عمل کردن به علم وبه کار بستن همت
به عمل پرداختن ونگفتن
خردمند بکند؛ ولي خود نگويد . بي خرد بگويد؛ ولي خودنکند.
کردار، نصيب با خرد است وگفتار نصيب بي خرد است.
خردمند از خادم خويش آموزد وبي خرد از مؤدب خويش خرد نه آموزد(1)
ابومنصور اوزجندي
حکيم به قول تنها مباش؛ بلکه به قول وعمل هر دوباش.(2)
محقق سبزواري
معيار کار وتلاش
سخن به پايه است وکار به مايه. (3)
ابوحامد محمد غزالي
به عمل کار برآيد به سخن داني نيست
هر علم را که کار نبندي چه فايده
چشم از براي آن بود آخر که بنگري(4)
سعديا! گر چه سخندان ومصالح گويي
به عمل کار برآيد به سخن داني نيست(5)
سعدي
چو علم آموختي آنگه عمل کن چون که زشت آيد
گرفته چينيان احرام ومکي خفته دربطحا(6)
سنايي غزنوي
عالم بي عمل
مَثَل کساني که علم آموزند وبدان عمل نکنند، مثل چهار پايي باشد که برو کتابي چند بار کنند وچهار پاي را هيچ فضيلتي حاصل نشود.
علم کز اعمال نشانيش نيست
کالبدي دارد وجانيش نيست(7)
کمال الدين حسين کاشفي
علم براي عمل
آگاهي اي که تورا به کار نايد، تورا فتنه باشد.(8)
خواجه عبدالله انصاري
علم براي عمل، نه ريا کاري
علم آن قدر تمام است که بدان کاري کني؛ اما گر براي فروختن آموزي، هرگزت کار برنيايد.(9)
عطار نيشابوري
علم بي عمل
علم بي عمل چون سوزن درزي(10) دان که بي رشته بود؛ تو را اند(11) مسئله از صفت وي حاصل شود.(12)
ابوالرجاء العمرکي
علم وعمل
علم آن بود که هر کجا که تو از براي آن آموخته باشي در آن جايگاه به کار داري، و بداني که مرا اين علم اينجا مي بايد.(13)
شيخ احمد جام
به دانستن داروها، علت(14) هزيمت نشود.(15) (16)
ابوالرجاء العمرکي
از ابراهيم ادهم مي آيد که: سنگي ديدم بر راه افکنده وبر آن سنگ نبشته که:«مرا برگردان وبخوان!» گفتا: بگردانيد مش. بر آن نبشته بود که: «تو به علم خود عمل مي نياري. محال (17) باشد که نادانسته طلب کني.»(18)
هجويري
/ع
خردمند بکند؛ ولي خود نگويد . بي خرد بگويد؛ ولي خودنکند.
کردار، نصيب با خرد است وگفتار نصيب بي خرد است.
خردمند از خادم خويش آموزد وبي خرد از مؤدب خويش خرد نه آموزد(1)
ابومنصور اوزجندي
حکيم به قول تنها مباش؛ بلکه به قول وعمل هر دوباش.(2)
محقق سبزواري
معيار کار وتلاش
سخن به پايه است وکار به مايه. (3)
ابوحامد محمد غزالي
به عمل کار برآيد به سخن داني نيست
هر علم را که کار نبندي چه فايده
چشم از براي آن بود آخر که بنگري(4)
سعديا! گر چه سخندان ومصالح گويي
به عمل کار برآيد به سخن داني نيست(5)
سعدي
چو علم آموختي آنگه عمل کن چون که زشت آيد
گرفته چينيان احرام ومکي خفته دربطحا(6)
سنايي غزنوي
عالم بي عمل
مَثَل کساني که علم آموزند وبدان عمل نکنند، مثل چهار پايي باشد که برو کتابي چند بار کنند وچهار پاي را هيچ فضيلتي حاصل نشود.
علم کز اعمال نشانيش نيست
کالبدي دارد وجانيش نيست(7)
کمال الدين حسين کاشفي
علم براي عمل
آگاهي اي که تورا به کار نايد، تورا فتنه باشد.(8)
خواجه عبدالله انصاري
علم براي عمل، نه ريا کاري
علم آن قدر تمام است که بدان کاري کني؛ اما گر براي فروختن آموزي، هرگزت کار برنيايد.(9)
عطار نيشابوري
علم بي عمل
علم بي عمل چون سوزن درزي(10) دان که بي رشته بود؛ تو را اند(11) مسئله از صفت وي حاصل شود.(12)
ابوالرجاء العمرکي
علم وعمل
علم آن بود که هر کجا که تو از براي آن آموخته باشي در آن جايگاه به کار داري، و بداني که مرا اين علم اينجا مي بايد.(13)
شيخ احمد جام
به دانستن داروها، علت(14) هزيمت نشود.(15) (16)
ابوالرجاء العمرکي
از ابراهيم ادهم مي آيد که: سنگي ديدم بر راه افکنده وبر آن سنگ نبشته که:«مرا برگردان وبخوان!» گفتا: بگردانيد مش. بر آن نبشته بود که: «تو به علم خود عمل مي نياري. محال (17) باشد که نادانسته طلب کني.»(18)
هجويري
پي نوشت ها :
1- اين برگ هاي پير (مرتع الصّالحين)، ص 30.
2- روضة الانوار عباسي، ص 523.
3- نصيحة الملوک، ص 216.
4- کليات سعدي، ص 695.
5- همان، ص 653.
6- ديوان حکيم سنايي غزنوي، ص 54.
7- الرسالة العليّة، ص 253.
8- طبقات الصوفيه، ص127.
9- تذکرة الاولياء، ج2، ص 192.
10- درزي: خياط
11- اند: چند.
12- روضة الفريقين، ص 54.
13- انس التائبين، ص 67.
14- علت: بيماري.
15- هزيمت نشود: درهم شکسته نمي شود، درمان نمي شود.
16- روضة الفريقين، ص 26.
17- محال: باطل، بيهوده.
18- کشف المحجوب ، ص 18.
/ع