تربيت راهي به سوي توسعه ي فرهنگي (2)

خداوند سخن وحي را با پيامبر اعظم (ص) با تأکيد بر قرائت متکي بر اسم رب قرار داده است که التفات به نکته ي نهفته در کلمه ي رب، که همان پروريدن است، ما را متوجه آموزش پرورش مند، مي نمايد؛ چنان که حتي مي توان گفت اصولاً آموزش براي تربيت است.
چهارشنبه، 15 دی 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تربيت راهي به سوي توسعه ي فرهنگي (2)

تربيت راهي به سوي توسعه ي فرهنگي (2)
تربيت راهي به سوي توسعه ي فرهنگي (2)


 

نويسنده: علي پژوهنده




 

تربيت از ديد اسلام
 

اسلام همانند همه ي مکاتب الهي ديگر يک مکتب تربيتي است
خداوند سخن وحي را با پيامبر اعظم (ص) با تأکيد بر قرائت متکي بر اسم رب قرار داده است که التفات به نکته ي نهفته در کلمه ي رب، که همان پروريدن است، ما را متوجه آموزش پرورش مند، مي نمايد؛ چنان که حتي مي توان گفت اصولاً آموزش براي تربيت است.
در اسلام هرچند که همه ي اين گونه ها مد نظر است، ليکن تأکيد بر تزکيه و تهذيب است و حتي هدف از تعليم کتاب و حکت را تزکيه قرار داده است (جمعه، 2: يعلمهم و يزکيهم)
قرآن هرچند که در بردارنده ي علوم و دانش ها نيز هست و در جاي جاي آن از رازهاي آفرينش پرده بر مي دارد (دخان گونه بودن فضاي آفرينش، مثل پشم زده شده بودن و در هم و برهم بودن اجرام قبل از خلقت؛ چگونگي تکوين انسان از نطفه تا تولد؛ قانون زوجيت اشيا و رابطه ي عناصر با هم و...) اما عمده ي تعاليم خود را در محور تربيت اخلاقي و روحي قرار داده است، چنان که پيامبر اعظم (ص) فرمود:
من فقط براي تکامل بخشيدن به اخلاق انساني مبعوث شده ام (1) (طبرسي، 1412، ه 8).
نکته:
بلاي قرن ما آموزش هاي منهاي تربيت اخلاقي است. مثل معروفي است که مي گويد: عالم شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل.
مي گويند ابن سينا بر ابوالحسن خرقاني وارد شد و گردويي را پيش او افکند تا مساحت آن را تعيين نمايد، ابوالحسن گردو را گرفت و کتابي را به ابن سينا داد و گفت تا موقعي که تو اين کتاب را بخواني من هم مساحت آن را تعيين خواهم کرد. وقتي ابن سينا کتاب را باز کرد ديد کتابي است در اخلاق. مفهوم کار ابوالحسن اين بود که علم بدون تربيت اخلاقي تنها موجب ازدياد غرور انسان مي شود.

خودپيرايي پيش از هر چيز است
 

چنان که مي دانيم، واحد انساني به عنوان نيرو شناخته مي شود و اين به دو معناست:
1) اين که انسان به واقع به هر چيز و کاري تواناست؛
2) اين که در انسان نيرو از انواع مختلف آن تعبيه شده است.
در حقيقت، واقعيت انساني چيزي است همانند طبيعت، که در بردارنده ي همه ي عناصر است؛ ليکن به صورت مخلوط و درهم. کار مهم انبياء (ع) و حکيمان و رهبران فکري جامعه ي انساني اين است که رگه هاي نيرو را از يکديگر بازنمايي، دسته بندي و سازمان دهي کنند تا هر گروه و دسته اي در راستاي دسته ي معين هدفي خود، کار کند. دقيقاً همچون آواهاي گوناگون و درهم برهمي که در افتادن قاشق به درون نعلبکي برمي خيزد که يک موسيقي دان ماهر آنها را از هم تفکيک و دسته بندي مي نمايد تا اجراي هر قطعه اثر خاص خود را ببخشد.
غريزه ها، حس ها، منش ها و خوي هاي انسان نمودي از گونه هاي نيرويي هستند که سخن از آن داريم.
خودپيرايي نه به معناي زدودن نيروهاست، زيرا نيرو از انسان زدوده نمي شود، مگر در گيراگير مرگ. جالب اين است که در تعاليم ديني اسلام نيز هرگز سخن از بين بردن نيرو يا محو آن در يک انسان نشده است، بلکه همواره سخن از کنترل و هدايت آن است.
در واقع، کار مبارزه با نفس همچون کار پالايش مواد شيميايي در آزمايشگاه است.
غريزه ي حب ذات از ساير غريزه ها خالص شود و در راستاي ذات متعالي سزاوار پرستش به راه افتد.
حس خيرجويي در ارتباط با غريزه ي تفوق طلبي تقويت و پالوده شود تا بتواند امور پوشيده در غيب انسان و جهان را کشف نموده بدان سوي متمايل شود و از آلوده شدن به مواد لزج و چسبنده ي ماده بپرهيزد.
خشم، نيروي نظامي قهر آفرين انسان است که بايد کانال حقيقي اجراي خود را بيابد، نه کورکورانه برهرکس و براي هر چيز و در هرجاي.
عشق، نيروي انس و جذب و چسب عناصر به يکديگر، مجهز به آگاهي نسبت به محيط پيرامون خود گرديده، هدف از کار خود را بداند و برترين معشوق را برگزيند که زشت نمي شود و زايل نمي گردد و هم آغوشي با او بر قدرت و تناوري وي مي افزايد، نه او را بکاهاند و به مرگ بکشاند.
آن چه گفته شد، اگرچه در رابطه با هر انساني است، اما در ارتباط با مربي و کسي که نقش پرورش را به عهده دارد، اولويت قهري مي يابد، چه آن که انساني که از اصلاح و تمرکز بر «خود»- که از همه به او نزديک تر مي باشد- عاجز است، چگونه مي تواند به اصلاح ديگران پردازد و در آنان تأثير بگذارد؟

