اسلام و مباني تکوين شخصيت سالم (3)
نويسنده: انسيه خزعلي
ب- زمينه سازي بروز استعدادهاي نهفته
«ادلر» براي تجارب اوليه ي کودکي اهميت زيادي قايل بود و همگام با مسير مطالعاتي اش تعيين کننده هاي اجتماعي، شخصيتي و تأثير موقعيت و تربيت فرزندان را در شخصيت و روش زندگي به دقت مورد بحث قرار داد (جورج، 1374، 81)
«کارن هنري هورناي» نيز بسياري از رفتارها و خصوصيات دائمي فرد را برخاسته از مولفه هاي موثر وجودي اوليه در فرد مي دانست و معتقد بود که ريشه ي بسياري از راه حل هاي غيرمنطقي کودک در ناامني رواني او نهفته است و هرچه نا امني او را به خطر اندازد در او ايجاد اضطراب کرده و سپس بروز رفتارهاي نامتعادل را به دنبال خواهد آورد. (همان).
از سوي ديگر شناسايي و دريافت توان مندي ها از مولفه هاي مهم پس از ايجاد امنيت در شکوفايي استعدادهاي بالقوه مي باشد. لذا به اين دو مبحث از منظر الهي و شيوه ي تعامل خداوند با خلق توجه مي شود.
ب-1) ايجاد امنيت و آرامش بخشي
امنيت رواني و آرامش بخشي به انسان از مهم ترين زمينه هاي بروز و رشد استعداد و از لوازم ايجاد انگيزه ي حرکت به سوي تعالي در وجود انسان است و آنچه اين امر را مخدوش کرده و پايه هاي آن را متزلزل مي سازد، ترس، اضطراب، نگراني از رسوايي، احساس تنهايي و بي پناهي و در نتيجه احساس عجز و ناتواني است.
شخص مضطرب يک پرتو باطني از اضطراب را تجربه مي کند که از درون سرچشمه مي گيرد، به همراه يک احساس عميق درماندگي و عجز و ناتواني و خود را در معرض يک مصيبت نامرئي، بدون هويت و ماهيت مي بيند که خود هم نمي داند چيست و اغلب يک احساس گناه بدون نام و نشان به دنبال دارد که منحصر به خود اوست. اعتماد به نفس يک شخص نگرش اساسي او به خويشتن و اعتماد وي به سودمندي ضمير آگاه خويش است (براندن، 1371، 229 و 228).
همان گونه که اضطراب و غم مي تواند بسياري از قواي انسان را مختل سازد، ترس مي تواند چنين آثار مخربي را در وجود انسان ايجاد نموده و از حرکت او به سوي کمال جلوگيري کند.
ترس را بايد عيب و نقيصه اي منفي به شمار آورد که مي تواند عواقب و نتايجي مهلک داشته باشد؛ به گونه اي که در درجات مختلف حتي نيرو و توان آدمي را سلب مي کند و استعداد تحرک و فعاليت را از وي باز مي ستاند و قدرت اختيار براي آزاد زيستن را از شخص مي گيرد (باربارن، 1374، 128).
خداوند در دو حيطه ي عام و خاص براي ايجاد امنيت رواني و زدودن ترس و اضطراب بشر عنايت دارد. در سطح عمومي از مردم مي خواهد وجود او را با خود احساس کنند و بدين ترتيب نسبت به وحشتي که از تنهايي و بي کسي بر وجودشان غلبه مي يابد ايشان را واکسينه مي نمايد:
«هو معکم اين ما کنتم و الله بما تعملون بصير» (حديد، 4) هرکجا باشيد او با شماست و به آنچه مي کنيد آگاه است.
در خطاب خاص و هنگامي که مسؤوليت هاي بزرگ و سنگين را بر دوش پيامبران و اولياء (ع) مي نهد، بر حمايت گسترده، همراهي و پشتيباني معنوي و گاه بر پشتيباني مادي نيز تأکيد مي ورزد. در خطاب به موسي (ع) و هارون (ع) در تشويق آنها به حرکت به سوي فرعون و ارشاد او بر همراهي خويش با ايشان با تأکيد بر شنوايي و بينايي حق، که عنايت به احاطه و تسلط بر امور دارد، تأکيد مي ورزد.
