امويان اشکال متنوعي از موسيقي، رشد و گسترش يافت. موسيقي آييني و مذهبي، موسيقي و شعر سياسي و موسيقي قيان، سه شکل متمايز از انواع موسيقي در اين دوره است. در اين گفتار به معرّفي مدّاحان دربار خلفاي اموي و شاعران شيفتة اهل بيت و تأثير حضور اين افراد در دستگاه حکومت اموي و جامعة آن دوره اشاره مي شود.
کليد واژه: موسيقي و شعر در دورة امويان، خلفاي بني اميه، مدّاحان خلفاي اموي، شاعران اهل بيت.
شعر و موسيقي در عصر جاهلي در عصر جاهلي جايگاه ويژه اي داشت. باورها و اعتقادات مردم در اين دوران به بتها، موجب شد که خاستگاه شعر و موسيقي در تناسب با اين باورها شکل گيرد. موسيقي آييني و مذهبي چنانکه از آيات قرآن و روايات و حکايات تاريخي برمي آيد، در همة قبايل دوران جاهليت به اشکال گوناگون وجود داشت. موسيقي قيان(جمع قَينه يعني مُغَنّية لهوي خوان) هم برخاسته از همان طرز فکر جاهلي در تفسيري که از لهويّات و سرگرميها داشتند شکل گرفت. تزلزل و ناپايداري کانون خانواده از يک سو، افراط در کاميابي هاي جنسي از سوي ديگر، موجب گرديد که موسيقي لهوي قيان و کنيزکان ظهور کند. موسيقي و شعر سياسي هم نوع سومي بود که در اثر درگيريهاي قبيله اي، نخست در قالب اشعار هجوگونه ظاهر شد، سپس در دورة اسلامي به ابزاري براي مقابله با دعوت پيامبر به دين اسلام تبديل گرديد.
در دورة اموي اين سه شکل موسيقي، متناسب با اوضاع جديد فرهنگي و اجتماعي، رنگ و بويي تازه به خود گرفت. هر چند در ظاهر موسيقي عبادي شرکت آلود ديگر وجود نداشت، ليکن سرسپردگي جاهلان در قبال خلفا، شکل جديد فردگرايي و خليفه پرستي را تداعي مي کرد. اما موسيقي قيان هم دقيقاً مانند همان ايّام جاهلي البتّه در مراکزي باشکوهتر و با قينه هايي نوپوش و آراسته و جذّاب وجود داشت.
موسيقي سياسي هم به جاي هجوهاي قبيله اي يا مقابله هاي سياسي برخي مشرکين قريش مانند نضربن الحارث با رسول خدا(ص)، جاي خود را به مقابلة سياسي غاصبان خلافت نبوي با خاندان پيامبر داده بود. از زمان معاويه که برنامة نابودسازي فرهنگ اصيل اسلامي و مقابله با امام علي(ع) آغاز شد، تمام تلاش او و خلفاي پس از او اين بود که از هر ابزاري براي نيل به مقاصد و اهداف خود استفاده کنند، بذل و بخشش هاي فراوان به شاعران و مغنّيان و پرداخت حق السکوت هاي بي حدّ و حصر، جزء برنامه هاي آنان بود.(1)

مدّاحان دربار خلفاي اموي
 

1.اَحوص، عبدالله بن محمّد(105هـ)
 

احوص شاعري سبک مغز، ياوه گو و بداخلاق بود. به چيزي جز مال و ثروت فکر نمي کرد. براي همين مدّاحان خلفاي بني اميّه و بدگويي بني هاشم و اهل بيت(ع) را پيشه خود کرد.(2)يکبار تنها به خاطر سرودن قصيده اي در ستايش خليفه، ده هزار دينار طلا دريافت کرد.(3)او در مدح وليد بن عبدالملک و برادرش يزيد شعر سرود و آنان را رهبران بر حقّ ديني و سياسي خطاب کرد(4)! مغنّيان هم اشعار او را مي خواندند و صله دريافت مي کردند.(5) براي عبدالعزيز بن مروان شعر گفت و پاداش گرفت.(6) اين محبوبيّت و تقرّب او نزد خلفا باعث شده بود که بي پروا، دختران و زنان را تشبيب کند و از اوصاف ظاهري و زيبايي هاي فردي آنان براي اين و آن تعريف نمايد والبتّه کسي هم جرأت اعتراض به او را نداشت.(7) به هر حال، گاهي اين اعتراضهاي مردمي فشار بر دستگاه خلافت را زياد مي کرد و خلفا براي اينکه محبوبيت خود را از دست ندهند، تظاهر به توجّه داشتن به شکايات مردم مي کردند.از اين جهت، وقتي سليمان بن عبدالملک متوجّه نارضايتي مردم شد به ابوبکر بن حزم حاکم مدينه دستور داد، مخنَّثان و شاعراني را که در کمين زنان مي نشينند و آنان را در غزلهاي خود توصيف مي کنند، دستگير و عقيم کند. مردم از اين موقعيّت استفاده کرده، از احوص هم شکايت کردند. ابن حزم او را دستگير و يکصد تازيانه نثار او کرد. چيزي نگذشت که سليمان هلاک شد و جاي او را عمر بن عبدالعزيز خليفة خوش نام اموي گرفت. خليفه احوص را به منطقه اي به نام دهلک(8)تبعيد نمود. وقتي يزيد بن عبدالملک به حکومت رسيد، با مدّاحي بسيار دوباره مقرّب دربار يزيد شد و در آنجا سکنا گزيد.(9)

2.مروان بن ابي حَفصه(182 هـ)
 

او غلام مروان بن حکم بود.(10) از جواني مديحه سراي خلفاي اموي از جمله وليدبن يزيد(126هـ) بود.(11) در ستايش بني اميه اشعار بسياري گفته است(12):

 

بنو مروان قومي أعتِقوني
وکلّ الناسِ بَعدُ لَهم عَبيدُ

اما بيشتر عمر خود را در عصر عبّاسيان سپري کرد. چون شاعري مدّاح و متملّق بود، خلفاي عبّاسي بر او خرده نگرفتند که چرا تا ديروز مدح امويان مي گفتي و امروز مديحه گوي بني عبّاس شده اي؟ وي گاه در اثبات حقّانيت بني عباس به آياتي از قرآن کريم در اشعار خود تمسک مي کرد(13):

أنّي يکونُ وَ ليسَ ذاک بکائِن
لِبني البَناتِ وِراثَهُ الأعمام

ماللنِّساء مَع الرجال فَريضه
نَزلَت بذلک سورةُ الأنعام(14)
در مدح مهدي عبّاسي(169هـ) شعر گفت و باغي بزرگ پاداش گرفت.(15)
هارون الرشيد را خليفة برحقّ و وارث پيامبر اکرم(ص) خطاب کرد.(16) اما بر خلاف او، بودند شاعراني که مدّاحي امويان مي کردند، ولي به دربار عبّاسيان راه نيافتند و مَقرّب بارگاه آنان نشدند. الحسين بن مطير و ابراهيم بن هَرَمة القرشي از آن دسته هستند. تنها ابن هَرمه درمدح ابوجعفر دوانيقي شعر سرود.(17) از ميان خوانندگان سرشناس، مَعبد بود که مدّاحي يزيد بن عبدالملک را مي کرد و او را خليفة برحق و امين رسول خدا (ص)خطاب مي نمود واشعار عمربن ابي ربيعه را در الحان مختلف مي خواند.(18) از جمله مدّاحان و ستايشگران امويان در آغاز اعشي هَمدان شاعر بود. او با اشعار خود پيروزيهاي حجّاج بن يوسف ثقفي را تبريک مي گفت و جنايتهاي او را تأييد مي کرد.(19) البته بعدها از عمل خود پشيمان شد و عليه امويان شعر گفت و به دستور حجّاج کشته شد.(20)ابوخلدة اليَشکري(21) هم که از شاعران نژادپرست و متعصّب بود، با اشعار خود از حجّاج حمايت مي کرد.(22) در همين دوران بود که کُمَيت اَسَدي شاعر اهل بيت از شيعيان خصوصاً جنبش زيد بن علي حمايت کرد و امويان را نکوهش نمود.(23) به همين دليل، به دستور هشام بن عبدالملک به شهادت رسيد.(24)
شعراي دربار با مديحه سرايي خلفا و توهين و ناسزاگويي به مخالفان آنها، هم در آمد هنگفتي کسب مي کردند و هم جايگاه و منزلتي نزد آنان به دست مي آوردند؛ به طوري که مردم هم براي آنان احترامي خاص قائل بودند. ابودُلامه از جمله اينان بود. او هم مداح امويان و هم مديحه سراي کساني چون منصور و مهدي عباسي بود. در سوء اخلاق ميان مردم شهرت داشت.(25)
تنها شاعران و مغنيّان نبودند که توجيه کنندة اعمال خلفا و مديحه سراي آنان بودند. برخي از دانشمندان عصر هم، از آنان حمايت و کارهاي غير اخلاقي آنان را موجَّه جلوه مي دادند. محمد بن مسلم زُهري(124 هـ) با هشام بن عبدالملک آمد و رفت داشت.(26) سَمرة بن جُندَب، ابوهُرَيره وابراهيم نخَعي در جعل حديث به نفع امويان هر يک دستي داشتند.(27)در وجوب اطاعت از آنان و أولي الأمر دانستن آنها(28) و اينکه خلفا در روز قيامت از حساب و کتاب معاف هستند، احاديثي جعل نمودند.(29)
 

