تربيت ديني و فاعلي ارادي (3)
نويسندگان:علي مصباح *
عباس گرايي**
عباس گرايي**
اهداف تربيت ديني
در مقام باور
درمقام عمل
امّا با توجه به گرايش ها و اميال فطري انسان از يك طرف، و مباني تبيين شده در بخش اول از طرف ديگر، بايد به دنبال هدفي بود كه همه اين اهداف نسبت به آن جنبه مقدمي داشته باشند تا با آمدن، همة اين امور حاصل شود. با توجه به حكيم بودن خداوند، هيچ ميل و گرايش بيهودهاي در فطرت انسان نهاده نشده است. اين گرايش ها اولاً نشان دهنده استعدادي در درون انسان هستند و ثانياً، امري كه وسيله ارضا و به فعليت رساندن آنها باشد، ضرورتاً در بيرون از وجود او قرار دارد. از جمله گرايش هاي فطري انسان اين است كه از محدوديت گريزان، و به تعبير ديگر، نامحدودطلب است. اين گرايش نشان دهنده اين است كه اولاً چنين استعدادي در او وجود دارد كه به فعليت هايي نامحدود برسد وثانياً، وسيله ارضا و به فعليت رساندن آن براي او وجود دارد و تا زماني كه به آن مقصد نرسد، آرام نخواهد گرفت. بنابراين، اگر بتوان مصداق آن وسيله را به او نشان داد تا توجه نفس او به آن جلب شود و به آن شوق پيدا كند، حركت تكاملي او شروع خواهد شد. با توجه به پنج فرع مطرح شده در بخش اول، ميتوان گفت آنچه ميتواند انسان را به سمت همه اين اهداف متعالي سوق دهد و جهت تلاش هاي علمي و عملي انسان را به اين سمت بچرخاند، «شوق و محبت شديد» به كامل ترين و متعالي ترين و نا محدود ترين موجود، يعني خداوند تبارك و تعالي است؛ شوق و محبّتي كه محور دل شود و جهت آن را چنان كند كه دوست بدارد هر چه را كه در جهت اوست و رنگ و بوي او ميدهد و دشمن بدارد هرچه را كه در تضاد با اوست، و بي اعتنا باشد به آنچه كه بي اعتنا به اوست. اگر غير از اين، محور دل شود، يقيناً به كمال نخواهد رسيد.
بنابراين، هدف اصيل در تربيت ديني، رسيدن به چنين شوق و عشق متعالي است و ساير اهداف، مقدمي و تبعي هستند كه در پرتو اين هدف اصيل به وجود خواهند آمد. براي مثال، كسي كه شيفته حضرت حقّ است، هر آنچه را به او ميرسد، چون از جانب اوست دوست ميدارد؛ پس حالتش در سختي و رفاه تغيير نخواهد كرد و يا كسي كه اين عشق در دل اوست، مشتاق قرب و لقا او نيز خواهد بود و... .
راهكارها
در ادامه، براي هر دسته يك راه كار ارائه ميشود:
راه كار اول: راهي براي تقويت شوق و محبّت به خداوند تعالي
خداي متعال به همراز خود موسي بن عمران وحي كرد... اي موسي! دوست بدار مرا ومحبوب شمار مرا در نظر بندگانم. موسي عرضه داشت: اين روشن است كه تو را دوست ميدارم، ولي از چه راهي محبّت و دوستي تو را در دل مردم قرار دهم؟ فرمود: آنان را با الطاف و نعمت هاي من متوجّه نما و امتحان و آزمايش هاي مرا تذكر بده؛ چون آنها بياد ندارند و يا نميشناسند از من مگر انواع نعمت و خيرات و نيكي ها را. (1)
در اين روايت، به واقعيتي اشاره شده است كه ميتواند الهام بخش ما براي اين راه كار باشد؛ معمولاً يادآوري الطاف الهي موجب تقويت محبّت خداوند در دل انسان ميشود؛ اما بايد توجه داشت كه اين الطاف از جانب چه كسي و براي چه كسي است (الطاف من براي بندگانم). يعني ذكر اين نعمت ها بايد توأم با ذكر عظمت الهي باشد. مهرباني و رحمت الهي را كسي خوب درك ميكند كه عظمت و قدرت خداوند را خوب درك كرده باشد. صرف ذكر نعمت براي انساني كه خود را طلبكار خداوند ميداند و نزول رحمت الهي را وظيفهاي اجتناب ناپذير براي او تلقي ميكند و براي انجام اعمال عبادي بر خداوند منّت ميگذارد، سود چنداني نخواهد داشت. در درجه اول، مربّي بايد از يك طرف، عظمت و قدرت خداوند تبارك و تعالي را به بهترين شكل ترسيم كند و از طرف ديگر، ضعف و عجز و وابستگي بنده را در مقابل حضرتش به او بفهماند؛ به او يادآور شود كه همه هستي او وابسته به اوست و اگر لحظهاي توجهاش را از انسان و هر موجود ديگر بردارد، نابود خواهد شد؛ اگر تصميم بگيرد كه نَفَس او را متوقف كند، هيچ كس نميتواند مانع او بشود و ضعف او را لحظهاي كه عزرائيل را بر روي سينه او بنشاند، به او نشان خواهد داد. مگر نه اين است كه حقيقت معلول چيزي جز وابستگي و عين ربط به علّت نيست. او هر ارادهاي كند، كسي نميتواند مانع او شود و يا اعتراض و شكايتي را عليه او مطرح كند. بر فرض هم بخواهد شكايت كند، شكايت خويش را پيش چه كسي ميتواند ببرد كه به حال او فايدهاي داشته باشد؟ كدام دادگاه و كدام قاضي توانايي رسيدگي به اين شكايت را دارد؛ «لا يسئل عماّ يفعل و هم يسئلون؛ (انبياء: 23) از آنچه او انجام ميدهد سؤال نميشود و آنها مورد سؤال واقع ميشوند».
علامه طباطبايي در تفسير اين آيه شريفه ميفرمايند:
خداي سبحان كه ملك و مالك همه عالم وتمام عالم، رعيت و مملوك او است، هرچه بخواهد ميكند و ميتواند بكند و هر حكمي كه بخواهد، ميتواند براند. غير او را نميرسد كه چنين باشد. او ميتواند غير خود را در آنچه ميكنند باز خواست؛ ولي غير او را نمي رسد که او را در آنچه مي کند بازخواست نمايند....از جمله لطيف ترين آياتي که دلالت براين معنا (که براي آيه کرديم)
دارد، حكايت كلامياست كه قرآن كريم از عيسي بن مريم نموده كه گفته است: ان تعذبهم فانّهم عبادك و ان تغفر لهم فانّك انت العزيز الحكيم (مائده: 118)؛ زيرا در اين كلام عذاب بندگان را توجيه ميكند به اينكه مملوك تو هستند و مملوك نميتواند در كار مالك خود ايراد كند.(2)
بعد از بيان اين قدرت مطلقه و عظمت بي پايان، وقتي با استفاده از آيات و روايات و دلايل تجربي از رحمت و الطاف او گفته شود، محبّت و ارادت بنده را به حضرت حق برانگيزد و شوق اوبه خداوند تقويت مي شود. بعد از درک اين عظمت است كه مهرباني و رحمت خداوند درك ميشود؛ براي نمونه، اينكه او با همه اين اوصاف به بندگانش ظلم نميكند؛ با همه معاصي ايشان، روزي را به آنها ميرساند؛ دوستدار بازگشت و توبة ايشان است و... .
شايد بدين دليل باشد كه امام صادق (ع) در حديث معروف به حديث عنوان بصري ميفرمايد: «اگر خواستار علمي، نخست در جان خود حقيقت بندگي را جستجو كن...(3).
راه كار دوم: راهي براي تضعيف حبّ دنيا
با توجه به مباني ترسيم شده شايد حكمت اين سخن روشن شود كه چرا حبّ دنيا با انسان چنين ميكند. وقتي دل مشغول به دنيا شد و هدف نهايي او رسيدن به مطامع دنيوي شد، اين مطامع هستند كه به او ميگويند چه بايد انجام دهي و چه نبايد انجام دهي و فقط براي انجام اين دستورها انگيزه دارد؛ بنابراين، درمقام تزاحم با دستورها الهي، اشتياق هاي دنيوي او غلبه پيدا كرده وبا دستورها خداوند مخالفت مي کند.اين طريق استفاده از دنيا فرق مي کند با كسي كه هدفش قرب به خداست و از دنيا به اندازهاي كه براي رسيدن به آن هدف متعالي نياز دارد، استفاده ميكند.
براي تضعيف چنين حبّ ويرانگري از دو اهرم ميتوان استفاده كرد؛ يكي ميل فطري نامحدود طلبي انسان و ديگري ترسيم محدوديت هاي بسيار زياد دنيا كه به هيچ گاه با فطرت انسان سازگار نيست.
مربّي بايد در درجه اول و قبل از هر چيز ديگر، محدوديت هاي نيا را ترسيم كند و توضيح دهد كه محدوديت هاي دنيا رفع شدني نيست؛ زيرا برخي ميپندارند آنچه دنيا را محدود كرده، دستورهاي تشريعي ديني است و با برداشته شدن اين دستورها، انسان به هر چه كه ميخواهد ميتواند برسد.
اين رسالت مربّي ديني است كه به بهترين شكل نشان دهد كه چنين محدوديتي ناشي از ذات و تكوين دنياست و با برداشته شدن آموزه هاي تشريعي، مشكل ارضاي نامحدود طلبي انسان حل نخواهد شد. تكوين دنيا به او اجازه نخواهد داد كه هر چه بدان ميل پيدا كند، انجام دهد. اينكه انسان در دنيا ظرفيت محدودي براي غذا خوردن دارد و نميتواند از يك حدّي بيشتر غذا بخورد – به طوري كه اگر از حدّ بگذرد، نه تنها براي او لذّت بخش نيست، بلكه گاه حيات او را به خطر مياندازد – چه ربطي به تشريعيات دارد؟ بر فرض تمام دستورهاي تشريعي برداشته شود، آيا ميتوان حس نامحدود طلبي انسان را از جهت غذا ارضا كرد؟ جنبه هاي ديگر نيز مانند همين است؛ اگر دستورهاي ديني برداشته شود، آيا اشتهاهاي نامحدود ديگر انسان امكان ارضا دارد؟ آيا محدوديت هايي كه از جانب خود جوامع بشري اعمال ميشود، چنين اجازهاي به انسان مي دهد؟ براي اطمينان ميتوان به زندگي كساني كه در قيد دستورهاي تشريعي نبودهاند، دقت كرد كه آيا آرام گرفته و ارضا شدهاند يا اينكه سر خوردگي و نا اميدي حاصل تلاش هاي آنان است؟ بسياري از انسان ها به اين محدوديت ها خو گرفتهاند و هيچ گاه تصور يك زندگي، بدون چنين حدودي برايشان قابل تصور نيست؛ در حالي كه اين حيات، حيات اصيل انسان نيست. اگر مربّي ديني موفّق شود محدوديت هاي دنيا را به زيبايي ترسيم كند، براي تضعيف حبّ انسان به دنيا بسيار مؤثر خواهد بود و ميتواند زندان بودن حيات دنيا را به او بفهماند؛ زيرا انسان به صورت فطري از محدوديت بيزار و گريزان است. بعد از ترسيم حدود دنيا، ممكن است انسان حالت سر خوردگي و نا اميدي پيدا كند. در اينجا بايد به او متذكر شد كه ما براي حيات دنيوي خلق نشدهايم تا دنيا ما را ارضا كند و به ما آرامش دهد، بلكه براي حياتي پاك، نامحدود، بدون غم و... خلق شدهايم و هدف ما آنجاست و اينجا مسافريم و مانند بسياري ديگر بايد برويم. اين معاني را با استفاده از آيات و روايات فراواني كه حيات اخروي و حيات در بهشت را توصيف كرده است، ميتوان منتقل كرد؛ به طوري كه اشتياق به حيات در بهشت و در مقام قرب الهي، جايگزين آن حبّ ويران گر شود. اميرالمومنين (ع) در توصيف متقين ميفرمايد:
«ولولا الاجل الذي كتب الله عليهم لم تستقرّ أرواحهم في آجسادهم طرفه عين شوقاً إلي الثواب و خوفاً من العقاب؛ (5) و اگر نبود اجلي كه خداوند برايشان مشخص كرده، جان هايشان يك چشم به هم زدن در كالبد نميماند، از شوق رسيدن به پاداش [آن جهان] و از بيم [ماندن و گناه كردن در اين جهان و ] گرفتار عقاب شدن».
نتيجه گيري
پي نوشت ها :
*دانشيار مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني قدس سره
**كارشناس ارشد علوم تربيتي
1. محدث عاملي، الجواهر السنيه – كليات حديث قدسي، ص 139.
2. موسوي همداني سيد محمد باقر، ترجمه تفسير الميزان، ج 14، ص 379.
3. عزيزالله عطاردي، ترجمه مشكاه الانوار، ص 307.
4. شيخ حسن ديلمي، إرشاد القلوب إلي الصواب، ج 1، ص 21.
5. نهج اليلاغه خطبه 193 و من خطبه لو عليه اسلام يصف فيها المتقين...، ص 303.
- نهج البلاغه، قم، هجرت، 1414 ق.
- تميمي آمدي، عبد الواحد، تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، قم، دفتر تبليغات، 1366 ش.
- ديلمي، شيخ حسن، إرشاد القلوب إلي الصواب، قم، شريف رضي، 1412 ق.
- صدرالمتالهين، الحكمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج سوم، 1981 م.
-طباطبائي، سيد محمد حسين، نهايه الحكمه، قم، موسسه النشر الاسلامي، چ دوازدهم، 1416 ق.
-عاملي، زينالعابدين كاظمي خلخالي، الجواهر السنيه – كليات حديث قدسي، (نرم افزار گنجينه روايات نور).
-عطاردي، عزيزالله، ترجمه مشكاه الانوار، تهران، عطارد، 1374.
- طباطبائي، سيد محمد سين، نهايه الحكمه، تصحيح و تعليق غلامرضا فياضي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، چ سوم، 1385 ش.
- مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، چ دوم، 1403 ق.
- مصباح، محمد تقي، تعليقه علي نهايه الحكمه، قم، موسسه در راه حق، 1405 ق.
- ــــــ ، دروس فلسفه اخلاق، تهران، اطلاعات، چ دوم، 1370 ش.
- ــــــ ، آموزش فلسفه، سازمان تبليغات اسلامي، 1377 ش، چاپ هشتم، 2 جلد.
- ـــــ ، اخلاق در قرآن، تحقيق و نگارش محمد حسين اسكندري، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1376 ش، چاپ اول، سه جلد.
- مطهري مرتضي، مسئله شناخت، تهران، صدرا، چ ششم، 1371 ش.
- ـــــ ، شرح منظومه، تهران، صدرا، چ چهارم، 1376 ش.
- موسوي همداني، سيد محمد باقر، ترجمه تفسير الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين، چ پنجم، 1374 ش.
- مولوي، مثنوي معنوي (نرم افزار نور).
اسلام و پژوهش هاي تريبيتي ش 3
/ج