«لاتخافا انّني معکما اسمع و اري» (طه، 46)؛ نترسيد من با شما هستم و مي شنوم و مي بينم.
طبيعي است که چنين حرکتي با دست خالي و بدون هيچ پشتيباني مردمي و مادي به سوي فرعون و با قدرت و استيلاي وصف ناشدني او ايجاد اضطراب و نگراني نمايد، لذا با تأکيد بر شنوايي و بينايي خداوند، که به طور طبيعي تصميم و اراده ي او را به دنبال خواهد داشت، محيط را براي تکوين شخصيتي آرام، مطمئن و قدرتمند فراهم مي سازد.
در آيات بسيار ديگري بر دو مقوله ي «خوف» و «حزن» که تهديد کننده ي امن و آرامش روحي فرد است و هر دو جنبه هاي منفي خود از عوامل بازدارنده و احياناً به سقوط کشانده ي شخصيت انساني محسوب مي گردند، تأکيد مي نمايد. ترس وحشت زا و اندوه و غمي که منجر به افسردگي و از دست دادن روحيه ي حرکت شود با وعده هاي قرآني در مومنين راه نمي يابد:
«لاخوف عليهم و لا هم يحزنون» (يونس، 62)؛ آنها هيچ ترس و اندوهي ندارند.
تکرار اين لفط و مشابه آن در شمار فراواني از آيات قرآني؛ تأکيد خداوند را بر زدودن اين دو پديده از روان انسان جهت دستيابي به روان سالم و پويا، نمايان مي سازد. علاوه بر اينکه در درمان آسيب هاي رواني پديد آمده از خطا و گناه با تأکيد بر مغفرت، پوشاندن، تبديل بدي به نيکي و گناه به ثواب (در صورت توبه) و اظهار عشق و محبت خداوند به گناه کاران و باز نمودن راه براي جبران «به صورتي جامع و فراگير از سلطه ي يأس و افسردگي و از دست دادن انگيزه و غلبه ي اندوه جلوگيري مي کند:
«قل يا عبادي الّذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله انّ الله يغفر الذّنوب جميعا» (زمر، 52)، به بندگان من که در مورد خويش دچار افراط گرديده اند بگو از رحمت خداوند نا اميد نشويد که خدا همه ي خطاها را مي بخشد.
«انّ الحسنات يذهبن السّيئات» (هود، 114)؛ قطعاً خوبي ها بدي ها را محو مي سازد.
در واقع با چنين تدابيري نه تنها از سقوط شخصيتي و انهدام آن پيشگيري مي کند، بلکه بازسازي مجددي را در روان انساني پايه ريزي مي کند و وحشتي که موجب انزوا گيري و وازدگي او مي گردد را زائل مي سازد؛ چنانکه منيگر معتقد است که عشق با اين احساس که مورد تقدير قرار نگيريم کم تر خدشه دار مي شود تا با احساس وحشتي که همه ي ما کم و بيش داريم از اين که مبادا ديگران از ميان نقابهايمان ما را ببينند. (به نقل از مزلو، 1372، 254)
عزت نفس و احترام شخصيتي که در بخش پيش از آن نام برده شد و شيوه هاي الهي براي تقويت آن تبيين گرديد، تنها در صورتي مي تواند منجر به شکل گيري روان سالم و شخصيت متعالي گردد که با احساس امنيت روحي توأم گردد، و گرنه ممکن است آثار مخرب ديگري را از خود بروز دهد، آن گونه که «مزلو» معتقد است: در فرد نسبتاً نا ايمن هر تأثير خارجي و هر محرکي که بر ارگانيزم اثر کند اين آمادگي را دارد که بيشتر از ديدگاهي ناايمن تفسير شود تا ايمن. فرد داراي عزت نفس بالا که ايمن نيز هست، اين احساس قدرت اعتماد به نفس را به شيوه هاي مهرآميز مساعد و دوستانه نشان مي دهد (مزلو، 1372، 407 و 408)
ب-2) ارتباط کلامي
ارتباط مناسب و سازنده ي مربي، مدير، پدر و مادر و هريک از افراد جامعه که رابطه ي تأثير و تأثري با يکديگر دارند، از عوامل موثر در ايجاد امنيت رواني و عدم آن در افراد است.
شنيدن خوب و پاسخ گفتن نيکو، نوع کاربري کلمات و جايگاه استفاده از آنها و بسياري ديگر از مشخصه هاي کلامي مي تواند در مسأله ي ارتباط و ايجاد امنيت موثر باشد. از مهم ترين شيوه هاي الهي با خلق در جايگاه خانواده خدا و خداوند در جايگاه مربي، ايجاد چنين ارتباطي به واسطه وحي و بي واسطه از درون انسان ها و تشويق انسان ها به تداوم و تواصل اين ارتباط توسعه عبادات است؛ به گونه اي که گفتگوي با خداوند به عنوان فريضه ي روزانه بر انسان ها واجب مي گردد و با تأمل در سبک گفتاري فريضه هاي الهي در شکلهاي مختلف آن از جمله نماز و با دقت در عبارات و مفاهيم انتخابي، توجه به اين نيازهاي اساسي و ريشه اي انسان و عنايت به درمان آن در نماز مورد توجه قرار مي گيرد.
نياز به محبت با ذکر فراوان مهرورزي، به ويژه در تکرار اشکال گوناگون رحمت، مانند رحمان و رحيم، تکيه بر قدرت و نيروي مورد اعتماد و تحکيم وابستگي مثبت و سازنده به آن قدرت و راه جويي و سعادت طلبي در آرمان خواهي و اسطوره طلبي روح کمال جوي انسان، در عبادات روزمره تجلي مي کند. علاوه بر اين خداوند به تأمين اين نياز با ترغيب به خواندن و خواستن و وعده به شنيدن و جواب دادن و با تأکيد بر شدت نزديکي اش به بنده توجه مي دهد:
«اذا سألک عبادي عنّي فانّي قريب اجيب دعوه الدّاع اذا دعان فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي» (بقره، 186)؛ هنگامي که بندگان من از تو درباره ي من سوال کنند به آنها بگو که بدون شک من به آنها نزديکم، هرکس مرا صدا کند جوابش مي گويم، پس دعوت مرا اجابت کنيد و به من ايمان آوريد.
در توصيه هاي قرآني نه تنها بر ايجاد چنين ارتباط بين مربي و آفريده تأکيد مي گردد که ارتباط حسن و نيکو بين افراد جامعه مورد تأکيد قرار مي گيرد و از مردم خواسته مي شود با بياني نيک، پاک، ساده و بي پيرايه، محکم و متين با يکديگر سخن بگويند:
«قولاً کريماً» (اسراء 23)؛ «قولاً عظيما» (اسراء 39)؛ «قولاً سديداً» (نساء، 9). «قولاً معروفا» (احزاب 32)؛ «قولاً بليغاً» (نساء، 63) و «قولاً ميسورا» (اسراء، 27)
از سوي ديگر بر شنيدن خوب چه از سوي پيامبر (ص) چه از سوي مردم تأکيد مي ورزد و هنگامي که مشرکين سعي در استهزاي پيامبر (ص) به دليل گوش سپردن به مردم و شنيدن سخنان آنها مي نمايند، قرآن بر چنين امري مهري تأييد زد و آن را براي جامعه ي سالم مناسب و مفيد مي شمارد:
«و يقولون هو أُذن قل أُذن خير لکم يومن بالله و يومن للمومنين و رحمه للذّين آمنوا منکم» (توبه، 61) مي گويند اين پيامبر سراپا گوش است، بگو گوش خوبي براي شماست، او به خدا ايمان آورده و به مومنان اطمينان دارد و براي آنان رحمت است.
خداوند به دنبال جامعه ي عزت مندي است که امکان ابراز وجود براي همگان مهيا شده باشد.
ساتير در اولين نوشته هايش تأکيد کرد که عزت نفس و قابليت برقراري ارتباط کارآمد هم دوش هم هستند.
آن دسته از خانواده درمان گران که توجه خاصي به ارتباط و رابطه ي آن با شناخت داشتند، خصوصاً خود را وقف کمک به افراد در روشن ساختن معني ارتباطات رد و بدل شده بين آنها کرده بودند (بارکر، 1375، 76 و 86).
ب-3) شناساندن استعدادها و ارزش گذاري
برخي حرمت نفس انساني را اعتماد به قابليت شخصي براي دست يابي به ارزش ها دانسته اند و معتقدند:
انسان به وسيله ي ادامه ي گسترش سودمندي ويژه، در طول زندگي سودمندي متافيزيکي، خود را حفظ مي کند، يعني علم، فهم و توان خود را توسعه مي دهد. استمرار رشد عقلاني، همان طور که لازمه ي زندگي انسان است براي حرمت نفس نيز ضرورت دارد (براندن، 1371، 186)
از مسائل مهمي که به عنوان اولين گام هاي تربيتي در متون اسلامي مورد توجه قرار گرفته است خودشناسي است که مقدمه اي ضروري براي خوسازي محسوب مي گردد. پيامبر (ص) مي فرمايند:
«من عرف نفسه فقد عرف ربه» (مجلس، بي تا، 32/2)؛ هرکه خود را شناخت خداي خويش را شناخته است.
بحث از مفهوم خودشناسي و ماهيت خود وابسته به هدفي است که از اين موضوع شناخت در روند تربيتي عايد مي شود. لزوم خودسازي و رشد در حيات انسان به حدي است که نه تنها اديان، بلکه اکثر مکاتب فلسفي نيز آن را محور تعمقات عقلي و نظري قرار داده اند. از طرف ديگر خودشناسي همچون پلي است براي دسترسي به خودسازي و چون موجبات آگاهي از موضوع تربيتي را فراهم مي آورد، براي خودسازي لازم شمرده شده است (اعرافي، 1381، 109)
در بخش نخست به جايگاه واقعي انسان و تبيين آن براي ايجاد عزت نفس و کرامت انسان در او اشاره شد. در مرحله ي بعد مربي وظيفه دارد توان مندي هاي فرد را که موجب گرديده او در اين جايگاه قرار گيرد به او بشناساند و خطر از دست دادن چنين جايگاهي را به او گوشزد نمايد و اين بخش، يعني شناخت صحيح خويش و معيارها و ارزش هاي جايگاهي که به آن متعلق است، ارتباط تنگاتنگي با اعتماد به نفس و حرمت نفس او دارد.
هرچه انسان بيشتر خود را به شناخت متعهد بداند، به همان اندازه، وظيفه ي اصلي ضمير هشيار او آگاه و بيدار مي شود، يعني درک و فهم و در معني آن عمل ذهني که به وسيله ي انتخاب خود او برانگيخته شده و به سوي سودمندي در شناخت سوق داده مي شود (براندن، 1371، 165)
انسان نمي تواند خود را از محدوده ي ارزش ها و قضاوت درباره ي ارزش ها آزاد ساخته و خويشتن را از آن معاف دارد. اعم از اين که ارزش هايي که معيار قضاوت او از نفس خويش است، آگاهانه يا ناآگاهانه، معقول و يا نامعقول، سازگار يا متناقض و در جهت زندگي باشد يا بر ضد آن، هر انسان خود را بر طبق معيارها و موازين معيني مي سنجد و به هر اندازه اي که نتواند خود را با آن معيارها وفق دهد و در رسيدن به آنها ناکام شود، به همان اندازه حس ارزشمندي و احترام او نسبت به خويش جريحه دار مي شود. انسان نياز دارد به خود احترام بگذارد. دو جنبه ي حرمت نفس، اعتماد به نفس و احترام به خود مي توانند از نظر مفهوم از يکديگر جدا شوند، ولي در روانشناسي انسان اين دو جنبه غيرقابل تفکيک هستند. انسان خود را شايسته ي زندگي مي کند تا به زندگي ارزش زيستن ببخشد (همان، 167)
