

آسيب شناسي جامعه ي ديني (4)
نويسنده: محمد حسين پژوهنده
علايم اجتماعي آسيب
الف- افراط در مادي گرايي
آنچه عامل اصلي در اين دگرگوني است، همانا ماديت گرايي است، زيرا معنويت در مقابل ماديت است.
از اين قرينه تاريخي مي توان پي به وجود آسيب در اين نقطه برد. اگرچه نمي توان به طور معمول چنان اوضاعي را ابدي دانست؛ ليکن مي توان مرزي ميان آن و اين گذاشت و شاخص را در آن جا قرار داد.
در نقد اين مطلب ممکن است گفته شود که ارزش ها هرگز نمي ميرند؛ نه مي روند و نه مي آيند، يعني ارزش ها هميشه تقريباً هستند و آن چه ما در مورد آنها مي توانيم بگوييم اين است که کم رنگ و پررنگ مي شوند. در موقع انقلاب، به خاطر وجود داعي مشترک، يعني رهايي از سلطه ي اجنبي موقتاً حساب هاي شخصي کنار گذاشته شد و منافع عمومي به ميان آمد.
اما اين نقد از اين جهت وارد نيست که آن چه در برهه اي از زمان بر جامعه حاکم بود نه اتخاذ يک تاکتيک بود که تصميم ملي بر بازگشت به متن اسلام و تجربه اخلاق نبوي بود، زيرا شيوع ايثار تا آن جا که آب را در هنگام مرگ به همرزم افتاده بر خاک خود نثار کردن و خود در تشنگي مردن به عنوان اقتدا به ايثارگران صدر اسلام مطرح بود و اين امر از به وجود آمدن روحيه معنويت گرايي خالص در يکايک افراد جامعه حکايت مي کرد. چنين چيزي را نمي توان به آساني به دست آورد. اين حالت يک شخصي است که با نفس مبارزه کرده و بر آن پيروز شده، و آن را اسير خود ساخته است، به گونه اي که عالي ترين ايده او گرديده است. به سخن ديگر، اين يک انقلاب دروني است که از جا به جا شدن ژن هاي فرهنگي در فرد و جامعه به وجود مي آيد. آري يک چيز در اين ميان قابل انکار نيست و آن ابدي نبودن چنين وضعيتي است؛ زيرا ما به عيان مي بينيم که برخي از کساني که گويا تغيير ماهيت داده اند، همان افراد هستند. به هرحال، از اين وضعيت مي توان به رخ دادن آسيب در جامعه راه برد.
آنچه ما مي گوييم، که بايد يک حد ميانه انتخاب کرد، براي اين است که همواره مسائل به گونه ي تقابلي هستند، يعني داراي دوگرانه مي باشند و انتخاب دفعي يک گرانه سبب به وجود آمدن بازتاب مي شود. مثلاً اگر در آن زمان معنويت گرايي تا آن حد رسيد که ارزش هاي مادي عيب تلقي مي شد، لباس شيک پوشيدن، استفاده از تجملات، به کار بردن تزيينات، شکوه و تشريفات و دکوراسيون و معماري هاي مجلل و مهماني هاي پرخرج و برگزاري مراسم و شعائر ملي و مذهبي پرهزينه، ضد ارزش تلقي مي شد. ازدواج هاي ساده بر بالا بودن سطح معرفت اشخاص حمل مي شد و عکس آن دلالت بر سفاهت شخص مي نمود، اگرچه اصل اين منش و روش مطلوب بود، اما به نظر مي رسد که افراط در اين طرف قضيه باعث افتادن از آن طرف ديگر شد. يک حرکت دفعي و يک جهش ناگهاني سبب ايجاد حرکت عکس العملي شد تا اين جا که درست به عکس، مي بينيم امروز، افراد هويتشان را در داشتن فرش هاي گران قيمت، خانه هاي مجلل، دکوراسيون شيک و گران، لباس هاي شيک و گران قيمت، همراه با تقيد به برگزاري مراسم پرهزينه و به طور کلي، عکس آن چه قبلاً بوده، مي بينند. ازدواج ها نيز سنگين و پرخرج شده است.
مسأله اي که امروز در اين رابطه مطرح است چگونگي به دست آوردن همان شاخص است.
چه وقت ما متعادل بوده ايم؟ چگونه مي توان به آن دست يافت؟ يعني چگونه مي توان آن شاخص را جا انداخت؟
ب- عوامي گري در انديشه
مراد ما از کلمه ي عوامي در اين جا آن چيزهايي است که فاقد اصالت و ريشه اند و به سمت هيچ کدام از ارزش هاي ريشه دار و اصيل هدايت نمي کنند.
عوامي گري در فرهنگ، هنر (و شاخه هاي آن)، اخلاق، سياست و ادبيات و. زنگ خطري است که براي يک ملت به صدا در مي آيد. نشانه ي اين پديده آن است که انسان ها در چنين وضعي به بنجل ها، مبتذل ها و چيزهايي که منافع استراتژيک ندارد روي مي آورند. اين رويداد در صورتي که از آغاز، جامعه در همان سياق حرکت داشته است انگ و آفت نيست؛ ليکن در جامعه اي که مدتي در عقلانيت به سر برده است نوعي رجعت به جاهليت به حساب مي آيد و از اين روي، آسيب تلقي مي شود.
مدپرستي يکي از نمودهاي چنين عارضه اي است زيرا با عقلانيت مصرف و سود منافات دارد. شخص امروز لباسي را مي پوشد و فردا آن را دور مي اندازد، صرفاً به اين خاطر که از مد افتاده است. مدپرستي تابع حس زيبايي شناختي نيست تا آن که از مقوله ي قوت و مثبت تلقي شود، بلکه تابع حس هم شکل گرايي است که از مقوله ي ضعف و منفي است.
ج- روزمره گي
روزمره گي، به هر دليلي که به وجود آمده باشد، يک عارضه تلقي مي شود، زيرا خروج از نظم و اعتدال را با خود به همراه دارد.
چنان که مشاهده مي شود و هرکس مي تواند نمونه اي از آن را در کنار خود ببيند، طي چند سال اخير، شاهد فروکاهشي در فرهنگ کار، گم شدن هدف افزايش توليد و بالا بردن سطح درآمد ملي و شکوفايي اقتصاد مولد هستيم.
گفته مي شود که علت آن در رنگاب هاي سياسي متغير و عدم ثبات سياست اقتصادي معين است، لذا «کار براي همين امروز» و به اصطلاح «بيزنسيسم» رواج پيدا مي کند.
در نظام سياسي ناپايدار و زود متغير هيچ عاقلي سرمايه گذاري دراز مدت نمي کند، زيرا به آينده اعتمادي نيست؛ مثلاً تا بخواهد کالايي که ساخت آن را سفارش داده و آن زمان منع ورود يا حق گمرکي بالايي نداشته است، را وارد کند هيچ بعيد نيست که در قوانين گمرکي تجديد نظر شود و آن کالا منع ورود يا تعرفه کمرشکن بخورد. يا تا آن سرمايه کلان، که صرف پروژه اقتصادي مادر در زمينه فلان هدف گرديده است، بخواهد به بهره دهي برسد، اين قانون عوض شود و ما را متضرر نمايد. لذا کسي با جود چنين بي ثباتي در نظام اقتصادي حاضر به سرمايه گذاري در دراز مدت نيست و همه سعي مي کنند کارهاي بيزنسي بکنند (چنان که مي بينيم عموماً سرمايه هاي خود را در خريدهاي زود مصرف به کار مي اندازند، يعني جنسي را مي خرند که فردا روي دست صاحب خود نماند).
نظريه ي غالب- نه مقبول- در زمينه ي کار بيزنسي آن است که آن کاري داراي ارزش تلقي مي شود که همين الان براي من ثمر داشته باشد، چون نمي دانم فردا چه مي شود، اين بي ثباتي در همه امور نقش بازي مي کند، کار به معناي يک فعاليت ديرپا که طولاني باشد و ثمره ي کلان داشته باشد، به عنوان يک ارزش مطرح نيست.
ثبات سياسي در ساير مولفه هاي جامعه نيز نقش دارد. براي آن که صدق اين مطلب را به عيان ببينيم، عکس قضيه را باز مي کنيم، مي بينيم در نظام اداري وقتي ثبات وجود ندارد و ارتقاها، عزل و نصب ها، تغيير رسته ها، و تفويض مسؤوليت ها، نه براساس طي دوره تجربي يا ارزيابي از کيفيت اجراي امور و ساير اصول مديريتي، بلکه براساس حب و بغض ها و به داعي عضويت در باند تشکيلاتي و وفاداري به آن قرار دارد و با کنار رفتن فلان جريان از قدرت، تمام عناصر انساني قبلي جاي خود را بايد به آنهايي که مي آيند بدهند، اين مدير نمي تواند برنامه ريزي دراز مدت بکند. او سعي مي کند برنامه هاي کوتاه مدتي در همان حد که اقتضاي عمر حاکميت اين جريان مي باشد، ارائه دهد تا بتواند بيلان بدهد. او مي گويد: همين الان تا من رئيس هستم اين کارها را بکنم، زيرا برنامه هاي طولاني مدت دير به ثمر مي نشيند و من نمي توانم از آنها به نفع خود گزارش دهم.
ساختار سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و اداري همه با هم ارتباط دارند، چه آن که همه در درون يک سيستم کلي قرار دارند.
ريشه هاي اين آسيب اجتماعي
يکي از علل اساسي در بروز چنين عارضه اي، جهات فني و علمي قضيه ي کار است، يعني رويکرد به کار بيزنسي در اثر خلأي که در زمينه ي تخصص فني داريم، يعني سطح مهارت ها پايين است. شغل هاي بيزنسي معمولاً در حاشيه نشين شهرها، يعني روستاييان مهاجري که تازه شغل شريف خود را رها کرده، به شهر آمده و فاقد تخصص فني هستند، رواج مي يابد.
اقتصاد، يک دانش است. اقتصاد امروز مثل گذشته نيست، نياز به مطالعه دارد، متکي بر پژوهش، نيازسنجي و سپس برنامه ريزي است. يک عنصر اقتصادي امروز بايد دائماً در جريان تحول هاي جهاني باشد؛ او بايد قدرت پيش بيني لازم را داشته باشد.
غربي ها طراح اوليه اين اقتصاد هستند. آنها از اين زاويه وارد شدند که اول آمدند کار آکادميک کردند. رابطه اقتصاد را با همه چيز روشن کردند و آنرا فرموله نمودند و يک چرخه درست کردند که از يک طرف با نيازسنجي شروع مي شود، دور مي زند و دوباره با نياز ختم مي شود، يعني پيش از آن که برود نياز مي آفريند.
البته باز هم اين به آن معنا نيست که همه مشکل ما در همين امر است. ما اگر علمش را هم داشته باشيم، چون در ساير مولفه ها مشکل داريم، شايد نتوانيم در اين قسمت موفق شويم، زيرا چنان که مي دانيم امروز امر اقتصاد، جهاني است و اقتصادي مي تواند پيش ببرد که به عنوان جزيي از آن کل تلقي شود. از اين روي، مي بينيم يکي از علت ها به سياست خارجي بر مي گردد.
البته اين بدان معنا نيست که عنصر اقتصاد تعيين کننده ي است يا عنصر سياست يا عنصر فلان؛ اصلاً بحث هاي جامعه شناسي همه اش بررسي نظريه هاست. به طور کلي، چنان که در فلسفه به آن رسيده ايم، امروز يک چيز نمي تواند علت باشد، بلکه بايد گفت علت ها. اما علت و علت هاي اين عارضه، هرچه باشد، اصل صورت مسأله اين است که ما در اين زاويه دچار آسيب ديدگي شده ايم که رخداد روزمره گي نشانه آن است.
د- خويش محوري
آن چه در اين خصوص موجب نگراني است آن است که اين موضع به صورت يک امر غيرعقلاني در بينش عمومي مطرح است و سبب به هم ريزي هر نظامي مي شود که در روابط افراد با يکديگر وجود دارد. به عبارت ديگر، اين عارضه ممکن است سبب فاجعه ي بزرگ برخورد منافع و تفرق و نزاع هاي خانوادگي بشود، زيرا حقي در ميان نمي ماند تا رعايت شود.
بگذريم از اين که راه علاج آن در سيستم تربيتي است تا فرد را به گونه اي بار بياورد که همواره نياز به جمع را احساس و هويت خود را در آينه آن ببيند و ما فاقد آن هستيم، يا به چيز ديگري نظير پايين بودن سطح فرهنگ، يا پرورش نيافتن هوش و باقي ماندن در مرحله ي کودکانه و امثال آن مربوط مي شود. نفس اين پديده از عارضه اي خبر مي دهد که که بنيان جامعه را متزلزل مي کند. پس با توجه به اين، به يکي از مقولات پاتولوژيک در جامعه مي رسيم، که هيچ کس خودش را در جمع نيافته، هم خود مدار مي شوند و تنها به خودشان فکر مي کنند، که براي آن بايد چاره جويي شده، تعديلي در اين جهت داده شود.
منبع:انديشه حوزه- ش 80-79
ادامه دارد...
/ج