شگردهاي مفيد براي خودپيرايي
 

1) مراقبت و پاييدن خود، از محورهاي کليدي خودپيرايي در بيان پيشوايان دين اسلام است.
قرآن مي فرمايد:
بدانيد که خداوند حقيقتاً آن چه در درون شما مي گذرد را مي داند، پس از او پروا کنيد (2) (ملک، 14)
التفات دايمي به اين که خداوند همه جا حاضر و ناظر اعمال انسان است، و اين که به راستي اين کاري که مي کنيم درست است يا تلاش مزورانه مي کنيم تا آن را براي ديگران درست نشان دهيم، و اين که سروکار ما با خدايي است که از مغز اعمال ما خبر دارد و جز صحيح آن را نمي پذيرد، عامل دروني بازدارنده ي بسيار کارآمدي براي صحت عمل مي باشد.
در پرتو مراقبت و حساب کشي از خود، همواره انسان مسلمان در نهان و آشکار خدا را در نظر دارد و اعمال عبادي خود را طوري انجام مي دهد که گويي او را مي بيند (عمر هاشم، 1417، ه، 74)
2)خودانکاري معطوف به جمع انگاري، بدين معنا که شخص هويتي در خود بدون جمع نبيند، و اين نه به معناي خودباختگي و خودگم کني است که عامل رواني موثري در کار مفيد انجام دادن است؛ زيرا برخاسته از عقلانيت رشيدي است که به شخص قدرت درک اين حقيقت را مي دهد که او هويتي بيرون از جمع و جامعه ندارد؛ دست کم نيمي از شخصيت هر فردي را در جامه بايد جستجو نمود.
پس از التفات به اين محور اساسي، به تربيت مهارتي شخص، که به دانش مفيد و نياز محور مربوط مي شود، باز مي گرديم.

علم مفيد و نياز محور
 

علماي اسلام، علم را به دو شاخه تقسيم کرده اند: علم الحال و علم المآل.
منظور از علم الحال دانش هاي مفيد و کاربردي است که هم اکنون در زندگي به کار انسان مي آيند، و مراد از علم المآل معارفي است که ارزش آينده دارند، همچون دانش هاي نظام ساز و راه بردي؛ دانش هاي هدايتي اعم از معارف ديني و حکمي که جنبه ي آينده سازي و فرجام انديشي دارند.
شهيد ثاني نخستين کسي است که به صورت منظم و مدون تعليم و تربيت و فرهنگ آن را در کتابي به نام منيه المريد فراهم ساخته است (ترجمه ي آن توسط محمد باقر حجتي موجود است).
پيامبر اعظم (ص) در حديثي فرمود:
عالمي که علمش به وي سود نبخشد، عذابش از همه سخت تر است (3) (شهيد ثاني، 1409 ه، 135).
البته شکي نيست که پيامبر (ص) به هر دو روي سکه نظر داشته است؛ عذاب دنيا و آخرت هر دو. عذاب دنيا در اثر برنيامدن نيازهاي آني و ضروري وي که پيامدهاي آن نزديک و آني است و عذاب آخرت از اين روي که او به عهد خداوندي عمل ننموده و فرصت هاي الهي را رايگان از دست داده است. در واقع، او مرتکب نوع فاحشي از اسراف گرديده است که نسبت به آن مورد بازخواست قرار مي گيرد.
با توجه به اين حديث مي بينيم که پيامبر اسلام (ص) تا چه اندازه موشکافانه نسبت به اين امر توجه و التفات فرموده است. اما اين تمامي موضوع نيست و در فرهنگ ديني به مسائل «باريک تر از مو» در اين مقوله بر مي خوريم که ازآن جمله مسأله ي «فرهنگ آموزش – پرورش» است.

«فرهنگ آموزش- پرورش» چيست؟
 

عنوان اصطلاحي آموزش و پرورش يا تعليم و تربيت در کليت خود دو شاخه دارد؛ آموزش و پرورش محض، و فرهنگ آموزش و پرورش. منظور از فرهنگ در مورد اين دو موضوع آداب، شيوه ها، اخلاقيات حرفه اي، درک روح و پيام و جان مايه ي هدفي آن است.
آموزش، اعم از رسمي و غيررسمي، کلاسيک و غيره، حوزوي و دانشگاهي، ابتدايي و تکميلي، پيايي، منظم، دنباله دار و مقطعي، مستقل هدفي و ضمن کار به جز هدف تحصيلي و آني خود که همان يادگرفتن چيزي باشد، هدف متعالي تضمني و متصل به خود دارد که در حقيقت، هدف غايي آموزش را مي سازد.
چنين هدفي که از آن نام مي بريم چيزي جز پرورش نيست، به حدي که اگر عيار کيفيت و کميت را در آموزش با هم بسنجيم، بعد پرورش آن نسبت به بعد آموزشي خالص، نسبت 8 به 2 خواهد بود و اين جاست که عده اي از روان شناسان توصيه مي کنند که در اتخاذ روش، بايد گونه اي را برگزيد که دانشجو بتواند اکتساب نمايد نه فقط ياد بگيرد (approach Natural؛ رويکرد طبيعي آموزش).
اما آن چه به عنوان مدلول التزامي و مفهوم خارج از لفظ آموزش، فرهنگ آموزش را مي سازد، مجموعه ي لوازمي است که با آن هدف غايي پرورش هم سنخي و تناسب و هم خواني دارند و معلم و فراگير هر دو را در تحقق پرورش ياري مي رسانند، مانند عرفياتي که به عنوان سنت با آموزش همراه مي شود و نيز اخلاقيات خاصي که يا برخاسته از همان عرفيات اند و يا از دين و مذهب سرچشمه گرفته اند و يا کم کم به وسيله ي حکومت به عنوان نظام، در کنار آن جا گرفته و راسخ شده اند و نيز تأثيرهايي که از مواد آموزشي و کمک آموزشي، از قبيل تکنيک مادي و ابزار و امکانات و فضا و ساير عوامل محيطي خارج از اصل مسأله، بر آموزش گذاشته مي شود و در مجموع، آن را به رنگ خاصي و صبغه ي معيني در مي آورد و آن چه در همه ي اين ها به عنوان اصل و مورد وفاق مطرح است، جنبه ي تعالي بخشي و ترقي دهي ناشي از ذات ارزشي اين فرهنگ است، زيرا فرهنگ بر امر غيرارزشي و ناپسند و ناشايست، اصلاً اطلاق نمي شود و اگر بشود غلط يا تسامح در قول است.
اما فرهنگ آموزش نيز به مثابه موجودي زنده و پويا، همچون همه ي خرده فرهنگ ها و فرهنگ و تمدنها، دچار بيماري ناشي از ورود و غلبه ي اضداد خود مي گردد که در بحث آسيب شناسي فرهنگي، مورد توجه انديشمندان است و از اين رو، مي توان در شرايطي خاص که چنين عارضه اي به فرهنگ آموزش، اصابت نموده باشد، از آن به عنوان «فرهنگ بيمار آموزش» ياد نمود.
در واقع، ما اگر به متون اسلامي نظري بيافکنيم، خواهيم ديد که متون روايي ما پر از مفاهيمي است که از فرهنگ تعليم و تربيت آگاهي مي دهند. از باب نمونه، عنوان بصري در حديثي از امام صادق (ع) چنين نقل مي کند:
دانش به زيادآموزي نيست؛ آن نوري است که در دل هرکه خدا بخواهد او را هدايت کند مي افتد. پس هرگاه بخواهي دنبال علم بروي، نخست، حقيقت عبوديت را در دل خود جستجو کن، آن گاه دانش را با کاربردي کردن آن بجوي و همچنان دنبال فهم باش (شهيد ثاني، 1409 ه، 149)
مسلماً آن چه در هدف تعليم و تربيت ديني مد نظر قرار دارد، ترقي دادن روح و خالص کردن هدف زندگي از عناصر مادي است. از اين روي، پيشوايان ديني ما ضمن پرداختن به اين گونه مسائل آسيب هاي آن را يادآوري نموده اند.

پی نوشت ها :
 

1) انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق
2) واعلموا انّ الله يعلم ما في انفسکم فاحذروه
3) اشدالناس عذاباً يوم القيامه عالم لم ينفعه علمه
 

منبع: انديشه حوزه، ش80-79
ادامه دارد...



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط