چهارده اختر تابناک

اى ز نور چهره ات تابنده ماه و مشترى (1) خيره ، چشم اختران گنبد نيلوفرى (2) آفتاب برج عصمت ، گوهر درج عفاف (3) شمع بزم آفرينش ، مهد (4) فضل و سرورى در حريم (5) عفتش ، مريم (6) ز جان خدمتگزار
يکشنبه، 24 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چهارده اختر تابناک

چهارده اختر تابناک
چهارده اختر تابناک


 

نویسنده : احمد احمدى بيرجندى




 

مقدمه
 

گلزار زهرا (عليه السلامليهاالسلام )
 

اى ز نور چهره ات تابنده ماه و مشترى (1) خيره ، چشم اختران گنبد نيلوفرى (2) آفتاب برج عصمت ، گوهر درج عفاف (3) شمع بزم آفرينش ، مهد (4) فضل و سرورى
در حريم (5) عفتش ، مريم (6) ز جان خدمتگزار
هاجر (7) آنجا ايستاده با ادب در چاكرى آيت (8) عصمت ز خلاّق ازل (9) بر فاطمه ختم شد، چون بر محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) آيت پيغمبرى
قدر اين يكدانه گوهر را على دانست و بس
آرى آرى قدر گوهر را كه داند؟ گوهرى (10)
زين چمن روئيده گلها وه چه گلهايى كه هست
روشن از رخسارشان آيات (11) فضل و برترى
سبزه رحمت حسن گنجينه حلم (12) و صفا
هم حسن در حسن سيرت (13) هم به نيكو منظرى (14) لاله رضوان (15) سرور سينه زهرا حسين رادمردى در شجاعت يادگار حيدرى
حجت (16) حق رحمت مطلق على بن الحسين
مظهر زهد و عفاف و طاعت و دين پرورى
خامس آل محمّد (17) آنكه علم و دانش است
موجى از امواج درياى علوم باقرى
گوهر بحر حقايق (18) جعفر صادق كه هست
محكم اركان ديانت بر اساس جعفرى (19) نور حق موسى بن جعفر منبع (20) جود و كرم
كاظم آن سرچشمه الطاف و فيض داورى
بلبل خوش نغمه بستان علم و دين رضاست
كرده نور حجتش (21) خلق جهان را رهبرى
اختر چرخ فضايل خسرو خوبان جواد
منبع بخشايش و سرچشمه دانشورى
كوكب صبح هدايت حضرت هادى كزوست
گلشن دين در طراوت رشگ گلبرگ طرى (22) آيت رحمت (23) حسن شاهى كه در قدر و جلال
خاك درگاهش كند با چرخ گردون همسرى
ميوه بستان نرگس (24) والى ملك وجود (25) قائم آل محمّد سرو باغ عسكرى
لطف اين شاهان (رسا ) (26) كآيات فضل داورند (27) دست گيرد بى پناهان را به روز داورى (28) معصوم اوّل حضرت محمّد بن عبداللّه (صلي الله عليه و آله و سلم ) پيامبر گرامى اسلام
رخ زيبا يد بيضا دم عيسى دارى
آنچه خوبان همه دارند، تو تنها دارى
بيش از هزار و چهارصد سال پيش در روز 17 ربيع الاول (برابر 25 آوريل 570 ميلادى ) كودكى در شهر مكّه چشم به جهان گشود .
پدرش عبداللّه (29) در بازگشت از شام در شهر يثرب (مدينه ) چشم از جهان فرو بست و به ديدار كودكش (محمّد) نايل نشد. زن عبداللّه مادر ( محمّد ) ، آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود .
برابر رسم خانواده هاى بزرگ مكّه ( آمنه ) پسر عزيزش ، محمّد را به دايه اى به نام حليمه سپرد تا در بيابان گسترده و پاك و دور از آلودگيهاى شهر پرورش يابد .
( حليمه ) زن پاك سرشت مهربان با اين كودك نازنين كه قدمش در آن قبيله مايه خير و بركت و افزونى شده بود؛ دلبستگى زيادى پيدا كرده بود. لحظه اى از پرستارى او غفلت نمى كرد. كسى نمى دانست اين كودك يتيم كه دايه هاى ديگر از گرفتنش پرهيز داشتند؛ روزى و روزگارى پيامبر رحمت خواهد شد و نام بلندش تا پايان روزگار با عظمت و بزرگى بر زبان ميليونها نفر مسلمان جهان و بر ماءذنه ها (30) با صداى بلند برده خواهد شد، و مايه افتخار جهان و جهانيان خواهد بود .
( حليمه ) بر اثر علاقه و اصرار مادرش ، آمنه ، محمّد را كه به سن پنج سالگىرسيده بود به مكه باز گردانيد. دو سال بعد كه ( آمنه ) براى ديدار پدر و مادر وآرامگاه شوهرش عبداللّه به مدينه رفت ، فرزند دلبندش ‍ را نيز همراه برد. پس از يكماه ، آمنه با كودكش به مكه برگشت ، امّا در بين راه ، در محلى بنام ( ابواء ) جان بهجان آفرين تسليم كرد، و محمّد در سن شش سالگى از پدر و مادر هر دو يتيم شد و رنجيتيمى در روح و جان لطيفش دو چندان اثر كرد .
سپس زنى به نام امّ ايمن اين كودك يتيم ، اين نوگل پژمرده باغ زندگى را همراه خود به مكه برد. اين خواست خدا بود كه اين كودك در آغاز زندگى از پدر و مادر جدا شود، تا رنجهاى تلخ و جانكاه زندگى را در سرآغاز زندگانى بچشد و در بوته آزمايش قرار گيرد، تا در آينده ، رنجهاى انسانيت را بواقع لمس كند و حال محرومان را نيك دريابد .

از آن آغاز در دامان پدر بزرگش ( عبدالمطلب ) پرورش يافت .
 