روان شناسان تلاش نموده اند تا مشخصه ي بارز انسان را، که موجب تمايز او از ساير موجودات مي گردد و او را در وضعيت اعلي و احسن قرار مي دهد، شناسايي و اندازه گيري کرده و براي شکوفايي آن برنامه ريزي نمايند. مثلاً مزلو تلاش کرد که بداند براي رشد کامل انسان چه ميزان توانايي در انسان وجود دارد و در تبيين شاخص چنين عقيده داشت:
اگر بخواهيم بدانيم انسان با چه سرعتي مي تواند بدود، دونده اي را که قوزک پايش شکسته يا دونده ي متوسطي را در نظر نمي گيريم، بلکه برنده ي مدال طلاي المپيک، يعني بهترين نمونه ي موجود را مطالعه مي کنيم. تنها از اين راه است که مي تواني دريابيم انسان با چه سرعتي مي تواند بدود. همين طور تنها با مطالعه ي سالم ترين شخصيت ها درمي يابيم تا چه پايه مي توان توانايي هاي خويش را گسترش بخشيد و پرورش داد (شولتس، 1378، 90)
خداوند در ترسيم موقعيت انساني، نه تنها با اشاره به جايگاه او و لزوم حراست از حرمت آن جايگاه تأکيد مي ورزد، که بر خطرات پيش روي او در انحطاط و دور افتادن از حقيقت خويش پاي مي فشارد:
«لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم ثمّ رددناه اسفل سافلين» (تين، 5-4)؛ ما انسان را در بهترين صورت و قوام آفريديم، سپس او را به دليل انتخاب خودش به پست ترين جايگاه ها فرستاديم.
علي (ع) به وجود عالمي بزرگ در انسان توجه مي دهد:
اتزعم انک جرم صغير
و فيک انطوي العالم الاکبر
آيا تو خود را جرم کوچکي مي بيني در حالي که در تو عالمي بزرگ نهان گرديده است؟
از وظايف مهم يک مربي دل سوز، شناساندن استعدادها و نيروهاي بالقوه ي فرد به او و تبيين ارزش مندي آن جهت حفظ و حراست و شکوفايي آن توان مندي هاست.
خداوند در شناساندن انسان به خويش به اعطاي مقام خلافت که اشاره به مماثلت انسان با خالق در خلق و تدبير دارد، توجه مي دهد.
«انّي جاعل في الارض خليفه» (بقره، 29)؛ من جانشيني در زمين براي خود قرار مي دهم.
اين ويژگي مورد اعتراف اکثر روانشناسان است.
همين که خود پديدار مي گردد، گرايش تحقق خود (Self – actualization) نمايان مي شود. به اعتقاد راجرز (R.Rogers) در بشر ميلي ذاتي براي آفرينندگي وجود دارد. مهم ترين آفريده ي هر انسان خود اوست. اين همان هدفي است که غالباً اشخاص سالم، نه کساني که رواني بيمار دارند به آن دست مي يابند (شولتس، 1378، 43).
در کنار اين خصيصه ي قرآن به علم و نطق او به عنوان دو مميزه آشکار از انسان، که موجب برتري و فضيلت او بر ساير خلايق است، اشاره مي کند.
«علّم آدم الاسماء کلّها ثم عرضهم علي الملائکه فقال انبئوني باسماء هولاء انّ کنتم صادقين» (بقره، 30)؛ علم اسما را به انسان آموخت، سپس آن را بر فرشتگان عرضه کرد و گفت اگر راست مي گوييد شما نيز اين توان مندي را ابراز نماييد.
«الرّحمن علّم القرآن خلق الانسان علّمه البيان» (رحمن، 4-1)؛ خداوند رحمان انسان را خلق و به او بيان را آموزش داد.
در واقع هر دو اشاره به قواي دماغي و استدلال و منطق انسان در مواجهه با امور مي نمايند (اگرچه در تعريف بيان برخي از نطق انسان مسائل فکري و عقلي را استنباط مي کنند).
علم از ديدگاه روان شناسي نوعي آفرينش انساني است و قائم به ذات با قواعد باطني مخصوص به خود، ريشه هايش در انگيزه هاي بشري است. اهدافش، اهداف بشري است و توسط افراد بشر خلق، نوسازي و حمايت مي شود. (مزلو، 1372، 27) حال آن که مي بينيم در تاريخ روان شناسي انگيزشي، در موارد بسياري سعي شده است که مشخص ترين و اختصاصي ترين قابليت انسان، که نيروي ذهن و ادراک اوست، انکار و از کنار آن با بي تفاوتي عبور شود و فقط رفتار او مورد مطالعه قرار گيرد؛ بدون بذل توجه به اين حقيقت که انسان قادر به استدلال و ذهن او وسيله ي اصلي براي بقاي وي است (براندن، 1371، 38).
اگر اين نيازهاي رواني- روحي و فکري بشر مورد توجه قرار نگيرد و مسائل رفتاري او به دور از جايگاه و استعدادهاي اختصاصي آن مورد بررسي باشد، هرگز به نتيجه ي مطلوب و راه کار مناسب دست نخواهد يافت. مزلو معتقد است:
حيات انسان را تنها در صورتي درک خواهيم کرد که به والاترين آرزوهايش توجه کني؛ مفاهيمي همچون کمال، خودشکوفايي، تلاش در جهت سلامت، جستجو براي يافتن هويت و خودمختاري، اشتياق به تعالي (و ساير تعبيرهاي مربوط به کمال جويي) را اکنون بايد به عنوان گرايش انساني گسترده و شايد جهاني، بي هيچ ترديدي پذيرفت. (مزلو، 1372، 10).
ب-4) جهت بخشي و آينده نگري
از شيوه هاي تربيتي خداوند در توجه بخشي به آينده و جلوگيري از نگاه هاي مقطعي و کوتاه و محدود است و چنين نگرشي را به شدت نکوهش و آن را در شأن شخصيت متعالي او نمي داند:
«بل يريد الانسان ليفجر امامه يسئل ايّان يوم القيامه» (قيامه، 6-5)؛ انسان به دنبال نتايج پي رو و فوري است و مي پرسد که قيامت کي خواهد آمد.
قرآن به برنامه هاي درازمدت، که به هدفي والا ختم مي شود، ترغيب و حيات واقعي انسان ها را در آن مي داند. هم چنان که زيربناي عزت مندي انسان تلقي مي گردد:
«و انّ الدّار الاخره لهي الحيوان لو کانوا يعلمون» (عنکبوت، 64)؛ زندگي واقعي در جهان آخرت است اگر مردم مي دانستند.
وابستگي هاي مادي، موقت، ظاهري و زودگذر را، که از ماندگاري علمي و ارزشي تهي است، پيش روي او ترسيم مي کند و با پوشالي و غيرپايدار نشان دادن آن بعد معنوي و ماندگار انسان را به ياد آورده و او را به نيازي اساسي و بنيادي پيوند مي دهد:
«و ما اوتيتم من شيء فمتاع الحيوه الدنيا و زينتها و ما عندالله خير و ابقي افلا تعقلون» (قصص، 60)؛ آنچه که در اختيار داريد کالاي ناپايدار دنياست و آن چه نزد خداوند است پايدارتر و بهتر است آيا نمي انديشيد؟
روان شناسان نيز بر اين اعتقادند که:
شخصيت هاي سالم به جلو مي نگرند و انگيزه شان هدف ها و برنامه هاي دراز مدت است. اين ها هدف جو هستند و اساس زندگي کاري است که بايد به انجام برسانند و همين است که شخصيت شان را تداوم مي بخشد.
