50 سال مبارزه براي چهار سال رياست جمهوري

ماندلا آن اوايل اصلاً توي باغ نبود؛ يعني تا وقتي که وارد دانشگاه نشده بود هيچ وقت حس نمي کرد دارد در حق سياه پوستان ظلم مي شود و اينها.او سفيد پوست ها را نژاد برتر مي ديد و با ترس و احترام با آنها برخورد مي کرد ولي در کنارشان بهش بد هم نمي گذشت.داشت زندگي اش را مي کرد، درس مي خواند و مثل خيلي از بچه هاي ديگر دلش مي
شنبه، 9 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
50 سال مبارزه براي چهار سال رياست جمهوري

50 سال مبارزه براي چهار سال رياست جمهوري
50 سال مبارزه براي چهار سال رياست جمهوري


 

نويسنده:زهرا صالحي زاده




 

چرا خون ماندلا به جوش آمد؟

سياه، همرنگ روزگارشان

ماندلا آن اوايل اصلاً توي باغ نبود؛ يعني تا وقتي که وارد دانشگاه نشده بود هيچ وقت حس نمي کرد دارد در حق سياه پوستان ظلم مي شود و اينها.او سفيد پوست ها را نژاد برتر مي ديد و با ترس و احترام با آنها برخورد مي کرد ولي در کنارشان بهش بد هم نمي گذشت.داشت زندگي اش را مي کرد، درس مي خواند و مثل خيلي از بچه هاي ديگر دلش مي خواست بزرگ که شد وکيل شود و از حق آدم ها دفاع کند تا اينکه وارد دانشگاه فورت هار شد.دانشجوي سال دوم رشته وکالت بود که براي اولين بار احساس کرد سفيدپوستان در حد شأن سياه پوستان با آنها رفتار نمي کنند و حواسش جمع رفتار سفيدها شد و اين باعث شد روز به روز بيشتر از شرايط ناراحت باشد تا مقدمات يک عصبانيت بزرگ به وجود بيايد.او يک بار در سال دوم دانشگاه، با دوستش -پل ماهابان-جلوي يک دفتر پست ايستاده بودند که قاضي سفيدپوست بيرون آمد، پل را ديد و با لحن تحقيرآميزي به او گفت:«برو برايم چند تمبر بخر».پل اين کار را نکرد و پول خردهايي که قاضي به او داد را نگرفت.قاضي هم عصباني شد و شروع کرد به بد و بيراه گفتن.نلسون هم که از همان موقع ضد خشونت بود عصبانيت پيرمرد را که ديد، به جاي پل رفت و تمبر خريد!ولي اين ماجرا رهايش نکرد. او از اينکه خواسته بود خودش را آدم خوبي نشان دهد ناراحت بود و فکر کرد نبايد آن توهين را قبول مي کرد.چند وقت بعد در کتابخانه دانشگاه، وقتي نلسون رفت و جلوي همشاگردي سفيدش نشست؛ او فوري از آنجا بلند شد و رفت يک طرف ديگر سالن نشست.مدتي بعد يعني وقتي ماندلا-به خاطر شرکت در تحريم شوراي نمايندگي دانشجويان-از دانشگاه اخراج شده بود و در يک دفتر معاملات ملکي کار پيدا کرده بود، همکارش موقع چاي عصرانه گفت:«اينجا صد رنگ پوست وجود ندارد»و فردايش با نگاه تحقير آميزي يک فنجان به نلسون داد.منظورش هم اين بود که فنجان سياه پوستان از فنجان سفيدپوستان جداست.آن موقع اوضاع براي هندي ها هم بد بود و همکار هندي نلسون درتوالت ناهار مي خورد، تحقير همچنان ادامه داشت.
نلسون مدتي بعد از اخراجش، دوباره درس را شروع کرد و به يک دانشگاه جديد رفت.آن موقع در ويت واتر استند، دانشگاه سفيدپوست ها و سياهان از هم جدا بود.آنجا يک دانشگاه مخصوص رنگين پوست ها داشت، يکي براي هندي ها، يکي هم براي سياه ها و البته يک دانشگاه چند نژادي.اين جدا بودن دانشگاه ها هم حسابي رنج آور بود ولي به هر حال نلسون رفت به همين دانشگاه آخر. در همين دوره بود که يک بار که با همکلاسي هايش رفته بود کافه، مسؤول آنجا، آنها را به کافه راه نداد چون يک «کاکا سياه»همراهشان بود و وقتي با عده اي از هم دانشگاهي هاي هندي اش به اشتباه به قسمتي از قطار رفت که ورود سياهان به آن ممنوع بود راننده از هندي ها خواست دوست سياهان را بيرون کنند.
اما ماجرا فقط اينها نبود.ماجرا اين بود که اين رفتارها کم کم داشتند تبديل به قانون مي شدند.اگر قبلاً در دانشگاه يک سفيد پوست دلش نخواسته بود کنار نلسون بنشيند، بعداً در سال 1954 اين امر به قانون تبديل شد:«هيچ سياه پوستي حق ندارد در محله هاي سفيدپوست ها زندگي کند».اگر آن موقع از ورود نلسون به کافه جلوگيري شده بود حالا در سال 1953 قانوني وجود داشت که مي گفت:«سياه ها حق ندارند از مکان هاي عمومي، وسايل تفريحي و حمل و نقل سفيدها استفاده کنند»اوضاع واقعاً غير قابل تحمل بود و هر روز مردم منتظر مواجه شدن با يک قانون ناعادلانه ديگر بودند.سردمداران سفيدپوست از جمله-دانيل مالن -همه فکرشان را گذاشته بودند تا به هر روشي مي توانند، به سياه ها ضربه بزنند.سال ها بعد يعني در 1980 يکي از روزنامه هاي ژوهانسبورگ نوشت:«طبق آمار حدود 1200 صفحه از قوانين،صرفاً براي کنترل و سرپرستي سياه پوستان نوشته شده است!» قانون ها چيزهايي ازاين دست بودند.
1922:آفريقايي ها نبايد در شهرهايي که براي نيازهاي سفيدپوست ها کار مي کنند زندگي کنند و به محض اينکه کارشان را انجام دادند بايد بروند.
1952:داشتن پاسپورت(اجازه عبور)براي همه آفريقايي هاي بالغ اجباري است(اين پاسپورت ها علامت بردگي بود).
1957:سياه پوستان در استخدام براي کار، شرايطي برابر با سفيدپوست ها ندارند و اگر شغلي سلسله مراتبي است، هيچ وقت نبايد يک سياه پوست بالاتر از يک سفيدپوست قرار بگيرد.
1958:سياه پوستي که مشکلي از نظر سياسي پيدا کند، ديگر نمي تواند کمترين فعاليتي از نظر سياسي داشته باشد و اگر اين کار را بکند بدون اقامه دعوا به زندان مي افتد.

چطور پيروز شدند؟
 

سپيد، همرنگ روياهايشان
 

ماجرا فقط اينها هم نبود.ماجرا از يک جايي به بعد اين بود که دوستان سفيد پوست ما يادشان رفته بود که کاکا سياه ها ممکن است بالاخره يک روز واقعاً عصباني شوند و وقتي عصباني شوند ممکن است آنها را هم واقعاً عصباني کنند.نلسون يکي از همين آدم عصباني ها بود که از اوايل دهه 40 فعاليتش را عليه نژادپرستي شروع کرد.او به اتفاق دو تا از دوستانش يک دفتر انجمن جوانان را در کنگره ملي آفريقا(ANC)ترتيب دادند و در آن شروع به فعاليت کردند.اما بعد از مدتي فهميدند که مردم روي کنگره حساب نمي کنند و فشار انگليسي ها بيشتر روي آنها اثر دارد و اين موضوع باعث شد آتش مبارزه در دلشان کم سو شود تا اينکه اوايل دهه 50 نلسون يک دفتر وکالت زد.او به همراه يکي از دوستانش، توانسته بود اولين دفتر حقوقي منحصراً آفريقايي را تأسيس کند و مراجعان زيادي هم داشت که همه شان از اربابان سفيدشان مي ناليدند.سفيدها شورش را در آورده بودند و به مدرسه، کار، ازدواج و حتي گورستاني که بايد سياه ها در آن خاک مي شدند هم کار داشتند.نارضايتي زياد شده بود و مردم مثل يک مين در انتظار انفجار بودند.همين خشم هم باعث شد که ماندلا در 1951 فکر کند که حالا مي تواند با کمک آنها مبارزه جدي را شروع کند.مبارزه شروع شد و با جلو رفتن آنها، سختگيري ها هم بيشتر شد. خيلي از قوانين کنترلي سفيدها در همين دوران مبارزه شکل گرفت و بندها را محکم تر کرد.اما کار از کار گذشته بود.سيل سرازير شده بود و نمي شد جلويش را گرفت.اولين قدم براي مبارزه «نافرماني مدني»بود و اولين فعاليت، «فعاليت مبارزه طلبي».معني اش هم اين بود که 30 ژوئن 1952، سياه ها و هندي ها-که آنها هم لگد خورشان ملس بود-در قالب يک تظاهرات به هم ملحق شوند.ماندلا چند روز قبل از اين تظاهرات براي 10 هزار نفر سخنراني کرده بود و به خاطر همين سخنراني و پيوند هندي ها و سياه ها پليس ترسيد و چند روز بعد براي اولين بار ماندلا را به مدت دو روز بازداشت کرد و او را در سپتامبر 1952 با 20 نفر ديگر از مبارزان به دادگاه کشاند.آنها همه شان متهم شناخته شدند ولي حکم قاضي به خاطر اينکه تظاهرات بدون خشونت بود تا حدي مهربانانه بود.او آنها را به نه ماه حبس و کار اجباري محکوم کرد.بعد از آزادي، اعتراض ها همچنان ادامه داشت... تا اينکه در 1956 ماندلا دوباره دستگير شد و چند سال بين خانه و دادگاه تردد کرد که آخرش هم به جاي خاصي ختم نشد!مبارزه همان طور آهسته و پيوسته ادامه داشت تا اينکه در 1960 پليس سفيدپوست براي سرکوب يک راهپيمايي ساده کارگران سياه 67 نفر را کشت و 400 نفر را زخمي کرد. بعد از آن کشتار بود که ماندلا، طرح«نيزه ملت»را ارائه کرد، معني طرح هم اين بود که اينها يک جبهه نظامي تشکيل دهند براي مقابله با خشونت پليس و نه هيچ کس ديگر.بعد از اجراي اين طرح، ماندلا به مدت 17 ماه فراري بود، تا اينکه يکي جايش را لو داد و يک روز وسط جاده پليس آمد سراغش و به جرم رهبري نيزه ملت، دستگيرش کرد.دادگاه هم حکم داد که او پنج سال در زندان بماند اما دو سال بعد که باقي رهبران ضد نژادپرستي هم دستگير شدند، دادگاه دوباره تشکيل شد و اين بار ماندلا و تعدادي ديگر به حبس ابد محکوم شدند. اما بعداً اين حبس ابد به 27 سال تقليل پيدا کرد.ماندلا در سال هاي زندان هم دست از مبارزه نکشيد.او در سال 1980 به واسطه کنگره ملي براي مردم بيانيه اي صادر کرد «متحد شويد!بسيج شويد!بجنگيد‍!بايد آپارتايد را در هم بکوبيم»و عاقبت درسال 90 فردريک دکلرک-رئيس جمهور -همزمان دستور آزادي او و پايان ممنوعيت فعاليت کنگره ملي آفريقا را صادر کرد.ماندلا آزاد شد و با شعار صلح به ميان مردم برگشت و 4 سال بعد يعني در 1994- در حالي که سياهان حق رأي دادن داشتند-با رأي اکثريت مردم شد اولين رئيس جمهور سياه آفريقاي جنوبي.نلسون آن موقع 76 ساله بود.

دردسر آفرين
 

همه حاشيه هاي زندگي ماندلا
 

نلسون ماندلا در 1918 از سومين همسر(سومين از نظر نظام رتبه بندي پيچيده سلطنتي)پدر چهار زنه اش به دنيا آمد.
اسمش در واقع رولي هلاهلا بود يعني «دردسرآفرين»اما بعداً چون معلمش نمي توانست اين اسم را تلفظ کند اسمش را به نلسون تغيير داد.او اين اسم را از اسم هوراشيو نلسون، درياسالار معروف انگليسي گرفته بود.
بچه پولدار بود.ولي اگر پدرش که رئيس قبيله موزو بود زود نمرده بود، احتمالاً درس نمي خواند و به جايش يک مزرعه دار سرکش مي شد ولي جانشين پدرش او را به فرزند خواندگي قبول کرد و او به عنوان اولين فرد از خانواده اش رفت مدرسه.
پيژامه پوشيدن و استفاده از خميردندان را اولين بار در مدرسه ياد گرفت. او با خميردندان خوب مسواک مي زد؛ همان طور که قبلاً با خاکستر کوره خوب اين کار را انجام مي داد.
در دوره دانشگاه وقتي حاضر نشد سر يک مسأله از رئيس موسسه عذرخواهي کند، پدر خوانده اش تصميم گرفت برايش زن بگيرد و آدمش کند به خاطر همين هم او فرار کرد؛ با اين کار هم زن نگرفت و هم اخراج شد و هم پدر خوانده را ديگر نديد چون او بلافاصله از حرصش مرد.
بعداً اما پشيمان شد و اشتباهش را جبران کرد و سه بار ازدواج کرد.يک بار از سر جواني، يک بار با عشق در نگاه اول، يک بار هم براي اينکه آن خانم عشق در يک نگاه، افراطي از آب در آمده ‍!زن اولش اولين نتوکوميس بود. آنها در سال 1944 با هم ازدواج کردند و 13 سال بعد با سه فرزند طلاق گرفتند.زن دومش ويني ماديکيزلا ماندلا بود که زندگي مشترک آنها خيلي طول کشيد؛ چون نلسون 27 سالش را در زندان بود و احتمالاً ويني منتظر بود نلسون از زندان بيايد بيرون تا طلاق بگيرند.آنها در 1992 از هم جدا شدند.زن سومش هم گراکاماچل، بيوه سامورا ماچل-رئيس جمهور سابق موزامبيک-و متحد کنگره ملي آفريقا بود .نلسون موقع ازدواج 80 سالش بود.
نلسون مي گويد در مبارزاتش از گاندي الهام مي گرفت.ولي بر عکس گاندي که همه لباس هايش را کند و انداخت دور، او به لباسش خيلي اهميت مي دهد و يکي از معروف ترين خياط هاي آفريقا برايش لباس مي دوزد.
ماندلا پارچه پيچازي دوست دارد.او هيچ لباسي جز طرح چهارخانه ندارد. براي همين در کل آفريقا، به اين جور پارچه ها مي گويند«پارچه ماندلا».
ماندلا فوتبال دوست دارد و طرفدار بازي ساموئل اتوئوست.در جشن تولد 81 سالگي ماندلا مسابقه فوتبالي برگزار شد که ستارگان پنج قاره به افتخار او در آن شرکت کردند، علي دايي هم نماينده ايران بود.
منبع:همشهري جوان، شماره 259



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.