شاعران پاکباخته و شيداي اهل بيت
 

پرواضح است که قالب شعري آوازخوانان لهوي سرا، غالباً غزل و اشعار عاشقانه بوده است. کمتر خواننده اي قصيده اي را براي خواندن بر مي گزيند. خصوصاً اينکه شعر سياسي باشد. خوانندگان آن دوره چه از بُعد هنري و حرفه اي، چه براي وسيله امرار معاش خود، همواره خوشه چين خرمن شاعران بودند و نفوذ شاعران ميان مردم قابل مقايسه با موقعيت مغنّيان نبود. آواز خوانان با تأثير قراردادن احساسات مردم، موجب سرگرمي و هيجان وطرب آنان مي شدند و حال آنکه شاعران قصيده سرا بيشتر انديشه وباور مخاطب را هدف قرار مي دادند. از اين رو، چندان غير طبيعي نيست که همسنگ شاعران، مغنّياني نبودند که در دفاع از حقّانيت و مظلوميّت اهل بيت آواز بخوانند. اصولاً طبيعت آوازخواني در آن ايّام چندان با مبارزة سياسي هماهنگ نبود.
چنانکه گفته شد، در عصر جاهلي هم دو نوع آواز طرفدار داشت. يکي موسيقي قيان و ديگران موسيقي نوحه خوانان. در صدر اسلام پيامبر گرامي(ص) هر دو را صوت شيطاني خواندند، زيرا اوّلي هواها و خواهشهاي نفساني و شيطاني را بر مي انگيخت و ديگري در سوگ کساني مرثيه خوانده مي شدکه دختر کشي از افتخارات آنان به شمار مي رفت.
پس از حاکميت امويان بر سرزمينهاي اسلامي، هر نداي حق خواهي خاموش مي شد. طبيعي است وقتي عِدّه و عُدّه فراهم نيست، بايد راههاي ديگري براي مبارزه پيش گرفت. کاري که خاندان اهل بيت(ع) انجام مي دادند، بيدارگري مردم بود. برحي از اين راهها موارد ذيل بود:
1. نوحه بر شهيدان کربلا.
2. دعا خواندن امام سجّاد(ع) وتکثير آن ميان مردم.
3. تدريس و تشکيل حلقات علمي از سوي امام باقر و امام صادق(ع).
4. مديحه سرايي شاعران پاکباخته و شيداي اهل بيت.
برگزاري مراسم سوگواري در آن زمان به معناي اعلام برائت و انزجار از عملکرد يزيد بن معاويه و جانشينان او تلقّي مي شد. مردم ستمديده جز ناله بر شهيدان خود چارة ديگري نداشتند. نوحه خواني فرياد اعتراض و شکايت در عصري بود که ظلم و بيدادگري جامعة اسلامي را فراگرفته بود. حضرت سکينه از عبدالملک غلام خود خواست که نوحه گري را از ابن سُريج فرا گيرد و در عزاي پدر و برادران و خويشان خود نوحه خواني نمايد. غَريض مغنّي که هنوز به مطربي روي نياورده بود، به خواستة حضرت سکينه عمل کرد و اين اشعار را با آواز بلندمي خواند(30):

 

يا اَرضُ وَ يَحکِ اَکرِمي اَمواتي
فَلَقد ظَفَرتِ بِسادَتي و حُماتي

بنابراين، شرايط حاکم بر جامعه اقتضا مي کرد که مظلومان و ستمديدگان با نوحه خواني به طور غير مستقيم مخالفت خود را اعلام کنند، در مقابل، ظالمان و ستمگران هم با ترويج غناء مطربي و شرابخواري و فسق و فجور، مردم را انسانهايي پوچ و بي هدف و لا ابالي و بي بندبار ساخته بودند. بديهي است طبيعت لهو و لعب بودن دنيا هم با دومي سازگارتر است.
اما شاعران پاکباخته و شيداي اهل بيت، علي رغم فشارها و تهديدهاي فراوان از پا ننشستند و از هر فرصتي براي مدح اهل بيت استفاده مي کردند. با اينکه مي دانستند عاقبت کار آنان زندان، تبعيد يا شهادت است. در اينجا مناسب است به ذکر شرح احوال تني چند از اين حاميان ولايت بپردازيم:
 

1.کُثَيِّر عَزَّه (105هـ)
 

او شاعري شيعي و اهل حجاز بود.(31) در شاعري همپاية عمر بن ابي ربيعه، جرير، فرزدق و جميل به شمار مي رفت. اشعاري در مدح اهل بيت(ع) سروده است. مُسَوّر بن عبدالملک مي گفت: آنانکه شعر کثيّر را نقل مي کنند، اگر خوانندگان کنارشان نباشند، ضرر نکرده اند.(32) يعني غزلهايي که او سروده است، به کار مطربان نمي آيد. او هر وقت به کودکان خرد سال اهل بيت(ع) مي رسيد، احترام مي کرد. عمربن عبدالعزيز در وصف او مي گفت: «نيکان بني هاشم را از بدانشان با محبت کثيّر تشخيص مي دهم». کثيّر احترامي خاص براي حضرت سکينه قائل بود و او را به عنوان استادي اديب و نکته سنج قبول داشت. از اين رو گاه اشعار خود را بر آن حضرت عرضه مي کرد و آن حضرت اشکالات شعري او را گوشزد مي نمود.(33)
کُثَيّر، عمر بن عبدالعزيز را به دليل آنکه سبّ و ناسزاگويي بر امام علي(ع) را ممنوع ساخت، در اشعار خود ستوده است(34):

 

وَليتَ فلم تَشتُم عَلياً و لم تُخِف
بريّاً و لم تَتبع مقَالة مُجرمِ

و قلتَ فَصدّقتَ الذي قُلتَ بالذي
فَعلتَ فَاَضحي راضياً کلُّ مُسلمِ

به خلافت رسيدي و امام علي(ع) را دشنام ندادي و هيچ انساني را نترسانيدي و از گفتار هيچ ستمگري پيروي نکردي و من شهادت مي دهم که به آنچه گفتي عمل کردي، پس هر مسلماني از تو خشنود است.
کثيّر افتخار اين را داشت که امام باقر(ع) در تشييع جنازة وي حاضر شود. امام(ع) زنان را با آستين خود کنار مي زدند و مي فرمودند: کنار رويد، مي خواهم جنازة او را از زمين بلند کنم.(35)
 

2.فرزدق(110هـ)
 

همّام بن غالب مشهور به فرزدق نيز از شاعران علاقه مند به اهل بيت (ع) بود. او با سرودن قصيدة ميميه در وصف امام سجاد(ع) هنگامي که به همراه هشام بن عبدالملک به حج رفته بود(36)، موجب شد که خليفة کينة او را به دل گيرد. قصيدة ميمية فرزدق با اين بيت آغاز مي شود:

 

هذا الذي تَعرِفه البطحاء وَطاته
و البيتُ تعرِفه و الحِلّ و الحَرمُ(37)...

اين همان کسي است که مکه اثر پاهايش را مي شناسد، خانه خدا و جاي جاي اين سرزمين مقدّس او را مي شناسد.
اين هم نوعي ديگر در روش مبارزاتي عليه امويان بود. در واقع او با مدح امام مي خواهد به هشام بفهماند که تو ظالمانه فرزند او را کشتي و مردم شيفتة اهل بيت هستند. از آن پس قصيدة او سر زبانها جاري شد و فرزدق جاوداني.
 

الکُمَيت بن زيد اسدي(126هـ)
 

کميت سال 60 هجري به دنيا آمد. در شعر و فقه شهرتي بسزا کسب کرد. فرزدق شعر او را مي ستود. او شاعران زمانه خود را موعظه مي کرد که ديگر دربارة «اَطلال و دِمَن» يعني ويرانه ها و خانه هاي خراب شده، شعر نگويند:

 

فَدَع ذکرَ مَن لستَ مِن شأنه
ولا هو مِن شَأنک المُنصِب

زيرا او زمانه را دگرگون شده مي ديد. ظلم و ستم عليه بني هاشم همه جا را گرفته بود و مدح و ستايش را تنها شايستة آنان مي دانست(38):

و هاتِ الثناءَ لأهل الثّناء
بأَصوبِ قَولکَ فَالأصوب

بَني هاشِم فَهُم الأکرَمون
بَني الباذِخ الأفضَل الأطيَب

در اشعارش موسوم به هاشميات مکرّر خاندان اهل بيت را ستوده است(39):

اِنَ الرسول- رَسولَ الله- قَال لَنا
انّ الامامَ عَليُّ غيرماهَجَرا

مِن مَوقِفٍ اَوقَف الله الرسولَ به
لَم يُعطِه قَبلَه مِن غَيره بَشَرا

او عليه حاکم مدينه خالد القسري و خليفه شعري گفت. خالد هم از مغنّيان خود خواست، روي شعر او آهنگي بسازند. سپس آنها را فرستاد تا همان اشعار را نزد خليفه بخوانند. خليفه باشنيدن آن اشعار دستور قتل کميت را صادر کرد.(40) امام باقر(ع) در حق او دعا مي فرمود.(41)
جاحظ که خود از طرفداران جماعت عثمانيه است، در حقّ او گفته: «ما فتح للشيعة باب الحِجاح الاالکميت»(42) از شگردهاي او اين بود که با تکرار مدايح رسول اکرم(ص) به نوعي فضايل و مکارم اهل بيت را بيان مي کرد. زيرا در زماني مي زيست که بردن نام علي(ع) جرم بود، پس با شُکوه ذکر کردن نام پيامبر، به مفهوم زنده کردن نام وارثان بر حقّ او قلمداد مي شد:

الي السراج المنير احمد
لايعدلني رغبة و لارهب

جالب اينجاست جاحظ که ظاهراً ميانه خوبي با او ندارد و او را از غاليان مي خواند، اين گونه مدايح را از «عجايب حماقتهاي» کميت بر مي شمارد.(43) ابن رشيق پاسخ ناداني جاحظ را چنين گفته است: «در زمان بني اميّه، بردن نام علي جرم بود وکميت از ذکر نبي، نام علي را منظور داشت».(44) سيّد مرتضي هم به زيبايي اين مسأله را تأييد کرده است.(45)
از جمله شاعراني که حاضر نشدند عليه امام علي(ع) شعر بسرايند، عبدالله بن عمر العبلي بود.(46) هشام بن عبدالملک از خالد قسري حاکم مدينه خواست که شاعران در محافل ادبي از علي به نيکي ياد نکنند و به آن حضرت ناسزا گويند. عده اي از شاعران پاکباخته چون عبدالله بن کثير السهمي واکنش نشان داده و عليه خليفه و در مدح امام علي و فرزندانش شعر سرودند(47):

لَعَن الله مَن سَبَّ عليّاً
و حُسيناً من سوقة و امام

شاعراني هم مرثيه وجه غالب اشعار آنان بود. ابوالأسود الدؤلي(48)، سليمان بن قَتَة التَيمي(49) ابو دَهبَل الجُمَحي(50) و الفضل بن العباس بن عتبه(51)، امويان را هجو و در رثاي امام علي(ع) و امام حسين (ع) شعر مي سرودند. پياپي بودن سوگها و مصيبتهايي که پس از شهادت امام علي (ع)و امام حسن(ع) و امام حسين(ع) برخاندان و فرزندان اهل بيت(ع) وارد شد، شاعران پاکباخته و شيداي خاندان رسالت را برانگيخته بود که در اشعار خود بيشتر مرثيه سرايي کنند، تا از اين طريق مظلوميت آنان را مطرح کنند.(52) اين تنها وسيلة بيدارگري و اطلاع رساني آن زمان بود.(53)
سيّد اسماعيل الحِميَري(173 هـ) هم از اين دسته شاعران بود. او در اشعارش بني اميّه را بدعت گذار مي خواند و سنّتهاي ناپسند برجاي مانده را به شيخين نسبت مي داد.(54)
او در شعري که بسيار معروف است، چنين گفته:

اُمُر عَلي جَدَث الحسين
فَقُل لاعظُمه الزکيّة...

بر قبر حسين گذر کن و به استخوانهاي معطَّر او بگو: اي استخوانها! پيوسته از ابري سنگين و پرباران سيراب باشيد. چون بر قبر او رسيدي، محمل خود را نگهدار و بر آن پيکر پاک که زادة آن مرد پاک و آن بانوي پاک است، گريه کن، همچون گريه مادر فرزند مرده اي که تنها جگر گوشة خود را از دست داده است.(55)
ابن مُعتَز در توصيف اشعار سيد حميري چنين مي گويد(56): «لم يترک لعلي بن ابي طالب فضيلة معروفة الانقلها الي الشعر بالاضافة الي هجاء الأمويين.»
او مي گويد: «هيچ فضيلت شناخته شده اي را از علي بن ابي طالب نمي توان سراغ کرد، جز آنکه سيّد حِميَري در شعر خود اظهار کرد، به علاوة هجو و بدگويي از امويان».
 

عمر بن ابي ربيعه، شاعر غزلسراي امويان
 

غزل در عصر اموي تابعي شد از غزل در دورة جاهلي، چه چنانکه مي دانيم، خاستگاه غزل شرايط اجتماعي و فرهنگي مشحون از احساسات و عواطف است. در عصر جاهلي غزل غالباً در دو قالب: ابراز احساسات بر «اَطلال و دِمَن» يعني ويرانه هاي انباشته شده و خانه هاي فرو ريخته که يادآور گذشتة مغموم و تاريک و خاطرات تلخ آنان بود؛ يا در تشبيب زنان و دختران زيبا روي قبيله بود.
اين نوع غزل که هم باعث اشتهار زنان مي شد و هم موجب مي شد که دختران دم بخت زودتر ازدواج کنند، در فرهنگ جاهلي، امري نکوهيده نبود. نگراني آنان از اين بود که مبادا شاعر قبيله از آنان بدگويي کند، در آن صورت باعث نابودي و سرافکندگي شخص يا اشخاص مزموم مي شد.
در عصر حاکميّت اسلام، ديگر شرايطي براي حيات اين نوع غزل نبود. سرودن اين گونه شعرها ممنوع شد و شاعران اين اشعار، به تعبير قرآن کريم مردمي گمراه و اغواگر خوانده شده بودند.
طبيعي است با ترويج اخلاق انساني و نفي هر گونه رذائل اخلاقي، شعر تبديل به ابزاري براي دانش و حکمت گرديد و غزل به بيان احساسات لطيف و پاک انساني مي پرداخت. زيبايي هاي طبيعت به کار گرفته مي شد تا شمايل ظاهري و باطني محبوب در آن قالبها به تصوير کشيده شود. از اين رو، شعرا که ديگر گفتن شعرهاي تشبيبي را بر خود حرام کرده بودند، به سرايش شعرهاي نسيبي روي آوردند. اشعار نسيبي در تناسب کامل بااخلاق اسلامي بود. مضامين قصايد هم در بردارندة اخلاق و حکمت بود.
چيزي نگذشت که رفته رفته با روي کار آمدن فرزندان ابوسفيان که تا ديروز در لباس نفاق و ريا داعيه دارمسلماني بودند، اکنون با سردادن نداي «ليتَ اَشياخي بِبدرٍ شَهدوا» زمام امور حکومت اسلامي را در کف بي کفايت خود گرفته بودند. بديهي است همه چيز بار ديگر رنگ و بوي عصر جاهلي را به خود مي گيرد. شعر يا قصيده اي مي شود در تحکيم پايه هاي حکومت يا غزلهايي مي شود در جهت تحکيم احساسات و عواطف مردم براي مقاصد نفساني. مدّاحان دربار هم به طمع دريافت صله هاي بيکران، داد تملّق و چاپلوسي را سر مي دادند و غزلسرايان دربار اموي هم در تشبيب زنان و دختران مسلمان از يکديگر سبقت مي گرفتند.
به نظر من خاستگاه غناء و موسيقي در اين دوره، رواج بيش از حدّ غزلسرايي بود. مغنّيان و آواز خوانان هر روز دنبال غزلي نو بودند تا آوازي جديد و آهنگي تازه ابداع کنند، تا نزد مردم و واليان حکومتي تقرّب جويند. سرودن اشعار نغز و بي دليل کار آساني نبود، ليکن پرورش مغنّيان و آواز خوانان کنيز و غلام که زمينه هاي آن به دليل حضور اسيران هنرمند فراهم شده بود، در مراکز متعدد رواج داشت؛ از اين رو، رقابت ميان اين گروه فزوني گرفت. اين رقابت موجب رواج موسيقي در اين دوره شد. تشويق هاي مردمي و پاداش هاي هنگفت حاکمان اموي به مغنّيان و مطربان، در عصري که فقر و تنگدستي و محروميت و شکاف طبقاتي بيداد مي کرد، گرايش به اين حرفه امري طبيعي بود. علاوه بر اين، مقبوليّت اجتماعي اين دسته چنان بالا رفته بود که گاه مردم آنان را نمايندگان و مقرّبان خلفا به حساب مي آوردند و از نفوذ کلام و حضورشان بهره گيري مي نمودند. جايگاه شاعران مدّاح و غزلسرايان ستايشگر و نفوذ و تأثير آنها نزد خلفا بيش از مغنّيان بود. چه تا شاعر غزلسرا نباشد، خواننده اي توليد نمي شود. پس خوانندگان همواره توفيق خود را وامدار غزلسراياني مي دانستند که «با سرودن غزلها و قطعات کوتاه موسيقيايي، زمينه رشد و تعالي آنان را فراهم مي کردند. يکي از کساني که بيشترين نقش را در گسترش موسيقي وغزل در اين دوران داشت، عمر بن ابي ربيعه (23-93هـ) بود.»(57)
عمر بن عبدالله بن ابي ربيعه در خانواده اي ثروتمند متولد شد. پدرش عبدالله از بازرگانان يمن بود. مادرش عطرهاي يمني مي فروخت. پيامبر اکرم(ص) عبدالله را به حکمراني جَنَد از شهرهاي يمن فرستاد. او غلامان حبشي بسياري در منزل داشت.
بنابراين عمر بن ابي ربيعه در ناز و نعمت بسيار همراه با خدم و حشم و در همنشيني با بزرگان رشد و نمو کرد.(58)
ثروت بسيار، داشتن جايگاه اجتماعي ممتاز و هوش و استعداد سرشار، او را از هر شاعر ديگري برتري بخشيده بود. در 20 سالگي دوران يزيد بن معاويه را سپري کرد. او نيز بسان بسياري ديگر از جوانان آن روزگار، شناخت چنداني از اهل بيت نداشت. به دليل قدرت مالي و توانمندي ادبي و هنر غزلسرايي، خيلي زود تحت تأثير شرايط زمانه قرار گرفت. از حکايتي که صاحب الاغاني نقل کرده، معلوم مي شود که امام علي (ع) را چندان نمي شناخته. روزي ابن عباس از روي هوش کم نظيري که داشت قصيده اي بلند را از آخر به اول خواند و موجب حيرت عمربن ابي ربيعه شد. ابن عباس به او گفت: حافظة من در مقابل حافظة علي بن ابي طالب هيچ است.(59)
نقل اين مطالب ما را به فضاي سياسي، فرهنگي و اجتماعي آن دوران نزديکتر مي کند. به هر روي، شايد عمر بن ابي ربيعه تنها کسي است که جرأت داشته دربارة دختران و زنان مکه و مدينه و حتي دختران و زنان خلفا غزل بسرايد. طبيعي است شعر او موجب افتخار و امتياز عده اي و موجب دلخوري و رنجش خاطر زنان مؤمنه مي شد. با اين حال کمتر کسي شهامت داشت از او شکايتي بکند يا به او آسيبي برساند. دليل آن بسيار روشن است. افزون بر آنچه گفته شد، اصولاً هدف و خواست دستگاه اموي بها دادن به اين جماعت بود. چه اينان هم موادّ شعري موسيقيدانان را فراهم مي کردندو هم با سرگرم کردن مردم، توجّه آنها را از مظالم و ستمگريهاي حکومت منصرف مي نمودند.
يکي ديگر از عوامل شهرت عمر بن ابي ربيعه، اين بود که به دليل ثروتمند بودن، به مغنيّان و آوازخوانان صاحب نام، پول مي داد تا غزلهاي او را در الحان مختلف بخوانند. به غَريض بابت خواندن يکي از غزلهايش پنج هزار درهم حق الصوت داد.(60) خود نيز دو کنيزک خوش آواز به نامهاي بغوم و اسماء داشت که هر قطعه اي که مي سرود، نخست به آنها عرضه مي کرد و آنها اشعار وي را در الحان متفاوت مي آزمودند.(61) اساساً منزل اشرافي وي محلّ تردّد اهل شعر و موسيقي بود. او اشعار خود را روي کتف شتر مي نوشت و براي هر زني که در تشبيب او شعر گفته بود، مي فرستاد.(62)
خلفاي اموي چون وليد بن يزيد، سليمان بن عبدالملک، وليد بن عبدالملک و ... از مغنياني چون حَکَم الوادي، ابن جُرَيح، مُطيع بن إياس، ابن سُرَيج، ابن عايشه، عَطرَّد و ... مي خواستند که اشعار او را بخوانند. ابن قُتَيبه او رامردي فاسق خوانده، زيرا که متعرض زنان در ايّام مناسک حج مي شد. او مي گويد:«و کان عمر فاسقاً يَتعرّضُ للنساء الحَواج في الطواف و غيره من مشاعر الحج يُشبّب بهنّ».(63) عمر بن عبدالعزيز او را از اين کار برحذر داشت و تبعيدش کرد.(64) عمر بن ابي ربيعه، بي پروايي و تجرّي و رذالت را به حدّي رسانده بود که بي آنکه از کسي واهمه اي داشته باشد، در ايّام حج در حالي که مُحرِم بود! در کمين دختران و زنان مسلمان مي نشست و هر زن زيبايي که مي ديد، در وصف شمايل و محاسن او غزل مي سرود.(65)
ابوالأسود الُدؤلي از او بي زاري جست، زيرا عمر، متعرِّضِ زنِ او هنگام طواف شده بود. شايد دليل اين همه بي حيايي او، احساس امنيتي بود که او نسبت به خود داشت. او زنان و دختران خلفا را تشبيب کرد و به آنان تقرّب جست. اُمّ حکم، اُمّ محمد دختر مروان، فاطمه دختر عبدالملک بن مروان، لُبابه دختر وليد بن عُتبه و ... از جمله زناني هستند که نه تنها خلفا به او تعرّض نمي کردند، که با او همنشيني و مجالست بسيار داشتند.
سليمان بن عبدالملک(99هـ) عمر را نکوهش کرد که چرا درمدح ما شعر نمي گويد؟ عمر در جواب گفت: تا زنان زيبا روي هستند، نوبت به شما نمي رسد. خانواده هاي شريف همواره نگران وضع موجود بودند. به دخترانشان توصيه مي کردند که حجاب خود را خوب نگهدارند که مبادا چشم عمر به آنان بيفتد. هشام بن عروه مي گفت: مراقب باشيد دخترانتان اشعار عمر را روايت نکنند که در ورطة زنا در مي غلتند.(66) به هر حال، از جمله عواملي که باعث مي شد عمر به انجام اين امرِ زشت تشويق شود، تقاضاي زيادي بود که عده اي از زنان از او داشتند. عايشه دختر طلحه نيز از اين گروه بود.(68)کتاب الاغاني مشحون از اين حکايات است.(68) در واقع اين پرده دريها و هرزگيهاي عمر صحنه اي است از فساد حاکم بر جامعه اي که خلفاي اموي حاکمان آن بودند. سرانجام عمر بن ابي ربيعه که همواره تيغ چشمهايش دام بلاي زنان مي شد، دچار نفرين مؤمناني شد که به او دشنام مي دادند. در بيابان اسير توفان شد و خارهاي مغيلان چنان در تن او فرو شد که از شدت خونريزي جان باخت.

نقش کنيزکان مُغَنّيه در امور حکومتي
 

موالي و بردگان در همة شؤون اجتماعي حضور داشتند. بسياري از حِرَف و مشاغل را اينان وارد جامعه اسلامي مي کردند. در منازل حضوري چشمگير داشتند. همة ثروتمندان مکه و مدينه و شام و مصر از وجود بردگان اعم از غلام و کنيز استفاده مي کردند. کساني که به امور سرگرمي و شاعري و خوانندگي مي پرداختند، بيشتر در کانون توجّه بودند. آرايشگران، نوازندگان، رقّاصان، خيّاطان و ... در دربار خلفا به کارهاي مختلف اشتغال داشتند. خلفاي اموي و عباسي که غرق در عيش و عشرت بودند، از وجود اين بندگان هر گونه بهره کشي مي کردند. بيشترِ تمتّع خلفا از کنيزکان و غلامان مطرب بود. کساني که به کرشمه چند کار انجام مي دادند. دف در کف، اشعار امثال عمر بن ابي ربيعه را مي خواندند و مي رقصيدند و باده در دست خليفة سرمستِ از نخوت و غرور را بيهوش و مدهوش حرکات و عشوه گري هاي خود مي کردند. کيست که در اين مجالس باشد و به طرب نيايد؟ چشم و گوش و دل در بند نگار و سماع و غناء؛ و عقل و هوش و جان، اسيرِ مي و باده و شراب، خليفه که سهل است، اگر حسن بصري هم در اين مجالس حاضر مي شد، چنان سماع مي کرد که پروانه گرد شمع.
کتاب الاغاني و ديگر کتب شعر و ادب عربي مملوّ از اين طرب زدگان نابخرد است که زمام حکومت مسلمين را در کف بي کفايت خود داشتند و جز ننگ بر دامن فرهنگ و تاريخ برجاي ننهادند.
وليد بن يزيد باده مي نوشيد و آواز ابن عاشيه را مي نيوشيد. مدام خواهان تکرار آواز او مي شد، به طوري که چنان عنان عقل گسسته مي شدکه شروع به بوسيدن سرتا پاي مغنّي مي کرد... و سپس هزار دينار طلا به او مي بخشيد. اما همين ابن عايشة بينوا گوش به فرمان يکي ديگر از واليان اموي به نام غَمر بن يزيد نکرد و برايش آواز نخواند. او را بالاي بام قصر بردند و به زير افکندند و جانش ستاندند.(69) حکايت دلدادگي يزيد بن عبدالملک به حَبابة مغنّيه زبانزد و مذکور در کتب مختلف است.(70) احوص شاعر دربار امويان براي او شعر مي سرود:

 

وَ ما العَيشُ اِلّا تَلذُّ و تَشتَهي
وَ اِن لامَ فيه ذُوالشُنانِ وَفَنَّدا

زندگي جز کامجويي و شهوت خواهي نيست، هر چند کساني بر حذر دارند و ملامت کنند.
خليفة امور حکومتي، عزل و نصب کارگزاران را به حَبابه سپرده بود! نماز جمعه را به خاطر او رها کرد و او را لباس پوشاند و به جاي خود براي نماز جمعه فرستاد! از قضا، حَبابه درگذشت. سه روز کنار جنازة او زار زد تا خود نيز با او همسفر شد.(71)
جاحظ مي گفت: «اِنّه لم يَزل للملوک اِماءُ يَختَلفنَ في الحوائج و يَدخُلنَ في الدواوين». يعني تا اين زمان (شايد از حدود 240-255) همچنان مقاليد امور حکومتي دردست برخي از کنيزکان است که در شؤون ديواني و دفتري و خزانه داري مملکتي دخالت مي کنند!(72)
در عهد مهدي عباسي خيزران مغنّيه همه کارة امور قصر خليفه بود(73)، ولي همين کنيزک، امور حکومتي را در عصر هادي عباسي به دست گرفته بود، تا جايي که به دسيسة او ديگر کنيزکان خليفة نگون بخت را خفه مي کردند.(74)يحيي بن خالد بر مکي وزير عباسي بر اساس نظر او حکم صادر مي کرد.(75) ذات الخال، مغنّية ولايت فارس را به مردي که عاشقش بودسپرد.(76) عَريب مغنّية مأمون امر کرد رفيقش ابراهيم بن المدبّر را از حبس خارج کردند.(77) مأمون به علّويه مي گفت:«يا علّويه ! خُذِالخلافة مني و اَعطِني صاحِبة الصوت.» «اي علّويه عنان خلافت را از من بگير و در عوض اين کنيزک خواننده را به من بسپار.»!(78)
مهدي عباسي در بيت شعري خطاب به کنيزک خود به نام جوهر مي گويد: «تو در خلافت سزاوارتر از من هستي».(79)

غَنَّيتِ ففاح البيتُ من ريقک بالعنبر
فلاوالله ما المهديّ أولي منکِ بالمنبر

فَان شِئتِ فَفي کَفِّکِ خَلعُ ابنِ ابي جعفر(80)

در عصر مستکفي عباسي هم يک کنيزک شيرازي به نام «حُسن الشيرازيه»(81) ولايت شهري را به توزون ترک واگذار و خليفه المتقي را عزل و المستکفي را نصب کرد.(82) وليد بن عبدالملک اموي هم به ابن سريج کيسه هاي دينار داد و او را سزاوار حکومت خواند.(83) بذل و بخششهاي بي حساب خلفا به شاعران و مغنِّيان از شمار بيرون است. هارون دو مزرعة بزرگ خود را به دحمان اشقر بخشيد.(84) حتي خود کنيزکان گاه بهترين هدايايي بودند که خلفا آنها را بذل و بخشش مي کردند.(85)
هرچند در ظاهر در عصر عباسي جواري در امور اداري و ديواني و خزانه داري به کار گرفته
مي شدند و به اصطلاح بهره کشي از آنها تخصصي شده بود، با اين حال اين کنيزکان که مرسوم به قهرمانه بودند، درامور عزل و نصب هم دخالت مي کردند و عملاً قدرت را به دست گرفته بودند.(86)
 

واکنش دستگاه اموي در برابر مخالفتهاي مردمي
 

جوّ خفقان و استبداد در دستگاه اموي مانع از هر گونه اظهار نظري عليه سياستهاي دربار مي شد. شرايط اجتماعي و فرهنگي مطابق خواست آنان فراهم شده بود. هر گونه مخالفتي چه با شيوه هاي حکومتي، چه مسائل فرهنگي و اجتماعي در نطفه خفه مي شد. کسي حق نداشت در باب حرمت شراب و شطرنج و نرد و قمار و غناء سخني بگويد، زيرا مخالفت با اينها موجوديت و هويت دستگاه را زير سؤال مي برد.
مطالعة زندگينامة خوانندگان و نوازندگان دوران اموي و عباسي، نشان مي دهد که هيچ يک از اينان توزان و ثبات رأي نداشتند. تابع اوضاع زمانه بودند. هر طرف که مسير باد تندتر بود قرار مي گرفتند و خود را باشرايط فرهنگي و اجتماعي و خواست و نيازهاي کنوني عصر تطبيق مي دادند. چنانکه برخي چون ابن سُريج(87) و غريض اول نوحه خواني کردند، ولي چون رونق بازار غناء را پرطرفدار ديدند، به خواندن آوازهاي مطربي روي آوردند.
برخي روايات هم حاکي از اين است که وقتي مخالفان خواننده اي را نهي مي کردند، او از آنان خواهش مي کرد که بيت شعري را گوش کنند. مثلاً وقتي عطاء فقيه مکه به آواز ابن سُريج گوش داد، نظرش درباره او عوض شد.(88) معلوم مي شود مخالفت تحريم کنندگان، ناظر به صرف آواز آنها نبوده، بلکه به دليل اين بوده که آنها اين آوازها را در مجالس لهو و لعب مي خواندند و مردم را گمراه مي کردند.
در دوره اموي عموم خلفا مروِّج مجالس لهو و لعب بودند. موسيقي، کاربردي جز در شکل لهو و لعبي نداشت. حانوت ها(حوانيت)، باشگاههاي موسيقي(نادي) به مکاني براي هرزگي و فسق و فجور موسيقي همراه با رقص و بدن نمايي تبديل شده بود. قَينه ها و کنيزکان با لباسهاي حريري دف مي زدند و آوازهاي نشاط انگيز و دلربا سر مي دادند. کار مخنّثان چنان در ابتذال بالا گرفته بود که دختران و زنان مردم از فتنه و فساد در امان نبودند. در زمان هشام بن عبدالملک(120هـ) دستور تبعيد و عقيم کردن مخنثّان و مطربان صادر شد. خالد بن عبدالله قسري که خود جزء مروّجان امور مطربي بود، در برهه اي از زمان مجبور شد، آنان را مورد پيگيري قرار دهد. حنينِ خواننده که اهل حيره بود، نزد خالد رفت و گفت: من هيچ راهي ديگر براي امرار معاش جز نوازندگي ندارم، خالد به او اجازه نوازندگي داد و شرط کردکه در مجلس فاسقان و عربده کشان وافراد فاسد الاخلاق برنامه اجرا نکند.(89) بنابراين، معاونت و همکاري و همراهي کردن فاسقان گناه محسوب مي شد. حتي بعضاً خود مغنيان به اينکه مرتکب گناه و فعل حرام مي شوند، معترف بودند. دحمان اشقََر از خوانندگان مهدي عباسي بود. در يک شب 50
هزار دينار پاداش دريافت کرد. درعين حال نماز و روزه و حج او ترک نمي شد.(90) او مي گفت: «ما رأيتُ باطلاً اَشبَه بحقِّ الغناء».(91)
بنابراين موافقت يا مخالفت با غناء، تابع وضعي بود که در آن زمان پيدا کرده بود . هر کس داور وضع زمانه خود بوده است. جاحظ مي گفت:
در اين زمان(در سال 215 هـ) جوانان شريف مدينه که با من دوستي و همنشيني دارند، صناعت موسيقي را فرا گرفته اند، جدّ را با هزل خلط نمي کنند و از حدّ خود تجاوز نمي نمايند. به همين دليل مدينه از ديگر شهرها بهتر است.(92)
قرطبي در تفسير خود ذيل آيه لهو الحديث آورده که:
پيدايش اختلاف نظر ميان فقهاي اربعه اهل سنت که (همگان در عصر اموي و عباسي مي زيستند) در خصوص حرام و حلال و مکروه و مباح بودن غناء، تابع شناختي بود که آنان از موسيقي زمان خود داشتند.
اين سخن کاملاً صحيح است.(93) موسيقي مي تواند در يک زمان ولي در چند مکان، در اشکال متفاوتي اجرا شود. در مکاني در قالب نوحه خواني بر سيد الشهدا و شهيدان کربلا و در مکان ديگري نوحه بر خليفه فاسق اموي و در مکاني همراه با شراب و رقص ... و در مکاني غناء مُتقَّن و سنگين که خاصّ هنر دوستان شريف است و در مکاني مخنَّثي دف در کف براي زنان لودگي و هرزگي کندو ...
وقتي عمر بن عبدالعزيز خليفه باهوش و ظاهراً با تقواي اموي به مدت دو سال و اندي بر تخت جلوس کرد، دستور منع و جمع آوري مجالس لهو و لعب و تبعيد شاعران لهوي چون عمر بن ابي ربيعه و مغنّيان لهوي خوان راصادر کرد. لذا طي دستورالعملي به تمام کارگزاران خود نوشت:
اين مطربان بيگانه، مردم را با چيزهايي سرگرم مي کنند که شيطان در چشمشان آراسته و مطبوع طبعشان ساخته، پس بر شماست که جلوي آنان را بگيريد و مسلمين را از فسق و فسادي که به راه انداخته اند، نجات بخشيد. سوگند به خدا، اکنون وقت جمع کردن بساط اينان است «فازجُر عن ذلک الباطل من اللهو و الغناء و ما اَشبَه» «اگر دست برنداشتيد، آنها را تعزير و تأديب کنيد.(94)
زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز، نقطه عطفي است در تاريخ اسلام و تشيّع. وي ارادتي خاص به علي (ع)، فاطمه و فرزندانش اظهار مي کرد. تا حدودي بساط فسق و فجور امويان را در هم پيچيد. طبيعي است در اين روزگار شاعران و مطربان هر يک به کنجي بخزند و از دسترس عموم دور باشند.
عمر بن عبدالعزيز به مربّي فرزند خود توصيه هايي کرده که شرايط زماني را بخوبي توضيح و دغدغه ها و نگرانيهاي او را نشان مي دهد:
من تو را به دليل صلاحيتي که داشتي براي ادب کردن فرزندم انتخاب کردم. اوّلين چيزي که بايد به او بياموزي اين است که بداند در زندگي خود به ملاهي و لهو و لعب روي نياورد. من از مؤمنان و بزرگان شنيده ام که «حضور در مجالس لهو و لهب و گوش دادن به آوازها و غوطه زدن و افراط در امور لهوي، موجب مي شود که نفاق در قلب انسان رشد کند» و به او توصيه کن از اين مراکز دوري جويد.(95)
بنابراين، نفس حضور در اين مجالس مفسده انگيز تلقّي مي شد و مقصود از ملاهي و غناء، شرکت جستن در مجالس و لعب آن چناني بود که خليفه خوش نام اموي را سخت نگران کرده بود و احتمالاً همين نکته باعث شده که بسياري غناء را مجلس غناء تفسير کنند، چنانکه قرطبي در تفسير خود ذيل آيه «الذين لا يَشهَدونَ الزُّور» گفته: يعني «لا يشهدون مجالس الغناء».(96)

پی نوشت ها :
 

*رئيس مرکز پژوهشي ميراث مکتوب.
1.الشعر و الغناء في المدينة و مکة، ص 118.
2.الاغاني، 240/4.
3.همان، 8/9.
4.همان، 298/1.
5.الشعر و الغناء، ص119.
6.طبقات فحول الشعراء، ابن سلّام، ص 138.
7.الاغاني، 233/4-234.
8.جزيره اي است در درياي سياه، الوافي بالوفيات(ذيل الأحوص الشاعر). عمر عبدالعزيز، عمر بن ابي ربيعه را هم به اين جزيره تبعيد کرد. طبقات فحول الشعراء(ذيل الطبقة السادسة).
9.الاغاني،268/3. عوانه مي گويد: «هنگام مرگ بر بالين او حاضر شدم، هر چه از او خواستم بگويد: لا اله الّاالله، نتوانست و ابياتي از اشعار خود را تکرار مي کرد.» نک: التعازي و المرائي، مدائني (225هـ) (ذيل باب الجُفاة عند الموت).
10.همان، 10/71-94؛ الشعر و الشعراء، ابن قتيبه،295/1.
11.شعر مروان بن ابي حفصه، حسين عطوان، ص 33.
12.الشعر و الشعراء، ص 481.
13.الاغاني، 75/10.
14.يک بار هم به اين آيه کريمه از سوره انفال/ 75 تمسک کرد:«و الذين آمنو من بعد و هاجروا و جاهدو معکم...»
15.شعر مروان بن ابي حفصه،ص 91.
16.همان، 54:

