اعجاب نحس؛ شکست تکنولوژي
گفت و گوي کاترين اينگرام (روزنامه نگار آمريکايي)، با جري ماندر (Jerry Monder فعال و نويسنده آمريکايي؛ مشهورترين کتاب وي چهار دليل براي حذف تلويزيون است (1977))
تلويزيون اعصاب خردکن ترين مظهر تکنولوژي است. يعني وقتي ما درباره تلويزيون صحبت مي کنيم، درباره کل تکنولوژي صحبت مي کنيم. حرف من اين است: ضرر تلويزيون از نفعش بيشتر است. براساس طبيعت تکنولوژي، اين خيلي ايده ئاليستي و اتوپيايي است اگر فکر کنيم، رسانه اصلاح پذير است. تلويزيون قدرتمندترين شست و شودهنده مغزها است. سؤال مهم اين نيست که شما يک يا دو مزيت و فايده بر تلويزيون ببنديد، سؤال واقعي اين است که تأثيرات کلي تکنولوژي بر زندگي ما چه بوده است؟
اينگرام: آمريکا خيلي به مظاهر فن آوري هاي نو و جديد علاقه دارد. شما گفتيد که بيش تر اين فن آوري ها را ما نيز فکر مي کنيم، بهرتينند. پرسش هايي که ما بايد قبل از اينکه اين فن آوري ها را وارد زندگي خود کنيم بپرسيم، چيست؟
ماندر: نکته اصلي، چگونگي معرفي اين مظاهر تکنولوژي به ما است؛ آن هم بدون ارائه توضيح کافي در مورد اينکه اين تکنولوژي ها اساساً چه تأثيري روي سياره ما، ارتباطات اجتماعي، ارتباطات سياسي، سلامتي انسان، برداشت ما از طبيعت و طرز تلقي ما از خودمان خواهد داشت. هر تکنيکي که به دنيا مي آيد، اين چيزها را تحت تأثير قرار مي دهد. به عنوان مثال، ماشين ها به طور کامل جوامع را تغيير دادند. اصلاً آيا در لزوم وجود يا عدم لزوم ماشين، بحثي در گذشته درگرفت؟ اين ما نبوديم که همه مناظر را آسفالت کرديم؟ اين ما نبوديم که جوامع را تبديل به مراکز شهري کرديم؟ اين ما نبوديم که باعث شديم يک منبع سنتي – نفت – اين قدر انسان و سياست را در جهان تحت تأثير قرار دهد؟ جنگ خليج (فارس) حاصل همان تصميم صد سال پيش ما بود.
اينگرام: اما کي فکرش را مي کرد اين طوري بشود؟
ماندر:خب وقتي يک تکنولوژي دعوت مي شود، تقريباً تأثيراتش هم کم و بيش قابل شناسايي است. تحقيقي که در مورد نظرات آن زمان در مورد تکنولوژي ها در دانشگاه ماساچوست صورت گرفته است، نشان مي دهد که اکثر مردمي که اين تکنولوژي ها را اختراع و يا آن را ترجيح داده اند، در مورد اثرات آن آگاه بوده اند. همين ماشين، تا يک وسيله راحت، اختصاصي، آزاد، بي صدا و ... ارتقاء داده شد، بدون اينکه بقيه اثرات آن مورد توجه قرار گيرد. اصلاً در جامعه ما گوش شنوايي براي اين لايه هاي زيرين (تأثيرات منفي) وجود ندارد. هيچ کنترلي هم براي اين اختراعات و ارزيابي آن ها ديده نمي شود.
اينگرام: اجازه دهيد در مورد بيوتکنولوژي و پيوند اعضا صحبت کنيم. هر دو از آخرين مظاهر تکنولوژي دوران ما هستند. همين اواخر بود که شنيدم، زني براي اينکه دختر بزرگش را که از بيماري لوسمي رنج مي برد و بعدها فوت کرد نجات دهد، باردار شد تا فرزندي به دنيا بياورد و مغز استخوان آن بچه را به دخترش پيوند بزنند. واقعاً مسئله بغرنجي است. اگر تکنولوژي در اين مورد وجود داشت، مادري حاضر مي شد چنين کاري با فرزندش کند؟ اگر اعضاي بدن ما قابل تغيير و انتقال بشوند، اين ما هستيم که مي توانيم تصميم بگيريم، مثلاً کليه مان را که به هر که مايل هستيم بدهيم. بيوتکنولوژي هم مسئله اي ديگر است که بروز و ظهور يافته است. اگر مهندسي ژنتيک يک راه براي درمان ايدز باشد، آيا ما مي توانيم فقط به اين دليل که مسئله بيوتکنولوژي را بد و ناپسند مي دانيم، از آن چشم پوشي کنيم؟
ماندر:فرهنگ ما فاقد يک مبناي فلسفي است، يک درک لازم براي شناخت نقش انسان در روي زمين که قبل از وقوع هر اتفاقي، آن را به ما خبر دهند. يک چنين درکي ما را قادر مي سازد که قدرت «نه» گفتن داشته باشيم. ما توانايي حرکت در اين مسير را نداريم. اکنون که در جوامع تکنولوژيک و صنعتي زندگي مي کنيد، قدرت انتخاب هايتان به چه ميزان محدود و اندک شده است؟ حتي اگر به اين معتقد باشيد که اتومبيل چيز خيلي خوبي نيست، چاره اي نداريد که از آن استفاده کنيد. مي توانيد تلفن نداشته باشيد، اما در اين صورت بايد با همه قطع ارتباط کنيد ...
اينگرام: با پرداخت هزينه هاي بسيار زياد ...
ماندر: خب، نه ضرورتاً. من نمي گويم که بهره نگرفتن از سيستم و تکنولوژي ضرورتاً مستلزم صرف هزينه زياد است. اما اين کار باعث نمي شود که تکنولوژي به حرکت خود ادامه ندهد. براي تأثيرگذاري بر سيستم يا تغيير آن، لاجرم بايد در صحنه باشيد و عقب نکشيد. به هر حال شما در مورد چيزهايي که دوست داريد يا نداريد، تصميمات شخصي زيادي مي توانيد بگيريد. من خودم از کامپيوتر استفاده نمي کنم. تلويزيون تماشا نمي کنم. با پيش پا افتاده ترين مظاهر تکنولوژي زندگي مي کنم. سعي مي کنم مقدار استفاده از تکنولوژي را در زندگي خودم کم تر کنم. به هر حال اين نظر من است و به ديگران نمي توانم بگويم اين کار را بکنيد يا نه، اما به شما مي گويم که تصميم خود را بگيريد؛ جوامع فعلي مانع تصميم سازي افراد مي شوند؛ اين جوامع امروزند که مي گويند، تکنولوژي حلال مشکلات است. در فرهنگ کنوني، علم و تکنولوژي به مثابه مذهب جلوه کرده است. ما در ارزيابي تکنولوژي، اثري از بنيان هاي مذهبي و فلسفي نمي بينيم، همه تصميم ها به صورت شرکتي و جمعي گرفته مي شود.
اينگرام:من فکر مي کنم، اکثر مردم يک نقطه نظر خودخواهانه و احساسي دارند. اين طرز فکر بوده است که بشر را در طول تاريخ به پيش رانده است. شايد نمونه هايي از مردم پيدا شوند که از اين قانون پيروي نکرده اند اما ...
ماندر:ببخشيد که حرفتان را قطع مي کنم، اينکه مردم براساس خودخواهي و منافع خويش در طول مسير تاريخ رفتار کرده اند، به جامعه صنعتي برمي گردد. اين حتي براي آناني که از جامعه صنعتي بريده اند نيز صادق است. چرا که به هر حال تحت تأثير آن قرار گرفته اند. چرا که موجودات يکپارچه، همسان و همگن در طبيعت از بين رفته اند. با اين حال، از وقتي که تاريخ ثبت شده است، جوامع بسياري بوده اند که دوش به دوش و در حاشيه اين به اصطلاح تمدن تاريخي غرب زندگي کرده اند و نمونه اي از زندگي جمعي و جامعه محور بوده اند و نه لزوماً منافع محور و خودمحور ...
مقاله اي در «نيويورکر» مي خواندم، از مردم «پانان» در اندونزي. مدتي اين مردم درگير دادگاهي بودند و در آن، در پي خراب کردن پلي بودند که چوب برها و قاچاقچي هاي چوب از آن براي بردن درخت هاي جنگل استفاده مي کردند تا جنگل را کم کم نابود کنند. نکته جالب اين بود که آنها اصلاً کلمه «جرم» را نمي شناختند؛ چون اصلاً در فرهنگشان چيزي به نام جرم نداشتند. از آنان خواسته شد، نمونه اي از کارهاي زشت را در فرهنگشان اسم ببرند. شور گذاشتند و بعد گفتند، اگر کسي مثل بقيه، گشاده دستانه اموالش را به اشتراک با بقيه مردم قبيله نگذارد، کار بدي کرده است. اين تنها کار خلاف و مجرمانه اي بود که آنها مي دانستند. پس من بايد الان اين نظريه را که خودخواهي غريزي است، رد کنم. اينطور فهميده شده است که خودخواهي جزئي از سرشت بشر است؛ اما بايد گفت، به شرايط و محلي بستگي دارد که انسان در آن رشد و زندگي مي کند.
اينگرام:شما در مورد کامپيوتر، مثل تلويزيون گفتيد که مسئله اين نيست که چه کسي از آن سود مي برد، مسئله اين است که چه کسي بيشتر سود مي برد. اين در حالي است که دوستداران محيط زيست از کامپيوتر استفاده مي کنند و صنايع نظامي، شرکت ها و مؤسسات مالي نيز بيشتر از کامپيوتر بهره مي گيرند. اما سؤال من اين است، ما چرا نبايد از اين امکانات استفاده کنيم؟
ماندر:من نگفته ام فعالان عرصه اطلاع رساني عمومي از تلويزيون استفاده نکنند. من گفته ام، ما اصلاً نبايد تلويزيون داشته باشيم. همين طور کامپيوتر. من گفته ام، زندگي بهتر مي بود، سيستم هاي قدرت کارآمدتر بود و رسانه ما دمکراتيک تر بود، اگر تلويزيون نبود. همينطور کمتر مردمي بيگانه از خود و ديگران داشتيم؛ کمتر مردم سيل زده داشتيم؛ با اين حال، من گفته ام شما نمي توانيد تلويزيون را به دور انداخته و چيز ديگري را جايگزين آن کنيد. تلويزيون اعصاب خردکن ترين مظهر تکنولوژي است. يعني وقتي ما درباره تلويزيون صحبت مي کنيم، درباره کل تکنولوژي صحبت مي کنيم. حرف من اين است، ضرر تلويزيون از نفعش بيشتر است. براساس طبيعت تکنولوژي، اين خيلي ايدئاليستي و اتوپيايي است اگر فکر کنيم، رسانه اصلاح پذير است. تلويزيون قدرتمندترين شست و شودهنده مغزها است. سؤال مهم اين نيست که شما يک يا دو مزيت و فايده به تلويزيون ببنديد، سؤال واقعي اين است که تأثيرات کلي تکنولوژي بر زندگي ما چه بوده است؟
اينگرام:اجازه بدهيد در مورد واقعيت مجازي صحبت کنيم.
ماندر:من هيچ وقت واقعيت مجازي را تجربه نکرده ام. در مورد آن هم خيلي بدبين و شکاک هستم. فکر مي کنم مثل بقيه تکنولوژي ها، نکات مثبتي مثل سرگرمي و کاربردها و منافعي دارد. تازگي ها دريافته ام که يکي از کاربردهايش، در مورد آموزش مجازي خلبان هاي هواپيماي بمب افکن است. صرف نظر از اين کاربرد که من معتقدم نامناسب و مخرب است، چيزي که مرا آزار مي دهد، نحوه استقبال و بهره گيري از واقعيت مجازي توسط کساني است که بايد آنقدر باهوش باشند تا از اين هزار توي پر پيچ و خم تکنولوژيکي عبور کنند.
اينگرام: دنياي ما دنياي بيگانگي است. زندگي آن قدر وحشتناک شده است که مردم براي آرامش به تلويزيون و بازي هاي رايانه اي پناه مي برند. تکنولوژي مثل دارو شده است. چطور مي توانيم از شر اين داروها خلاص شويم و براي آرامش به چيز ديگري متوسل شويم؟
ماندر:تکنولوژي مثل دارو عمل مي کند. آنها چيزي هستند که جامعه از دست داده است و به فکر بازسازي و بازيابي آنها است. جامعه به جاي ارتباط عميق و گسترده با خانواده و اجتماع، به فکر پيش کش کردن سرعت، سر و صدا، مواد مخدر و تلويزيون است. نه تنها اينها چيزهايي در دسترس هستند، بلکه باعث مي شوند، چيزهاي ديگر هم از دسترس شما خارج شوند. معلوم است که چرا مردم به اين چيزها گرايش پيدا مي کنند، چون همه آنها عناصري از جذابيت را در اختيار دارند. مثلاً تماشاي تلويزيون وقت پرکن است، اجازه نمي دهد به چيزديگري فکر کنيد.حالا شما ممکن است بپرسيد،خب ما چکار کنيم؟من مي گويم، بايد يک جايگزين براي تلويزيون پيدا کنيد، شما بايد چيزهايي را که از دست داده ايد، دوباره پيدا کنيد.