آلپورت اين انگيزش يگانه ساز را، که در شخصيت هاي سالم پيش از روان نژندها نمايان است، جهت داشتن (Directedness) خوانده است، جهت داشتن، همه ي جنبه هاي زندگي شخصي را به سوي هدف هدايت مي کند و به او دليلي براي زيستن مي دهد. (شولتس، 1378، 32).
به اعتقاد آلپور، (G.Alport) انگيزش همه ي اشخاص سالم همانند است. نگاه شخص سالم به آينده او را پيش مي راند و اين انگيزش شخصيت را يگانه مي سازد. رستگاري تنها از آن کسي است که پيوسته در پي هدف هايي باشد که سرانجام به طور کامل به دست نمي آيند. افراد سالم به آينده مي انديشند و در آينده زندگي مي کنند (همان، 21-18)
در ارتباط تربيتي- وحياني، خداوند آينده اي هدفمند و آرمان گرا پيش روي انسان ها ترسيم مي کند و دائماً آنان را در معرض سوالات آينده محور قرار دهد تا از ماندن در حال و رکود جلوگيري کند:
«فأين تذهبون» (تکوير، 26)؛ به کجا مي رويد؟
«و لدار الاخره خير للذين اتقوا افلا تعقلون» «يوسف، 109)؛ و زندگي اخروي براي تقوا پيشگان بهتر است، آيا نمي انديشيد؟
با اين ترسيم آرماني و گسترده سازي افق پيش رو، فرد توان مضاعفي را براي پرش به هدف بلند و ايده آل خويش احساس نموده و به دليل وسعت ديد و دورانديشي برخاسته از اين بينش از بسياري از امور سطحي و تنش زا به راحتي عبور کرده نفس خود را عزيزتر و والاتر از پرداختن به آنها مي داند و پيوسته هدف نهايي را مد نظر قرار داده و ميزان نزديکي به آن را در خود جستجو مي کند.
منابع و مأخذ:
1) قرآن کريم
2) ابن حنبل، احمد (بي تا)، مسند احمد بن حنبل، بيروت، دارصادر.
3) اعرافي، عليرضا و همکاران (1381)، اهداف تربيت از ديدگاه اسلام، تهران، انتشارات سمت، چاپ سوم.
4) باربارن، ژرژ (1374)، خوش بيني- ترس، ترجمه ي هوشيار رزم آرا، تهران، نشر سپنج، چاپ دوم.
5) بارکر، فيليپ (1375)، خانواده درماني پايه، ترجمه ي محسن دهقاني، زهره دهقاني، تهران، انتشارات رشد.
6) براندن، تاتانيل (1371)، روان شناسي حرمت، ترجمه ي جمال هاشمي، تهران، شرکت سهامي انتشار.
7) جورج، ريکي ال و کريستياني، ترزاس، (1374) روان شناسي مشاوره، تهران، انتشارات رشد.
8) حراني، ابن شعبه (1363)، تحف العقول، موسسه النشر الاسلامي، چاپ سوم.
9) ري شهري، محمد (1375)، ميزان الحکمه، قم، دارالاحديث، چاپ دوم.
10) شولتس، دو آن (1378)، روان شناسي کمال، ترجمه ي گيتي خوشدل، بي جا، چاپ هفتم.
11) عبدالوهاب (1349 ق)، شرح کلمات امير المومنين علي (ع)، تحشيه جلال الدين حسيني، قم منشورات جماعه المدرسين.
12) کليني، محمد بن يعقوب (بي تا)، اصول کافي، دارا الکتب الاسلاميه، چاپ سوم.
13) ماي لي (1373)، ساخت، پديدآيي و تحول شخصيت، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم.
14) مجلسي، محمدباقر (1983) بحارالانوار، تحشيه ابراهيم ميانجي و محمدباقر بهبودي، بيروت، دار احياء الثراث العربي، چاپ سوم.
15) مزلو، آبراهام اچ (1372)، انگيزش و شخصيت، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ سوم.
16) نوري، ميرزا حسين (1988) مستدرک الوسايل، بيروت، موسسه آل البيت، چاپ سوم.
انديشه حوزه- ش80-79
/ج