( عبدالمطلب ) نسبت به نوه والاتبار و بزرگ منش خود كه آثار بزرگى در پيشانى تابناكش ظاهر بود، مهربانى عميقى نشان مى داد. دو سال بعد بر اثر درگذشت عبدالمطلب ، ( محمّد ) از سرپرستى پدر بزرگ نيز محروم شد. نگرانى ( عبدالمطلب ) در واپسين دم زندگى بخاطر فرزند زاده عزيزش محمّد بود. به ناچار ( محمّد ) در سن هشت سالگى به خانه عموى خويش (ابوطالب ) رفت و تحت سرپرستى عمش قرار گرفت . ( ابوطالب ) پدر ( على ) بود .
( ابوطالب ) تا آخرين لحظه هاى عمرش ، يعنى تا چهل و چند سال با نهايت لطف و مهربانى ، از برادرزاده عزيزش پرستارى و حمايت كرد .
حتى در سخت ترين و ناگوارترين پيشامدها كه همه اشراف قريش و گردنكشان سيه دل ، براى نابودى ( محمّد ) دست در دست يكديگر نهاده بودند، جان خود را براى حمايت برادرزاده اش سپر بلا كرد و از هيچ چيز نهراسيد و ملامت ملامتگران را ناشنيده گرفت .
آرامش و وقار و سيماى متفكر ( محمّد ) از زمان نوجوانى در بين همسن و سالهايش كاملا مشخص بود. بقدرى ( ابوطالب ) او را دوست داشت كه هميشه مى خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رويش كشد و نگذارد درد يتيمى او را آزار دهد .
در سن 12 سالگى بود كه عمويش ابوطالب او را همراهش به سفر تجارتى - كه آن زمان در حجاز معمول بود - به شام برد. در همين سفر در محلى به نام ( بصرى ) كه از نواحى (سوريه فعلى ) بود، ابوطالب به ( راهبى) مسيحى كه نام وى ( بحيرا ) بود برخورد كرد. بحيرا هنگام ملاقات ( محمّد ) - كودك ده يا دوازده ساله - از روى نشانه هايى كه در كتابهاى مقدس خوانده بود، با اطمينان دريافت ، كه اين كودك همان پيغمبر آخرالزمان است .
باز هم براى اطمينان بيشتر او را به لات و عزى - كه نام دو بت از بتهاى اهل مكه بود - سوگند داد كه در آنچه از وى مى پرسد جز راست و درست بر زبانش نيايد. محمّد با اضطراب و ناراحتى گفت ، من اين دو بت را كه نام بردى دشمن دارم . مرا به خدا سوگند بده !
بحيرا يقين كرد كه اين كودك همان پيامبر بزرگوار خداست كه بجز خدا به كسى و چيزى عقيده ندارد. بحيرا به ابوطالب سفارش زياد كرد تا او را از شرّ دشمنان بويژه يهوديان نگاهبانى كند، زيرا او در آينده ، ماءموريت بزرگى به عهده خواهد گرفت.
( محمّد ) دوران نوجوانى و جوانى را گذراند. در اين دوران كه براى افراد عادى ، سن ستيزه جويى و آلودگى به شهوت و هوسهاى زودگذر است ، براى محمّد جوان ، سنى بود همراه با پاكى ، راستى و امانت بى مانند بود. صدق لهجه ، راستى كردار، ملايمت و صبر و حوصله ، در تمام حركاتش ‍ ظاهر و آشكار بود. از آلودگيهاى محيط آلوده مكه بر كنار، و دامنش از ناپاكى بت پرستى پاك و پاكيزه بود بحدى كه موجب شگفتى همگان شده بود، آن اندازه مورد اعتماد بود كه به ( محمّد امين ) مشهور گرديد، ( امين ) يعنى درست كار و امانتدار .
در چهره محمّد از همان آغاز نوجوانى و جوانى آثار وقار و قدرت و شجاعت و نيرومندى آشكار بود. در سن پانزده سالگى در يكى از جنگهاى قريش با طايفه ( هوازن ) شركت داشت و تيرها را از عموهايش برطرف مى كرد. از اين جا مى توان به قدرت روحى و جسمى محمّد پى برد .
اين دلاورى بعدها در جنگهاى اسلام با درخشندگى هر چه بيشتر آشكار مى شود چنانكه على (عليه السلام ) كه خود از شجاعان روزگار بود درباره محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) گفت :
( هر موقع كار در جبهه جنگ بر ما دشوار مى شد، به رسول خدا پناه مى برديم و كسى از ما به دشمن از او نزديكتر نبود ) با اين حال از جنگ و جدالهاى بيهوده و كودكانه پرهيز مى كرد .
عربستان در آن روزگار مركز بت پرستى بود. افراد يا قبيله ها بتهايى از چوب و سنگ يا خرما مى ساختند و آنها را مى پرستيدند. محيط زندگى ( محمّد ) به فحشا و كارهاى زشت و مى خوارى و جنگ و ستيز آلوده بود؛ با اين همه آلودگى محيط، محمّد هرگز به هيچ گناه و ناپاكى آلوده نشد و دامنش از بت و بت پرستى همچنان پاك ماند .
روزى ابوطالب به عباس كه جوانترين عموهايش بود گفت :
( هيچ وقت نشنيده ام محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) دروغى بگويد و هرگز نديده ام كه با بچه ها در كوچه بازى كند . )
از شگفتيهاى جهان بشريّت است كه با آنهمه بى عفتى و بودن زنان و مردان آلوده در آن ديار كه حتى به كارهاى زشت خود افتخار مى كردند و زنان بدكار بر بالاى بام خانه خود بيرق نصب مى نمودند، محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) آنچنان پاك و پاكيزه زيست كه هيچكس - حتى دشمنان - نتوانستند كوچكترين خرده اى بر او بگيرند. كيست كه سيره و رفتار او را از كودكى تا جوانى و از جوانى تا پيرى بخواند و در برابر عظمت و پاكى روحى و جسمى او سر تعظيم فرود نياورد؟ !
يادى از پيمان جوانمردان يا (حلف الفضول )
در گذشته بين برخى از قبيله ها پيمانى به نام ( حلف الفضول ) بود كه پايه آن بر دفاع از حقوق افتادگان و بيچارگان بود و پايه گذاران آن كسانى بودند كه اسمشان ( فضل ) يا از ريشه (فضل) بود. پيمانى كه بعد عده اى از قريش بستند هدفى جز اين نداشت .
يكى از ويژگيهاى اين پيمان ، دفاع از مكه و مردم مكه بود در برابر دشمنان خارجى . امّا اگر كسى غير از مردم مكه و هم پيمانهاى آنها در آن شهر زندگى مى كرد و ظلمى بر او وارد مى شد، كسى به دادش نمى رسيد. اتفاقا روزى مردى از قبيله بنى اسد به مكه آمد تا اجناس خود را بفروشد. مردى از طايفه بن سهم كالاى او را خريد ولى قيمتش را به او نپرداخت . آن مرد مظلوم از قريش كمك خواست ، كسى به دادش نرسيد. ناچار بر كوه ابوقبيس كه در كنار خانه كعبه است ، بالا رفت و اشعارى درباره سرگذشت خود خواند و قريش را به يارى طلبيد. دادخواهى او عده اى از جوانان قريش را تحت تاءثير قرار داد. ناچار در خانه عبداللّه پسر جدعان جمع شدند تا فكرى به حال آن مرد كنند. در همان خانه كه حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) هم بود پيمان بستند، كه نگذارند به هيچكس ستمى شود - قيمت كالاى آن مرد را گرفتند و به او برگرداندند. بعدها پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) از اين پيمان ، به نيكى ياد مى كرد. از جمله فرمود : ( در خانه عبداللّه جدعان شاهد پيمانى شدم كه اگر حالا هم (پس از بعثت به پيامبرى ) مرا به آن پيمان دعوت كنند قبول مى كنم . يعنى حالا نيز به عهد و پيمان خود وفا دارم . ) (32)
محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) در سن بيست سالگى به اين پيمان پيوست ؛ امّا پيش از آن - همچنان كه بعد از آن نيز - به اشخاص فقير و بينوا و كودكان يتيم و زنانى كه شوهرانشان را در جنگها از دست داده بودند؛ محبت بسيار مى كرد و هر چه مى توانست از كمك نسبت به محرومان خوددارى نمى نمود .
پيوستن وى نيز به اين پيمان چيزى جز علاقه به دستگيرى بينوايان و رفع ستم از مظلومان نبود .
ازدواج محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم )
وقتى امانت و درستى محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) زبانزد همگان شد، زن ثروتمندى از مردم مكه بنام خديجه دختر خويلد كه پيش از آن دوبار ازدواج كرده بود و ثروتى زياد و عفت و تقوايى بى نظير داشت ، خواست كه محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) را براى تجارت به شام بفرستد و از سود بازرگانى خود سهمى به محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) بدهد. محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) اين پيشنهاد را پذيرفت . خديجه ( ميسره ) غلام خود را همراه محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) فرستاد .
وقتى ( ميسره) و ( محمّد) از سفر پرسود شام برگشتند، ميسره گزارش سفر را جزء به جزء به خديجه داد و از امانت و درستى محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) حكايتها گفت ؛ از جمله براى خديجه تعريف كرد: وقتى به ( بصرى ) رسيديم ، امين براى استراحت زير سايه درختى نشست . در اين موقع ، چشم راهبى كه در عبادتگاه خود بود به ( امين ) افتاد. پيش من آمد و نام او را از من پرسيد و سپس چنين گفت : ( اين مرد كه زير درخت نشسته ، همان پيامبرى است كه در ( تورات ) و ( انجيل ) درباره او مژده داده اند و من آنها را خوانده ام ) .
خديجه شيفته امانت و صداقت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) شد. چندى بعد خواستار ازدواج با محمّد گرديد. محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) نيز اين پيشنهاد را قبول كرد. در اين موقع خديجه چهل ساله بود و محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) بيست و پنج سال داشت .
خديجه تمام ثروت خود را در اختيار محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) گذاشت و غلامانش را نيز بدو بخشيد. محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) بيدرنگ غلامانش را آزاد كرد و اين اولين گام پيامبر در مبارزه با بردگى بود. محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) مى خواست در عمل نشان دهد كه مى توان ساده و دور از هوسهاى زودگذر و بدون غلام و كنيز زندگى كرد .
خانه خديجه پيش از ازدواج پناهگاه بينوايان و تهيدستان بود. در موقع ازدواج هم كوچكترين تغييرى - از اين لحاظ - در خانه خديجه بوجود نيامد و همچنان به بينوايان بذل و بخشش مى كردند .
حليمه دايه حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) در سالهاى قحطى و بى بارانى به سراغ فرزند رضاعى اش محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) مى آمد. محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) عباى خود را زير پاى او پهن مى كرد و به سخنان او گوش مى داد و موقع رفتن آنچه مى توانست به مادر رضاعى (دايه ) خود كمك مى كرد .
محمّد امين بجاى اينكه پس از در اختيار گرفتن ثروت خديجه به وسوسه هاى زودگذر دچار شود جز در كار خير و كمك به بينوايان قدمى بر نمى داشت و بيشتر اوقات فراغت را به خارج مكه مى رفت و مدتها در دامنه كوهها و ميان غار مى نشست و در آثار صنع خدا و شگفتيهاى جهان خلقت به تفكر مى پرداخت و با خداى جهان به راز و نياز سرگرم مى شد. سالها بدين منوال گذشت ، خديجه همسر عزيز و با وفايش نيز مى دانست كه هر وقت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) در خانه نيست ، در ( غار حرا ) بسر مى برد . ( غار حرا ) در شمال مكه در بالاى كوهى قرار دارد كه هم اكنون نيز مشتاقان بدان جا مى روند و خاكش را توتياى چشم مى كنند. اين نقطه دور از غوغاى شهر و بت پرستى و آلودگيها، جايى است كه شاهد راز و نيازهاى محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) بوده است بخصوص در ماه رمضان كه تمام ماه را محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) در آنجا بسر مى برد. اين تخته سنگهاى سياه و اين غار، شاهد نزول ( وحى ) و تابندگى انوار الهى بر قلب پاك ( عزيز قريش ) بوده است . اين همان كوه ( جبل النور ) است كه هنوز هم نور افشانى مى كند .