اينگرام:همانطور که شما در کتابتان به آن اشاره کرده ايد، در طي سال ها، فرهنگ ها و سرگرمي هاي سنتي مثل «ذن» و «اينوئيت» با آمدن تلويزيون کم کم از بين رفتند، چرا ديدن برنامه هايي مثل «دالاس» [که] از سرگرمي هاي سنتي [است] طرفدار بيشتري دارد؟
ماندر:آن سرگرمي ها و فرهنگ ها به وسيله تلويزيون هنوز از بين نرفته اند. به علت سهمگين بودن اثرات تلويزيون، آنها از من خواستند به آنجا بروم؛ چون خيلي نگران اين موضوع بودند. اين نشانه خودآگاهي است. نشانه اين است که هنوز واقعيت به عنوان يک جايگزين، براي آنان در دسترس است. اين تفاوت بين مردم بومي و غرب است. مردم بومي، مردمي اند که مي دانند قبلاً چه چيزهاي با ارزشي وجود داشته است؛ آنها هنوز به وجود طبيعت وحشي و در دسترس و ارتباط با آن معتقدند.
اينگرام:من شنيدم که در ايالات متحده، بعضي از بوميان جوان تر که از مناطق خويش به شهرها رفته بودند، برگشته اند. آيا اين نشانه احياي سنت ها در ميان اين جوانان سرخ پوست نيست؟
ماندر:بله و پديده بسيار بزرگي است. و اين اتفاق در ايالات متحده خيلي تحريک کننده است، چون اين مردم، مردمي اند که بسيار تحت تأثير نيروهاي بيروني هستند. بين آنها و بين جوانان و پيرانشان، همکاري و ارتباط بسيار زيادي وجود دارد. در جواني، آنان از خانواده هايشان جدا افتاده و به مدرسه سرخ پوستان رفته اند. جايي که اجازه نداشتند با زبان بومي خود حرف بزنند. نمي توانستند موي خود را بلند کنند. فقط مي توانستند لباس غربي بپوشند. اين اتفاق در همه جاي آمريکا رخ داد. از خانواده هايشان جدا افتادند. به زور در محيط فرهنگي مسيحي و مورموني (کليساي مورمون) آموزش ديدند. مورمون مي گويد، اين سفيدها هستند که خوبند و تو بايد با کنار گذاشتن اصليت سرخ پوستي خود، سفيد سفيد بشوي.
اينگرام:اجازه بدهيد در مورد ادغام جهاني اقتصادها صحبت کنيم. مثل گات (توافقنامه جهاني تجارت) واي اي سي (جامعه اقتصادي اروپا) و ..
ماندر:علاوه بر اينهايي که گفتيد، صحبت بر سر توافقنامه تجارت آزاد کانادا و آمريکا نيز هست. همين طور مکزيک و آمريکا، آمريکاي شمالي، پاسيفيک باسين، آسياي جنوب شرقي، نيم کره غربي، اين اواخر هم که توافقنامه تجارت آزاد غرب – شرق. همه اين موافقت نامه ها و ادغام ها، در جهت افزايش منافع شرکت هاي بزرگ است. مثلاً در گات، استانداردهاي سلامتي، ايمني، دستمزد، قوانين ضد آفت کش ها و مواد راديو اکتيو و هر گونه نظارت هاي محلي و ملي، در پاي توافقنامه قرباني خواهند شد. مثلاً اگر کاليفرنيا بخواهد آفت کش ها را منع کند، طبق توافقنامه تجارت، حق ندارد اين کار را بکند.
در ژاپن قانوني وجود دارد که اجازه نمي دهد فروشگاه هاي خواروبار در يک بلوک در کنار هم فعاليت کنند. اين راهي است که ژاپن براي حفظ سنت ها و حفظ اقتصاد و بازار خود انجام داده است. اما آمريکا در گات به دنبال حذف اين قانون است. طبق اين قانون، يک فروشگاه بزرگ مي تواند تمام فروشگاه هاي خرد و خرده فروش يک منطقه را بخرد و آن ها را بدبخت کند. گات و ديگر توافقنامه ها، فقط براي هموار کردن راه براي شرکت هاي غول اسا است. آن ها فراتر از همسايگي، شهر، ايالت و ملت ها هستند.
اينگرام:شما آخرين عرصه هاي نامکشوف را فضا و ژنتيک معرفي کرده ايد. آيا شما خودآگاهي (شعور) را نيز عرصه اي نامکشوف مي دانيد؟
ماندر:ببينيد، شما مي توانيد ذهن و ادراک بشري را نيز جزو اينها به حساب بياوريد. اما منظور من از ژنتيک و فضا، به عنوان حوزه هاي شناخته نشده. اين بود که دنياي سرمايه سعي دارد اين دو را وارد معادلات صنعتي خود کند تا از آن ها به پول و پله برسد. تلويزيون هم مي تواند در اين عرصه به حساب بيايد. حتي ذهن بشر مي تواند قبل از فضا و ژنتيک در اين عرصه قرار بگيرد.
اينگرام:شما در توصيف «وست ادمونتون مال» (فروشگاه هاي زنجيره اي) و مراکز «ايپکات» و «سن فرانسيسکو» (که يک پارک تفريحي در مورد يک موضوع خاص است) گفته ايد که اين محيط هاي مصنوعي (مجازي)، از مسائل و مشکلات زيست محيطي که ما هم اکنون با آن مواجهيم، بدترند.
ماندر:درست است چيزي که شما در اين گونه جاها که ارائه دهنده سبک هايي جديد از زندگي هستند مي بينيد، همين طور اين فروشگاه هاي زنجيره اي غول آسا، تجسم آفرينش يک زندگي آرماني به عنوان بازآفرينش مصنوعي اند (آفرينش دوباره خلقت، البته از نوع بهتر!). من در تلاش براي ايجاد تفاوت بين مکان هاي يادشده با اصل حيات و وجود هستم.
اينگرام:که به آن در کتاب «ترافورمينگ» اشاره کرده ايد؟
ماندر: بله. حيات حبابي در فضا. مثلاً «وست ادمونتون مال» يک فضاي شهري مسقف است. در صورتي که «ايپکات» سقفي ندارد (مجازي است). در آن براي هر گياهي، جانور و موجودي، شکل و محتوايي در آينده پيش بيني شده است. آنها نوعي از زندگي را پيش بيني کرده اند که هيچ ارتباطي به طبيعت واقعي دارد و همه چيز درست شده است تا هر گونه ارتباط با دنياي خارج از اين فضاهاي مجازي ساخته شده توسط شرکت ها و دنياي تکنولوژي را قطع کند و خيلي هم جذاب به نظر برسد. کتاب خود ايپکات مي گويد که هدفش آشنايي مردم با تکنولوژي و تغييراتي است که در آينده رخ خواهد داد. اين طرز نگرش، در واقع همان نگرش فروش و سود است، اما اين بار در مورد آينده!
اينگرام:موضوع متناقض و مسخره اين است که ما مي خواهيم چيزهايي را دوباره بيافرينيم که خودمان از روي عمد قبلاً خرابشان کرده ايم ... اين در واقع به اين معني است که باغ بهشتي را که داشته ايم و خود خراب کرده ايم، الان بر روي گنبد و ديواره هاي ساخته شده توسط ايپکات و ... مشاهده کنيم.
ماندر: بله، مردم بيش تر از اينکه طبيعت واقعي را در بيرون مشاهده کنند، در اين ديواره ها و نمايشگاه ها مي بينند.
اينگرام:اجازه دهيد در مورد فرمول ها و نگرش هايي که نسبت به بوميان آمريکا وجود دارد صحبت کنيم. مبني بر اينکه آن ها هميشه با يکديگر در حال درگيري اند و حتي نمي توانند خودشان را مديريت کنند.
ماندر:در غرب، طرز تلقي ما از سرخ پوستان، ريشه در سال هاي گذشته دارد. آنجا که بحث کليساي کاتوليک اين بود که اصلاً سرخ پوست ها آدمند يا نه؟ بحث کليسا اين بود که آيا سرخ پوست ها روح دارند و بنا بر اين منابع با ارزشي هستند و يا اينکه نه و بايد آن ها را قتل عام کرد و به بردگي برد؟ موضوع اين است که ما اصلاً فکر نمي کنيم که سرخ پوستان حق حيات دارند. همان طور که فکر مي کنيم، طبيعت قبل از اينکه حق حيات داشته باشد، اول نوکر ماست و بايد به ما سرويس بدهد! تا آنجا که به غرب مربوط مي شود، سرخ پوست ها متعلق به گذشته اند، از رده خارجند ، عقب مانده اند، ابتدايي اند؛ نمي توانند عميق فکر کنند. هر جا که ما خوبيم، آنها بدند. در حالي که شواهد متقني وجود دارد که بنيان هاي فلسفي قانون اساسي آمريکا بر قانون بزرگ «ايروکوئيس» که به قرن پانزده برمي گردد، استوار است. سيستم ايروکوئيس يک سيستم مساوات طلب و برابري طلب است. با حداکثر تعادل، کنترل و نظارت و دموکراسي که تا به حال نيز در بعضي جاها پا برجا است. آن زمان، قانون اساسي آمريکا آن قوانين را به رعايت گرفت، چون در آن زمان چيز ديگري به اين حد دمکراتيک وجود نداشته است. سيستم اقتصادي آنها نيز بر پايه حداکثر خوشي و جذابيت و حداقل تکنولوژي بوده است.
اينگرام:آنها بايد صاحب يک حس شديد مالکيت و تعلق بوده باشند.
ماندر:ببينيد، نگرش غرب به سرخ پوستان بر پايه عدم ارتباط با آنان است. بيشتر آمريکايي ها حتي يک بار هم آنها را نديده اند، مگر يک سرخ پوست مست را در خيابان. سرخ پوستان در مناطق وحشي که ما حتي آنجا ها را نديده ايم زندگي مي کنند؛ در رسانه ها هم که اثري از آنها نيست... اصلاً آنها را وحشي و قاتل معرفي کرده اند که نادرست است .. آنها مردمي معمولي اند و در جاهاي معمولي هم زندگي مي کنند که خيلي هم قابل کار و کاربردي اند. آگاهي ما از سرخ پوستان، يک آگاهي فانتري است. حتي راهي نداريم بدانيم، محل زندگي آنها چگونه بوده است. فرهنگ بومي هزاران سال خود را نگه داشته اند ... سنت هاي آنان اساس و پايه اي فلسفي دارد. آنها سال هاي سال بوده اند، چون فلسفه آنها ريشه در طبيعت داشته است.
اينگرام:آيا مي شود گفت، سنت هايشان شفاهي بوده است؟
ماندر: عميقاً شفاهي. به اين سيستم کد گذاري و حفظ چيزها، به روشي که امروزه معتقديم، اعتقاد نداشته اند. ارون لاينز رهبر «اونونداگا» بر اهميت قوانين سنت شفاهي تأکيد مي کرد. اگر با بوميان زندگي کنيد، مي بينيد که چقدر اين سنت ها به کار مي روند؛ چون ذهن سرخ پوستان اعجاب انگيز است.هر چه شما بگوييد، براي مدت طولاني از حفظ مي کنند، بدون اينکه نت بردارند يا ضبط کنند. آنها گوش مي کنند؛ من معتقدم، آنها سنن شفاهي گوش دادن را آموزش مي دهند. ولي در عوض، اگر شما ديد ديجيتالي داشته باشيد، ديگر زمان را نمي توانيد محاسبه کنيد. ماشين حساب ها، حسابداري را از بين برده اند. اگر سيستم ثبت و ضبط داشته باشيم، ديگر نمي توانيم از حافظه خود استفاده کنيم. روزي به قبيله «هوپي» رفته بودم. همه اعضاي قبيله به صورت دايره دور هم نشسته بودند. چشم هايشان را بسته بودند. فکر کردم همه خوابند. اما بيدار بودند و کل روز را به آن ترتيب سپري کردند. جالب اينجا بود که هر چه که گفته شده بود را به ياد داشتند.
اينگرام:شما در کتابتان گفته ايد، يکي از علت هايي که ما حقيقت را در مورد «سرخ پوستان» نمي گوييم اين است که نمي خواهيم با گناه خود در مورد آنان رو به رو شويم. خيلي خوب و جالب نخواهد بود که تلويزيون رفتار ما با مردم بومي اين سرزمين را پخش کند. من شنيده ام که وقتي فيلم «رقصنده با گرگ» را به بعضي ها نشان دادند (آن نسخه اي را که با قتل عام قبيله تمام مي شود)، عکس العمل بسيار بدي را در مردم برانگيخت. به همين خاطر، پايان آن را تغيير دادند و به کوچ قبيله رسيدند. مي خواهم اين را بگويم که ما نمي خواهيم کارهايي را که قبلاً انجام داده ايم ببينيم، يا اين که داستان خيلي هم قديمي نيست. همه جا اتفاق افتاده است؛ حتي همين حالا؛ همين جا.
ماندر: براي آمريکايي ها پذيرش خطايشان خيلي سخت است. همين اواخر، خيلي از ملت ها و دولت ها به خاطر کارها و گناهانشان عذرخواهي کردند. آلمان از اسرائيل، روسيه از لهستان، دولت لهستان از مردمش، عذرخواهي رسمي کردند. مردم بومي از آمريکا اين را مي خواهند؛ عذرخواهي به خاطر کارهاي گذشته و حال. آنها مي خواهند که زمين هايشان را که مايه زندگي و حيات و سنت هاي آنان بود و ما از آنان دزديديم، به آنها پس بدهيم.
الان زماني است که ما بايد اين کار را انجام دهيم. اگر اين کار را انجام دهيم، بيش از بوميان، خودمان سود کرده ايم. منظورم فقط دلجويي روحي نيست. مهم تر از آن، احيا و تثبيت فرهنگ جوامعي است که هنوز به دانش زمين بنياد (محيط زيست بنياد) که ما از دست داده ايم، راه دارند؛ دانشي که بهترين راه براي ادامه زندگي بشر بر روي کره خاکي است.
منبع: ماهنامه سياحت غرب ش هفتاد و ششم
/ج
چکيده:
تلويزيون اعصاب خردکن ترين مظهر تکنولوژي است. يعني وقتي ما درباره تلويزيون صحبت مي کنيم، درباره کل تکنولوژي صحبت مي کنيم. حرف من اين است: ضرر تلويزيون از نفعش بيشتر است. براساس طبيعت تکنولوژي، اين خيلي ايده ئاليستي و اتوپيايي است اگر فکر کنيم، رسانه اصلاح پذير است. تلويزيون قدرتمندترين شست و شودهنده مغزها است. سؤال مهم اين نيست که شما يک يا دو مزيت و فايده بر تلويزيون ببنديد، سؤال واقعي اين است که تأثيرات کلي تکنولوژي بر زندگي ما چه بوده است؟
اينگرام: آمريکا خيلي به مظاهر فن آوري هاي نو و جديد علاقه دارد. شما گفتيد که بيش تر اين فن آوري ها را ما نيز فکر مي کنيم، بهرتينند. پرسش هايي که ما بايد قبل از اينکه اين فن آوري ها را وارد زندگي خود کنيم بپرسيم، چيست؟
ماندر: نکته اصلي، چگونگي معرفي اين مظاهر تکنولوژي به ما است؛ آن هم بدون ارائه توضيح کافي در مورد اينکه اين تکنولوژي ها اساساً چه تأثيري روي سياره ما، ارتباطات اجتماعي، ارتباطات سياسي، سلامتي انسان، برداشت ما از طبيعت و طرز تلقي ما از خودمان خواهد داشت. هر تکنيکي که به دنيا مي آيد، اين چيزها را تحت تأثير قرار مي دهد. به عنوان مثال، ماشين ها به طور کامل جوامع را تغيير دادند. اصلاً آيا در لزوم وجود يا عدم لزوم ماشين، بحثي در گذشته درگرفت؟ اين ما نبوديم که همه مناظر را آسفالت کرديم؟ اين ما نبوديم که جوامع را تبديل به مراکز شهري کرديم؟ اين ما نبوديم که باعث شديم يک منبع سنتي – نفت – اين قدر انسان و سياست را در جهان تحت تأثير قرار دهد؟ جنگ خليج (فارس) حاصل همان تصميم صد سال پيش ما بود.
اينگرام: اما کي فکرش را مي کرد اين طوري بشود؟
ماندر:خب وقتي يک تکنولوژي دعوت مي شود، تقريباً تأثيراتش هم کم و بيش قابل شناسايي است. تحقيقي که در مورد نظرات آن زمان در مورد تکنولوژي ها در دانشگاه ماساچوست صورت گرفته است، نشان مي دهد که اکثر مردمي که اين تکنولوژي ها را اختراع و يا آن را ترجيح داده اند، در مورد اثرات آن آگاه بوده اند. همين ماشين، تا يک وسيله راحت، اختصاصي، آزاد، بي صدا و ... ارتقاء داده شد، بدون اينکه بقيه اثرات آن مورد توجه قرار گيرد. اصلاً در جامعه ما گوش شنوايي براي اين لايه هاي زيرين (تأثيرات منفي) وجود ندارد. هيچ کنترلي هم براي اين اختراعات و ارزيابي آن ها ديده نمي شود.
اينگرام: اجازه دهيد در مورد بيوتکنولوژي و پيوند اعضا صحبت کنيم. هر دو از آخرين مظاهر تکنولوژي دوران ما هستند. همين اواخر بود که شنيدم، زني براي اينکه دختر بزرگش را که از بيماري لوسمي رنج مي برد و بعدها فوت کرد نجات دهد، باردار شد تا فرزندي به دنيا بياورد و مغز استخوان آن بچه را به دخترش پيوند بزنند. واقعاً مسئله بغرنجي است. اگر تکنولوژي در اين مورد وجود داشت، مادري حاضر مي شد چنين کاري با فرزندش کند؟ اگر اعضاي بدن ما قابل تغيير و انتقال بشوند، اين ما هستيم که مي توانيم تصميم بگيريم، مثلاً کليه مان را که به هر که مايل هستيم بدهيم. بيوتکنولوژي هم مسئله اي ديگر است که بروز و ظهور يافته است. اگر مهندسي ژنتيک يک راه براي درمان ايدز باشد، آيا ما مي توانيم فقط به اين دليل که مسئله بيوتکنولوژي را بد و ناپسند مي دانيم، از آن چشم پوشي کنيم؟
ماندر:فرهنگ ما فاقد يک مبناي فلسفي است، يک درک لازم براي شناخت نقش انسان در روي زمين که قبل از وقوع هر اتفاقي، آن را به ما خبر دهند. يک چنين درکي ما را قادر مي سازد که قدرت «نه» گفتن داشته باشيم. ما توانايي حرکت در اين مسير را نداريم. اکنون که در جوامع تکنولوژيک و صنعتي زندگي مي کنيد، قدرت انتخاب هايتان به چه ميزان محدود و اندک شده است؟ حتي اگر به اين معتقد باشيد که اتومبيل چيز خيلي خوبي نيست، چاره اي نداريد که از آن استفاده کنيد. مي توانيد تلفن نداشته باشيد، اما در اين صورت بايد با همه قطع ارتباط کنيد ...
اينگرام: با پرداخت هزينه هاي بسيار زياد ...
ماندر: خب، نه ضرورتاً. من نمي گويم که بهره نگرفتن از سيستم و تکنولوژي ضرورتاً مستلزم صرف هزينه زياد است. اما اين کار باعث نمي شود که تکنولوژي به حرکت خود ادامه ندهد. براي تأثيرگذاري بر سيستم يا تغيير آن، لاجرم بايد در صحنه باشيد و عقب نکشيد. به هر حال شما در مورد چيزهايي که دوست داريد يا نداريد، تصميمات شخصي زيادي مي توانيد بگيريد. من خودم از کامپيوتر استفاده نمي کنم. تلويزيون تماشا نمي کنم. با پيش پا افتاده ترين مظاهر تکنولوژي زندگي مي کنم. سعي مي کنم مقدار استفاده از تکنولوژي را در زندگي خودم کم تر کنم. به هر حال اين نظر من است و به ديگران نمي توانم بگويم اين کار را بکنيد يا نه، اما به شما مي گويم که تصميم خود را بگيريد؛ جوامع فعلي مانع تصميم سازي افراد مي شوند؛ اين جوامع امروزند که مي گويند، تکنولوژي حلال مشکلات است. در فرهنگ کنوني، علم و تکنولوژي به مثابه مذهب جلوه کرده است. ما در ارزيابي تکنولوژي، اثري از بنيان هاي مذهبي و فلسفي نمي بينيم، همه تصميم ها به صورت شرکتي و جمعي گرفته مي شود.
اينگرام:من فکر مي کنم، اکثر مردم يک نقطه نظر خودخواهانه و احساسي دارند. اين طرز فکر بوده است که بشر را در طول تاريخ به پيش رانده است. شايد نمونه هايي از مردم پيدا شوند که از اين قانون پيروي نکرده اند اما ...
ماندر:ببخشيد که حرفتان را قطع مي کنم، اينکه مردم براساس خودخواهي و منافع خويش در طول مسير تاريخ رفتار کرده اند، به جامعه صنعتي برمي گردد. اين حتي براي آناني که از جامعه صنعتي بريده اند نيز صادق است. چرا که به هر حال تحت تأثير آن قرار گرفته اند. چرا که موجودات يکپارچه، همسان و همگن در طبيعت از بين رفته اند. با اين حال، از وقتي که تاريخ ثبت شده است، جوامع بسياري بوده اند که دوش به دوش و در حاشيه اين به اصطلاح تمدن تاريخي غرب زندگي کرده اند و نمونه اي از زندگي جمعي و جامعه محور بوده اند و نه لزوماً منافع محور و خودمحور ...
مقاله اي در «نيويورکر» مي خواندم، از مردم «پانان» در اندونزي. مدتي اين مردم درگير دادگاهي بودند و در آن، در پي خراب کردن پلي بودند که چوب برها و قاچاقچي هاي چوب از آن براي بردن درخت هاي جنگل استفاده مي کردند تا جنگل را کم کم نابود کنند. نکته جالب اين بود که آنها اصلاً کلمه «جرم» را نمي شناختند؛ چون اصلاً در فرهنگشان چيزي به نام جرم نداشتند. از آنان خواسته شد، نمونه اي از کارهاي زشت را در فرهنگشان اسم ببرند. شور گذاشتند و بعد گفتند، اگر کسي مثل بقيه، گشاده دستانه اموالش را به اشتراک با بقيه مردم قبيله نگذارد، کار بدي کرده است. اين تنها کار خلاف و مجرمانه اي بود که آنها مي دانستند. پس من بايد الان اين نظريه را که خودخواهي غريزي است، رد کنم. اينطور فهميده شده است که خودخواهي جزئي از سرشت بشر است؛ اما بايد گفت، به شرايط و محلي بستگي دارد که انسان در آن رشد و زندگي مي کند.
اينگرام:شما در مورد کامپيوتر، مثل تلويزيون گفتيد که مسئله اين نيست که چه کسي از آن سود مي برد، مسئله اين است که چه کسي بيشتر سود مي برد. اين در حالي است که دوستداران محيط زيست از کامپيوتر استفاده مي کنند و صنايع نظامي، شرکت ها و مؤسسات مالي نيز بيشتر از کامپيوتر بهره مي گيرند. اما سؤال من اين است، ما چرا نبايد از اين امکانات استفاده کنيم؟
ماندر:من نگفته ام فعالان عرصه اطلاع رساني عمومي از تلويزيون استفاده نکنند. من گفته ام، ما اصلاً نبايد تلويزيون داشته باشيم. همين طور کامپيوتر. من گفته ام، زندگي بهتر مي بود، سيستم هاي قدرت کارآمدتر بود و رسانه ما دمکراتيک تر بود، اگر تلويزيون نبود. همينطور کمتر مردمي بيگانه از خود و ديگران داشتيم؛ کمتر مردم سيل زده داشتيم؛ با اين حال، من گفته ام شما نمي توانيد تلويزيون را به دور انداخته و چيز ديگري را جايگزين آن کنيد. تلويزيون اعصاب خردکن ترين مظهر تکنولوژي است. يعني وقتي ما درباره تلويزيون صحبت مي کنيم، درباره کل تکنولوژي صحبت مي کنيم. حرف من اين است، ضرر تلويزيون از نفعش بيشتر است. براساس طبيعت تکنولوژي، اين خيلي ايدئاليستي و اتوپيايي است اگر فکر کنيم، رسانه اصلاح پذير است. تلويزيون قدرتمندترين شست و شودهنده مغزها است. سؤال مهم اين نيست که شما يک يا دو مزيت و فايده به تلويزيون ببنديد، سؤال واقعي اين است که تأثيرات کلي تکنولوژي بر زندگي ما چه بوده است؟
اينگرام:اجازه بدهيد در مورد واقعيت مجازي صحبت کنيم.
ماندر:من هيچ وقت واقعيت مجازي را تجربه نکرده ام. در مورد آن هم خيلي بدبين و شکاک هستم. فکر مي کنم مثل بقيه تکنولوژي ها، نکات مثبتي مثل سرگرمي و کاربردها و منافعي دارد. تازگي ها دريافته ام که يکي از کاربردهايش، در مورد آموزش مجازي خلبان هاي هواپيماي بمب افکن است. صرف نظر از اين کاربرد که من معتقدم نامناسب و مخرب است، چيزي که مرا آزار مي دهد، نحوه استقبال و بهره گيري از واقعيت مجازي توسط کساني است که بايد آنقدر باهوش باشند تا از اين هزار توي پر پيچ و خم تکنولوژيکي عبور کنند.
اينگرام: دنياي ما دنياي بيگانگي است. زندگي آن قدر وحشتناک شده است که مردم براي آرامش به تلويزيون و بازي هاي رايانه اي پناه مي برند. تکنولوژي مثل دارو شده است. چطور مي توانيم از شر اين داروها خلاص شويم و براي آرامش به چيز ديگري متوسل شويم؟
ماندر:تکنولوژي مثل دارو عمل مي کند. آنها چيزي هستند که جامعه از دست داده است و به فکر بازسازي و بازيابي آنها است. جامعه به جاي ارتباط عميق و گسترده با خانواده و اجتماع، به فکر پيش کش کردن سرعت، سر و صدا، مواد مخدر و تلويزيون است. نه تنها اينها چيزهايي در دسترس هستند، بلکه باعث مي شوند، چيزهاي ديگر هم از دسترس شما خارج شوند. معلوم است که چرا مردم به اين چيزها گرايش پيدا مي کنند، چون همه آنها عناصري از جذابيت را در اختيار دارند. مثلاً تماشاي تلويزيون وقت پرکن است، اجازه نمي دهد به چيزديگري فکر کنيد.حالا شما ممکن است بپرسيد،خب ما چکار کنيم؟من مي گويم، بايد يک جايگزين براي تلويزيون پيدا کنيد، شما بايد چيزهايي را که از دست داده ايد، دوباره پيدا کنيد.
اينگرام:همانطور که شما در کتابتان به آن اشاره کرده ايد، در طي سال ها، فرهنگ ها و سرگرمي هاي سنتي مثل «ذن» و «اينوئيت» با آمدن تلويزيون کم کم از بين رفتند، چرا ديدن برنامه هايي مثل «دالاس» [که] از سرگرمي هاي سنتي [است] طرفدار بيشتري دارد؟
ماندر:آن سرگرمي ها و فرهنگ ها به وسيله تلويزيون هنوز از بين نرفته اند. به علت سهمگين بودن اثرات تلويزيون، آنها از من خواستند به آنجا بروم؛ چون خيلي نگران اين موضوع بودند. اين نشانه خودآگاهي است. نشانه اين است که هنوز واقعيت به عنوان يک جايگزين، براي آنان در دسترس است. اين تفاوت بين مردم بومي و غرب است. مردم بومي، مردمي اند که مي دانند قبلاً چه چيزهاي با ارزشي وجود داشته است؛ آنها هنوز به وجود طبيعت وحشي و در دسترس و ارتباط با آن معتقدند.
اينگرام:من شنيدم که در ايالات متحده، بعضي از بوميان جوان تر که از مناطق خويش به شهرها رفته بودند، برگشته اند. آيا اين نشانه احياي سنت ها در ميان اين جوانان سرخ پوست نيست؟
ماندر:بله و پديده بسيار بزرگي است. و اين اتفاق در ايالات متحده خيلي تحريک کننده است، چون اين مردم، مردمي اند که بسيار تحت تأثير نيروهاي بيروني هستند. بين آنها و بين جوانان و پيرانشان، همکاري و ارتباط بسيار زيادي وجود دارد. در جواني، آنان از خانواده هايشان جدا افتاده و به مدرسه سرخ پوستان رفته اند. جايي که اجازه نداشتند با زبان بومي خود حرف بزنند. نمي توانستند موي خود را بلند کنند. فقط مي توانستند لباس غربي بپوشند. اين اتفاق در همه جاي آمريکا رخ داد. از خانواده هايشان جدا افتادند. به زور در محيط فرهنگي مسيحي و مورموني (کليساي مورمون) آموزش ديدند. مورمون مي گويد، اين سفيدها هستند که خوبند و تو بايد با کنار گذاشتن اصليت سرخ پوستي خود، سفيد سفيد بشوي.
اينگرام:اجازه بدهيد در مورد ادغام جهاني اقتصادها صحبت کنيم. مثل گات (توافقنامه جهاني تجارت) واي اي سي (جامعه اقتصادي اروپا) و ..
ماندر:علاوه بر اينهايي که گفتيد، صحبت بر سر توافقنامه تجارت آزاد کانادا و آمريکا نيز هست. همين طور مکزيک و آمريکا، آمريکاي شمالي، پاسيفيک باسين، آسياي جنوب شرقي، نيم کره غربي، اين اواخر هم که توافقنامه تجارت آزاد غرب – شرق. همه اين موافقت نامه ها و ادغام ها، در جهت افزايش منافع شرکت هاي بزرگ است. مثلاً در گات، استانداردهاي سلامتي، ايمني، دستمزد، قوانين ضد آفت کش ها و مواد راديو اکتيو و هر گونه نظارت هاي محلي و ملي، در پاي توافقنامه قرباني خواهند شد. مثلاً اگر کاليفرنيا بخواهد آفت کش ها را منع کند، طبق توافقنامه تجارت، حق ندارد اين کار را بکند.
در ژاپن قانوني وجود دارد که اجازه نمي دهد فروشگاه هاي خواروبار در يک بلوک در کنار هم فعاليت کنند. اين راهي است که ژاپن براي حفظ سنت ها و حفظ اقتصاد و بازار خود انجام داده است. اما آمريکا در گات به دنبال حذف اين قانون است. طبق اين قانون، يک فروشگاه بزرگ مي تواند تمام فروشگاه هاي خرد و خرده فروش يک منطقه را بخرد و آن ها را بدبخت کند. گات و ديگر توافقنامه ها، فقط براي هموار کردن راه براي شرکت هاي غول اسا است. آن ها فراتر از همسايگي، شهر، ايالت و ملت ها هستند.
اينگرام:شما آخرين عرصه هاي نامکشوف را فضا و ژنتيک معرفي کرده ايد. آيا شما خودآگاهي (شعور) را نيز عرصه اي نامکشوف مي دانيد؟
ماندر:ببينيد، شما مي توانيد ذهن و ادراک بشري را نيز جزو اينها به حساب بياوريد. اما منظور من از ژنتيک و فضا، به عنوان حوزه هاي شناخته نشده. اين بود که دنياي سرمايه سعي دارد اين دو را وارد معادلات صنعتي خود کند تا از آن ها به پول و پله برسد. تلويزيون هم مي تواند در اين عرصه به حساب بيايد. حتي ذهن بشر مي تواند قبل از فضا و ژنتيک در اين عرصه قرار بگيرد.
اينگرام:شما در توصيف «وست ادمونتون مال» (فروشگاه هاي زنجيره اي) و مراکز «ايپکات» و «سن فرانسيسکو» (که يک پارک تفريحي در مورد يک موضوع خاص است) گفته ايد که اين محيط هاي مصنوعي (مجازي)، از مسائل و مشکلات زيست محيطي که ما هم اکنون با آن مواجهيم، بدترند.
ماندر:درست است چيزي که شما در اين گونه جاها که ارائه دهنده سبک هايي جديد از زندگي هستند مي بينيد، همين طور اين فروشگاه هاي زنجيره اي غول آسا، تجسم آفرينش يک زندگي آرماني به عنوان بازآفرينش مصنوعي اند (آفرينش دوباره خلقت، البته از نوع بهتر!). من در تلاش براي ايجاد تفاوت بين مکان هاي يادشده با اصل حيات و وجود هستم.
اينگرام:که به آن در کتاب «ترافورمينگ» اشاره کرده ايد؟
ماندر: بله. حيات حبابي در فضا. مثلاً «وست ادمونتون مال» يک فضاي شهري مسقف است. در صورتي که «ايپکات» سقفي ندارد (مجازي است). در آن براي هر گياهي، جانور و موجودي، شکل و محتوايي در آينده پيش بيني شده است. آنها نوعي از زندگي را پيش بيني کرده اند که هيچ ارتباطي به طبيعت واقعي دارد و همه چيز درست شده است تا هر گونه ارتباط با دنياي خارج از اين فضاهاي مجازي ساخته شده توسط شرکت ها و دنياي تکنولوژي را قطع کند و خيلي هم جذاب به نظر برسد. کتاب خود ايپکات مي گويد که هدفش آشنايي مردم با تکنولوژي و تغييراتي است که در آينده رخ خواهد داد. اين طرز نگرش، در واقع همان نگرش فروش و سود است، اما اين بار در مورد آينده!
اينگرام:موضوع متناقض و مسخره اين است که ما مي خواهيم چيزهايي را دوباره بيافرينيم که خودمان از روي عمد قبلاً خرابشان کرده ايم ... اين در واقع به اين معني است که باغ بهشتي را که داشته ايم و خود خراب کرده ايم، الان بر روي گنبد و ديواره هاي ساخته شده توسط ايپکات و ... مشاهده کنيم.
ماندر: بله، مردم بيش تر از اينکه طبيعت واقعي را در بيرون مشاهده کنند، در اين ديواره ها و نمايشگاه ها مي بينند.
اينگرام:اجازه دهيد در مورد فرمول ها و نگرش هايي که نسبت به بوميان آمريکا وجود دارد صحبت کنيم. مبني بر اينکه آن ها هميشه با يکديگر در حال درگيري اند و حتي نمي توانند خودشان را مديريت کنند.
ماندر:در غرب، طرز تلقي ما از سرخ پوستان، ريشه در سال هاي گذشته دارد. آنجا که بحث کليساي کاتوليک اين بود که اصلاً سرخ پوست ها آدمند يا نه؟ بحث کليسا اين بود که آيا سرخ پوست ها روح دارند و بنا بر اين منابع با ارزشي هستند و يا اينکه نه و بايد آن ها را قتل عام کرد و به بردگي برد؟ موضوع اين است که ما اصلاً فکر نمي کنيم که سرخ پوستان حق حيات دارند. همان طور که فکر مي کنيم، طبيعت قبل از اينکه حق حيات داشته باشد، اول نوکر ماست و بايد به ما سرويس بدهد! تا آنجا که به غرب مربوط مي شود، سرخ پوست ها متعلق به گذشته اند، از رده خارجند ، عقب مانده اند، ابتدايي اند؛ نمي توانند عميق فکر کنند. هر جا که ما خوبيم، آنها بدند. در حالي که شواهد متقني وجود دارد که بنيان هاي فلسفي قانون اساسي آمريکا بر قانون بزرگ «ايروکوئيس» که به قرن پانزده برمي گردد، استوار است. سيستم ايروکوئيس يک سيستم مساوات طلب و برابري طلب است. با حداکثر تعادل، کنترل و نظارت و دموکراسي که تا به حال نيز در بعضي جاها پا برجا است. آن زمان، قانون اساسي آمريکا آن قوانين را به رعايت گرفت، چون در آن زمان چيز ديگري به اين حد دمکراتيک وجود نداشته است. سيستم اقتصادي آنها نيز بر پايه حداکثر خوشي و جذابيت و حداقل تکنولوژي بوده است.
اينگرام:آنها بايد صاحب يک حس شديد مالکيت و تعلق بوده باشند.
ماندر:ببينيد، نگرش غرب به سرخ پوستان بر پايه عدم ارتباط با آنان است. بيشتر آمريکايي ها حتي يک بار هم آنها را نديده اند، مگر يک سرخ پوست مست را در خيابان. سرخ پوستان در مناطق وحشي که ما حتي آنجا ها را نديده ايم زندگي مي کنند؛ در رسانه ها هم که اثري از آنها نيست... اصلاً آنها را وحشي و قاتل معرفي کرده اند که نادرست است .. آنها مردمي معمولي اند و در جاهاي معمولي هم زندگي مي کنند که خيلي هم قابل کار و کاربردي اند. آگاهي ما از سرخ پوستان، يک آگاهي فانتري است. حتي راهي نداريم بدانيم، محل زندگي آنها چگونه بوده است. فرهنگ بومي هزاران سال خود را نگه داشته اند ... سنت هاي آنان اساس و پايه اي فلسفي دارد. آنها سال هاي سال بوده اند، چون فلسفه آنها ريشه در طبيعت داشته است.
اينگرام:آيا مي شود گفت، سنت هايشان شفاهي بوده است؟
ماندر: عميقاً شفاهي. به اين سيستم کد گذاري و حفظ چيزها، به روشي که امروزه معتقديم، اعتقاد نداشته اند. ارون لاينز رهبر «اونونداگا» بر اهميت قوانين سنت شفاهي تأکيد مي کرد. اگر با بوميان زندگي کنيد، مي بينيد که چقدر اين سنت ها به کار مي روند؛ چون ذهن سرخ پوستان اعجاب انگيز است.هر چه شما بگوييد، براي مدت طولاني از حفظ مي کنند، بدون اينکه نت بردارند يا ضبط کنند. آنها گوش مي کنند؛ من معتقدم، آنها سنن شفاهي گوش دادن را آموزش مي دهند. ولي در عوض، اگر شما ديد ديجيتالي داشته باشيد، ديگر زمان را نمي توانيد محاسبه کنيد. ماشين حساب ها، حسابداري را از بين برده اند. اگر سيستم ثبت و ضبط داشته باشيم، ديگر نمي توانيم از حافظه خود استفاده کنيم. روزي به قبيله «هوپي» رفته بودم. همه اعضاي قبيله به صورت دايره دور هم نشسته بودند. چشم هايشان را بسته بودند. فکر کردم همه خوابند. اما بيدار بودند و کل روز را به آن ترتيب سپري کردند. جالب اينجا بود که هر چه که گفته شده بود را به ياد داشتند.
اينگرام:شما در کتابتان گفته ايد، يکي از علت هايي که ما حقيقت را در مورد «سرخ پوستان» نمي گوييم اين است که نمي خواهيم با گناه خود در مورد آنان رو به رو شويم. خيلي خوب و جالب نخواهد بود که تلويزيون رفتار ما با مردم بومي اين سرزمين را پخش کند. من شنيده ام که وقتي فيلم «رقصنده با گرگ» را به بعضي ها نشان دادند (آن نسخه اي را که با قتل عام قبيله تمام مي شود)، عکس العمل بسيار بدي را در مردم برانگيخت. به همين خاطر، پايان آن را تغيير دادند و به کوچ قبيله رسيدند. مي خواهم اين را بگويم که ما نمي خواهيم کارهايي را که قبلاً انجام داده ايم ببينيم، يا اين که داستان خيلي هم قديمي نيست. همه جا اتفاق افتاده است؛ حتي همين حالا؛ همين جا.
ماندر: براي آمريکايي ها پذيرش خطايشان خيلي سخت است. همين اواخر، خيلي از ملت ها و دولت ها به خاطر کارها و گناهانشان عذرخواهي کردند. آلمان از اسرائيل، روسيه از لهستان، دولت لهستان از مردمش، عذرخواهي رسمي کردند. مردم بومي از آمريکا اين را مي خواهند؛ عذرخواهي به خاطر کارهاي گذشته و حال. آنها مي خواهند که زمين هايشان را که مايه زندگي و حيات و سنت هاي آنان بود و ما از آنان دزديديم، به آنها پس بدهيم.
الان زماني است که ما بايد اين کار را انجام دهيم. اگر اين کار را انجام دهيم، بيش از بوميان، خودمان سود کرده ايم. منظورم فقط دلجويي روحي نيست. مهم تر از آن، احيا و تثبيت فرهنگ جوامعي است که هنوز به دانش زمين بنياد (محيط زيست بنياد) که ما از دست داده ايم، راه دارند؛ دانشي که بهترين راه براي ادامه زندگي بشر بر روي کره خاکي است.
منبع: ماهنامه سياحت غرب ش هفتاد و ششم
/ج