امورٌ بميراث النبيّ وليتَها
فانتَ کما بالحَزم طاوٍ و ناشرُ

اليکم تناهت فاستقرت و انما
الي اهله صارت بهن المصائر

17.الشعر و الشعراء،ص473.
18.الاغاني،37/1-39.
19.تاريخ طبري، 114/2.
20.اعيان الشيعه، 460/7.
21.ادب الخواص(ذيل فصل في اشتقاق اللغة، ابي خلده با خاء ذکر کرده و در الاغاني (ذيل شرح الاعشي (همدان) آورده: ابي کلدة اليشکري و در ذيل اخبار ابي جدة با جيم ذکر کرده.
22.حياة العشر في الکوفة الي نهاية القرن الثاني للهجرة، يوسف خليف، ص 417.
23. همان، ص 419.
24. الاغاني، 110/15.
25.همان، 10/ 235-273. جمع الجواهر في الملح وا لنوادر الحصري(453 هـ)(ذيل باب ابودلامة و المنصور)؛نهاية الارب(ذيل فصل من نوادر أبي دلامة).
26.الامامة و السياسة، 108/2.
27.تذکرة الحفّاظ ذهبي، 72/1.
28.المصنَّف عبدالرزّاق،329/1.
29.تاريخ الخلفا، ص 246.
30.الاغاني، 248/1(ذيل اخبار ابن سُريج و نسبه).
31.الاغاني، 37/9؛ اعيان الشيعه 25/9.
32.الاغاني ، 38/9.
33.همان،112/16.
34.همان، 40/9؛ الحماسة البصرية(ذيل باب التابين و الرَّثا)؛ الشعر و الشعراء (ذيل شرح حال کثّير)؛ العقد الفريد (ذيل باب و فود کثيّر و الأحوص علي عمر بن العزيز).
35.همان، 42/9.
36.هشام خليفه حاکم بر دمشق بود. زيد بن علي فرزند امام سجّاد(ع) در زمان او قيام کرد که به دست کارگزاران او کشته شود و جنازه اش به دار آويخته گرديد.
37.الاغاني، 324/9-40. نک: کشف المحجوب ص 112؛ الجليس الصالح المعافي(390 هـ) (ذيل خبر آخر لذي القرنين)؛ المحاسن و المساوي البيهقي(320 هـ) (ذيل محاسن صلات الشعراء)؛ المستجاد من فعلات الأجود التنوخي(384 هـ) (ذيل حکاية الأجواد)؛ بهجة المجالس ابن عبدالبرّ(463هـ) (ذيل عيون من المدح)؛ زهر الآداب و ثمرالألباب الحصري(453هـ) (ذيل عنوان عودٌ الي بعض ماقاله اهل البيت)؛ شرح ديوان الحماسه المزروقي(431هـ) (ذيل و قال الفرزدق)؛ محاضرات الادبا الراغب الاصفهاني(502هـ) (ذيل عنوان من تنافست فيه الأيام، که گفته اين قصيده را الحارث بن الليث نقل کرده).
38.خزانة الادب،381/2.
39.الاغني،125/15.
40.سيرَأعلام النبلاء، 388/5؛ الاغاني328/16؛ الشعر و الشعراء،106/2.
41.اعيان الشيعه،33/9.
42.البيان و التبين،51/1؛ 253/3.
43.همان.
44.العمده، 152/2 و 163. او مي گويد: «لم يردالنبي(ص) و انما اراد علياً(رض) فَوُرِيّ عنه بذکر النبي(ص) خوفاً من بني اميّه»، يعني مقصود او مدح پيامبر نبود، بلکه مدح علي بود که با توريه کردن، به دليل ترسي که از بني اميّه داشت، نام پيامبر را ذکر مي کرد.
45. الامالي، 166/3؛ ادب الشيعه الي نهاية القرن الثاني الهجري، طه حميده ص 150.
46.الاغاني،294/11؛ اعيان الشيعه 655/2 . او مطرودبني اميه و بني عباس بود. التعازي و المرائي المبرّد(286 هـ) (ذيل باب مراتِ من اشعار المحدثين).
47.سير اعلام النبلاء، 318/4؛ اعيان الشيعه، 68/8.
48.سير اعلام النبلاء، 281/4.
49.اعيان الشيعه، 308/7، الاغاني (ذيل مقتل مصعب)؛ الکامل في اللغه المبرّد(ذيل عنوان سليمان بن قته يرثي الحسين بن علي).
50.همان، 281/10؛ او در رثاي امام حسين عليه امويان مي گويد:«و ما افسد الاسلام الاعصابة تأمر نوکاها و دام نعيمها».
51.الاغاني، 165/16؛ مختار الاغاني،97/6.
52.شعر الشيعة السياسي في العصر الاموي، ص 48.
53.ادب الشيعه، ص 317.
54.الاغاني، 7/ 229-278.
55.ترجمه با اندک تصرف از مشايخ فريدني. ترجمه برگزيده الاغاني782/1.
56.طبقات الشعراء، ص32.
57.الفن ومذاهبه، ص 39.
58.نک: شرح حال او در الاغاني، 160/1-260.
59.همان.
60.همان، 322/3.
61.همان، 1165/1.
62.الموشّي أو الظرف و الظرفاء، ص 72.
63.الشعر و الشعراء،ص 132؛ ربيع الابرار (ذيل عنوان الوحوش من السباع و غيرها و أحوالها).
64.همان.
65. نوادر الجاحظ، ص79.
66.الاغاني (ذيل شرح حال عمر بن ابي ربيعه)؛ اشعار او چنان اغوا کننده و شهوت انگيز بود که جوانان از خواندن آنها در خانواده هاي ديندار منع شده بودند. ابن ماسويه طبيب دربارِ هارون الرشيد، براي کساني که دچار اختلال در قوّه باه وضعف جنسي بودند، سه چيز را تجويز مي کرد و مي گفت: «عليک بالکباب و الشراب وشعر اَبي الخطّاب» (يعني عمر بن ابي ربيعه) نک: ربيع الابرار زمخشري(ذيل فصل اللهو و اللعب و ...).
67.الامالي ابوعلي القالي(356 هـ)، ص316.
68.شايد يکي از دلايل اينکه عمر بن ابي ربيعه در ايام حج هنگام طواف به نظاره حُجّاج مي نشست، اين بود که زنان مؤمنه را هم که باز بودن چهره شان واجب است، در تيررس خود داشته باشد. چه زنان غير مؤمنه را در اوقات ديگر ملاقات مي کرد و با آنان گفت و گو داشت. در منابع تاريخي آمده که برخي از اين زنان «برزه» بودند. يعني محاسن و زيبايي صورت آنها شاخص و برجسته مي نمود. البته علماي فقه اللغه مثل سيوطي در الفائق و جرجاني در التعاريف، زن برزه را کسي گفته اند که به دليل بالا بودن سن و خارج شدن از حدّ وجوب حجاب، با روي باز با مردان محادثه دارد و چه بسا زني عفيف هم باشد. ولي در متون تاريخي اغلب کلمه زيبا دنبال برزه آمده مثل ثعالبي در ثمار القلوب(ذيل خبر نکاح اُمّ خارجه) گفته: فرحة بنت الفجاء زني اسب سوار و زيبا بود «و کانت برزة جميلة». چنانکه عمر بن ابي ربيعه به دليل اينکه زينب دختر موسي برزة الجمال بود، او را تشبيب نمود، همين طور ليلي الأخيليه که با حالت بَرزَه نزد حَجَّاج رفت.(الاغاني ذيل شرح حال ليلي الأخيليه) جاحظ مي گويد: قطام که ابن ملجم به اغواي او اميرالمؤمنين علي را کشت، زني برزة و زيبا بود. المحاسن و الأضداد( ذيل محاسن المتکلّمات) خولة بنت الحکيم هم زني برزه بود که به خدمت خليفه دوم حاضر شد و او را موعظه کرد! الوافي بالوفيات (ذيل امرأة أوس بن صامت)
با اين حال، بي حجابي مختصّ کنيزکان بود. شاعر مي گويد:

 

نظرتُ الي جَوارٍ سافرات
حللنَ بروضه مثل البدور

به کنيزکان بي حجاب نگاه کردم که همچون قرص ماه در بوستان ظاهر شده بودند، الوافي بالوفيات(ذيل شرح حال البکري الکاتب).
69. الاغاني، 221/2-235؛ 140/15.
70.البيان و التبيين(ذيل خطبه ابي حمزة الخارجي)؛ الکامل في اللغه والادب، مبرد(ذيل شرح حال خالد صامة و الوليد بن يزيد)؛ اللهو والملاهي(ذيل عنوان حَبابه)؛ خزانة الادب بغدادي (ذيل الشاهد الثاني و الثلاثون بعد السبعمائه).
71.همان؛ مسالک الابصار113/10-114.
72.بين الخلفاء و الخلعاء في العصر العباسي، المنجّد، ص 8.
73.همان، ص9، اخبار الحکماء قفطي، ص 101.
74.مروج الذهب، 258/2.
75.تاريخ الطبري(ذيل حوادث سال 170).
76.الاغاني، 76/15.
77.همان، 116/19؛ 333/11؛ نهاية الأرب، 160/5.
78.الاغاني،76/11 ؛ الجواري و القيان، ص 94-96.
79.البيان و التبيين، 184/3.
80.الاغاني،314/13.
ترجمه شعر:«فضاي خانه با بوي عنبرِ آب دهان تو عطر آگين شد. به خدا سوگند که مهدي سزاوارتر از او نيست در مملکت داري. پس اگر مي خواهي مرا از خلافت خلع کني، اختيار با توست.»
81.در کتاب المغرب في حلي المغرب ابن سعيد المغربي(685هـ)ذيل شرح حال المستکفي، حَسناء آمده و برخي منابع عَلَم مثل الوافي بالوفيات(ذيل المستکفي) و در بعضي منابع مثل الفرج بعد الشدَّه حُسن الشيرازيه آمده. ابوعلي مسکويه در اين باره نوشته: پس از آنکه مستکفي به خلافت رسيد، حُسن اسم خود را به عَلم تغيير داد و متولي تمام امور دولتي خليفه مستکفي شد. تجارب الامم 106/6 (در اينجا لازم است از دوست دانشمندم جناب دکتر ابوالقاسم امامي سپاسگزاري کنم که نشاني اين مطلب را از کتاب تجارب الامم که خود مصحح آن هستند، از طريق پست الکترونيکي به من دادند.)
82.الحضارة الاسلاميه، 21/1.
83.الاغاني، 251/1.
84.المستطرف في کل فنّ مستظرف.619/2.
85.المستظرف من اخبار الجواري، ص 57؛ السود و الحضارة العربيه، ص119.
86.التَنوخي(384هـ)در کتاب الفَرج بعد الشِدّة ذيل باب «القهرمانه» مي گويد: القهرمانه يعني مدير ومدبّر منزل و کسي که دخل و خرج امور در دست اوست. ولي به دليل ضعف خلفاي عباسي،کليه امور به دست زنان افتاد. مکتفي امور مملکت را به دست دايه خود به نام فارِس سپرد و...» موارد ديگري را ذکر مي کند. نک: تجارب الامم مسکويه(421هـ): زيدان القهرمانه مدبّر امر المتقدر. 75/5 ، 92. المطيع قهرمانه اي داشت به نام تحفه. همان، 366/6.
87. الاغاني، 348/2؛ اللهو و الملاهي(ذيل شرح حال حنين بن بلوع)؛ نهاية الارب(ذيل اخبار حنين).
90.همان، 133/5.
91.رسائل جاحظ287/3؛ اللهو و الملاهي(ذيل عنوان دحمان الأشقر).
92.«رسالة طبقات المنغّنين» رسائل جاحظ، ص 219.
93.اسلام و هنرهاي زيبا، ص 143-145. (به نقل از تفسير القرطبي).
94.الطبقات الکبري، 306/5.
95.الدار المنثور سيوطي، 504/6(ذيل تفسير آيه لهو الحديث)؛ ذمّ الملاهي، ص75.
96.روح المعاني،51/19.
منابع:
1.إخبار العلماء بأخبار الحکماء(تاريخ الحکماء)، علي بن يوسف القفطي، تحقيق محمد امين الخانجي، دارالکتب الخديويه، مصر،1326.
2.ادب الخواص، حسين بن علي المغربي(418 هـ) داراليمامه، الرياض،1980 م.
3.ادب الشيعه الي نهاية القرن الثاني الهجري، عبدالحسيب طه حميده، مطبعة السعادة، القاهره، 1376 هـ/ 1956 م.
4.اسلام و هنرهاي زيبا، محمد عماره، ترجمه مجيد احمدي، نشر احسان، 1381م.
5.اعيان الشيعه، محسن الامين العاملي، تحقيق حسن الامين، دارالتعاريف، بيروت، 1403هـ/ 1952م.
6.الاغاني، ابوالفرج الاصفهاني، اشراف محمد ابوالفضل ابراهيم، الهيئة المصرية، العامه لکتاب،1992 م.
7.الاغاني، ابوالفرج اصفهاني، ترجمه محمد حسين مشايخ فريدني، (ج اول)، بنياد فرهنگ ايران، 1358 ش، و مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، (ج دوم)،1364ش.
8.الامالي، ابوعلي القالي، تحقيق محمد عبدالجواد الاصمعي، مطبعة السعاده، مصر، 1313هـ/1954م.
9.الامالي، السيد المرتضي(436 هـ) تحقيق محمد بدر الدين الحلبي، مطبعة السعاده، مصر 1325هـ/1907م.
10.الامالي، ابوالقاسم الزجاجي، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، المؤسسة العربية الحديثة، القاهره، 1382هـ.
11.الامالي، ابوجعفرمحمد بن بابويه القمي، مؤسسة الأعلمي، بيروت، 1400هـ/1980م.
12.الامامه و السياسة، ابن قتيبه الدينوري، تحقيق طه محمد زيني، عيسي البابي الحلبي وشرکاء، القاهره، 1387هـ/1967م.
13.بهجة المجالس، يوسف بن عبدالبر، تحقيق محمدمرسي الخولي، بيروت، 1402هـ/1982م.
14.البيان و التبيين، عمرو بن بحر الجاحظ، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، مکتبة الجاحظ، 1367هـ / 1947م.
15.بين الخُلَفاء و الخُلعا في العصر العباسي، صلاح الدين المنجّد، دارالکتاب الجديد، بيروت، 1980م.
16.تاريخ الخلفا، عبدالرحمن السيوطي، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، مکتبة التجارية الکبري، القاهره،1371هـ/1952م.
17.تجارب الامم، ابوعلي مسکويه، تحقيق ابوالقاسم امامي، دار سروش للطباعة و النشر، تهران، 1380ش.
18.التعازي و المراثي، محمد بن يزيد المبرّد، تحقيق محمد الديباجي، مجمع اللغة العربية، دمشق، 1396هـ/1976م.
19.ثمار القلوب في المضاف و المنسوب، عبدالملک الثعالبي، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، دارالنهضه، القاهره، 1384هـ/1965م.
20.الجواري، جبّور عبدالنور، دارالمعارف،مصر،1947م.
21.الجواري و القيان في المجتمع العربي الاسلامي، سليمان حريتاني، دار الحصار، دمشق، 1997 م.
22.الحضارة الاسلامية في القرن الرابع الهجري، آدام متز، ترجمه ابوريده، دارالکتاب العربي، بيروت، 1967م.
23.حياة الشعر في الکوفة الي نهاية القرن الثاني للهجرة، تأليف يوسف خليف، دارالکتاب العربي، القاهره،1388 هـ/1968م.
24.خزانة الادب، عبدالقادر البغدادي، الهيئة المصرية العامة للکتاب، القاهره،1971م.
25.الدرالمنثور في التفسير بالمأثور، جلال الدين السيوطي، دارالفکر، بيروت، 1403هـ/1983م.
26.ذمّ الملاهي، عبدالله بن ابي الدنيا، تحقيق محمد السعيد زغلول، مؤسسه الکتب للثقافه، بيروت، 1413هـ/1993م.
27.ربيع الابرار و نصوص الاخبار، محمود بن عمر الزمخشري، تحقيق سليم النعيمي، وزارة الاوقاف و الشؤون الدينيه، العراق، بي تا.
28.رسائل الجاحظ، تحقيق عبدالأمير علي مهنّا، دارالحاثه، بيروت،1988م.
29.رسائل الجاحظ، تحقيق عبدالاسلام محمد هارون، مکتبة الخانجي، مصر، ط1، 1399هـ/1979م.
30.السود في الحضارة العربية، عبده بدوي، الهيئة المصرية العامة للکتاب، القاهره، 1396هـ / 1976م.
31.زهر الآداب و ثمر الالباب، ابواسحاق ابراهيم الحصري القيرواني، تحقيق علي محمد الجاوي، مطبعة عيسي البابي الحلبي و شرکاء، القاهره، 1372هـ/1953م.
32.سير اعلام النبلاء، محمد بن احمد الذهبي، تحقيق شعيب الأرنوط، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1405هـ/1985م.
33.شرح ديوان الحماسه، ابوعلي احمد المرزوقي، تحقيق احمد امين و عبدالسلام محمد هارون، دارالجميل، بيروت، 1411هـ/1991م.
34.شعر الشيعة السياسي في العصر الاموي، عبدالله القتم، جامة الکويت، 1423هـ/2002م.
35.شعر مروان بن ابي حفصه، حسين عطوان، دار المعارف، مصر، 1973م.
36.الشعر و الشعراء، ابن قتيبه، تحقيق دخويه، بريل، ليدن،1902 م.
37.الشعر و الغناء في المدينه ومکه لعصر بني اميه، شوقي ضيف، دارالثقافه، بيروت، 1967م.
38.الطبقات الکبري، ابن سعد، تحقيق احسان عباس، دار بيروت،1405هـ/1985م.
39.طبقات فحول الشعراء، محمد بن السّلام الجُمَحي، تحقيق جوزف هل، ليدن، 1913م.
40.العقد الفريد،احمد بن عبدربِّه، تحقيق محمد سعيد العريان، مطبعة الاستقامه، القاهره، 1996م.
41.العمدة في محاسن الشعر و آدابه و نقده، علي بن رشيق القيرواني، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، دارالجيل، بيروت، 1972م.
42.الفن و مذاهبه في الشعر العربي، شوقي ضيف، ط10، دار المعارف، مصر، بي تا.
43.الکامل في اللغه و الادب، ابوالعباس المبرّد، مکتبة المعارف، بيروت، بي تا
44.کشف المحجوب، علي بن عثمان هجويري، تصحيح محمود عابدي، سروش، چاپ دوم، تهران، 1384ش.
45.اللهو و الملاهي، ابن خردادبه، تحقيق عباس الغراوي، بغداد، بي تا.
46.المحاسن و الاضداد، الجاحظ، تحقيق فوزي العطوي، دار صعب، بيروت،1969م.
47.مختار الاغاني، ابن منظور، تحقيق ابراهيم الابياري، مصر، 1385 هـ.
48.مروج الذهب ومعادن الجواهر، ابوالحسن علي بن حسين مسعودي، ترجمه ابوالقاسم پاينده، شرکت انتشارت علمي و فرهنگي، تهران، چاپ پنجم،1374ش.
49.مسالک الابصار في ممالک الامصار، احمد بن فضل الله العمري، به کوشش فؤاد سزگين، با همکاري علاءالدين جرخوشا و ايکهارد نويباور، فرانکفورت، 1408هـ/1988م.
50.المستظرف من اخبار الجواري، عبدالرحمن السيوطي، تحقيق صلاح الدين المنجد، دار الکتب الجديد، بيروت،1963م.
51.الموشّي او الظرف و الظرفاء، تأليف محمد الوشّاء، تحقيق کرم البستاني، دارصار، بيروت، 1385هـ/1965م.
52.نوادر الجاحظ، تقديم جميل رجب، دار بيروت، 1955م.
53.نهاية الأرب في فنون الادب، شهاب الدين النويري، در الکتب، القاهره،1935 م.
54.الوافي، فيض کاشاني، مکتبة المرعشي، قم،1404هـ.
نشريه پايگاه نورشماره 28



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط