زندگينامه امام باقر(علیه السلام ) (2)

اين محدوديت ها باعث شد كه احاديث نبوى در سينه حافظان حديث بماند و مسلمانان از اين منبع بزرگ فرهنگ اسلامى مدتها محروم گردند، به حدى كه «شعبى» مى‏گويد: «يك سال با پسر عمر همنشين بودم، از وى براى نمونه حتى يك حديث از پيامبر نشنيده‏ام!» (34) و «سائب بن يزيد» مى‏گويد:
دوشنبه، 13 دی 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زندگينامه امام باقر(علیه السلام ) (2)

زندگينامه امام باقر(علیه السلام ) (2)
زندگينامه امام باقر(علیه السلام ) (2)


 

نويسنده: فرزين نجفي پور




 


 

زيان جبران ناپذير:
 

اين محدوديت ها باعث شد كه احاديث نبوى در سينه حافظان حديث بماند و مسلمانان از اين منبع بزرگ فرهنگ اسلامى مدتها محروم گردند، به حدى كه «شعبى» مى‏گويد:
«يك سال با پسر عمر همنشين بودم، از وى براى نمونه حتى يك حديث از پيامبر نشنيده‏ام!» (34) و «سائب بن يزيد» مى‏گويد:
از مدينه تا مكه با «سعد بن مالك» همسفر بودم، در طول سفر حتى يك حديث از پيامبر ص نقل نكرد!»(35)اين ممنوعيت چنان اثر شومى در جامعه به جا گذاشت كه «عبدالله بن عمر» با آنكه به دستور پيامبر احاديث آن حضرت را ضبط كرده بود، بر اثر بخشنامه خليفه، آنچنان كتاب خود را پنهان ساخت كه هرگز در كتب حديث نامى از كتاب وى به چشم نمى‏خورد!ناگفته پيداست زيانهايى كه از اين ممنوعيت متوجه اسلام گرديد، قابل جبران نبود، زيرا كتابت احاديث پيامبر (صلی الله علیه واله) قريب صد سال متروك گشت و آن كلمات بلند در ميان مسلمانان مورد مذاكره قرار نگرفت/از همه بدتر آن‏كه عده‏اى مزدور و دورغ پرداز، از اين فرصت استفاده نموده مطالب دروغ و بى اساس را به نفع حكومتها و زمامداران وقت به صورت حديث جعل كردند ؛ زيرا وقتى مدرك منحصر به حافظه‏ها و شنيدن از افراد گرديد، طبعا همه كس مى‏توانست همه گونه ادعايى بنمايد، چون نه كتابى در كار بود، نه دفترى و نه حسابى! پيدااست كه در چنين شرائطى، دهها ابوهريره به وجود آمده براى بهره برداريهاى نامشروع، خود را محدث واقعى جا مى‏زدند! اين وضع تا اواخر قرن اول هجرى، يعنى تا زمان خلافت «عمر بن عبدالعزيز» (99-101)، ادامه يافت. عمر بن عبدالعزيز با يك اقدام شجاعانه اين بدعت شوم را از ميان برداشت و مردم را به نقل و تدوين حديث تشويق كرد. او طى بخشنامه‏اى، به منظور ترغيب و تشويق دانشمندان و راويان به اين كار، چنين نوشت:
«انظروا حديث رسول الله فاكتبوه فانى خفت دروس العلم و ذهاب اهله»:
(احاديث پيامبر را جمع آورى كرده بنويسيد، زيرا بيم آن دارم كه دانشمندان و اهل حديث از دنيا بروند و چراغ علم خاموش گردد)/بنا به نقل «بخارى»، عمر بن عبدالعزيز نامه‏اى مشابه مضمون فوق از شام به «ابى بكر بن حزم»، كه از طرف وى حاكم مدينه بود، نوشت.(36)ولى اين آغاز كار بود و مدتها لازم بود تا يك قرن عقب افتادگى جبران گردد و احاديث پيامبر (صلی الله علیه واله) احيا شود و آنچه در حافظه‏ها بود، طبعاً آميخته به برخى تحريفهاى عمدى يا سهوى، روى كاغذ بيابد/از آنجا كه دوران خلافت عمر بن عبدالعزيز كوتاه بود، اين برنامه بسرعت پيشرفت نكرد، زيرا پس از او «يزيد بن عبدالملك» و «هشام بن عبدالملك» زمام امور را در دست گرفتند و چيزى كه در حكومت آنها مطرح نبود، دلسوزى به حال اسلام و مسلمانان بود/بعضى نوشته اند:
نخستين كسى كه به امر عمر بن عبدالعزيز احاديث را جمع كرد، محمد بن مسلم بن شهاب زهرى بود.(37)البته بايد توجه داشت كه گر چه از زمان عمر بن عبدالعزيز نقل وكتابت حديث آزاد شد، اما از يك طرف احاديث مجعول دوران فترت كتابت حديث وارد مجموعه‏هاى حديثى شد و از طرف ديگر محدثان رسمى و طرفدار حكومت از نقل احاديثى كه به نحوى به نفع اهل بيت و شيعه تمام مى‏شد خوددارى كرده آنها را كتمان نمودند/

توجهات بى اساس :
 

دراينجا سوالى پيش مى‏آيد و آن اين است كه علت ممنوعيت نقل و ضبط حديث چه بود و خليفه دوم به چه مجوزى چنين بخشنامه‏اى را صادر كرد؟
در صورتى كه همه مى‏دانيم احاديث (گفتار پيامبر) مانند قرآن حجت بوده و پيروى از آن بر همه مسلمانان واجب است و قران درباره كليه مطالبى كه پيامبر (صلی الله علیه واله) مى‏فرمود (اعم از قرآن كه گفتار خدا است و حديث كه الفاظ آن از خود پيامبر (صلی الله علیه واله) ولى مفاد آن مربوط به جهان وحى مى‏باشد) مى‏فرمايد:
«هرگز پيامبر (صلی الله علیه واله) در گفتار خود از روى هوى و هوس سخن نمى‏گويد و هر چه بگويد، طبق وحى الهى است» (38)از اين گذشته خداوند صراحتاً سخنان و دستورهاى پيامبر را براى مسلمانان حجت قرار داده و فرموده است «و آنچه را پيامبر براى شما آورده بگيريد و اجرا كنيد و از آنچه نهى كرده خوددارى كنيد». (39)«عبدالله بن عمر»از پيامبر (صلی الله علیه واله) نقل مى‏كند كه حضرت با اشاره به دو لب خود به من فرمود:
«اى فرزند عمر سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست جز حق چيزى از ميان اين دو، بيرون نمى‏آيد، آنچه مى‏گويم بنويس».(40)آيا با اهميتى كه احاديث پيامبر (صلی الله علیه واله) دارد و از راههاى مهم و مطمئن آشنايى مردم با حقيقت اسلام به شمار مى‏رود، شايسته بودكه خليفه دوم براى جلوگيرى از نوشتن احاديث پيامبر (صلی الله علیه واله) به تمام مناطق اسلامى بخشنامه كرده بنويسد:
«هر كس حديثى از پيامبر (صلی الله علیه واله) نوشته، بايد از بين ببرد»؟
! آيا اين بخشنامه با روح اسلام، كه همواره طرفدار توسعه و گسترش علم و دانش است، سازگار است؟
!در پاسخ اين سوال، طرفداران دستگاه خلافت به دست و پا افتاده، براى اقدام خليفه از پيش خود فلسفه‏اى تراشيده و ادعا مى‏كنند كه ابوبكر گفت:
علت جلوگيرى از نقل احاديث پيامبر (صلی الله علیه واله) اين است كه احاديث، با آيات قران مجيد آميخته نشود (!)(41)اين عذر به قدرى بى اساس است كه احتياج به پاسخ ندارد، زيرا روزى كه پيامبر اكرم بدرود زندگى گفت، تمام آيات و سوره‏هاى قرآن مضبوط و معين شده بود و نويسندگان وحى و قاريان قرآن با حافظه‏هاى قوى خود تمام قرآن را حفظ كرده بودند و آيات و سوره‏هاى قرآن چنان معين و مشخص شده بود كه احدى نمى‏توانست حرفى را از قران بردارد يا حرفى را بر آن اضافه كند. آيا با اين وضع، نوشتن احاديث لطمه‏اى بر قرآن وارد مى‏ساخت؟
! بعلاوه، قرآن مجيد ازنظر فصاحت، بلاغت، روانى و سلاست، جذابيت و تركيب و جمله بندى طورى است كه هيچ كلام و نوشته‏اى به آن شباهت ندارد و هيچ كلامى، گرچه از نظر فصاحت به عاليترين درجه برسد، قابل اشتباه با قرآن نيست/سخنان امير مومنان (علیه السلام) در نهج البلاغه و خطبه‏هاى خود پيامبر (صلی الله علیه واله) از نظر فصاحت و سلاست و شيرينى در اوج فصاحت و بلاغت قرار دارد ولى هرگز قابل اشتباه با قرآن نيست و آياتى كه امير مومنان (علیه السلام) ضمن خطبه‏هاى خود آورده، مانند گوهر درخشانى، در لابلاى سخنان على (علیه السلام) مى‏درخشد و هر خواننده‏اى كه با تركيب كلام عرب آشنا باشد، در نخستين برخورد ميان اين دو فرق مى‏گذارد/

انگيزه سياسى :
 

قرائن شهادت مى‏دهد كه صدور اين بخشنامه انگيزه سياسى داشته و منظور اين بوده است كه در پرتو ان، امتياز بزرگى را كه آن روزها نصيب امير مومنان (علیه السلام) شده بود، از بين ببرند؛ زيرا امير مومنان (علیه السلام) هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه واله) در قيد حيات بود، كتابهايى تاليف نموده بود كه در آنها احاديث پيامبر (صلی الله علیه واله) و حقايقى راكه از آن حضرت در ابواب مختلف آموخته بود، گردآورى بود/
آيا پيامبر (صلی الله علیه واله) از كتابت حديث نهى فرموده بود؟
تاسف اورتر اين است كه برخى از محدثان، نهى از كتابت حديث را به پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) نسبت داده مى‏گويند:
آن حضرت فرموده است:
چيزى از طرف من جز قرآن ننويسيد و هركس چيزى از جز قرآن نوشته بايد آن را از بين ببرد.(42)قرائنى شهادت مى‏دهد كه اين مطلب بى اساس است، زيرا:
اولا امير مومنان (علیه السلام)، شاگرد ممتاز مكتب پيامبر، احاديث فراوانى از آن حضرت ضبط كرده بود و نوشته‏هاى او دست به دست در ميان ائمه (علیه السلام) مى‏گشت و اگر پيامبر (صلی الله علیه واله) از نوشتن احاديث نهى مى‏كرد، هرگز على (علیه السلام) با فرمان او مخالفت نمى‏نمود/ثانيا، نامه‏هاى مختلفى در مسائل گوناگون، در احكام و فرائض و مرافعات و سياسات، در زمان خود آن حضرت نوشته شده و محدثان و تاريخ نويسان با اسناد و مدارك متقن، متن آنها را ضبط كرده‏اند. تعداد انگشت شمارى از اين نامه‏ها مربوط به دعوت به اصل اسلام است، ولى بسيارى از آنها پيرامون فصل خصومتها و تعيين حدود و كيفرهاى اسلامى و بيان احكام و فرائض نگارش يافته است ؛ بنابراين چگونه مى‏توان باور نمود كه پيامبر (صلی الله علیه واله) از يك طرف از نوشتن غير قرآن نهى نمايد، و از طرف ديگر 300 نامه، كه 216 عدد از آن‏ها اكنون با تمام خصوصيات در دسترس ماست، در برابر ديدگانش نوشته شود و با مخالفت او روبرو نگردد؟
شيعه پايه گذار تدوين حديث :
خوشبختانه شيعيان از همان دوران حيات پيامبر اسلام در اين زمينه كوششهاى فراوانى به عمل آوردند و به پيروى از امير مومنان (علیه السلام) در نقل و ضبط و تدوين حديث پيشگام شدند و آثار گرانبها و مجموعه‏هاى ارزنده‏اى از اخبار و احاديث از خود به يادگار گذاشتند. على (علیه السلام) نخستين كسى بود كه احاديث رسول خدا را جمع آورى كرد. پيامبر اسلام احاديثى را املا كرد و على (علیه السلام) آنها رانوشت و به صورت يك كتاب تدوين شده در آورد. اين كتاب پس از على ع در اختيار ائمه ع بود تا آنكه به امام باقر (علیه السلام) منتقل گرديد. روزى «حكم بن عتيبه» آن را نزد امام باقر (علیه السلام) ديد. وى در مسئله‏اى با حضرت باقر(علیه السلام) اختلاف نظر پيداكرده بود، حضرت آن كتاب را به وى نشان داده حديث مربوط به مسئله مورد اختلاف را در آن ارائه كرد و فرمود:
اين، خط على (علیه السلام) و املاى رسول خدا است.(43)از اين گذشته، امير مومنان (علیه السلام) كتاب ديگرى پيرامون «ديات» تدوين كرده بود كه «صحيفه» ناميده مى‏شد و آن را (به صورت طومار) به شمشير خود مى‏بست. از آن حضرت نقل شده است كه فرمود:
«نزد ما كتابى نيست كه آن را بخوانيم، جز كتاب خدا و اين صحيفه». مطالب صحيفه شامل حكم شرعى زخمها و جراحات بوده است.(44)گفتار امير مومنان (علیه السلام) درباره صحيفه، بروشنى نشان مى‏دهد كه در آن زمان هيچ كتاب ديگرى غير از قرآن نوشته بوده است و على (علیه السلام) نخستين تدوين كننده حديث و فقه است. سيوطى، على (علیه السلام) و فرزندش حسن (علیه السلام) را جز طرفداران كتابت حديث مى‏شمارد.(45)اگر جامعه تسنن بر اثر بدعت نهى از نوشتن حديث، صد سال يا بيشتر، احاديث اسلامى را ضبط نكردند، خوشبختانه جامعه تشيع در اين راه پيشقدم شدند، زيرا در زمان خود پيامبر (صلی الله علیه واله) غير از على (علیه السلام) «ابو رافع» يكى از ياران آن حضرت كه از دوستداران على (علیه السلام) نيز بود، كتابى به نام «السنن و الاحكام والقضايا» نوشت (46)و احكام و سنن مخصوص در ابواب مختلف اسلام را مثل نماز و روزه و زكات و حج و مرافعات گرد آورد و اگر ما اين كتاب را نخستين كتاب حديث بدانيم كه توسط صحابه تدوين شده، مى‏توانيم آن را نخستين كتاب فقهى از اين نوع نيز بشماريم. (47)ابورافع هنگامى اين كتاب را نوشت كه كتابت حديث و گفتار پيامبر (صلی الله علیه واله) از نظر دستگاه خلافت، جرم بزرگى به شمار مى‏رفت/پس از ابورافع، نويسندگان شيعه در همان دوران فترت كتابت حديث، به ضبط و نوشتن احاديث اسلامى پرداختند و از اين طريق سخنان پيشوايان خودرا از دستبرد تحريف و ديگر آفات زمان حفظ نمودند. اين برنامه از زمان امير مومنان (علیه السلام) تا زمان پيشواى پنجم ادامه داشت و در زمان حضرت باقر (علیه السلام) پيشرفت درخشانى پيدا كرد، به طورى كه هنگام صدور دستور عمر بن عبدالعزيز مبنى بر جمع آورى و تدوين حديث، هر كدام از ياران و شاگردان برجسته پيشواى پنجم، هزاران حديث را در حفظ داشتند. (48)«محمد بن مسلم»، از شخصيتهاى بزرگ شيعه و راويان بسيار بلند پايه و با فضيلت، نمونه بارزى از شاگردان برجسته پيشواى پنجم در فقه و حديث است. او اهل كوفه بود و طى چهار سال اقامت در شهر مدينه، پيوسته به محضر امام باقر (علیه السلام) و بعد از او به خدمت امام صادق (علیه السلام) شرفياب مى‏شد و از محضر آن دوپيشواى بزرگ بهره‏ها مى‏اندوخت. وى مى‏گويد:
هر موضوعى كه به نظرم مى‏رسيد، از امام باقر ع مى‏پرسيدم و جواب مى‏شنيدم، به طورى كه سى هزار حديث از امام پنجم و شانزده حديث از امام صادق (علیه السلام) فرا گرفتم.(49)محمد بن مسلم كتابى بنام «اربعمأْ مسئله» (چهار صد مسئله) تاليف كرده بود كه گويا پاسخ چهار صد مسئله‏اى باشد كه از پيشواى پنجم و ششم شنيده بود. (50)يكى ديگر از تربيت يافتنگان مكتب امام باقر (علیه السلام) «جابر بن يزيد جعفى» است. او نيز اهل كوفه بود و براى استفاده از محضر امام باقر (علیه السلام) به شهر مدينه هجرت كرد و در پرتو استفاده از مكتب پرفيض پيشواى پنجم، به مرابت عالى علمى نائل گرديد. جابر، با استفاده از علوم و دانشهاى سرشار پيشواى پنجم كتب و آثار متعددى از خود با يادگار گذاشت كه شاهد ديگرى بر توجه شيعيان به مسئله تدوين حديث و جمع آورى معارف اسلامى است. كتب جابر به قرار زيراست:
1- كتاب تفسير/2-كتاب نوادر/3- كتاب فضائل/4-كتاب جمل /5- كتاب صفين. 6- كتاب نهروان. 7- كتاب مقتل امير المومنين (علیه السلام) . 8-كتاب مقتل الحسين (علیه السلام) . (51)
يزيد بن عبدالملك:
پس از مرگ «عمر بن عبدالعزيز»، «يزيد بن عبدالملك» روى كار آمد. يزيد مردى عياش و خوش گذران و لاابالى بود و به هيچ وجه به اصول اخلاقى و دينى پايبند نبود، از اينرو ايام خلافت او يكى از سياهترين و تاريكترين ادوار حكومت بنى اميه به شمار مى‏رود. در زمان حكومت وى هيچ فتح و پيروزى و هيچ حادثه درخشانى در جامعه اسلامى اتفاق نيفتاد/او كه در زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز وليعهد بود، چهره حقيقى و ماهيت خود را در وراى ظاهر فريبنده و قيافه مقبولى پوشانده و از اين رهگذر افكار عمومى را به سوى خود جلب كرده بود. به همين جهت خلافت او نخست با استقبال مردم روبرو شد، خاصه آنكه وى در نخستين روزهاى زمامدارى اعلام كرد كه برنامه خليفه پيشين را ادامه خواهد داد/اين وعده براى مردم كه طعم شيرين اجراى حق و عدالت را در زمان عمر بن عبدالعزيز (ولو به طور نسبى و در مدتى كوتاه) چشيده بودند، نويد اميد بخشى بود، ولى طولى نكشيد كه اين انتظار مبدل به ياس و نوميدى گرديد زيرا پس از آنكه چند صباحى از زمامدارى وى گذشت، برنامه عوض شد و وعده‏هاى همه پوچ از آب در آمد!

شهادت دروغين :
 

يزيد براى آنكه سرپوشى بر اعمال نارواى خود بگذارد، و براى آن‏كه خود را از هر گونه گناه و انحرافى تبرئه كند، با تمهيداتى، چهل نفر از رجال و پيرمردان را وادار نمود تا به مصونيت او از گناه و عصيان شهادت بدهند، اين عده شهادت دادند كه هيچ گونه حساب و عذابى متوجه خلفا نيست! (52)البته شهادت اين عده به اين سادگى نبود، بلكه گوشه‏اى از سياستهاى مزورانه بنى اميه به منظور تثبيت حكومت خود به شمار مى‏رفت، زيرا بنى اميه براى تامين مقاصد سياسى خود، يك جمعيت فكرى مانند «مرجئه»(53)به وجود آورده بودند كه فعاليت فكرى آنها وسيله‏اى براى تثبيت پايه‏هاى حكومت اموى زير پوشش دين بود/اين گونه جمعيتها، كه به استخدام حكومت اموى در آمده بودند، با يك سلسله تفسيرها و توجيهات دينى، اعمال ضد اسلامى زمامداران اموى را توجيه مى‏كردند!«ابن قتيبه دينورى» مى‏نويسد:
«يزيد ابتدأاً به خاطر اخلاق فريبنده خود، در ميان قريش محبوبيت داشت و اگر پس از رسيدن به خلافت، طبق روش عمر بن عبدالعزيز رفتار مى‏كرد، مردم از او شكايت نمى‏كردند؛ ولى وى برخلاف انتظار همه، پس از رسيدن به قدرت، بكلى تغيير روش داد و عيناً رفتار نامطلوب برادرش وليد را در پيش گرفت. رفتار او موج نفرت مسلمانان را بر ضد او برانگيخت، به طورى كه مردم تصميم گرفتند او را از خلافت بركنار سازند. يزيد به اندازه‏اى به حقوق و خواسته‏هاى مردم بى اعتنا بود كه حتى گروهى از قريش وعده‏اى از بنى اميه نيز به اعمال او اعتراض كردند/يزيد، به جاى آنكه به انتقادهاى مردم گوش داد. و در روش خود تجديد نظر نمايد، بر خشونت و سختگيرى خود افزود و عده‏اى از اشراف قريش و بزرگان بنى اميه را به اخلال در نظم عمومى و شورش و كودتا متهم كرد و به عموى خود «محمد بن مروان»، دستور داد آنها را بازداشت نموده به زندان افكند. اين عده قريب دو سال در زندان ماندند، آنگاه محمد آنها را به وسيله زهر مسموم نمود و همه را به قتل رسانيد!يزيد غير از اين عده، تعداد سى نفر از رجال قريش را دستگير كرد و پس از آنكه مبالغ زيادى جريمه از آنان گرفت و اموال و دارايى و مستغلاتشان را مصادره نمود، آنان را مورد آزار و شكنجه سخت قرار داد و از هستى ساقط كرد، به طورى كه افراد مزبور در گوشه و كنار شام و ساير نقاط پراكنده شده با فقر و تنگدستى به سر مى‏بردند.يزيد به اين هم اكتفا نكرد، بلكه دستور داد تمام كسانى را كه با آنان تماس داشتند، به اتهام همكارى با شورشيان و مخالفان حكومت، به دار كشيدند»! (54)

ساز و آواز و قمار:
 

 

خلفاى پيشين بنى اميه در اوقات فراغت خويش به اخبار جنگها و داستانهاى شجاعان قديم عرب و قصائد شعرا گوش مى‏دادند، ولى در زمان خلفاى بعدى و از آن جمله «يزيد بن عبدالملك» ساز و آواز جاى قصائد و اشعار را گرفت و در بزم هاى شبانه دربار خلافت، به جاى قصائد حماسى شعرا و داستانهاى جنگى، ساز و آواز رايج گرديد/
هشام بن عبدالملك :
هشام مردى بخيل، خشن، جسور، ستمگر، بيرحم و سخن ور بود. (55)او در جمع آورى ثروت و عمران و آبادى مى‏كوشيد و در زمان خلافتش بعضى از صنايع دستى رونق يافت ؛ لكن از آن‏جا كه وى شخصى بى عاطفه و سختگير بود، در دوران حكومت او، زندگى برمردم سخت شد و احساسات و عواطف انسانى در جامعه روبه زوال رفت و رسم نيكوكارى و تعاون برچيده شد، به طورى كه هيچ كس نسبت به ديگرى دلسوزى و كمك نمى‏كرد! (56)

نفوذ عناصر فاسد و منحرف :
 

«سيد امير على»، مورخ و دانشمند معروف، وضع اجتماعى - سياسى آن روز جامعه اسلامى را بخوبى ترسيم نموده اخلاق و رفتار هشام را به نحو روشنى تشريح مى‏كند:
«با مرگ يزيد دوم، خلافت به برادرش هشام رسيد؛ لكن خلافت او زمانى استقرار يافت كه آشوبها و نهضت هاى داخلى را سركوب نمود و آتش جنگهاى خارجى را خاموش ساخت، زيرا در آن زمان، از طرف شمال، قبايل تركمن خزر به دولت مركزى فشاروارد مى‏آوردند، و درشرق، رهبران عباسى مخفيانه سرگرم فراهم ساختن مقدمات براى درهم شكستن پايه‏هاى حكومت اموى بودند. در داخل كشور نيز آتش خشم و كينه خوارج، كه مردمى دلير و سلحشور بودند، شعله ور شده بود/در اين كشمكش‏ها، بهترين جوانان عرب، يا در جنگهاى داخلى كشته شدند و يا قربانى سياست بدبينى و حسادت دربار فاسد خلافت گشتند، زيرا در اثر اطمينان كوركورانه‏اى كه خليفه قبلى از وزرا و درباريان خود داشت، حكومت و قدرت به دست افراد خود خواه و ناشايستى افتاده بود كه مردم را به خاطر عجر و ناتوانى خود و سؤ اداره كشور متنفر ساخته بودند/البته رجال بزرگ و چهره‏هاى درخشان انگشت شمارى بودند كه با كمال همت و دلسوزى نسبت به دين و آيين در ميان مردم سست و كم فروغ شده و در ميان درباريان و عوامل وابسته به حكومت رو به زوال بود، زيرا آنان عموماً عناصرى بودند كه جز تامين منافع خود، هيچ هدفى نداشتند/در آن عصر خطير، جامعه اسلامى نيازمند بازوى توانايى بود كه كشتى متزلزل حكومت را از غرق شدن نجات بدهد، از اينرو طبعاً هشام به مزايا و خصوصياتى نيازمند بود كه بتواند در پرتو آن، با دشواريها و مشكلاتى كه جامعه اسلامى را از هر طرف احاطه كرده بود، مقابله كند/در اينكه هشام بهتر از خليفه قبلى (يزيد) بود شكى نيست، زيرا در زمان هشام دربار خلافت از عناصر ناپاك تصفيه شد، وقار و سنگينى جايگزين سبكسرى و بوالهوسى گرديد، و جامعه از وجود افراد طفيلى كه سربار جامعه بودند پيراسته گشت/ولى سختگيرى بيش از اندازه هشام، به سرحد خشونت رسيد و صرفه جوييهاى وى جنبه بخل يافت و بعضى از كمبودهاى اخلاقى و انسانى وى اوضاع را بدتر كرد، زيرا او فردى كوتاه فكر و مستبد و شكاك و بدبين بود، از اينرو، به هيچ كس اعتماد نمى‏كرد، بلكه براى خنثى كردن توطئه‏هايى كه بر ضد او چيده مى‏شد، به عمليات مكارانه و جاسوسى متوسل مى‏شد و از انجا كه آدم زود باورى بود،با يك بدگويى و سؤ ظن بهترين رجال كشور را از بين مى‏برد. اين بدبينى افراطى باعث شد كه عزل و نصب متوالى و بيش از حد فرمانروايان و حكام شهرستانها، نتايج فوق العاده به بار آورد».(57)
امام باقر (علیه السلام) در شام :
يكى از حوادث مهم زندگى پرافتخار پيشواى پنجم، مسافرت آن حضرت به شام مى‏باشد. هشام بن عبدالملك، كه يكى از خلفاى معاصر امام باقر (علیه السلام) بود، هميشه از محبوبيت و موقعيت فوق العاده امام باقر بيمناك بود و چون مى‏دانست پيروان پيشواى پنجم، آن حضرت را امام مى‏دانند، همواره تلاش مى‏كرد مانع گسترش نفوذ معنوى و افزايش پيروان آن حضرت گردد/در يكى از سالها كه امام باقر (علیه السلام) همراه فرزند گرامى خود «جعفر بن محمد(علیه السلام) » به زيارت خانه خدا مشرف شده بود، هشام نيز عازم حج شد. در ايام حج، حضرت صادق (علیه السلام) در مجمعى از مسلمانان سخنانى در فضيلت و امامت اهل بيت (علیه السلام) بيان فرمود كه بلافاصله توسط ماموران به گوش هشام رسيد. هشام، كه پيوسته وجود امام باقر (علیه السلام) را خطرى براى حكومت خود تلقى مى‏كرد، از اين سخن بشدت تكان خورد، ولى - شايد بنا به ملاحظاتى - در اثناى مراسم حج متعرض امام (علیه السلام) و فرزند آن حضرت نشد، لكن به محض آنكه به پايتخت خود (دمشق) بازگشت به حاكم مدينه دستور داد امام باقر (علیه السلام) و فرزندش جعفر بن محمد را روانه شام كند/امام ناگزير همراه فرزند ارجمند خود مدينه را ترك گفته وارد دمشق شد. هشام براى اينكه عظمت ظاهرى خود را به رخ امام بكشد، و ضمنا به خيال خود از مقام آن حضرت بكاهد، سه روز اجازه ملاقات نداد! شايد هم در اين سه روز در اين فكر بود كه چگونه با امام (علیه السلام) روبرو شود و چه طرحى بريزد كه از موقعيت و مقام امام (علیه السلام) در انظار مردم كاسته شود؟

مسابقه تيراندازى :
 

البته اگر دربار حكومت هشام كانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخندانان بود امكان داشت دانشمندان برجسته را دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشكيل بدهد؛ ولى از آنجا كه دربار خلافت اغلب زمامداران اموى-و از آن جمله هشام - از وجود چنين دانشمندانى خالى بود و شعرا و داستانسرايان و مديحه گويان جاى رجال علم را گرفته بودند، هشام به فكر تشكيل چنين مجلسى نيفتاد،زيرا بخوبى مى‏دانست اگر از راه مبارزه و مناظره علمى وارد شود هيچ يك از درباريان او از عهده مناظره با امام باقر (علیه السلام) برنخواهند آمد و از اين جهت تصميم گرفت از راه ديگرى وارد شود كه به نظرش پيروزى او مسلم بود/آرى با كمال تعجب هشام تصميم گرفت يك مسابقه تيراندازى! ترتيب داده امام (علیه السلام) را در آن مسابقه شركت بدهد تا بلكه به واسطه شكست در مسابقه، امام در نظر مردم كوچك جلوه كند! به همين جهت پيش از ورود امام (علیه السلام) به قصر خلافت، عده‏اى از درباريان را واداشت نشانه‏اى نصب كرده مشغول تيراندازى گردند. امام باقر (علیه السلام) وارد مجلس شد و اندكى نشست. ناگهان هشام رو به امام كرد و چنين گفت:
آيا مايليد در مسابقه تيراندازى شركت نماييد؟
حضرت فرمود:
من ديگر پير شده‏ام و وقت تيراندازيم گذشته است، مرا معذور دار. هشام كه خيال مى‏كرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر (علیه السلام) را در دو قدمى شكست قرار داده است، اصرار و پافشارى كرد كه تير و كمان خود را به آن حضرت بدهد. امام (علیه السلام) دست برد و كمان را گرفت و تيرى در چله كمان نهاد و نشانه‏گيرى كرد و تير را درست به قلب هدف زد! آنگاه تير دوم را به كمان گذاشت و رها كرد و اين بار تير در چوبه تير قبلى نشست و آن را شكافت! تير سوم نيز به تير دوم اصابت كرد و به همين ترتيب نه تير پرتاب نمود كه هر كدام به چوبه تير قبلى خورد!اين عمل شگفت‏انگيز، حاضران را بشدت تحت تاثير قرار داده و اعجاب و تحسين همه را برانگيخت. هشام كه حسابهايش غلط از آب در آمده و نقشه‏اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تاثير قرار گرفت و بى اختيار گفت:
آفرين بر تو اى اباجعفر! تو سرآمد تيراندازان عرب و عجم هستى، چگونه مى‏گفتى پير شده‏ام؟
! آنگاه سر به زير افكند و لحظه‏اى به فكر فرو رفت. سپس امام باقر (علیه السلام) و فرزند عاليقدرش را در جايگاه مخصوص كنار خود جاى داد و فوق العاده تجليل و احترام كرد و رو به امام كرده گفت:
قريش از پرتو وجود تو شايسته سرورى بر عرب و عجم است، اين تيراندازى را چه كسى به تو ياد داده است و در چه مدتى آن را فراگرفته‏اى؟
حضرت فرمود:
مى‏دانى كه اهل مدينه به اين كار عادت دارند، من نيز در ايام جوانى مدتى به اين كار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها كردم، امروز چون تو اصرار كردى ناگزير پذيرفتم. هشام گفت:
آيا جعفر (حضرت صادق) نيز مانند تو در تيراندازى مهارت دارد؟
امام فرمود:
ما خاندان، «كمال دين» و «اتمام نعمت» را كه در آيه «اليوم اكملت لكم دينكم» (58)آمده (امامت و ولايت) از يكديگر به ارث مى‏بريم و هرگز زمين از چنين افرادى (حجت) خالى نمى‏ماند.(59)
مناظره با اسقف مسيحيان :
گرچه دربار هشام براى ابراز عظمت علمى پيشواى پنجم محيط مساعدى نبود، ولى از حسن اتفاق، پيش از آنكه پيشواى پنجم شهر دمشق را ترك گويد، فرصت بسيار مناصبى پيش آمد كه امام براى بيدار ساختن افكار مردم و معرفى عظمت و مقام علمى خود بخوبى از آن استفاده نمود و افكار عمومى شام را منقلب ساخت. ماجرا از اين قرار بود:
هشام دستاويز مهمى براى جسارت بيشتر به پيشگاه امام پنجم (علیه السلام) در دست نداشت، ناگزير با مراجعت آن حضر به مدينه موافقت كرد. هنگامى كه امام (علیه السلام) همراه فرزند گرامى خود از قصر خلافت خارج شدند، در انتهاى ميدان مقابل قصر با جمعيت انبوهى روبرو گرديد كه همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علت اجتماعشان جويا شد. گفتند:
اينها كشيشان و راهبان مسيحى هستند كه در مجمع بزرگ ساليانه خود گردآمده‏اند و طبق برنامه همه ساله منتظر اسقف بزرگ مى‏باشند تا مشكلات علمى خود را از او بپرسند. امام (علیه السلام) به ميان جمعيت تشريف برده و به طور ناشناس در ان مجمع بزرگ شركت فرمود. اين خبر فوراً به هشام گزارش داده شد. هشام افرادى را مامور كرد تا در انجمن مزبور شركت نموده از نزديك ناظر جريان باشند/طولى نكشيد اسقف بزرگ كه فوق العاده پير و سالخورده بود، وارد شد و با شكوه و احترام فروان، در صدر مجلس قرار گرفت. آن‏گاه نگاهى به جمعيت انداخت، و چون سيماى امام باقر (علیه السلام) توجه وى را به خود جلب نمود، رو به امام كرد و پرسيد:
- از ما مسيحيان هستيد يا از مسلمانان؟
- از مسلمانان. - از دانشمندان آنان هستيد يا افراد نادان؟
- از افراد نادان نيستم! - اول من سوال كنم يا شمامى پرسيد؟
- اگر مايليد شما سوال كنيد/- به چه دليل شما مسلمانان ادعا مى‏كنيد كه اهل بهشت غذا مى‏خورند و مى‏آشامند ولى مدفوعى ندارند؟
آيا براى اين موضوع، نمونه و نظير روشنى در اين جهان وجود دارد؟
- بلى، نمونه روشن آن در اين جهان جنين است كه در رحم مادر تغذيه مى‏كند ولى مدفوعى ندارد! - عجب! پس شما گفتيد از دانشمندان نيستيد؟
!- من چنين نگفتم، بلكه گفتم از نادانان نيستم! - سوال ديگرى دارم/- بفرماييد/- به چه دليل عقيده داريد كه ميوه‏ها و نعمتهاى بهشتى كم نمى‏شود و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقى بوده كاهش پيدا نمى‏كنند؟
آيا نمونه روشنى از پديده‏هاى اين جهان را مى‏توان براى اين موضوع ذكر كرد؟
- آرى، نمونه روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله چراغى صدها چراغ روشن كنيد، شعله چراغ اول به جاى خود باقى است و از ان به هيچ وجه كاسته نمى‏شود!...اسقف هر سوال و مشكلى به نظرش مى‏رسيد، همه را پرسيد و جواب قانع كننده شنيد و چون خود را عاجز يافت، بشدت ناراحت و عصبانى شد و گفت:
«مردم! دانشمند والا مقامى را كه مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بيشتر است، به اينجا آورده‏ايد تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پيشوايان آنان از ما برتر وبهترند؟
! به خدا سوگند ديگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال ديگر زنده ماندم، مرا در ميان خود نخواهيد ديد!» اين را گفت و از جا برخاست و بيرون رفت!

اتهام ناجوانمردانه :
 

اين جريان بسرعت درشهر دمشق پيچيد و موجى از شادى و هيجان درمحيط شام به وجود آورد. هشام، به جاى آن‏كه از پيروزى افتخارآميز علمى امام باقر (علیه السلام) بر بيگانگان خوشحال گردد، بيش از پيش از نفوذ معنوى امام (علیه السلام) بيمناك شد و ضمن ظاهر سازى و ارسال هديه براى آن حضرت پيغام داد كه حتماً همان روز دمشق را ترك گويد! نيز بر اثر خشمى كه به علت پيروزى علمى امام (علیه السلام) به وى دست داده بود، كوشش كرد درخشش علمى و اجتماعى ايشان را با حربه زنگ زده تهمت از بين ببرد و رهبر عاليقدر اسلام را متهم به گرايش به مسيحيت نمايد! لذا با كمال ناجوانمردى به برخى از فرمانداران خود (مانند فرماندار شهر مدين) چنين نوشت:
«محمد بن على، پسر ابوتراب، همراه فرزندش نزد من آمده بود، وقتى آنان را به مدينه بازگرداندم، نزد كشيشان رفتند و با گرايش به نصرانيت!! به مسيحيان تقرب جستند. ولى من به خاطر خويشاوندى اى كه با من دارند، از كيفر آنان چشم پوشيدم! وقتى كه اين دو نفر به شهر شما رسيدند، به مردم اعلام كنيد كه من از آنان بيزارم»!ولى تلاشهاى مذبوحانه هشام براى پوشاندن حقيقت به جايى نرسيد و مردم شهر مزبور كه ابتدأاً تحت تاثير تبليغات هشام قرار گرفته بودند، در اثر احتجاجها و نشانه‏هاى امامت كه از آن حضرت ديده شد، به عظمت و مقام واقعى پيشواى پنجم پى بردند، و بدين ترتيب سفرى كه شروع آن با اجبار و تهديد بود، به يكى از سفرهاى ثمربخش و آموزنده تبديل شد! (60)
مناظرات امام باقر (عليه السلام ) :
در دوران امامت حضرت باقر (علیه السلام) فرقه‏هاى مذهبى و گروههاى سياسى و مذهبى متعددى مانند:
معتزله، خوارج و مرجئه فعاليت داشتند و امام باقر (علیه السلام) همچون سدى استوار در برابر نفوذ عقائد باطل آنان ايستادگى مى‏نمود و طى مناظراتى كه با سران اين گروهها داشت، پايگاههاى فكرى و عقيدتى آنان را در هم مى‏كوبيد و بى پايگى عقائدشان رابا دلائلى روشن ثابت مى‏كرد. در اينجا به عنوان نمونه گفتگوى آن حضرت را با «نافع بن ازرق»،يكى از سران خوارج، از نظر خوانندگان مى‏گذرانيم :
روزى «نافع» به حضور امام رسيد و مسائلى از حرام و حلال پرسيد. امام به سوالات وى پاسخ داد و ضمن گفتگو فرمود:
به اين مارقين (از دين خارج شدگان) بگو:
چرا جدايى از امير مومنان (علیه السلام) را حلال شمرديد، در صورتى كه قبلا خون خويش را در كنار او و در راه اطاعت از او نثار مى‏كرديد و يارى اورا موجب نزديكى به خدا مى‏دانستيد؟
!امام افزود:
آنان خواهند گفت كه او را در دين خدا حكم قرار داد. به آنان بگو:
خداوند در شريعت پيامبر خود در دو مورد دو نفر را حكم قرار داده است؛ يكى در مورد اختلاف ميان زن و شوهر است كه مى‏فرمايد:
«و اگر از جدايى و شكاف ميان آن‏ها بيم داشته باشيد، داورى از خانواده شوهر و داورى از خانواده زن انتخاب كنيد (تا به كار آنان رسيدگى كنند) اگر اين دو داور تصميم به اصلاح داشته باشند،خداوند كمك به توافق آنها مى‏كند (زيرا) خداوند دانا و آگاه است».(61)ديگرى داورى «سعد بن معاذ» است كه پيامبر اسلام او را ميان خود و قبيله يهودى «بنى قريظه» حكم قرار داد، و او هم طبق حكم خدا نظر داد. آن‏گاه امام افزود:
آيا نمى‏دانيد كه امير مومنان حكميت را به اين شرط پذيرفت كه دو داور بر اساس حكم قرآن داورى كنند و از از حدود قرآن تجاوز نكنند و شرط كرد كه اگر بر خلاف قران راى بدهند، مردود خواهد بود؟
وقتى كه به امير مومنان گفتند:
داورى كه خود تعيين كردى بر ضرر تو نظر داد، فرمود:
من او را داور قرار ندادم، بلكه كتاب خدا را داور قرار دادم. پس چگونه مارقين حكميت قرآن و مردود بودن خلاف قران را گمراهى مى‏شمارند، اما بدعت و بهتان خود را گمراهى به حساب نمى‏آورند؟
!«نافع بن ازرق» با شنيدن اين بيانات گفت:
به خدا سوگند اين سخنان را نه شنيده بودم و نه به ذهنم خطور كرده بود، حق همين است ان شأ الله!(62)
شهادت امام باقر ( ع ):
حضرت امام محمد باقر ( ع ) 19 سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زين العابدين ( ع ) زندگى كرد و در تمام اين مدت به انجام دادن وظايف خطير امامت , نشر و تبليغ فرهنگ اسلامى , تعليم شاگردان , رهبرى اصحاب و مردم , اجرا كردن سنتهاى جد بزرگوارش در ميان خلق , متوجه كردن دستگاه غاصب حكومت به خط صحيح رهبرى و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعى و امام معصوم , كه تنها خليفه راستين خدا و رسول ( ص ) در زمين است , پرداخت و لحظهاى از اين وظيفه غفلت نفرمود .
سرانجام در هفتم ذيحجه سال 114 هجرى در سن 57 سالگى در مدينه به وسيله هشام مسموم شد و چشم از جهان فروبست.
پيكر مقدسش را در قبرستان بقيع - كنارپدر بزرگوارش - به خاك سپردند .

پي نوشت :
 

34-ابن ماجه، همان ماخذ، ص‏11/
35-ابن ماجه، همان ماخذ، ص 12/
36-بخارى، صحيح، بشرح الكرمانى، الطبعة الثانية، بيروت، داراحيأ التراث العربى، ج 2، ص 6/
37- مدير شانه چى، كاظم، علم الحديث و دراية الحديث، چاپ سوم، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علمية قم، 1362 ه\'.ش، ص 30/
38- و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (سوره نجم، 3 و 4)/
39- و مااتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا (سوره حشر:
7)/
40- فاوما الى اسفتيه فقال الذى نفسى بيده ما يخرج مما بينهما الا حق فاكتب (الحاكم النيشابورى، همان ماخذ، ج 1، ص 104) و ر.ك به:
سيوطى، تدريب الراوى، بيروت، دارالكتاب العربى، 1409 ه\'.ق، ج 2، ص 62)/
41-ابوريه، همان ماخذ، ص 43/
42- احمد حنبل، مسند، دارالفكر، ج 3، ص 12- عبدالله دارمى، سنن دارالفكر، ج 1، ص 119- ابوريه، همان ماخذ، ص 42/
43- نجاشى، فهرست اسمأ مصنفى الشيعه، قم، مكتبة الداورى، ص 255 (ترجمه محمد بن عذافر)-الصدر، السيد حسن، الشيعة و فنون الاسلام، لبنان، صيدا، 1331 ه\'.ق، ص .65 در بعضى نسخه‏ها «حكم بن عيينه» ذكر شده است، ولى چنانكه در چند صفحه پيش يادآورى كرديم، صحيح آن «عتيبه» است/
44-شرف الدين، السيد عبدالحسين، مولفوا الشيعه فى صدر الاسلام، تهران، مكتبه النجاح، ص 14-.15 مرحوم سيد حسن صدر مى‏نويسد:
نسخه‏اى از اين كتاب نزد من موجود است و بخارى در باب «كتاب العلم» از اين صحيفه نقل كرده است. (تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام، تهران، منشورات الاعلمى، ص 279)/
45-تدريب الراوى فى شرح تقريب النواوى، بيروت، دارالكتاب العربى، 1409، ج 2، ص 61/
46-نجاشى، فهرست اسمأ مصنفى الشيعه، قم، مكتبه الداورى، ص 4/
47- پيرامون بحث كتابت و تدوين حديث، نگاه كنيد به:
جعفر السبحانى، بحوث فى الملل و النحل، الطبعة الثانية، لجنة اداره الحوزه العلمية قم المقدسة، ايران، 1410 ه\'.ق، ج 1، ص 58-73/
48-جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، كه اصرار دارد پايه گذاران علوم اسلامى را جمعى از اهل تسنن معرفى كند، مى‏گويد:
«نخستين كسى كه در فقه كتاب نوشت ،ابوحنيفه بود»؛ در صورتى كه ابوحنيفه در سال 100 هجرى متولد شده و در سال 150 فوت كرده است، اما ابورافع 60 سال پيش از تولد ابوحنيفه درگذشته است! (السيد حسن الصدر، تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام، طهران، منشوات الاعلمى، ص 298) بنابراين جهان تسنن از اوائل قرن دوم هجرى به تدوين فقه و حديث پرداخته ولى بزرگان شيعه از همان روزهاى اول دست به چنين كارى زده‏اند.
49-شيخ مفيد، الاختصاص، تصحيح و تعليق:
على اكبر الغفارى، قم، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزه العلمية بقم المقدسه، ص 201 - شيخ طوسى، اختيار معرفه الرجال (معروف به رجل كشى)، تصحيح و تعليق:
حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 163 (شماره 276)/
50- شرف الدين، السيد عبدالحسين، مولفوا الشيعه فى صدر اسلام، الطبعة الثانية، طهران، مكتبه نجاح، ص 64/
51-شرف الدين، همان ماخذ، ص 36/
52-سيوطى، تاريخ الخلفأ، الطبعه الثانية، تحقيق:
محمد محيى الدين عبدالحميد، قاهره، مطبعه المدنى (افست مكتبه المثنى- بغداد) ص 246/
53-مرجئه فرقه‏اى بودند كه ايمان را عبارت از اعتقاد قلبى مى‏دانستند و هيچ يك از گناهان و اعمال ضد اسلامى را با ايمان منافى نمى‏دانستند!
54-الامامة و السياسة، الطبعة الثالثة، قاهره، مطبعه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه\'.ق، ج 2، ص 125/
55-ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبه الحيدرية، ج‏3، ص 70/
56-مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 205/
57-سيد اميرعلى، همان ماخذ، ص 139/
58- اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا. اين آيه پس از واقعه غدير و اعلام امامت على (علیه السلام) نازل گرديد/
59- محمد بن جرير بن رستم الطبرى، دلائل الامامة، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1383 ه\'.ق، (افست منشورات الرضى - قم) ص 105/
60- تفصيل جريان سفر حضرت باقر (علیه السلام) به شام را «محمد بن جرير بن رستم الطبرى» در كتاب «دلائل الامامه» (ص 105-107) بيان نموده است و سپس مرحوم سيد بن طاووس در كتاب «امان الاخطار» (ص 62) و علامه مجلسى در بحارالانوار (ج 46،ص 307-313) و تاليفات ديگر خود از اين جرير نقل كرده‏اند، ولى در جزئيات قضيه اندكى اختلاف به چشم مى‏خورد.
61-وان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريد اصلاحا يوفق الله بينهما ان الله كان عليما خبيرا (سوره نسأ:
35)/
62-طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضوية، 1350، ج 2، ص 176/
 


ارسال مقاله از طرف كاربر محترم سايت: j133719
منبع :www.maximumtechnic.com



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط