از بابی گری تا بهايی گری
گرچه تاريخ، اصل شكلگيري فرقه بهائيت و فرقه بابيگري ـ كه پيش در آمد آن است ـ را به صراحت روشن نكرده كه آيا آنها ساخته و پرداخته مستقيم سياستهاي خارجي بودند يا نه؟ ولي به هر صورت كه باشد، نتيجه يكي است يعني ايجاد يك صف بندي در مقابل مسلمانان.
يكي از كساني كه عميقاً درباره مسلك «بابيت» و «بهائيت» تحقيق كرده و تعاليم و كتابهاي آنها را مستقيماً مورد مطالعه قرار داد و نيز از نوشتههاي مخالفان نيز بهره برده، ميگويد: در نتيجه اين كوشش و تحقيق، پرده از جلو چشمانم پاره شد و نقشههاي توطئهآميز و گسترده استعمار بر ضدّ اسلام، كشف شد و به طور يقين بر من آشكار شد كه بهائيت يك گروه باطني مسلكاند كه سه نيرو در پشت سر، آنها را مورد حمايت قرار ميدهند: استعمار با حيلهها و توطئههايش، رژيم صهيونيسيتي با همه امكانات مخفي و آشكارش، مسيحيان و مؤسسههاي تبشيري.25
6/2. همبستگي يهوديان و بهائيان
از سوي ديگر، در دورهاي ـ حدود يكصد و شصت سال، با ادّعاي ميرزا علي محمد باب، بابيگري در ايران آغاز شد و براي مدتي ايران مركز اصلي و به اصطلاح كعبه آمال بهائيان بود. اما با حكم ارتداد بهائيان از سوي مجتهدان و علماي اسلام و سختگيري بر آنها و فرار رهبران بهائيان به بغداد و استانبول و سرانجام به جزيره قبرس و گريختن پيروان ميرزا حسين علي بهاء به عكّا (در فلسطين اشغالي) اين كعبه آمال تغيير جهت داد، نام و عناوين رهبران بهائيت كه با «ميرزا» و «سيد» آغاز ميشد، به «افندي» كه عنوان عثماني بود، تغيير شكل داد. در چنين دوراني بود كه با تشكيل حكومت غاصبانه اسرائيل شوقي افندي، رهبري بهائيت را به دست گرفت. و براي اولين بار نام «ارض اقدس» و «مشرق الاذكار» از زبان وي شنيده شد.
ناگفته نماند كه در آن سوي سكّه، يهود كوششهاي فراواني كرد تا ميرزا حسين علي بهاء و عباس افندي را مظهر پيروزي يهود و مصداقي از پيشگويي عهد قديم26 مبني بر تجلّي نور الاهي در جهان هستي و... قرار دهد!!!
يكي از نويسندگان بهايي (ابوالفضل جَرفادِقاني = گلپايگاني) با توجه به بند دوم از فصل 33 سفر تثنيه، كتاب تورات كه آمده: «پروردگار از كوه سينا آمد و از ناحيه ساعير بر مردم طلوع كرد و از كوه فاران درخشش نمود و از رِبْواتِ قدس آمد و از سمت راستش نور سه بيعت بود»، ميگويد:
قبل از برپايي قيامت، بايد خداوند چهار مرتبه بر مخلوقات تجلّي كند و چهار ظهور واقع گردد تا بنياسرائيل به كمال رسد و كارشان به خداوند بزرگ منتهي گردد. پس پراكندگي آنان از دورترين نقطه جمع ميگردد و شرّ همه افراد از آنها دفع ميشود و در زمين مقدس ساكن ميگردند و موازين گذشته به آنها بر ميگردد».27
6/3. به رسميّت شناختن يكديگر
دولت غاصب اسرائيل، از وضعيت به وجود آمده به خوبي استفاده كرد و لذا براي سرمايهگذاري در حيطه حكومت غاصبانهاش از همگان دعوت كرد و با روي خوش نشان دادن به سرمايهداران بهايي در فلسطين اشغالي، زمينههاي سرمايهگذاري فراهم شد؛ چنان كه تدفين رهبران بهايي در فلسطين اشغالي، بهانهاي ديگر براي تفاهم بيشتر بهائيان و يهوديان به دست داده است.
از اين رو،شوقي افندي در تلگراف 9 ژانويه 1951 م رسماً از تشكيل دولت غاصب اسرائيل حمايت كرد.29 و ميرزا حسين علي بهاء هم پيش از آن، در مدت حياتش مردم را به اجتماع صهيونيسم در سرزمين اشغالي فلسطين دعوت كرد و در كتاب «الاقدس» كه پنداشت وحياي است از آسمان نازل شده، در تأييد و تمجيد دولت غاصب صهيونيستي پرداخته است.30
و شرمگينتر آن كه، پسر ميرزا حسين علي (عبدالبهاء) تلاش مذبوحانهاي كردهاست تا سرزمين فلسطين را، سرزمين يهوديان و وطن آنان قرار دهد و اظهار اميدواري ميكند كه يهوديان پراكنده در جهان، به يك اجتماع بزرگ دست يابند و با آمدن به سرزمين فلسطين و با تصرف زمينها، روستاها و سكني گزيدن در آنها، همه سرزمين فلسطين را سرزمين و وطن خود قرار دهند!!!31
البته درمقابل اين خوش خدمتيهاي بهائيان، دولت غاصب اسرائيل، نمكنشناسي نكرد و جزو اولين كشوري بود كه مسلك بهائيت را به رسميت شناخت و جزو مذاهب رسمي كشورش قرار داد. پروفسور نرمان نيويچ، دادستان اسبق حكومت فلسطيني كه يكي از شخصيتهاي سياسي و حقوقي دولت غاصب اسرائيل است، بهائيت را در رديف سه دين «يهودي، اسلام، مسيحي» به رسميت شناخته، چنين مينويسد:
«... اكنون فلسطين را نبايد في الحقيقه منحصراً سرزمين سه ديانت محسوب داشت، بلكه بايد آن را مركز و مقرّ چهار ديانت به شمار آورد؛ زيرا امر بهايي كه مركز آن «حيفا» و «عكا» است و اين دو مدينه زيارتگاه پيروان آن است، به درجهاي از پيشرفت و تقدّم نايل گشته كه مقام ديانت جهاني و بين المللي را احراز نموده است.و همانطور كه نفوذ اين آيين در سرزمين مذكور روز به روز رو به توسعه و انتشار است، در ايجاد حسن تفاهم و اتحاد بينالمللي اديان مختلف عالم نيز عامل بسيار مؤثّري به شمار ميآيد...».32
به اين ترتيب، بهائيان زير ستاره شش پر اسرائيل، به حيات خود ادامه دادند و در نتيجه براي هميشه، وابسته به حمايت اسرائيل شدند و درحقيقت آينده هر دو به يكديگر گره خورده است.
6/4. حمايت روسيه تزاري از بهائيان
در اين زمان، ميرزا حسينعلي كه از سويي مظنون قلمداد ميشد، به منظور مصون ماندن از تعقيب و دستگيري كه چه بسا به اعدامش ميانجاميد، به سفارت روس پناهنده ميشود و سفير و حتّي دولت روسيه تزاري از وي حمايت كردند. وي، مدّتي در مقرّ تابستاني سفارت روس در «زرگنده»ي شميران به سر برد و بنابر منابع بهائي، به رغم اصرار سفير روس بر ادامه اقامت وي در آنجا و امتناع از تسليم او به نمايندگان شاه، سرانجام سفير از وي خواست كه به خانه صدر اعظم برود و «ضمنا از مشاراليه [ميرزا آقا خان نوري، صدراعظم] به طور صريح و رسمي خواستار گرديد امانتي را كه دولت روس به وي ميسپارد در حفظ و حراست او بكوشد»33، «و اگر آسيبي به بهاءالله برسد و حادثهاي رخ دهد»، شخص صدراعظم مسؤول سفارت روس خواهد بود.34 توجّه خاص سفير روس به سرنوشت «باب» و «بابيان»، موجب شد كه وي پس از تسليم ميرزا حسينعلي به صدر اعظم، همچنان مراقب كار باشد و با پيگيري موضوع و «پيغام شديد»، موجبات رهايي او را از زندان فراهم آورد. از سوي ديگر اين امور سبب شد تا شاه ايران، مهد عليا ـ مادرش ـ و ساير درباريان بيشتر به وي مظنون شوند و طرح توطئه سوء قصد را از جانب او بدانند؛35 و بالأخره حكومت ايران دستور دهد كه حسينعلي تهران را به مقصد بغداد ترك گويد. در اين هنگام سفير روس از وي خواست «كه به روسيه برود و دولت روس از او پذيرايي خواهد نمود»، اما او نپذيرفت؛ هنگام سفر تبعيد نيز نمايندهاي از سوي سفارت روس همراه كاروان بود.36 بابيان ديگر نيز ناگزير از ترك تهران و رفتن به بغداد شدند.
حمايت بيدريغ روسيه از بهاءاللّه، از نفوذ استعمار شرق در اين فرقه و استفاده سياسي از وي پرده بر ميدارد. براي پي بردن بيشتر به اين مطلب، بخشي از نوشته سومين پيشواي بهائيت يعني «شوقي افندي» (شوق ربّاني) نوه دختري ميرزا حسينعلي و جانشين عباس عبدالبهاء را ميخوانيم:
«... هنگامي كه سوء قصد اتفاق افتاد، حضرت بهاءاللّه [!] در لواسان تشريف داشتند. و ميهمان صدر اعظم بودند... در زرگنده ميرزا مجيد شوهر همشيره مبارك كه در خدمت سفير روس «پرنس دالگوركي» سمت منشي گري داشت، آن حضرت را ملاقات كرد و ايشان را به منزل خويش كه متصل به خانه سفير بود، رهبري و دعوت نمود.
آدمهاي حاج عليخان حاجبالدوله چون از ورود آن حضرت باخبر شدند، موضوع را به مشاراليه اطلاع دادند و او مراتب را شخصاً به عرض شاه رسانيد. شاه از استماع اين خبر غرق درياي تعجّب و حيرت شد و معتمدين مخصوص به سفارت فرستاد تا او را كه به دخالت در اين حادثه متّهم شده بود، تحويل گرفته نزد شاه بياورند. سفير روس از تسليم بهاءاللّه امتناع ورزيد و از هيكل مبارك تقاضا نمود كه به خانه صدر اعظم تشريف بياورند. ضمناً از مشاراليه به طور صريح و رسمي خواستار گرديد امانتي را كه دولت روس به وي ميسپارد در حفظ و حراست آن بكوشد...».37
به عقيده بعضي، علت آزادي و تبعيد حسينعلي بهاء، افشا شدن هويت وي و حمايت علني سفارت روسيه تزاري ـ و حتي دولت روسيه ـ از بهائيان و به ويژه شخص ميرزا حسينعلي بوده است. در اين باره آوردهاند:
«با توجه به مفاد عهد نامههاي تركمان چاي و گلستان، دولت روسيه قرار گذاشت كه با تبعه آن دولت طبق مقررات كاپيتولاسيون رفتار شود و بنابراين مقررات، هر يك از طرفين دعوي، تبعه كشور روسيه باشد، بايد محاكمه در حضور نماينده دولت روس انجام گردد. مجموعه مطالب فوق نشان ميدهد كه برطبق مقررات كاپيتولاسيون با آقاي ميرزا حسينعلي نوري رفتار شده است، گويا ايشان هم تبعه رسمي دولت روس بودهاند. و چه خوب گفتهاند: خدايا زين معمّا پرده بردار!
«اكنون كه رابطه ي بهاء اللّه با آقاي كينياز دالگوركي براي دولت ايران وشاه وقت آفتابي شده بود، ديگر دولت روس نميتوانست از وجود شخص بهاء اللّه در ايران براي ادامه برنامه خود استفاده نمايد، و از طرفي اگر ايشان در ايران ميماند ممكن بود به دست مسلمانان كشته شود، و از همه مهمتر مادر ناصرالدين شاه مهد علياء، بهاءاللّه را مقصّر اصلي ميدانست. اين چند موضوع سبب شد كه جناب سفير نقشه ديگري بريزد، مقدمات اعزام وي را به جانب ديگر فراهم ساخت و با وسايلي آنچنان صحنه سازي نمود كه ميرزا حسينعلي از ايران تبعيد گردد، تا در خارج بتواند به وسيله آن وجود نازنين به هدفهاي خويش نايل شود...»38!!!
آري، به اين ترتيب ميرزا حسينعلي از زندان آزاد و تحت حمايت سفارت روس به بغداد تبعيد شد. و از آنجا كه كنسول روس، وي را تا بغداد حراست و حفاظت كرده بود، وي آيهاي در شأن روسها نازل كرد!
بعدها كه شروع به صدور الواح مذهبي كرد، لوحي نيز خطاب به پادشاه روس صادر نمود و از اين كه الكساندر نيكلاويچ (الكساندر دوم) امپراطور روس، دستور حمايت و آزادي او را داده است تشكر كرد:
«اي پادشاه روس، نداي خداوند ملك قدّوس را بشنو [منظور ميرزا حسينعلي بهاء است] و به سوي بهشت بشتاب، آن جايي كه در آن ساكن شده است كسي كه در بين ملاء بالا اسماء حسني ناميده شده و در ملكوت انشاء به نام خداوند روشنيها نام يافته است. مبادا اين كه هواي نفست تو را از توجه به سوي خداوند بخشاينده مهربان باز دارد. ما شنيديم آنچه را در پنهاني با مولاي خود گفته و لذا نسيم عنايت و لطف من به هيـجان آمد و درياي رحمتم به موج افتاد، ترا به حق جواب داديم، به درستي كه خداي تو دانا و حكيم است و به تحقيق يكي از سفيرانت مرا ياري كرد، هنگامي كه در زندان اسير غل و زنجير بودم، براي اين كار خداوند براي تو مقامي را نوشته است كه علم هيچ كس بدان احاطه ندارد. مبادا اين مقام را از دست بدهي»39!!!
شوقي ربّاني نيز اين لوح را تأييد كرده است.40
علاوه بر صدور اين الواح و آيات ـ كه مبين ارتباط ميرزا حسينعلي با دولت روس يا لااقل حمايت مستقيم آن دولت از او و بهائيان است ـ اقرار نامهاي است از وي كه دريافت مقرري را تأييد ميكند. البته چون در دوران پيشوايي ميرزا حسينعلي و ايّام اقامت او در عراق و استانبول، فقط دولت روسيه تزاري او را تحت حمايت خود قرار داده بود، ميتوان گفت وي مقرري خود را نيز از روسها دريافت ميداشته است. بعدها ميرزا حسينعلي از اين كه قبول شهريه از دولت نموده بود، اظهار پشيماني ميكرد. وي، در يكي از الواح مينويسد:
«قسم به جمال قدم كه اول ضرري كه بر اين غلام وارد شد اين بود كه قبول شهريه از دولت نمود».41
وجود چنين مواردي در مكتوبات و نامههاي ميرزا حسينعلي و اخلاف او سبب شده است كه موضوع ارتباط دول استعماري با آيينهاي «بابي» و «بهايي» يكي از مسايل جدّي و پرمناقشهي تاريخ بهائيت شود. گرچه ديدگاههاي مختلف در اين باره، قابل تحليل و بررسي و دقت بيشتر است ليكن عدّهاي ميگويند: تاريخ تكوين اين دو مسلك، بيش از هر چيز، دگرانديشي فرقهاي در درون مكتب شيخي و تنشهاي اعتقادي، سياسي و تاريخي را به عنوان موجد و مسبّب اصلي آنها به ذهن متبادر ميكند، ولي در علاقهي دول استعماري به پيگيري حوادث آنها، و گاهي دخالت آشكار در سير تحولات اين آيينها ـ از جمله فشار سياسي دولت روس براي حفظ جان ميرزا حسينعلي نوري ـ نيز هيچگونه شكي وجود ندارد.42
موارد ديگري از اين علاقه دول استعماري، در منابع بهائي و غيربهائي گزارش شده است؛ از جمله در 1278، سر آرنولد باروز كمبال43، جنرال قنسولي دولت انگلستان، با ميرزا حسينعلي در بغداد ملاقات و قبول حمايت و تابعيت دولت انگليس و مهاجرت به هند استعماري يا هر نقطه ديگري را به او پيشنهاد كرد.44 نظير همين تقاضا را نايب كنسول فرانسه در ايّامي كه وي در «ادرنه» بود از او داشت و از وي خواست كه تابيعت فرانسه را بپذيرد تا مورد حمايت و تقويت قرار گيرد.45
6/5. استعمار انگليس و بهائيان
موضعگيري انگلستان در ايران همچون نفوذش در هندوستان مصيبتهاي زيادي را به بار آورده است. از بين بردن صفوف متّحد و يك پارچه امّت اسلامي، روشن كردن شعلههاي آتش تفرقه و نفاق در ميان مسلمانان، كمك به حركتهاي مخرّب عليه تعاليم اسلامي كه از جمله آن، تشويق، همكاري و همراهي رهبران بهائيت در رسيدن به هدفشان را ميتوان ذكر كرد.
آنان به كمك دولت روس، در نجات ميرزا حسين علي بهاء از اعدام، كمك شاياني كردند، چنان كه خود ميرزا حسينعلي بهاء ميگويد:
«... در حالي از كشور خارج شديم كه با سواره هايي از سوي دولت ايران و دولت روس همراه بود، تا اين كه با عزّت و احترام وارد كشور عراق شديم».46
ارتباط انگلستان با عبدالبهاء عباس، آن قدر قوي و برنامه ريزي شده بود كه شكّي در جاسوسي عباس براي انگلستان باقي نميماند. او بود كه ميكوشيد بخشي از سرزمين اسلامي را تسليم يهوديان كند. سخنراني متعدد عبدالبهاء در دانشگاهها و محافل مذهبي در لندن، نشانههاي ديگري بر انگليسي بودن اوست.
وي به طور شگفتانگيز از محبت انگلستان و مردم آن ونيز برتري آراي غربيان بر شريقيان نزد خارجيها سخن گفته است.
و در برابر، انگليسيها هم با اعلان وفاداري به عبدالبهاء گفتهاند كه لندن مركز خوبي براي انتشار عقايد شما خواهد بود.47
چنان كه پيش از اين، اشاره كرديم با انشعاباتي كه در مسلك بابيت به وجود آمد، عبدالبهاء به همراه خانواده و يارانش به بغداد، سپس به قبرس و سرانجام به فلسطين رفت. هنگامي كه در فلسطين بود، انگليسيها رسماً به حمايت از بهائيان برخاستند. در آن وقت، با اشغال فلسطين از سوي ارتش انگليس، گزارشي به لرد بالفور(وزير امور خارجه وقت) در مورد عبدالبهاء و طرفداران وي، داده شد. وي، بلافاصله تلگرافي به جنرال النبي فرمانده سپاه انگليس در منطقه فلسطين، مخابره كرد. و در آن خواسته شد كه از عبدالبهاء و خانواده و دوستان وي محافظت به عمل آيد.48
عبدالبهاء هم به ارايه خدمات و اعلان حمايت پرداخت. لذا، خدماتي را در جهت فراهم كردن آذوقه سربازان انگليسي در منطقه فلسطين ارايه داد و در بيرون راندن عثمانيها از خاك فلسطين كمك قابل توجّهي كرده بود.
مهمترين اقدامي كه در اين ايّام از سوي دولت انگليس صورت گرفت، دادن لقب «سر» (SIR) و نشان (به اصطلاح مدال قهرماني) «نايت هود» (KNIGHT HOOD) از طرف دولت انگلستان به عبدالبهاء بود.49
اينك كه عبدالبهاء اين نشان و لقب را بعد از پايان جنگ جهاني اول دريافت كرده بود، در تأييد دولت انگليس لوحي صادر نمود ودر آن امپراطور انگليس را چنين دعا كرد:
«پروردگارا! امپراطور بزرگ ژرژ نجم پادشاه انگلستان را به توفيقات رحماني خود مؤيد بدار و سايه بلند پايه آن كشور را بر اين منطقه بياراي، و حفظ و حمايت خويش را مستدام بدار، تو نيرومند و عالي و عزيز و حكيم ميباشي».50
اين حمايتها همچنان ادامه داشت تا اين كه پس از مرگ ميرزا حسينعلي، زمينه ديگري به وجود آمد كه سازماني كه در وزارت خارجه انگليس به كار مذاهب خاورميانه و اروپا ميپرداخت از آن بهرهوري بيشتر كرده و جانشين بهاء اللّه را از خود وي بيشتر مورد حمايت قرار داد. و در برابر آن، عبدالبهاء عباس افندي در ضمن سخنراني در منزل ميس كراپر سال 1911 ضمن ستايش از دولت انگليس چنين گفت:
«خوش آمديد، خوش آمديد، اهالي ايران بسيار مسرورند از اين كه من آمدم اينجا و الفت بين ايران و انگليس است. ارتباط تام حاصل ميشود ونتيجه به درجهاي ميرسد كه به زودي افراد ايران جان خود را براي انگليس فدا ميكنند، و همين طور انگليس خود را براي ايران فدا مينمايد، از اصل ملت ايران و انگليس يكي بودند... اين ملت انگليس و ايران هر دو برادرند، لهذا در زبان انگليسي، بسيار الفاظ ايراني است».51
6/6. گرايش سران بهائيت به آمريكا
«... امشب من نهايت سرور دارم كه در همچو مجمع و محفلي وارد شدم. من شرقي هستم. الحمدللّه در مجلس غرب حاضر شدم و جمعي ميبينم كه در روي آنان نور انسانيت در نهايت جلوه و ظهور است. و اين مجلس را داير بر امن ميگويم كه ممكن است ملت شرق و غرب متحد شوند و ارتباط تام به ميان آمريكا و ايران حاصل گردد».52
عباس افندي، سپس آمريكائيان را تشويق به هجوم به ايران و سرمايهگذاري در اين كشور كرده و در خطاب خويش به آمريكائيان گفت:
«از براي تجارت و منفعت ملت آمريكا، مملكتي بهتر از ايران نه، چه كه مملكت ايران مواد ثروتش در زير خاك پنهان است، اميدوارم ملت آمريكا سبب شوند كه آن ثروت ظاهر شود...»53
6/7. وضعيت فعلي بهاييان در آيينه غربيان و استكبار جهاني
6/8. تلاش بهائيان در افزايش جمعيت
الف) افزودن جمعيت فرقه بهائيت، جهت گرفتن امتيازات بيشتر.
ب) منزوي نشدن به دليل كمي جمعيت در شهرها و روستاها.
ج) آماده نمودن جوّ براي افزايش فعاليتهاي سياسي خود.54
6/9. تلاش غرب براي جلوه دادن فرقه بهائيت در رديف اديان الاهي
6/10. حمايت آمريكا از فرقه ضالّه بهائيت
پينوشت ها :
1. دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 11، ص 34.
2. نقطة الكاف، حاجي ميرزا جاني كاشاني، ص 162، ليدن 1328 ه•• / 1910 م.
3. همان، ص 162.
4. ر.ك: كشف الحيل، عبدالحسين آيتي، ج 1، ص 163، 195.
5. تاريخ نبيل زرندي، ص 271 ـ 273.
6. كشف الحيل، همان، ج 1، ص 130؛ دانشنامهي جهان اسلام، ج 1، ص 18.
7. دانشنامه جهان اسلام، ج 4، ص 34.
8. دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 11، ص 35.
9. دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 11، ص 34.
10. نامه حاجي ميرزا آقاسي به علما در كتابخانه شماره 1 مجلس شوراي اسلامي موجود است.
11. ر.ك: روضة الصفاي ناصري، رضا قلي هدايت: 10 / 310 ـ 312، قم، 1339 ش؛ فتنه باب، اعتضاد السلطنه، به كوشش عبدالحسين نوايي، ص 15، 17، 20 و 23، تهران، 1351 ش. اصل توبهنامه كه براون آن را چاپ كرده، در كتابخانه شماره 1 مجلس شوراي اسلامي موجود است. ر.ك: سه مقاله، عبدالحسين نوايي، ص 131 ـ 132.
12. فتنه باب، همان، ص 33 ـ 73؛ روضة الصفاي ناصري: 10 / 428، 433، 456 و 457.
13. متن فتواي علما در اعدام باب نيز در كتابخانه شماره 1 مجلس شوراي اسلامي موجود است.
14. ر.ك: نقطة الكاف، چاپ ادوارد براون، ص 238، 244.
15. همان، مقدّمه براون، ص 3.
16. ص 3 ـ 4، 28 ـ 32.
17. تلخيص تاريخ، ص 419 ـ 422.
18. مقاله سياح، ص 67 ـ 68.
19. گوهر، سال 6، ش 3، ص 178 ـ 183؛ ش 4، ص 271 ـ 277.
20. لقب «بهاء» از طرف قرةالعين (زرينتاج دختر حاجملاّصالح قزويني) به ميرزاحسينعلي داده شده است.
21. ر.ك: خاتميت پيامبر اسلام، ص 67 ـ 69.
22. ر.ك: تاريخ جامع بهائيت، ص 24 ـ 25.
23. همان، ص 596.
24. ر.ك: الموسوعة الذهبية للعلوم الاسلامية، دكتر فاطمه محجوب: 7 / 554، دارالغد العربي، قاهره، مصر.
25. محسن عبدالحميد، حقيقة البابية و البهائية، ص 4.
26. «خداوند از سيْنيْ برآمد و از سِيْعِير برايشان تجلي كرد و از كوه پاران درخشنده شد و با هزار هزاران مقدسان ورود نمود و از دست راستش به ايشان شريعتي آتشين رسيد». تورات، ص 397، ترجمه فاضل خان همداني، 1856 م، 1272 ه•• . ق، لندن.
27. ر.ك: دائرةالمعارف القرن الرابع عشر (العشرين): 2 / 377.
28. چنان كه در گزارش نماينده سياسي انگليس در ايران در تاريخ 21 ژوئن 1850 م آمده است. ر.ك: انشعاب بهائيت، ص 45.
29. ر.ك: انشعاب در بهائيت، ص 169.
30. وي آورده است: «هذا يوم فيه فازالكليم بانوار القديم، و شرب زلال الوصال من هذا القدح الذي به سجرت البحور. قل تاللّه الحق انّ الطور يطوف حول مطلع الظهور، و الروح ينادي من في الملكوت، هلموا و تعالوا يا ابناء الغرور، هذا يوم فيه سرع، كرم اللّه شوقاً للقائه و صاح الصهيون قد اتي الوعد، و ظهر ما هو المكتوب في الواح اللّه المتعالي العزيز المحبوب». الاقدس، ص 118.
31. ر.ك: مفاوضات عبدالبهاء.
32. انشعاب در بهائيت، ص 170 ـ 171، به نقل از: قرن بديع: 4 / 162.
33. شوقي افندي، قرن بديع، ج 1، ص 318.
34. تلخيص تاريخ نبيل زرندي، ص 593.
35. همين جريان را عباس افندي (عبدالبهاء) در مقاله «سياح» آورده است. و نيز ر.ك: نامهاي از سن پالو، ص 306، امان اللّه شفا، دارالكتب الاسلامية.
36. تلخيص تاريخ نبيل زرندي، ص 611 ـ 612، 617 ـ 618؛ شوقي افندي، قرن بديع، ج 2، ص 48.
37. ر.ك: قرن بديع: 2 / 15.
38. انشعاب در بهائيت، ص 111 ـ 112، به نقل از: نامهاي از سن پالو، ص 306.
39. انشعاب در بهائيت، ص 115؛ آثار قلم اعلي، حسينعلي بن ميرزا بزرگ نوري، ج 1، ص 76؛ قرن بديع، ج 2، ص 49.
40. قرن بديع: 2/86.
41. مجموعه الواح مباركه، ص 159.
42. دانشنامه جهان اسلام، ج 4، ص 735.
43. Arnold barrows kemball.
44. قرن بديع، ج 2، ص 125 ـ 126.
45. كشف الحيل، آيتي، ج 1، ص 380 ـ 381.
46. ر.ك: حقيقةالبابية والبهائية، محسن عبدالحميد، ص 194؛ به نقل از؛ نبذة من اشراقات بهاءاللّه، ص 156.
47. همان، ص 194 ـ 196.
48. اين متن تلگرام را شوقي افندي، در قرن بديع: 3/297 پذيرفته است.
49. ر.ك: قرن بديع، 1/399؛ نامهاي از سن پالو، ص 17 ـ 3؛ خاطرات صبحي، ص 94.
50. متن عربي دعا چنين است: «اللهم أيّد الامپراطور و الاعظم جورج الخامس [ملك] انكلترا بتوفيقاتك الرحمانية و ادم ظلّها الظّليل علي هذه الاقليم الجليل بعونك و صونك و حمايتك، انّك انت المقتدر المتعالي العزيز الحكيم».نامهاي از سن پالو، ص 18.
51. ر.ك: سخنرانيهاي عبدالبهاء، جلد اول.
52. خطابات عبدالبهاء: 1/33.
53. انشعاب در بهائيت، ص 124 ـ 125؛ به نقل از پرس دالگوركي يا تاريخ و نقش سياسي رهبران بهايي، ص 76.
54. ر.ك: خبرنامه فرهنگي ـ اجتماعي، شماره 106، ص 28 و نيز شماره 108، ص 44 ـ 45.
55. همان، شماره 133، ص 10 ـ 11.
56. ر.ك: رويدادها و تحليل، شماره 104 و 105، صص 27 ـ 28.
ارسال توسط کاربر : sm1372
/ن