شميم طاقديس (1)

دانشمند فاضل، پژوهشگر نوآور، فقيه صاحب نام و اديب نامدار، ملااحمد نراقى ملقب به فاضل نراقى و فرزند خلف ملامحمدمهدى نراقى از مفاخر اسلام و مشاهير شيعه است. وى در سال 1185 ق (1) چشم به جهان گشود و با بهره گرفتن از معارف بزرگانى هم چون ملامحمد مهدى نراقى، محمدمهدى بحرالعلوم، كاشف العظا، آقا باقر بهبهانى (2) و... و
دوشنبه، 13 دی 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شميم طاقديس (1)

شميم طاقديس (1)
شميم طاقديس (1)


 

نویسنده : على باقرى طاهرى ‏نيا




 

پيش‏گفتار
 

دانشمند فاضل، پژوهشگر نوآور، فقيه صاحب نام و اديب نامدار، ملااحمد نراقى ملقب به فاضل نراقى و فرزند خلف ملامحمدمهدى نراقى از مفاخر اسلام و مشاهير شيعه است.
وى در سال 1185 ق (1) چشم به جهان گشود و با بهره گرفتن از معارف بزرگانى هم چون ملامحمد مهدى نراقى، محمدمهدى بحرالعلوم، كاشف العظا، آقا باقر بهبهانى (2) و... و برخوردارى از بينش پژوهشگرانه و روحيه تحقيق و تتبع، خود را تا والاترين جايگاه‏هاى علم و معرفت بالا برد.
وى شخصيتى جامع الاطراف است كه در عرصه‏هاى مختلف آنچنان درخشيده است كه گويى تمام عمر با بركت خود را در تحقيق و تدقيق صرف كرده است.
تنوع آثار و جمع ميان اخلاق، عرفان، فقه، اصول، حساب و ادب شاهد اين ادعاست.
ستاره پرفروغ اين شخصيت ماندگار و جاويد الأثر سرانجام در سال 1244ق (3) افول كرد.
جنبه ادبى نراقى در ميان ابعاد مختلف و اوصاف برجسته فاضل نراقى آنچه در اين مقال كندوكاو خواهد شد، شعر و ادب است كه عرصه تجلى دريافت‏ها و بينش و بصيرت اوست.
نقد و تحليل اين موضوع در خدمت تبيين نظرگاه عرفانى ـ اسلامى وى خواهد بود. گفتار او ايمان پرور و نطقش مسلمانى است كه گفت:
گرچه گفتار تو ايمان پرور است هم سخن‏هايت همه نغز وتر است ريزد از نطقت مسلمانى همه هست گفتار تو سلمانى همه (4)
ملااحمد نراقى «شاعر نحرير ايرانى» (5) ، متخلص به صفايى علاوه بر ديوان شعر، مثنوى بلندى به نام مثنوى طاقديس سروده است. طاقديس كه به معناى طاق مانند مى‏باشد، نام تخت خسرو پرويز بود كه سه طبقه داشت و تمام حالات فلكى و نجومى در آن ظاهر مى‏شد. (6)
اين مثنوى از يك سو به واسطه در برداشتن موضوعات و مقامات عرفانى و اخلاقى، مثنوى طاقديس نام گرفت، او خود مى‏گويد:
داستانم را كنون آمد ختام
صفه‏اى از طاقديسم شد تمام
صفه‏اى از چهار صفه شد تمام
آن سه باش تا ترا آيد پيام
و از سويى ديگر چون صفه‏هاى طاقديس آن نه از جنس آب و گل و عمارت، كه از جنس دل است، پس او خود در نامگذارى مثنوى‏اش به معناى عمارت و ايوان نيز نظر داشته است.
صفه‏اى ديگر بيارايم كنون
اهل جان را گردم آنجا رهنمون
صفه‏اى سازم ولى نه از آب و گل
سازم آنجا خلوتى با اهل دل
در اين نوشتار به موضوعات زير مى‏پردازيم:
1. نراقى در آيينه طاقديس ؛ 2. مثنوى معنوى و مثنوى طاقديس ؛ 3. طاقديس تفسير منظوم آيات و روايات ؛ 4. تمثيل در طاقديس.

1. نراقى در آيينه طاقديس
 

مثنوى طاقديس از جنس شعر اغوا كننده نيست و سراينده نيز در زمره سركشتگان در هروادى نيست. (7)
مثنوى طاقديس سلسله‏اى داستانى آن هم داستان راستان است كه عرصه بروز و ظهور افكارى بلند و عرفانى شده است.
اى رفيقان بشنويد اين داستان
بشنويد اين داستان از راستان (8)
مثنوى طاقديس از جنس مثنوى معنوى و هم چون كلام معجزه آساى لسان الغيب، شعر انديشه است . صبغه انديشه بر جنبه انگيزه‏اش غالب است و از اين رو در مقام ارزش گذارى، جمال معنوى آن به مراتب افزون‏تر از نغمه موسيقيايى آن است. اگر در كلام او اطناب و تكرار ديده مى‏شود و اگر برخى ابيات او را تنها با جابه‏جا كردن كلمات مى‏توان به نثر تبديل كرد، هيچ حرجى نيست؛ زيرا او خود در باره ابزار بودن اين سخن منظوم به روشنى مى‏گويد:
گر سخن با ياد يار دلكش است
گوبه هر لفظى كه خواهى آن خوش است
تاتو در انديشه وزنى و سجع
سرزند صبح و شود خاموش شمع
از براى خاطر من اى حريف
قافيه بگذار و بگذر از رديف
اندرين خلوت سخن بيگانه است
وضع الفاظ از پى افسانه است
فاضل نراقى، زبان رمز را بر آشكارگويى ترجيح داده، تفسير و معرفت خود را در لباسى آشكار و ملموس عرضه داشته است و درك رموز مثنوى طاقديس او، كليد دست يابى به اندوخته‏هاى اين مخزن الأسرار گرانبهاست. او با نقل قصه و حكايت، آتشى در دل مى‏افروزد كه استخوان را مى‏سوزاند و هوش از سر مى‏برد.
داستانى آرم امشب در ميان
كآتش اندازم به مغز و استخوان
گفته‏ام بس داستان عاشقان
گويمت امشب ولى يك داستان
كان همه از دل فراموشت شود
هم زدل تاب وزسر هوشت برد (9)
افزون بر زبان رمز و تمثيل ـ كه به آن خواهيم پرداخت ـ برخى ابيات در بيان ديدگاه فاضل نراقى به روشنى گواهند. او در باب جبر و اختيار قايل به جمع آن دو و تفريق حدود آن‏ها بوده، مى‏گويد:
گرنباشد اختيار، آيد خطا
امر و نهى و وعده و زجر و عطا (10)
در جايى ديگر همه ذرات عالم را فرمانبردار اراده حق تعالى دانسته، سبب‏ها را طلسم و اسباب جهان را چيزى جز بهانه نمى‏داند. در ترسيم مسلخ ذبح اسماعيل و از كار افتادن كارد، چنين پديده‏هاى جهان را مسخر اراده خداوند دانسته مى‏گويد:
گفت معذورم بدار اى بوالكرم
گرنه در دست تو فرمان مى‏برم
حق مى‏گويد مبر اين ناس را
خون مريز آن فرق فرقد ساى را
آلتم بى خبر از كار خود نى
زخود آرام و نى هنگار خود نى
من تنها چنينم اى خبير
جمله ذرات عالم دان اسير
پيش حكم حق همه گوشند و چشم
تا چه فرمانشان رسد از مهر و خشم
گر بگويد چرخ را آرام گير
تا ابد گردد فراموشش سير
هر سببى را از مسببى دان اثر
آن سبب‏ها را طلسمى در نظر
راست گويم اى رفيق مهربان
جز بهانه نيست اسباب جهان
فاضل نراقى درياى رحمت حق را بيكران، اقليم لطف او را بى‏پايان و نيش و رنج راه او را نوش و نصيب جان مى‏داند. بدين ترتيب هر چند سلوك طريق معرفت را پايانى نيست، ولى عزم گام نهادن در اين طريق و احراز كم‏ترين مرتبه اقبال به حضرت حق را مأجور دانسته مى‏گويد :
هيچ رنجى در رهش بى گنج نيست
بى نصيب، آن كس كه او را رنج نيست
نيش بى صدنوش در اين راه نيست
نيست خارى كش گلى همراه نيست
بى عطا هرگز گدا ز اينجا نرفت
دزد از اين خانه بى‏كالا نرفت
صورت خدمت كنى مزد آورند
ناروا جنس آورى نيكو خرند (11)
برخى از عمده‏ترين مضامين مثنوى طاقديس را مى‏توان اين‏گونه برشمرد:
تمثيل و حكايت منظوم از قبيل داستان طوطى و شاه و... .
تفسير منظوم آيات قرآن از قبيل: «انا عرضنا الامانة» و «لاتيأسوا» و... .
بسط و تفصيل مضامين قرآنى از قبيل: داستان ابراهيم خليل و ابتلا و آزمون وى، تمرد شيطان از سجده و تعظيم، ثبوت معاد جسمانى، حكايت زليخا و... .
شرح و تفسير احاديث از قبيل: حديث من مات ولم يعرف، تفكر ساعة، من عرف نفسه و... .
شرح فرازهايى از ادعيه شريفه از قبيل الهى و سيدى ان صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك و... .

2. مثنوى معنوى و مثنوى طاقديس
 

بى‏ترديد با تأمل و تورق در مثنوى طاقديس به زودى ميزان تأثير و چشم داشت فاضل نراقى به معارف و ذخاير مثنوى مولانا هويدا مى‏شود. مولانا و فاضل هر دو به خلق آثارى پرداخته‏اند كه با الهام از كلام وحى، از بطون مختلف برخوردارند . منظومه‏هاى آن دو، لباس محسوسات بر تن كرده مراتب عرفان را به تفسير مى‏كشند. اگر مثنوى مولانا تفسير عرفانى قرآن است، بى‏ترديد مثنوى طاقديس نيز تفسير عرفانى ديگرى از آن است.
آنان هر دو زبان رمز را در كالبد تمثيل و مثل، مناسب تشخيص داده‏اند و با استفاده از استعاره و مجاز، پرده از مقام عرفانى و معرفت خداشناسى خود برداشته‏اند. پايان هر مقطع از تمثيل و حكايت مثنوى معنوى و مثنوى طاقديس اغلب با معرفى نمادها و شخصيت‏هاى آن همراه است. هم‏چنان كه در داستان «مردى كه در چاه افتاد» به روشنى مراد خود را از چاه، رسن، موشان، اژدها ، شيرمست ، انگبين و زنبور به ترتيب اين‏گونه بيان مى‏كند.
هست اين دنيا چه و عمرت رسن روز و شب هستند موشان بى سخن اژدها قبرست بگشوده دهان منتظر تا پاره گردد ريسمان دهر باشد شيرمست پرغرور تا كشد جان تو را از تن برون مال دنيا انگبين و اهل آن جمله زنبورند نى بل بر غمان (12)
مولانا وقتى مى‏خواهد دامن استطراف را برچيند و موضوع سابق را پى‏گيرد اين چنين خود را خطاب مى‏كند.
باز گردان قصه عشق اياز
كان يكى گنجى است مالا مال راز
و فاضل نراقى نيز اين‏گونه به بيان تتمه سخن سابق خود مى‏پردازد:
اين سخن پايان ندارد اى قلم
قصه طوطى و شه را كن رقم

پي نوشت ها :
 

1) لغت نامه دهخدا به نقل از اعيان الشيعه، ج‏11، ص 249 و رياض العارفين، ص .463
2) عوائد الايام، ملااحمد نراقى، مقدمه، صص 40 و .39
3) الذريعة الى تصانيف الشيعه، ج 6، ص 276 و... لغت نامه دهخدا، ج‏3، ص .1372
4) مثنوى طاقديس، ص .250
5) عوائد الايام، ص .27
6) لغت نامه دهخدا، ج‏10، ص .15246
7) اشاره به آيه 224 از سوره مباركه شعرا.
8) مثنوى طاقديس، ص .27
9) همان، ص .416
10) همان، ص .304
11) مولانا نيز در تمثيل مرد عرب و خليفه بغداد اين معنا را به زبانى ديگر نقل كرده است. در اين تمثيل مرد از شدت فقر و به پيشنهاد همسرش هديه‏اى نزد خليفه بغداد مى‏برد . مرد عرب وقتى آب دجله را بديد بسيار خجل شد و از حقارت هديه خود بسى شرمسار گرديد و از لطف خليفه در عجب بود كه چگونه اين سبوى آب گنديده را پذيرفته و در برابر، اين همه انعام و احسان نموده است. داستان‏هاى مثنوى، على‏اكبر بصيرى، ص .24
12) مثنوى طاقديس، ص 170 اين مضمون در عين الحياة علامه مجلسى، ص 291 آمده است.
 

منبع : www.naraqi.com
ادامه دارد ....
ae



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط