کاپيتاليسم؛ يک داستان عاشقانه
نويسنده:ديويد کورن*
چکيده:
فيلم آخر مايکل مور، «کاپيتاليسم؛ يک داستان عاشقانه» مملو از صحنه هاي رقت انگيز و اندوهبار است. فرقي نمي کند، تصوير خانواده اي باشد که مجبورند خانه شان را ترک کنند يا خلباني که هيچ راهي جز درخواست براي بن غذا ندارد. مور داستاني واقعي و نه تخيلي، يافته است و تصاويري از اقتصاد آمريکا را به تصوير مي کشد و آشکارا به آن مي تازد. اما اين فيلم بر خلاف برداشت هاي بلندش، به اندازه «سيکو» تأثيرگذار و ميخکوب کننده نيست.
مور ول کن ماجرا نيست. مايکل مور در «فارنهايت 11/9»، سياست خارجي ايالات متحده را که حاصل اقدامات بوش و ديک چني بود، به چالش کشيد. در «سيکو»، او صنعت بيمه سلامت (درمان) را واکاوي کرد و در مستند جديدش «کاپيتاليسم: يک داستان عاشقانه»، او اصول سازمان يافته و بنيادين جامعه آمريکايي را که مثل يک بنگاه خصوصي است، به چالش مي کشد. اين فيلم داراي قسمت هاي مختلفي است که در آن جنبه هاي مختلف و تفاوت بحران اقتصادي کنوني بحث و بررسي مي شود، جنبه هايي نظير، ضبط رهن مستأجران، اخراج و تخليه کردن خانه هاي آنان، تبديل همه چيز به سيستم کازينويي توسط وال استريت، خارج کردن آمريکا از حالت صنعتي (که از دوران رياست جمهوري ريگان شروع شد)، زندان هاي خصوصي، زياده روي هاي مديران عامل بيمه و دهقانان مرده (سيستم ناکارآمد بيمه) کمک به شرکت هاي ورشکسته، نابودي «جنرال موتورز»، تأثيرات کمک هاي مالي کلان بر روي دولت و دست آخر، حقوق هاي ناچيز و شرم آور خلبان خطوط هوايي منطقه اي.
نقطه اوج فيلم، نوار صدايي است که با تلاش بي وقفه مور – که البته قبلاً هرگز ديده نشده است – تهيه شده است و در آن روزولت طي يک سخنراني عمومي در سال 1944 مي گويد، کشور نيازمند دومين اصلاحيه قانون اساسي است که طي آن حق کسب شغل آبرومند، مسکن، آموزش و درمان، تضمين شده باشد. روزولت مي گويد: اگر صلح و عدالت، اينجا، در خانه خودمان وجود نداشته باشد، در دنيا هم دوامي نخواهد داشت.
مور مي پرسد: چه بلايي بر سر آن حقوقي که روزولت گفت، آمده است؟ جواب اين است: ثروتمندتر شدن بعضي ها، اين «حقوق» را از بين برد و براي سال هاي طولاني، سر خيلي از ماها را کلاه گذاشت؛ سال هايي که ما بهاي گزافي مي پرداختيم و آن ها پيش خود به ما مي خنديدند؛ و وقتي که دلارهاي مالياتي ما ضررهاي بانک هاي آنها را جبران مي کرد، باز پيش خود به ما مي خنديدند. مايکل مور، انتخاب اوباما به رياست جمهوري را نوعي نافرماني همگاني عليه نخبگاني مي داند که در حال مکيدن خون مردمند (البته همين مردم، کار اوباما مبني بر کمک هفتصد ميليارد دلاري به بانک ها و شرکت هاي ورشکسته را که مور از آن به عنوان دزدي در روز روشن ياد مي کند، نادرست مي دانند).
فيلم مملو از صحنه هاي رقت انگيز و اندوهبار است. فرقي نمي کند، تصوير خانواده اي باشد که مجبورند خانه شان را ترک کنند يا خلباني که هيچ راهي جز درخواست براي بن غذا ندارد. مور داستاني واقعي و البته نه تخيلي يافته است و تصاويري از اقتصاد آمريکا را به تصوير مي کشد و آشکارا به آن مي تازد. اما اين فيلم بر خلاف برداشت هاي بلندش، به اندازه سيکو تأثيرگذار و ميخکوب کننده نيست. مقدمه فيلم بدون صغري و کبري چيدن و رک است: «کاپيتاليسم جداي از بحث سرمايه داري و آزادي، چيز مزخرفي است.» او حتي در اين راه، حمايت کشيش هاي کاتوليک را هم جلب کرده است. پس با اين حساب مي شود گفت، مور مثل يک کاتوليک واقعي به دنبال اين شعار است که: «اگر مسيح بود، چه کار مي کرد؟»
مسلماً دادن وام هاي مسکن پشت سر هم، آن هم با ريسک زياد وبا وثيقه هايي که اميدي به اعتبار آنها نيست، به اين اوضاع پيچيده دامن زده و فقط باعث پولدار شدن صرافي ها شد و دست آخر ميليون ها دلار پول در راه خانه دار شدن بر باد رفت و خانه هاي گرويي مردم بود که با مناقصه ها به چنگ پولدارها افتاد. ولي بر خلاف سيکو که گوشزدي براي ايالات متحده بود تا در سيستم «سلامت و درمان» خود روشي مانند کانادا، انگلستان يا فرانسه در پيش گيرد. در پايان اين فيلم، ما با يک بسته پيشنهادي يا يک سياست مشخص مواجه نيستيم. اين جملاتي است که مور در پايان فيلم مي گويد: «کاپيتاليسم اهريمن است و شما نمي توانيد با يک اهريمن کنار بياييد، فقط بايد آن را از بين ببريد.» اين ها همه درست، اما چگونه؟ اين سؤالي است که مور به آن جوابي نمي دهد.
بعد از نمايش فيلم در واشنگتن، مور به حاضرين رو کرد و گفت: «مردم، شما بايد بعد از ديدن بلند شويد و کاري بکنيد، چون من ديگر فيلم هاي خود را ساخته ام و حرف هايم را زده ام.» او گفت: «من مي توانم اقدامات ديگري انجام دهم.» اما منظورش از کار ديگري، چه بوده است؟ مي خواهد برود رؤساي AIG و citigroup را بازاشت کند؟ مثل درون فيلم که تلاش داشت اين کار را بکند؟ يا خطوط هوايي که حقوق بخور و نمير به خلبانانش مي دهند را تحريم کند؟ يا برود و «مک مانيسون» را تصرف کند؟
مور در جواب سؤالي از حضار گفت که اصلاحات اقتصادي بايد اولويت شماره اول باشد. او گفت که مسئله پول درآوردن مردم، بايد از مسائل سياسي جدا باشد. او گفت: «ما هيچ راهي براي مقابله با وال استريت نداريم.» او همچنين کاخ سفيد را به خاطر حمايت از طرح public health option (برنامه بيمه عمومي دولت آمريکا که به شدت از سوي اوباما حمايت مي شود. اين برنامه در راستاي حمايت از افرادي است که از بيمه شخصي بهره نمي برند) به جاي برنامه پرداخت فردي بيمه مورد سرزنش قرار داد و با پرخاشگري گفت: «شما (دولت) نمي توانيد پيش خودتان به توافق برسيد و به ما تحميل کنيد.» با اين حال او گفت، نبايد يک دفعه همه چيز را از اوباما طلب کرد، بايد آرام آرام به او فشار آورد.
مور با آن چشمانش که هر لحظه در پي افشاي موضوعي است، فيلمساز با استعدادي است. او يک نظريه پرداز سياسي يا رهبر يک جنبش نيست. او يک سري سؤالات انتقادي درباره سياست هاي ايالات متحده آمريکا مطرح مي کند؛ البته خيلي عادلانه نيست که از او انتظار داشته باشيم، خودش به اين سؤالات پاسخ دهد. اين را هم بايد گفت، ما همگي از دولت انتظار داريم که دموکراسي و قانون را رعايت کند، اما خودمان در محل کار و زندگي خيلي پاي بند آن نيستيم.
اما مور بايد از اينکه بعد از تماشاي فيلم تماشاگران سالن را ترک مي کنند و از او انتظار ندارند يک بيانيه بلند بالاي ده ماده اي در باب اصلاحات سياسي و اقتصادي به آنها ارائه کند که به خانه هايشان ببرند، خوشحال باشد.
بعد از پايان مراسم، به شوخي از مور به خاطر لحن آرامش در رابطه با اوباما پرسيدم، حال آنکه او دارد همان سياست بوش و چني را در کم اقتصادي به شرکت ها و مؤسسات دنبال مي کند، او گفت: «به اوباما تا شروع فصل تازه NBA فرصت مي دهم!» او لحظه اي مکث کرد و گفت: «منظورم خود فصل است نه بازي هاي پيش فصل.» اوباما حواست را جمع کن، اولين بازي ليگ NBA، بيست و هفت اکتبر است!!
ماهنامه سياحت غرب ش هفتاد و ششم
/ج
فيلم آخر مايکل مور، «کاپيتاليسم؛ يک داستان عاشقانه» مملو از صحنه هاي رقت انگيز و اندوهبار است. فرقي نمي کند، تصوير خانواده اي باشد که مجبورند خانه شان را ترک کنند يا خلباني که هيچ راهي جز درخواست براي بن غذا ندارد. مور داستاني واقعي و نه تخيلي، يافته است و تصاويري از اقتصاد آمريکا را به تصوير مي کشد و آشکارا به آن مي تازد. اما اين فيلم بر خلاف برداشت هاي بلندش، به اندازه «سيکو» تأثيرگذار و ميخکوب کننده نيست.
مور ول کن ماجرا نيست. مايکل مور در «فارنهايت 11/9»، سياست خارجي ايالات متحده را که حاصل اقدامات بوش و ديک چني بود، به چالش کشيد. در «سيکو»، او صنعت بيمه سلامت (درمان) را واکاوي کرد و در مستند جديدش «کاپيتاليسم: يک داستان عاشقانه»، او اصول سازمان يافته و بنيادين جامعه آمريکايي را که مثل يک بنگاه خصوصي است، به چالش مي کشد. اين فيلم داراي قسمت هاي مختلفي است که در آن جنبه هاي مختلف و تفاوت بحران اقتصادي کنوني بحث و بررسي مي شود، جنبه هايي نظير، ضبط رهن مستأجران، اخراج و تخليه کردن خانه هاي آنان، تبديل همه چيز به سيستم کازينويي توسط وال استريت، خارج کردن آمريکا از حالت صنعتي (که از دوران رياست جمهوري ريگان شروع شد)، زندان هاي خصوصي، زياده روي هاي مديران عامل بيمه و دهقانان مرده (سيستم ناکارآمد بيمه) کمک به شرکت هاي ورشکسته، نابودي «جنرال موتورز»، تأثيرات کمک هاي مالي کلان بر روي دولت و دست آخر، حقوق هاي ناچيز و شرم آور خلبان خطوط هوايي منطقه اي.
نقطه اوج فيلم، نوار صدايي است که با تلاش بي وقفه مور – که البته قبلاً هرگز ديده نشده است – تهيه شده است و در آن روزولت طي يک سخنراني عمومي در سال 1944 مي گويد، کشور نيازمند دومين اصلاحيه قانون اساسي است که طي آن حق کسب شغل آبرومند، مسکن، آموزش و درمان، تضمين شده باشد. روزولت مي گويد: اگر صلح و عدالت، اينجا، در خانه خودمان وجود نداشته باشد، در دنيا هم دوامي نخواهد داشت.
مور مي پرسد: چه بلايي بر سر آن حقوقي که روزولت گفت، آمده است؟ جواب اين است: ثروتمندتر شدن بعضي ها، اين «حقوق» را از بين برد و براي سال هاي طولاني، سر خيلي از ماها را کلاه گذاشت؛ سال هايي که ما بهاي گزافي مي پرداختيم و آن ها پيش خود به ما مي خنديدند؛ و وقتي که دلارهاي مالياتي ما ضررهاي بانک هاي آنها را جبران مي کرد، باز پيش خود به ما مي خنديدند. مايکل مور، انتخاب اوباما به رياست جمهوري را نوعي نافرماني همگاني عليه نخبگاني مي داند که در حال مکيدن خون مردمند (البته همين مردم، کار اوباما مبني بر کمک هفتصد ميليارد دلاري به بانک ها و شرکت هاي ورشکسته را که مور از آن به عنوان دزدي در روز روشن ياد مي کند، نادرست مي دانند).
فيلم مملو از صحنه هاي رقت انگيز و اندوهبار است. فرقي نمي کند، تصوير خانواده اي باشد که مجبورند خانه شان را ترک کنند يا خلباني که هيچ راهي جز درخواست براي بن غذا ندارد. مور داستاني واقعي و البته نه تخيلي يافته است و تصاويري از اقتصاد آمريکا را به تصوير مي کشد و آشکارا به آن مي تازد. اما اين فيلم بر خلاف برداشت هاي بلندش، به اندازه سيکو تأثيرگذار و ميخکوب کننده نيست. مقدمه فيلم بدون صغري و کبري چيدن و رک است: «کاپيتاليسم جداي از بحث سرمايه داري و آزادي، چيز مزخرفي است.» او حتي در اين راه، حمايت کشيش هاي کاتوليک را هم جلب کرده است. پس با اين حساب مي شود گفت، مور مثل يک کاتوليک واقعي به دنبال اين شعار است که: «اگر مسيح بود، چه کار مي کرد؟»
مسلماً دادن وام هاي مسکن پشت سر هم، آن هم با ريسک زياد وبا وثيقه هايي که اميدي به اعتبار آنها نيست، به اين اوضاع پيچيده دامن زده و فقط باعث پولدار شدن صرافي ها شد و دست آخر ميليون ها دلار پول در راه خانه دار شدن بر باد رفت و خانه هاي گرويي مردم بود که با مناقصه ها به چنگ پولدارها افتاد. ولي بر خلاف سيکو که گوشزدي براي ايالات متحده بود تا در سيستم «سلامت و درمان» خود روشي مانند کانادا، انگلستان يا فرانسه در پيش گيرد. در پايان اين فيلم، ما با يک بسته پيشنهادي يا يک سياست مشخص مواجه نيستيم. اين جملاتي است که مور در پايان فيلم مي گويد: «کاپيتاليسم اهريمن است و شما نمي توانيد با يک اهريمن کنار بياييد، فقط بايد آن را از بين ببريد.» اين ها همه درست، اما چگونه؟ اين سؤالي است که مور به آن جوابي نمي دهد.
بعد از نمايش فيلم در واشنگتن، مور به حاضرين رو کرد و گفت: «مردم، شما بايد بعد از ديدن بلند شويد و کاري بکنيد، چون من ديگر فيلم هاي خود را ساخته ام و حرف هايم را زده ام.» او گفت: «من مي توانم اقدامات ديگري انجام دهم.» اما منظورش از کار ديگري، چه بوده است؟ مي خواهد برود رؤساي AIG و citigroup را بازاشت کند؟ مثل درون فيلم که تلاش داشت اين کار را بکند؟ يا خطوط هوايي که حقوق بخور و نمير به خلبانانش مي دهند را تحريم کند؟ يا برود و «مک مانيسون» را تصرف کند؟
مور در جواب سؤالي از حضار گفت که اصلاحات اقتصادي بايد اولويت شماره اول باشد. او گفت که مسئله پول درآوردن مردم، بايد از مسائل سياسي جدا باشد. او گفت: «ما هيچ راهي براي مقابله با وال استريت نداريم.» او همچنين کاخ سفيد را به خاطر حمايت از طرح public health option (برنامه بيمه عمومي دولت آمريکا که به شدت از سوي اوباما حمايت مي شود. اين برنامه در راستاي حمايت از افرادي است که از بيمه شخصي بهره نمي برند) به جاي برنامه پرداخت فردي بيمه مورد سرزنش قرار داد و با پرخاشگري گفت: «شما (دولت) نمي توانيد پيش خودتان به توافق برسيد و به ما تحميل کنيد.» با اين حال او گفت، نبايد يک دفعه همه چيز را از اوباما طلب کرد، بايد آرام آرام به او فشار آورد.
مور با آن چشمانش که هر لحظه در پي افشاي موضوعي است، فيلمساز با استعدادي است. او يک نظريه پرداز سياسي يا رهبر يک جنبش نيست. او يک سري سؤالات انتقادي درباره سياست هاي ايالات متحده آمريکا مطرح مي کند؛ البته خيلي عادلانه نيست که از او انتظار داشته باشيم، خودش به اين سؤالات پاسخ دهد. اين را هم بايد گفت، ما همگي از دولت انتظار داريم که دموکراسي و قانون را رعايت کند، اما خودمان در محل کار و زندگي خيلي پاي بند آن نيستيم.
اما مور بايد از اينکه بعد از تماشاي فيلم تماشاگران سالن را ترک مي کنند و از او انتظار ندارند يک بيانيه بلند بالاي ده ماده اي در باب اصلاحات سياسي و اقتصادي به آنها ارائه کند که به خانه هايشان ببرند، خوشحال باشد.
بعد از پايان مراسم، به شوخي از مور به خاطر لحن آرامش در رابطه با اوباما پرسيدم، حال آنکه او دارد همان سياست بوش و چني را در کم اقتصادي به شرکت ها و مؤسسات دنبال مي کند، او گفت: «به اوباما تا شروع فصل تازه NBA فرصت مي دهم!» او لحظه اي مکث کرد و گفت: «منظورم خود فصل است نه بازي هاي پيش فصل.» اوباما حواست را جمع کن، اولين بازي ليگ NBA، بيست و هفت اکتبر است!!
پی نوشت ها :
* (David Corn، متولد فوريه 1959 سردبير مجله Nation براي بيست سال، مدير قسمت واشنگتن در مجله Mother Jones. او درباره سياست، کنگره، کاخ سفيد و... مطلب مي نويسد. کتاب «دروغ هاي جرج بوش: مديريت سياست فريب»، از نوشته هاي اوست)
ماهنامه سياحت غرب ش هفتاد و ششم
/ج