آغاز بعثت
 

محمّد امين (صلي الله عليه و آله و سلم ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نياز با آفريننده جهان مى پرداخت و در عالم خواب رؤ ياهايى مى ديد راستين و برابر با عالم واقع . روح بزرگش براى پذيرش وحى - كم كم - آماده مى شد. در آن شب بزرگ جبرئيل فرشته وحى ماءمور شد آياتى از قرآن را بر محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) بخواند و او را به مقام پيامبرى مفتخر سازد .
« ( اقراء باسم ربك الذى خلق . خلق الانسان من علق . اقراء و ربك الا كرم . الذى علم بالقلم . علم الانسان ما لم يعلم . ) »
يعنى : بخوان به نام پروردگارت كه آفريد. او انسان را از خون بسته آفريد. بخوان به نام پروردگارت كه گرامى تر و بزرگتر است . خدايى كه نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را كه نمى دانست .
محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) - از آنجا كه امّى و درس ناخوانده بود - گفت : من توانايى خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست كه ( لوح ) را بخواند. امّا همان جواب را شنيد - در دفعه سوم - محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) احساس كرد مى تواند ( لوحى ) را كه در دست جبرئيل است بخواند. اين آيات سرآغاز ماءموريت بسيار توانفرسا و مشكلش بود. جبرئيل ماءموريت خود را انجام داد و محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) نيز از كوه حرا پايين آمد و به سوى خانه خديجه رفت . سرگذشت خود را براى همسر مهربانش باز گفت .
خديجه دانست كه ماءموريت بزرگ ( محمّد ) آغاز شده . او را دلدارى و دلگرمى داد و گفت : ( بدون شك خداى مهربان بر تو بد روا نمى دارد زيرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستى و به بينوايان كمك مى كنى و ستمديدگان را يارى مى نمايى ) .
سپس محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) گفت : ( مرا بپوشان ) خديجه او را بپوشاند. محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) اندكى به خواب رفت .
خديجه نزد ( ورقة بن نوفل ) عموزاده اش كه از دانايان عرب بود رفت ، و سرگذشت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) را به او گفت . ورقه در جواب دختر عموى خود چنين گفت : - آنچه براى محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) پيش آمده است آغاز - پيغمبرى است و ( ناموس بزرگ) رسالت بر او فرود مى آيد .
خديجه با دلگرمى به خانه برگشت .

نخستين مسلمانان
 

پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز كرد. ابتدا همسرش خديجه و پسر عمويش على به او ايمان آوردند. سپس كسان ديگر نيز به محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) و دين اسلام گرويدند. دعوتهاى نخست بسيار مخفيانه بود. محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) و چند نفر از ياران خود، دور از چشم مردم ، در گوشه و كنار نماز مى خواندند. روزى سعد بن ابى وقاص با تنى چند از مسلمانان در درّه اى خارج از مكه نماز مى خواند. عده اى از بت پرستان آنها را ديدند كه در برابر خالق بزرگ خود خضوع مى كنند. آنان را مسخره كردند و قصد آزار آنها را داشتند. امّا مسلمانان در صدد دفاع بر آمدند .
پس از سه سال كه مسلمانان در كنار پيامبر بزرگوار خود به عبادت و دعوت مى پرداختند و كار خود را از ديگران پنهان مى داشتند، فرمان الهى فرود آمد « ( فاصدع بما تؤ مر ... ) » آنچه را كه بدان ماءمورى آشكار كن و از مشركان روى بگردان ) . (33)
بدين جهت ، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) ماءمور شد كه دعوت خويش را آشكار نمايد، براى اين مقصود قرار شد از خويشان و نزديكان خود آغاز نمايد و اين نيز دستور الهى بود : « و انذر عشيرتك الا قربين . » (34) نزديكانت را بيم ده . وقتى اين دستور آمد، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) به على كه سنش از 15 سال تجاوز نمى كرد دستور داد تا غذايى فراهم كند و خاندان عبدالمطلب را دعوت نمايد تا دعوت خود را رسول مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) به آنها ابلاغ فرمايد. در اين مجلس حمزه و ابوطالب و ابولهب و افرادى نزديك يا كمى بيشتر از 40 نفر حاضر شدند. امّا ابولهب كه دلش از كينه و حسد پر بود با سخنان ياوه و مسخره آميز خود، جلسه را بر هم زد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) مصلحت ديد كه اين دعوت فردا تكرار شود. وقتى حاضران غذا خوردند و سير شدند، پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) سخنان خود را با نام خدا و ستايش او و اقرار به يگانگى اش ‍ چنين آغاز كرد :
( ... براستى هيچ راهنماى جمعيتى به كسان خود دروغ نمى گويد .
به خدايى كه جز او خدايى نيست ، من فرستاده او به سوى شما و همه جهانيان هستم . اى خويشان من ، شما چنانكه به خواب مى رويد مى ميريد و چنانكه بيدار مى گرديد در قيامت زنده مى شويد، شما نتيجه كردار و اعمال خود را مى بينيد. براى نيكوكاران بهشت ابدى خدا و براى بدكاران دوزخ ابدى خدا آماده است . هيچكس بهتر از آنچه من براى شما آورده ام ، براى شما نياورده ، من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام . من از جانب خدا ماءمورم شما را به جانب او بخوانم . هر يك از شما پشتيبان من باشد برادر و وصى و جانشين من نيز خواهد بود ) .
وقتى سخنان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) پايان گرفت ، سكوت كامل بر جلسه حكمفرما شد. همه در فكر فرو رفته بودند. عاقبت حضرت على (عليه السلام ) كه نوجوانى 15 ساله بود برخاست و گفت : اى پيامبر خدا من آماده پشتيبانى از شما هستم . رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم ) دستور داد بنشيند. باز هم كلمات خود را تا سه بار تكرار كرد و هر بار على بلند مى شد. سپس پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) رو به خويشان خود كرد و گفت :
اين جوان (عليه السلاملى ) برادر و وصى و جانشين من است ميان شما. به سخنان او گوش دهيد و از او پيروى كنيد .
وقتى جلسه تمام شد، ابولهب و برخى ديگر به ابوطالب پدر على (عليه السلام ) مى گفتند: ديدى ، محمّد دستور داد كه از پسرت پيروى كنى ! ديدى او را بزرگ تو قرار داد !
اين حقيقت از همان سرآغاز دعوت پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) آشكار شد كه اين منصب الهى : نبوت و امامت (وصايت و ولايت ) از هم جدا نيستند و نيز روشن شد كه قدرت روحى و ايمان و معرفت علتى (عليه السلام ) به مقام نبوت بقدرى زياد بوده است كه در جلسه اى كه همه پيران قوم حاضر بودند، بدون ترديد، پشتيبانى خود را - با همه مشكلات - از پيامبر مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) اعلام مى كند .

دعوت عمومى
 

سه سال از بعثت گذشته بود كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) بعد از دعوت خويشاوندان ، پيامبرى خود را براى عموم مردم آشكار كرد. روزى بر كوه ( صفا ) بالا رفت و با صداى بلند گفت :
« يا صباحاه ! » ( اين كلمه مانند زنگ خطر و اعلام آمادگى است .)
عده اى از قبايل به سوى پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) شتافتند. سپس پيامبر رو به مردم كرده گفتند : ( اى مردم اگر من به شما بگويم كه پشت اين كوه دشمنان شما كمين كرده اند و قصد مال و جان شما را دارند، حرف مرا قبول مى كنيد؟ همگى گفتند: ما تاكنون از تو دروغى نشنيده ايم . سپس فرمود: اى مردم خود را از آتش دوزخ نجات دهيد. من شما را از عذاب دردناك الهى مى ترسانم . مانند ديده بانى كه دشمن را از نطقه دورى مى بيند و قوم خود را از خطر آگاه مى كند، من هم شما را از خطر عذاب قيامت آگاه مى سازم ) . مردم از ماءموريت بزرگ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) آگاه تر شدند. امّا ابولهب نيز در اين جا موضوع مهم رسالت را با سبكسرى پاسخ گفت .

نخستين مسلمين
 

به محض ابلاغ عمومى رسالت ، وضع بسيارى از مردم با محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) تغيير كرد. همان كسانى كه به ظاهر او را دوست مى داشتند، بناى اذيت و آزارش ‍ را گذاشتند .
آنها كه در قبول دعوت او پيشرو بودند، از كسانى بودند كه او را بيشتر از هر كسى مى شناختند و به راستى كردار و گفتارش ايمان داشتند. غير از خديجه و على و زيد پسر حارثه - كه غلام آزاد شده حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) بود، جعفر فرزند ابوطالب و ابوذر غفارى و عمرو بن عبسه و خالد بن سعيد و ابوبكر و... از پيشگامان در ايمان بودند، و اينها هم در آگاه كردن جوانان مكه و تبليغ آنها به اسلام از كوشش دريغ نمى كردند. نخستين مسلمانان : بلال - ياسر و زنش سميه ، خباب - ارقم - طلحه - زبير - عثمان - سعد و... رويهمرفته در سه سال اول عده پيروان محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) به بيست نفر رسيدند .

آزار مخالفان
 

كم كم صفها از هم جدا شد، كسانى كه مسلمان شده بودند سعى مى كردند بت پرستان را به خداى يگانه دعوت كنند. بت پرستان نيز كه منافع و رياست خود را بر عده اى نادانتر از خود در خطر مى ديدند مى كوشيدند مسلمانان را آزار دهند و آنها را از كيش تازه برگردانند .
مسلمانان و بيش از همه شخص پيامبر عاليقدر از بت پرستان آزار مى ديدند. يكبار هنگامى كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) در كعبه مشغول نماز خواندن بود و سرش را پايين انداخته بود، ابوجهل - از دشمنان سر سخت اسلام - شكمبه شترى كه قربانى كرده بودند روى گردن مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) ريخت .
چون پيامبر، صبح زود، براى نماز از منزل خارج مى شد، مردم شاخه هاى خار را در راهش مى انداختند تا خارها در تاريكى در پاهاى مقدسش فرو رود. گاهى مشركان خاك و سنگ به طرف پيامبر پرتاب مى كردند. يك روز عده اى از اعيان قريش بر او حمله كردند و در اين ميان مردى به نام ( عقبة بن ابى معيط ) پارچه اى را به دور گردن پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) انداخت و به سختى آنرا كشيد بطورى كه زندگى پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) در خطر افتاده بود. بارها اين آزارها تكرار شد .
هر چه اسلام بيشتر در بين مردم گسترش مى يافت بت پرستان نيز بر آزارها و توطئه چينى هاى خود مى افزودند. فرزندان مسلمان مورد آزار پدران و برادران مسلمان از برادران مشرك خود آزار مى ديدند. جوانان حقيقت طلب كه به اعتقادات خرافى و باطل پدران خود پشت پا زده بودند و به اسلام گرويده بودند به زندان ها در افتادند و حتى پدران و مادران به آنها غذا نمى دادند. امّا آن مسلمانان با ايمان با چشمان گود افتاده و اشك آلود و لبهاى خشكيده از گرسنگى و تشنگى ، خدا را همچنان پرستش ‍ مى كردند .
مشركان زره آهنين در بر غلامان مى كردند و آنها را در ميان آفتاب داغ و روى ريگهاى تفتيد مى انداختند تا اينكه پوست بدنشان بسوزد. برخى را با آهن داغ شده مى سوزاندند و به پاى بعضى طناب مى بستند و آنها را روى ريگهاى سوزان مى كشيدند .
بلال غلامى بود حبشى ، اربابش او را وسط روز، در آفتاب بسيار گرم ، روى زمين مى انداخت و سنگهاى بزرگى را روى سينه اش مى گذاشت ولى بلال همه اين آزارها را تحمل مى كرد و پى در پى (احد احد) مى گفت و خداى يگانه را ياد مى كرد. ياسر پدر عمار را با طناب به دو شتر قوى بستند و آن دو شتر قوى بستند و آن دو شتر را در جهت مخالف يكديگر راندند تا ياسر دو تكه شد. سميه مادر عمار را هم به وضع بسيار دردناكى شهيد كردند. امّا مسلمانان پاك اعتقاد - با اين همه شكنجه ها - عاشقانه ، تا پاى مرگ پيش ‍ رفتند و از ايمان به خداى يگانه دست نكشيدند .
روش بت پرستان با محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم )
وقتى مشركان از راه آزارها نتوانستند به مقصود خود برسند از راه تهديد (35) و تطميع (36) درآمدند، زيرا روز بروز محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) در دل تمام قبايل و مردم آن ديار، براى خود جايى باز مى نمود و پيروان بيشترى مى يافت .
مشركان در آغاز تصميم گرفتند دسته جمعى با ( ابوطالب ) عم و يگانه حامى پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) ملاقات كنند. پس از ديدار، به ابوطالب چنين گفتند :
( ابوطالب ، تو از نظر شرافت و سن بر ما برترى دارى . برادرزاده تو محمّد به خدايان ما ناسزا مى گويد و آيين ما و پدران ما را به بدى ياد مى كند و عقيده ما را پست و بى ارزش مى شمارد. به او بگو دست از كارهاى خود بردارد و نسبت به بتهاى ما سخنى كه توهين آميز باشد نگويد. يا او را در اختيار ما بگذار و حمايت خود را از او بردار . )
مشركان قريش وقتى احساس كردند كه اسلام كم كم در بين مردم و قبايل نفوذ مى كند و آيات قرآن بر دلهاى مردم مى نشستند و آنها را تحت تاءثير قرار مى دهد بيش از پيش احساس خطر كردند و براى جلوگيرى از اين خطر بار ديگر با ابوطالب بزرگ قريش و سرور بنى هاشم ملاقات كردند و هر بار ابوطالب با نرمى و مدارا با آنها سخن گفت و قول داد كه به برادرزاده اش ‍ پيغام آنها را خواهد رساند. امّا پيامبر عظيم الشاءن اسلام در پاسخ به عمّش ‍ چنين فرمود :
( عموجان ، به خدا قسم هرگاه آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند كه دست از دين خدا و تبليغ آن بردارم حاضر نمى شوم . من در اين راه يا بايد به هدف خود كه گسترش اسلام است برسم يا جانم را در اين راه فدا كنم )
ابوطالب به برادرزاده اش گفت : ( به خدا قسم دست از حمايت تو برنمى دارم . ماءموريت خود را به پايان برسان ) .
سرانجام فرعونيان مكه به خيال باطل خود، از در تطميع در آمدند، و پيغام دادند كه ما حاضريم هر چه محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) بخواهد از ثروت و سلطنت و زنهاى زيبا روى در اختيارش قرار دهيم ، بشرط اينكه از دين تازه و بد گفتن به بتهاى ما دست بردارد .
امّا پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) به سخنان آنها كه از افكارى شايسته خودشان سرچشمه مى گرفت اعتنايى نكرد و از آنها خواست كه به ( اللّه ) ايمان بياورند تا بر عرب و عجم سرورى كنند .
آنها با انديشه هاى محدود خود نمى توانستند قبول كنند كه به جاى 360 خدا، فقط يك خدا را بپرستند .
از اين به بعد - همانطور كه گفتيم - ابوجهل و ديگران بناى آزار و اذيت پيامبر مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) و ديگر مسلمانان را گذاشته و آنچه در توان داشتند در راه آزار و مسخره كردن پيامبر و مؤ منان به اسلام ، به كار بردند .
استقامت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم )
با اين همه آزارى كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) از مردم مى ديد مانند كوه در برابر آنها ايستاده بود و همه جا و همه وقت و در هر مكانى كه چند تن را دور يكديگر نشسته مى ديد، درباره خدا و احكام اسلام و قرآن سخن مى گفت و با آيات الهى دلها را نرم و به سوى اسلام متمايل مى ساخت . مى گفت : ( اللّه ) خداوند يگانه و مالك اين جهان و آن جهان است . تنها بايد او را عبادت كرد و از او پروا داشت . همه قدرتها از خداست . ما و شما و همه ، دوباره زنده مى شويم و در برابر كارهاى نيك خود پاداش خواهيم داشت و در برابر كارهاى زشت خود كيفر خواهيم ديد. اى مردم از گناه ، دروغ ، تهمت و دشنام بپرهيزيد .
قريش آن چنان تحت تاءثير آيات قرآنى قرار گرفته بودند كه ناچار، براى قضاوت از ( وليد ) كه داور آنها در مشكلات زندگى و ياور آنها در دشواريها بود، كمك خواستند . ( وليد ) پس از استماع آيات قرآنى به آنها چنين گفت :
( من از محمّد امروز سخنى شنيدم كه از جنس كلام انس و جن نيست . شيرينى خاصى دارد و زيبايى مخصوصى ، شاخسار آن پر ميوه و ريشه هاى آن پر بركت است . سخنى است برجسته و هيچ سخنى از آن برجسته تر نيست ) . (37)
مشركان وقتى به حلاوت و جذابيت كلام خدا پى بردند و در برابر آن عاجز شدند، چاره كار خود را در اين ديدند كه به آن كلام آسمانى تهمت ( سحر و جادو ) بزنند، و براى اينكه به پيامبرى محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) ايمان نياورند بناى بهانه گيرى گذاشتند. مثلا از پيامبر مى خواستند تا خدا و فرشتگان را حاضر كند! از وى مى خواستند كاخى از طلا داشته باشد يا بوستانى پر آب و درخت ! و نظاير اين حرفها. محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) در پاسخ آنها چنين فرمود: من رسولى بيش نيستم و بدون اذن خدا نمى توانم معجزه اى بياورم .

مهاجرت به حبشه
 

در سال پنجم از بعثت يكدسته از اصحاب پيغمبر كه عده آنها به 80 نفر مى رسيد و تحت آزار و اذيت مشركان بودند، بر حسب موافقت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) به حبشه رفتند. حبشه ، جاى امن و آرامى بود، و نجاشى حكمرواى آنجا مردى بود مهربان و مسيحى ، مسلمانان مى خواستند در آنجا ضمن كسب و كار، خداى را عبادت كنند. امّا در آنجا نيز مسلمانها از آزار مردم مكه در امان نبودند. مكى ها از نجاشى خواستند مسلمانان را به مكه برگرداند و براى اينكه پادشاه حبشه را به سوى خود جلب كنند هديه هايى هم براى وى فرستادند. امّا پادشاه حبشه گفت : اينها از تمام سرزمينها، سرزمين مرا برگزيده اند. من بايد تحقيق كنم ، تا بدانم چه مى گويند و شكايت آنها و علت آن چيست ؟ سپس دستور داد مسلمانان را در دربار حاضر كردند. از آنها خواست علت مهاجرت و پيامبر خود و دين تازه خود را معرفى كنند. جعفر بن ابيطالب به نمايندگى مهاجرين برخاست و چنين گفت :
( ما مردانى نادان بوديم . بت مى پرستيديم . از گوشت مردار تغذيه مى كرديم . كارهاى زشت مرتكب مى شديم . حق همسايگان را رعايت نمى كرديم . زورمندان ، ناتوانان را پايمال مى كردند. تا آنگاه كه خداوند از بين ما پيامبرى برانگيخت و او را به راستگويى و امانت مى شناسيم . وى ما را به پرستش خداى يگانه دعوت كرد. از ما خواست كه از پرستش بتهاى سنگى و چوبى دست برداريم . و راستگو، امانتدار، خويشاوند دوست ، خوشرفتار و پرهيزگار باشيم . كار زشت نكنيم . مال يتيمان را نخوريم . زنا را ترك گوييم . نماز بخوانيم . روزه بگيريم ، زكات بدهيم ، ما هم به اين پيامبر ايمان آورديم و پيرو او شديم . قوم ما هم به خاطر اينكه ما چنين دينى را پذيرفتيم به ما بسيار ستم كردند تا از اين دين دست برداريم و بت پرست شويم و كارهاى زشت را دوباره شروع كنيم . وقتى كار بر ما سخت شد و آزار آنها از حد گذشت ، به كشور تو پناه آورديم و از پادشاهان تو را برگزيديم . اميدواريم در پناه تو بر ما ستم نشود ) .
نجاشى گفت : از آياتى كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) بر شما خوانده است براى ما هم اندكى بخوانيد .
جعفر آيات اول سوره مريم را خواند. نجاشى و اطرافيانش سخت تحت تاءثير قرار گرفتند و گريه كردند. نجاشى كه مسيحى بود گفت : به خدا قسم اين سخنان از همان جايى آمده است كه سخنان حضرت عيسى سرچشمه گرفته .
سپس نجاشى به مشركان مكه گفت : من هرگز اينها را به شما تسليم نخواهم كرد .
كفار قريش از اين شكست بى اندازه خشمگين شدند و به مكه باز گشتند .

محاصره اقتصادى
 

مشركان قريش براى اينكه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان را در تنگنا قرار دهند و عهدنامه اى نوشتند و امضاء كردند كه بر طبق آن بايد قريش ارتباط خود را با محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) و طرفدارانش قطع كنند. با آنها زناشويى و معامله نكنند. در همه پيش آمدها با دشمنان اسلام همدست شوند. اين عهدنامه را در داخل كعبه آويختند و سوگند خوردند متن آنرا رعايت كنند. ابوطالب حامى پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) از فرزندان هاشم و مطلب خواست تا در دره اى كه به نام ( شعب ابوطالب ) است ساكن شوند و از بت پرستان دور شوند. مسلمانان در آنجا در زير سايبانها زندگى تازه را آغاز كردند و براى جلوگيرى از حمله ناگهانى آنها برجهاى مراقبتى ساختند. اين محاصره سخت سه سال طول كشيد. تنها در ماههاى حرام (رجب - محرم - ذيقعده - ذيحجه ) (38) پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان از ( شعب ) براى تبليغ دين و خريد اندكى آذوقه خارج مى شدند ولى كفار - بخصوص ابولهب - اجناس را مى خريدند و يا دستور مى دادند كه آنها را گران كنند تا مسلمانان نتوانند چيزى خريدارى نمايند. گرسنگى و سختى به حد نهايت رسيد. امّا مسلمانان استقامت خود را از دست ندادند. روزى از طريق وحى پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) خبردار شد كه عهدنامه را موريانه ها خورده اند و جز كلمه « ( بسمك اللهم ) » چيزى باقى نمانده . اين مطلب را ابوطالب در جمع مشركان گفت . وقتى رفتند و تحقيق كردند به صدق گفتار پيامبر پى بردند و دست از محاصره كشيدند. مسلمانان نيز نفس براحت كشيدند... امّا... امّا پس از چند ماهى خديجه همسر با وفا و ابوطالب حامى پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) دار دنيا را وداع كردند و اين امر بر پيامبر گران آمد. بار ديگر اذيت و آزار مشركان آغاز شد .

انتشار اسلام در يثرب (مدينه )
 

در هنگام حج عده اى در حدود شش تن از مردم يثرب با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) ملاقات كردند و از آيين پاك اسلام آگاه گرديدند. مردم مدينه به خاطر جنگ و جدالهاى دو قبيله (اوس ) و (خزرج ) فشارهايى كه از طرف يهوديان بر آنها وارد مى شد، گويى منتظر اين آيين مقدس بودند كه پيام نجات بخش خود را به گوش آنها برساند. اين شش تن مسلمان به مدينه رفتند و از پيغمبر و اسلام سخنها گفتند و مردم را آماده پذيرش اسلام نمودند .
سال ديگر در هنگام حج دوازده نفر با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) و آيين مقدس اسلام آشنا شدند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) يكى از ياران خود را براى تعليم قرآن و احكام اسلام همراه آنها فرستاد. در سال ديگر نيز در محلى به نام ( عقبه ) دوازده نفر با پيامبر بيعت كردند، و عهد نمودند كه از محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) مانند خويشان نزديك خود حمايت كنند. به دنبال اين بيعت ، در همان محل ، 73 نفر مرد و زن با محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) پيمان وفادارى بستند و قول دادند از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) در برابر دشمنان اسلام تا پاى جان حمايت كنند. زمينه براى هجرت به يثرب كه بعدها ( مدينه ) ناميده شد، فراهم گرديد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) نيز اجازه فرمود كه كم كم اصحابش به مدينه مهاجرت نمايند .

معراج - سفر به طائف
 

پيش از هجرت به مدينه كه در ماه ربيع الاول سال سيزدهم بعثت اتفاق افتاد، دو واقعه در زندگى پيامبر مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) پيش آمد كه به ذكر مختصرى از آن مى پردازيم :
در سال دهم بعثت ( معراج ) پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) اتفاق افتاد و آن سفرى بود كه به امر خداوند متعال و به همراه امين وحى (جبرئيل ) و بر مركب فضا پيمايى به نام ( براق ) انجام شد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) اين سفر با شكوه را از خانه امّ هانى خواهر اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) آغاز كرد و با همان مركب به سوى بيت المقدس يا مسجدالاقصى روانه شد، و از بيت اللحم كه زادگاه حضرت مسيح است و منازل انبياء (عليه السلام ) ديدن فرمود. سپس سفر آسمانى خود را آغاز نمود و از مخلوقات آسمانى و بهشت و دوزخ بازديد به عمل آورد، و در نتيجه از رموز و اسرار هستى و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بى پايان حق تعالى آگاه شد و به « ( سدرة المنتهى ) » (39) رفت و آنرا سراپا پوشيده از شكوه و جلال و عظمت ديد. سپس از همان راهى كه آمده بود به زادگاه خود ( مكه ) بازگشت و از مركب فضا پيماى خود پيش از طلوع فجر در خانه ( امّ هانى ) پايين آمد. به عقيده شيعه اين سفر جسمانى بوده است نه روحانى چنانكه بعضى گفته اند. در قرآن كريم در سوره ( اسراء ) از اين سفر با شكوه بدين صورت ياد شده است :
( منزّه است خدايى كه شبانگاه بنده خويش را از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى كه اطراف آن را بركت داده است سير داد، تا آيتهاى خويش ‍ را به او نشان دهد و خدا شنوا و بيناست . ) (40)
در همين سال و در شب معراج خداوند دستور داده است كه امت پيامبر خاتم (صلي الله عليه و آله و سلم ) هر شبانه روز پنج وعده نماز بخوانند و عبادت پروردگار جهان نمايند، كه نماز معراج روحانى مؤ من است .
حادثه ديگر سفر حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) است به طائف . در سال يازدهم بعثت بر اثر خفقان محيط مكه و آزار بت پرستان و كينه توزى مكيان ، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) خواست به محيط ديگرى برود. يكه و تنها راه طائف را در پيش ‍ گرفت تا با سران قبايل ثقيف تماس بگيرد، و آيين اسلام را به آنها بشناساند. امّا آن مردم سخت دل به سخنان رسول مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) گوش ندادند و حبشى بناى اذيت و آزار حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) را گذاشتند. رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) چند روز در ( نخله ) بين راه طائف و مكه ماند و چون از كينه توزى و دشمنى بت پرستان بيمناك بود؛ مى خواست كسى را بجويد - كه بنا به رسم آن زمان - او را در بازگشت به مكه امان دهد. از اين رو شخصى را به مكه فرستاد و از ( مطعم بن عدى ) امان خواست . مطعم حفظ جان رسول مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) را به عهده گرفت و در حق پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم ) نيكى كرد. بعدها حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) بارها از نيكى و محبت او در حق خود ياد مى فرمود .

هجرت به مدينه
 

مسلمانان با اجازه پيامبر مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) به مدينه رفتند و در مكه جز پيامبر و على (عليه السلام ) و چند تن كه يا بيمار بودند و يا در زندان مشركان بودند كسى باقى نماند .
وقتى بت پرستان از هجرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) با خبر شدند، در پى نشست ها و مشورتها قرار گذاشتند چهل نفر از قبيله را تعيين كنند، تا شب هجرت به خانه پيامبر بريزند و آن حضرت را به قتل رسانند، تا خون وى در بين تمام قبايل پخش گردد و بنى هاشم نتوانند انتقام بگيرند، و در نتيجه خون آن حضرت پايمال شود .
امّا فرشته وحى رسول مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) را از نقشه شوم آنها با خبر كرد .
آن شب كه آدمكشان قريش مى خواستند اين خيال شوم و نقشه پليد را عملى كنند، على بن ابيطالب (عليه السلام ) بجاى پيغمبر خوابيد، و آن حضرت مخفيانه از خانه بيرون رفت . ابتدا به غار ثور (در جنوب مكه ) پناه برد و از آنجا به همراه ابوبكر به سوى ( يثرب ) يا ( مدينه النبى ) كه بعدها به ( مدينه ) شهرت يافت ، هجرت فرمود :

ورود به مدينه
 

رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) و همراهان روز دوشنبه 12 ماه ربيع الاول به ( قبا ) در دو فرسخى مدينه رسيدند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) تا آخر هفته در آنجا توقف فرمود تا على (عليه السلام ) و همراهان برسند. مسجد قبا در اين محل يادگار آن روز بزرگ است .
على (عليه السلام ) پس از هجرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) ماءمور بود امانتهاى مردم را به آنها برگرداند، و زنان هاشمى از آن جمله : فاطمه دختر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) و مادر خود فاطمه دختر اسد و مسلمانانى كه تا آن روز موفق به هجرت نشده بودند همراه ببرد. على (عليه السلام ) با همراهان به راه افتاد. راهى پر خطر و سخت .
على (عليه السلام ) با پاهاى خون آلود و ورم كرده پس از سه روز به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) پيوست و مورد لطف خاص نبى اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) قرار گرفت . مردم مدينه با غريو و هلهله شادى - پس از سه سال انتظار - از پيامبر خود استقبال كردند .

هميت هجرت
 

ورود پيامبر و مسلمانان به مدينه ، فصل تازه اى در زندگى پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) و اسلام گشود. مانند كسى كه از يك محيط آلوده و خفقان آور به هواى آزاد و سالم پناه برد. بى جهت نيست كه هجرت در راه خدا و براى گسترش دين خدا برابر با جهاد است و اين همه عظمت دارد .
هجرت ، يعنى دست از همه علاقه هاى قبلى كشيدن و پا بر روى عادات و آداب كهنه نهادن وبه سوى زندگى نوين رفتن . رفتن شخصى ازجهل به سوى نور و دانايى ، هجرت است . رفتن از ناپاكى به سوى پاكى هجرت است .هجرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان از مكه (محيط اختناق و آلودگى و كينه ) به سوى مدينه(شهر صفا و نصرت و برادرى ) و به سوى پى ريزى زندگى اجتماعى اسلامى ،نخستين گام بلند در پيروزى و گسترش اسلام و جهانى شدن آن بود. نظر به اهميتهجرت بود كه بعدها در زمان خليفه دوم به پيشنهاد على (عليه السلام ) اينسال مبداء تاريخ اسلام يعنى (هجرى ) شد.

نخستين گام
 

وقتى پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) آن همه استقبال و شادى و شادمانى را از مردم مدينه ديد، اولين كارى كه كرد اين بود كه ، طرح ساختن مسجدى را براى مسلمانان پى افكند. مسجد تنها محلى براى خواندن نماز نبود. در مسجد تمام كارهاى قضائى و اجتماعى مربوط به مسلمانان انجام مى شد . مسجد مركز تعليم و تربيت و اجتماعات اسلامى از هر قبيل بود. شعرا اشعار خود را در مسجد مى خواندند. مسلمانان در كنار هم و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) در كنار آنها با عشق و علاقه به ساختن مسجد پرداختند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) خود سنگ بر دوش مى كشيد و مانند كارگر ساده اى كار مى كرد. اين مسجد همان است كه اكنون با عظمت برجاست و بعد از مسجدالحرام ، دومين مسجد جهان است .
پيامبر بين دو قبيله ( اوس ) و ( خزرج ) كه سالها جنگ بود، صلح و آشتى برقرار كرد. بين ( مهاجران ) و مردم مدينه كه مهاجران را در خانه هاى خود پذيرفته بودند يعنى ( انصار ) پيمان برادرى برقرار كرد. پيامبر، توحيد اسلامى و پيوند اعتقادى و برادرى را جايگزين روابط قبيلگى كرد. با منشورى كه صادر فرمود در حقيقت ( قانون اساسى ) جامعه اسلامى را در مدينه تدوين كرد و مردم مسلمان را در حقوق و حدود برابر اعلام فرمود. طوايف يهود را كه در داخل و خارج مدينه بسر مى بردند امان داد.
بطور خلاصه ، پيامبر از مردمى كينه توز، بى خبر از قانون و نظام اجتماعى و گمراه ، جامعه اى متحد، برادر، بلند نظر و فداكار بوجود آورد. بتدريج از سال دوم در برابر حملات دشمنان اسلام ، اقدامات رزمى و دفاعى صورت گرفت .
جنگها يا غزوه هاى پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم )
دشمن كينه توز ديرين اسلام يعنى كفار مكه در صدد بودند بهر صورتى امكان دارد - جامعه نوپاى اسلامى را با شكست مواجه كنند - بدين جهت به جنگهايى دست زدند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) نيز براى دفاع دستور آمادگى مسلمانان را صادر فرمود. بنابراين در مدينه از آغاز گسترش اسلام جنگهايى اتفاق افتاده است كه به اختصار از آنها ياد مى كنيم . اين نكته را هم بايد به ياد داشت : كه جنگهايى كه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) شخصا در آن شركت فرموده است ( غزوه ) و بقيه جنگهايى را كه در زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) واقع شده ( سريه ) مى نامند.

غزوه بدر
 

در سال دوم هجرت جنگ بدر پيش آمد. در اين جنگ نابرابر تعداد لشكر دشمن 950 نفر بود با آمادگى رزمى ، امّا عده مسلمانان فقط 313 نفر بود. مسلمانان با نيروى ايمان و با فداكارى كامل جنگيدند و در مدتى كوتاه دشمنان خود را شكست دادند. كفار با 70 كشته و 70 اسير و بر جاى گذاشتن غنائم جنگى بسيار فرار كردند و دشمن سرسخت اسلام ابوجهل نيز در اين جنگ كشته شد. اين پيروزى سر فصل پيروزيهاى ديگر شد .

تغيير قبله
 

در همين سال از سوى خداوند متعال دستور آمد مسلمانان از سوى ( بيت المقدس ) بسوى ( كعبه ) نماز بگزارند. علت اين امر آن بود كه يهوديان نداشتن قبله ديگرى را براى اسلام دين كامل ، نقص شمردند و به جهانى بودن اسلام باور نداشتند. مسجد ذوقبلتين (داراى دو قبله ) يادگار آن واقعه مهم است .

جنگ احد
 

يك سال بعد از جنگ بدر، دشمنان اسلام با تجهيزاتى سه برابر جنگ بدر به قصدانتقام به سوى مدينه حركت كردند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) با ياران مشورت كرد و در نتيجه قرارشد در كناره كوه احد صف آرايى كنند. در آغاز جنگ ، مسلمانان - با عده كم ولى با نيروىايمان زياد - پيروز شدند، ولى بخاطر آنكه محافظان دره اى كه در پشت بود، سنگر رابه طمع غنيمت هاى جنگى ترك كردند، شكستى بر لشكريان اسلام وارد شد و عده اى ازجمله حمزه عموى دلاور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) كشته شدند ولى بر اثر فداكاريهاى على (عليه السلام ) كهزخم بسيار برداشته بود و ديگر دلاوران و شيوه تازه اى كه پيامبر در جنگ احد بكاربست ، ديگر بار مسلمانان گرد آمدند و به تعقيب دشمن زبون شده پرداختند و سرانجاماين جنگ به پيروزى انجاميد .
غزوه خندق (يا احزاب )
جمعى از يهوديان از جمله قبيله ( نبى نضير ) در مدينه بسر مى بردند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) در ابتداى كار يا آنان پيمان دوستى و همكارى بست ولى اينان هميشه با نفاق و دورويى در صدد بودند كه ضربت خود را بر اسلام وارد كنند. پيامبر مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) با همه راءفت و رحمت در برابر نفاق و توطئه ، گذشت نمى فرمود و منافق را تنبيه مى كرد.
طايفه بنى نضير وقتى در مدينه نقش هاى خود را نقش بر آب ديدند با مشركان مكه و چند طايفه ديگر همدست شدند و در سال پنجم هجرت ، سپاه عظيمى كه شامل ده هزار نفر مرد شمشير زن بود به فرماندهى ابوسفيان به قصد ريشه كن كردن اسلام به مدينه حمله كردند. زمان آزمايش ‍ و فداكارى بود. مسلمانان با مشورت سلمان فارسى و پذيرش پيامبر مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) خندقى در اطراف مدينه كندند. دشمن به مدينه آمد. يكباره با خندقى وسيع روبرو شد. يهوديان ( بنى قريظه ) مانند ديگر يهوديان بناى خيانت و نفاق گذاشتند. لحظه هاى سخت و بحرانى در پيش بود.
پيامبر مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) با طرحهاى جالب جنگى صفوف دشمن را آشفته ساخت . عمرو بن عبدود، سردار كم نظير مكه در جنگ تن به تن با على (عليه السلام ) كشته شد. با ضربتى كه از عبادت جن و انس بيشتر ارزش داشت ضربتى كارى و مؤ ثر. دشمن به وحشت افتاد. بدبينى بين مهاجمان و يهوديان كمى آذوقه - تند بادهاى شديد شبانه - خستگى زياد - همه و همه باعث شد كه پيروزى نصيب لشكر اسلام گردد و لشكريان كفر به سوى مكه فرار كنند.

سال ششم هجرت - صلح حديبيه
 

پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) در پى رؤ ياى شيرينى ديد كه ، مسلمانان در مسجدالحرام مشغول انجام فريضه حج هستند به مسلمانان ابلاغ فرمود براى سفر عمره در ماه ذيقعده آماده شوند. همه آماده سفر شدند. قافله حركت كرد. چون اين سفر در ماه حرام انجام شد و مسلمانان جز شمشيرى كه هر مسافر همراه خود مى برد چيزى با خود نداشتند و از سوى ديگر با مقاومت قريش ‍ روبرو شدند و بيم خونريزى بسيار بود، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) با مكيان پيمانى برقرار كرد كه به نام ( پيمان حديبيه ) شهرت يافت . مطابق اين صلحانه پيامبر و مسلمانان از انجام عمره صرف نظر كردند. قرار شد سال ديگر عمل عمره را انجام دهند. اين پيمان ، روح مسالمت جويى مسلمانان را بر همگان ثابت كرد. زيرا قرار شد تا ده سال حالت جنگى بين دو طرف از بين برود و رفت و آمد در قلمرو دو طرف آزاد باشد. اين صلح در حقيقت پيروزى اسلام بود، زيرا پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) از ناحيه دشمنى داخلى خطرناكى آسوده خاطر شد و مجال يافت تا فرمانروايان كشورهاى ديگر را به اسلام دعوت فرمايد.
نامه هاى رسول مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) به پادشاهان
مى دانيم كه به موجب آيات قرآن دين اسلام دين جهانى و پيامبر خاتم (صلي الله عليه و آله و سلم ) آخرين سفير الهى به جانب مردم است . (41) بنابراين ماءموريت ، حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) به سران معروف جهان مانند: خسروپرويز - پادشاه ايران - هرقل (امپراطور روم )، مقوقس (فرمانرواى مصر) و... نامه نوشت و آنها را به دين اسلام دعوت كرد. اين نامه ها را ماءمورانى با ايمان ، فداكار و با تجربه براى فرمانروايان مى بردند. درين نامه ها پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) آنها را به اسلام و كلمه حق و برادرى و برابرى دعوت مى كرد و در صورت نافرمانى آنها را از عذاب خداوند بيم مى داد. همين پيامها زمينه گسترش جهانى اسلام را فراهم آورد.

جنگ خيبر
 

خيبر يا بهتر بگوييم وادى خيبر هفت دژ بود در سرزمين حاصلخيزى در شمال مدينه به فاصله سى و دو فرسنگ كه پناهگاه مهم يهوديان بود. يهوديان بيش از از پيش توطئه مى كردند و مزاحم مسلمانان بودند. پيامبر اسلام تصميم گرفت اين افراد مناطق را سر جاى خود بنشاند و شر آنها را دفع كند. بدين جهت دستور فرمود مسلمانان براى فتح خيبر عازم آن ديار شوند. پس از تلاش و مقاومت بسيار اين سنگرها - يكى پس از ديگرى - فتح شد. پس از فتح دژهاى خيبر يهوديانى كه در قريه ( فدك ) در 140 كيلومترى مدينه مى زيستند - بدون جنگ و مقاومت تسليم شدند و سرپرستى پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) را بر خود پذيرفتند. برابر قوانين اسلام جاهايى كه بدون جنگ تسليم مى شوند مخصوص پيامبر است . اين قريه را رسول مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) به دخترش فاطمه زهرا (عليه السلام ) بخشيد كه ماجراى غصب آن تا زمان عبدالعزيز در تاريخ ثبت است و ما در زندگينامه فاطمه زهرا (عليه السلام ) از آن سخن مى گوييم .

فتح مكه
 

در سال هشتم هجرت جريانى پيش آمد كه پيمان شكنى قريش را ثابت مى نمود. بدين جهت پيامبر مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) تصميم گرفت مكه را فتح كند و آنرا از ناپاكى بتها و بت پرستها پاك سازد. بنابراين با رعايت اصل غافلگيرى ، بى آنكه لحظه فرمان حركت و مسير و مقصد حركت براى كسى روشن باشد، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) روز دهم ماه رمضان ، فرمان حركت صادر فرمود. ده هزار سرباز مسلمان به حركت آغاز كرد .
شهر مكه بدون مقاومت تسليم شد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان وارد زادگاه پيامبر شدند. بتها درهم شكسته شد و اسلام به پيروزى بزرگى نائل آمد.
در اين فتح ، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) كه اختيار كامل داشت و مى توانست از دشمنان سرسخت ديرين خود انتقام بگيرد همه را مورد عفو و رحمت قرار داد و به تمام جهان ثابت كرد كه هدف اسلام گسستن بندها اسارت و بندگى از دست و پاى افراد بشر است و فرا خواندن آنها به سوى ( اللّه ) و نيكى و پاكى و درستى . از اين سال به بعد گروه گروه به اسلام روى آوردند و با احكام حيات بخش و انسان ساز آن آشنا شدند.
پس از فتح مكه غزوه حنين و غزوه طائف و غزوه تبوك و... اتفاق افتاد. در دو غزوه اول پيروزى با مسلمانان بود، امّا در غزوه تبوك ، اگر چه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) با دشمن روبرو نشد و نبردى نكرد، ولى يك سلسله بهره هاى معنوى و روانى - در اين غزوه بسيار پر مشقت - عايد مسلمانان گرديد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) با اين سفر پر رنج ، راه را براى فتح شام و روم هموار ساخت و شيوه جنگ با قدرتهاى بزرگ را به اصحاب وفادار خود آموخت .
فوت فرزند دلبند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم )
در سالهاى گذشته پيامبر اسلام با مرگ سه فرزند خود به نامهاى قاسم (42) و طاهر و طيب و سه دختر به نامهاى زينب و رقيه و امّ كلثوم روبرو شد و در فراق آنها متاءثر گرديد.
امّا اين بار كودك دلبندش ابراهيم كه از ماريه بود، قلب حساس پيامبر مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) را سخت آزرده كرد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) در حالى كه ابراهيم را در آغوش ‍ داشت و آن نوگل بوستان رسالت جان به جان آفرين تسليم مى كرد اين كلمات آتشين را فرمود:
( ابراهيم عزيز! كارى از ما براى تو ساخته نيست ، مقدر الهى نيز بر نمى گردد. چشم پدرت در مرگ تو گريان و دل او اندوهبار است ، ولى هرگز سخنى را كه موجب خشم خداوند باشد، بر زبان جارى نمى سازم ... ) .
برخى از اصحاب از گريه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) تعجب مى كردند. امّا پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) در اين جا مثل همه مراحل به مسلمانان درسى بزرگ آموخت :

درس مهر و محبت نسبت به اولاد.
 

( مهر و مودت به اولاد از عاليترين و پاك ترين تجليات روح انسانى است و نشانه سلامت و لطافت آن مى باشد ) پيامبر عاليقدر (صلي الله عليه و آله و سلم ) پيوسته مى فرمود: « (اكرموا اءولادكم ) » فرزندان خود را گرامى داريد و نسبت به آنها مهر بورزيد. بارى يگانه فرزندى كه از آن حضرت به يادگار ماند و رشته تابناك ولايت و امامت را - در صفحه روزگار - پايدار ساخت ، دخت ارجمند آن سرور (صلي الله عليه و آله و سلم ) يعنى فاطمه زهرا (عليه السلام ) زوجه وصى آن حضرت على (عليه السلام ) بود .

حجة الوداع ( آخرين سفر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) به مكه )
 

چند ماه از عمر پربار پيامبر عاليقدر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم ) باقى نمانده بود. سال دهم هجرت بود. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) اعلام فرمود: مردم براى انجام مراسم عظيم حج آماده شوند. بيش از صد هزار نفر گرد آمدند. پيامبر مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) با پوشيدن دو پارچه سفيد از مسجد شجره در نزديك مدينه احرام بست و مسلمانان نيز همچنين .
صداى گوشنواز: « لبيك اللهم لبيك ، لا شريك لك لبيك ، » در فضا طنين انداز شد. هزاران نفر اين نداى ملكوتى پيامبر را تكرار مى كردند. شكوه عظيمى بود: وحدت اسلامى ، برابرى و برادرى تبلور يافت .
پيامبر مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) براى اولين و آخرين بار مراسم و مناسك حج را به مسلمانان آموخت . اين سفر بزرگ نمايشگر ثمرات بزرگ و تلاشهاى چند ساله پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) بود كه جان و مال و زندگى خود را خالصانه در راه تحقق آرمانهاى اسلامى و فرمانهاى الهى بذل كرد، و پيامهاى الهى را به مردم جهان رسانيد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) در سرزمين عرفات - پس از نماز ظهر و عصر - هزاران نفر از مسلمانان پاك اعتقاد را، مخاطب ساخته چنين فرمود:
( اى مردم ! سخنان مرا بشنويد - شايد پس از اين شما را در اين نقطه ملاقات نكنم - اى مردم خونها و اموال شما بر يكديگر تا روزى كه خدا را ملاقات نمائيد مانند امروز و اين ماه ، محترم است و هر نوع تجاوز به آنها حرام است ) .
سپس مردم را به برابرى و برادرى فرا خواند و به رعايت حقوق بانوان سفارش كرد و از شكستن حدود الهى بيم داد و از ستمكارى و تجاوز به حقوق يكديگر بر حذر داشت و به تقوى توصيه كرد.

در صحنه غدير خم
 

وقتى پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) و دهها هزار نفر در بازگشت به مدينه به محلى به نام غدير خم رسيدند، امين وحى ، جبرئيل بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) وارد شد و پيام الهى را بدين صورت به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) ابلاغ كرد :
( اى پيامبر، آنچه از سوى خداوند فرستاده شده به مردم برسان و اگر پيام الهى را به مردم نرسانى رسالت خود را تكميل نكرده اى ، خداوند تو را از شرّ مردم حفظ مى كند . ) (43)
مردم مى پرسيدند آن چه چيزى است كه كامل كننده دين است و بى آن ، دين حق كامل نيست ؟ آن آخرين اقدام پيامبر است براى تعيين خط وصايت و امامت . پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) بايد - به امر خدا - تكليف مردم را پس از خود معين كند.
در زير آفتاب سوزان و در روى رملها و شنهاى داغ بيابان ، ضمن خطبه بلندى ، پيامبر حضرت على (عليه السلام ) را به عنوان ( ولى ) و ( جانشين ) خود به مردم معرفى فرمود، و بويژه اين جمله را - كه محدثان شيعه و سنى همه نقل كرده اند - گفت :

« من كنت مولاه فعلى مولاه ... »
 

مردم در آن روز كه هجدهم ماه ذيحجه بود، با حضرت على (عليه السلام ) بيعت كردند .
دو ماه و چند روز بعد، در اواخر صفر سال يازدهم هجرى ، پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) در مدينه چشم از جهان فرو بست و در جوار مسجدى كه خود ساخته بود مدفون شد.
اين قبر منور، امروز زيارتگاه نزديك به يك ميليارد مردم مسلمان جهان است .

قرآن و عترت
 

حديثى از پيامبر گرانقدر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است بدين صورت :
« ( انى تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا: كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى ) . »
يعنى : من در ميان شما دو چيز گرانبها مى گذارم تا از آن دو پيروى نماييد هرگز گمراه نمى شويد اين دو چيز گرانبها عبارتند از: كتاب خدا (قرآن ) و عترتم ، اهل بيت من .

قرآن
 

قرآن شامل آياتى است كه در مدت 23 سال بتدريج بر حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) نازل شده است . قرآن شامل 114 سوره كوتاه و بلند و نزديك 6400 آيه است . همه سوره هاى قرآن با « (بسم اللّه الرحمن الرحيم ) » آغاز مى شود جز سوره ( برائة ) يا ( توبه ) . تنظيم آيات قرآن بر مبنايى است كه شخص پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) دستور فرموده است .
سوره هايى كه در مكه نازل شده ( مكى ) و آنها كه در مدينه نازل شده است ( مدنى ) ناميده مى شود. هر سوره ، نامى دارد كه آن نام در متن سوره آمده است مانند: نحل ، بقره ، علق و... به محض اين كه سوره يا يك آيه يا چند آيه بر پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) نازل مى شد افراد مورد اعتمادى كه به آنها ( نويسندگان وحى ) مى گفتند، آيات را مى نوشتند. معروفترين آنها عبارتند از: على بن ابيطالب (عليه السلام ) - عبداللّه بن مسعود - زيد بن ثابت - معاذ بن جبل - ابى بن كعب و... امتياز قرآن بر ديگر كتابهاى آسمانى اينست كه در قرآن كوچكترين تحريف و تغييرى وارد نشده است .
قرآن معجزه باقيه و هميشگى پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) است . در چند جاى قرآن بصراحت آمده است كه اگر در قرآن شك و ترديد داريد چند سوره ، حتى يك سوره كوچك كه سه آيه است ؛ مانند آن را بياورند كه هرگز دشمنان اسلام به چنين كارى توفيق نيافته و نخواهند يافت .
قرآن فقط از جهت لفظ و فصاحت و شيوايى معجزه نيست ؛ بلكه از جهت معنى و دارا بودن احكام و نظامات استوار و قوانين ابدى نيز معجزه است - هر چه علم بشر پيشرفت كند و پرده از اسرار جهان بر گرفته شود رمز جاودانى اسلام و قرآن روشنتر خواهد شد - قرآن تاكنون به بيش از صد زبان دنيا و به فارسى و انگليسى و فرانسوى چندين بار ترجمه شده است . در قرآن بيش از همه چيز به پرستش خداى واحد و صفات جلال و جمال خداوند و عظمت دستگاه آفرينش و سير در آفاق و عوالم طبيعى و مطالع در احوال گذشتگان و قوانين و احكام عبادى ، اجتماعى و قضائى و روز رستاخيز و سرگذشت انبياء بزرگ الهى و پند گرفتن از زندگانى اقوام گذشته توجه داده شده است .
براى اينكه بتوانيم به لطف ظاهر و باطن عميق قرآن پى ببريم بايد - در درجه اول - با زبان فصيح و بليغ قرآن آشنا شويم .
قرآن راهنمايى است راستگو، پايدار و خيرخواه .

عترت يا اهل بيت
 

همان على (عليه السلام ) و فرزندان پاك گوهرش و نيز فاطمه زهرا (عليه السلام ) دختر بسيار عزيز و فداكار پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) است كه از طرف پدر بزرگوار خود به « (ام ابيها) » يعنى مادر پدرش ملقب گرديد. علتى (عليه السلام ) وصى و جانشين و امامى است كه بارها پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) او را جانشين خود و در حكم هارون نسبت به موسى (عليه السلام ) معرفى مى فرمود و فرزندانى كه از صلب على (عليه السلام ) و بطن پاك فاطمه زهرا (عليه السلام ) به وجود آمدند و آخر آنها به حضرت مهدى موعود (عليه السلام ) ختم مى شود همه معصوم و از رجس و گناه بدورند. اولاد ديگر از اين شجره طيبه نيز بسيارند و در همه جا و همه وقت منشاء خير و بركت و فضل و فضيلت بوده و هستند.
زوجات رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) يا زنان پيامبر
پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) در طول عمر نه زن داشته است و اين امر زاييده اوضاع و احوال جامعه آن روز و موقعيت شخصى آن حضرت بوده است . پيش از اسلام تعدد زوجات به نحو گسترده و نامحدودى در ميان اقوام مختلف رواج داشته است . بعدها اسلام تا چهار زن را اجازه داد، آن هم به شرط برقرارى عدالت بين آنان .
مى دانيم كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) تا 25 سالگى زن نگرفت و در 25 سالگى با خديجه كه 15 سال از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) بزرگتر بود، ازدواج كرد و در حدود 25 سال تنها با خديجه بود. پس از فوت خديجه (عليه السلام ) با زن بيوه ديگرى به نام سوده ازدواج كرد. سپس با عايشه ازدواج فرمود. زنان ديگرى كه پيغمبر گرفت ، بغير از سوده ، همه بعد از عايشه بودند و همه اينها بيوه زن و بزرگسال بودند. پيامبر حق و عدالت و نوبت را درباره آنها كاملا رعايت مى فرمود و با همه به مهربانى رفتار مى كرد.
زنانى كه پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) مى گرفت يا از بيوه زنانى بودند بى سرپرست كه شوهرشان در جنگ شهيد شده بودند، يا از اسيران جنگى بودند كه در خانه پيغمبر با نهايت احترام زندگى مى كردند. ازدواج هاى پيغمبر عموما و بخصوص در ده سال آخر عمر جنبه اجتماعى و تحبيب قلوب داشته است و خويشاوندى با قبيله ها براى پيوند داشتن با كسانى كه مسلمان شدن آنها موجب تقويت اسلام و مسلمين بوده است . بر خلاف آنچه برخى از دشمنان اسلام يا مستشرقين خارجى (44) گفته اند؛ بهيچوجه نظر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) مسائل جنسى و لذت جويى نبوده است - بخصوص كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) بنا بر آنچه در قرآن آمده است (45) ، يك ثلث و گاهى دو ثلت از شب را به عبادت و تلاوت قرآن مى گذراند - و روزها نيز در مسائل اجتماعى و جنگها اشتغالات فراوان داشته است ، و اين ازدواجها در سن جوانى نبوده است .
رفتار و خلق و خوى پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم )
خداوند در حق رسول مكرمش محمّد بن عبداللّه (صلي الله عليه و آله و سلم ) مى گويد : « ( انك لعلى خلق عظيم » براستى كه بر خلق عظيمى هستى ) (سوره قلم آيه 4) بنده ناتوانى چه مىتواند در حق پيامبرى كه سراپا فضيلت و رحمت و منبع خير و نيكى و بزرگوارى استبگويد؟

آنچه مى گويم قطره اى است از دريا.
 

خوى پيامبر و رفتار آن بزرگوار و كردار آن حضرت سرمشق مسلمين و بلكه نمونه عالى همه انسانها و در حقيقت تجسم اسلام . پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) به همه مسلمانان با چشم برادرى و با نهايت مهر و محبت رفتار مى كرد. آن چنان ساده و بى پيرايه لباس مى پوشيد و بر روى زمين مى نشست و در حلقه ياران قرار مى گرفت كه اگر ناشناسى وارد مى شد، نمى دانست پيغمبر كدام است . در عين سادگى به نظافت لباس و بدن خيلى اهميت مى داد وضوى پيامبر هميشه با مسواك كردن دندان ها همراه بود. از استعمال عطر دريغ نمى فرمود. هميشه با پير و جوان مؤ دب بود. هميشه در سلام كردن پيشدستى مى كرد. تبسم نمكينى هميشه بر لبانش بود ولى از بلند خنديدن پرهيز داشت . به عيادت بيماران و تشييع جنازه مسلمانان زياد مى رفت .
مهمان نواز بود. يتيمان و درماندگان را مورد لطف خاص قرار مى داد. دست مهر بر سر يتيمان مى كشيد. از خوابيدن روى بستر نرم پرهيز داشت و مى فرمود: ( من در دنيا همچون سوارى هستم كه ساعتى زير سايه درختى استراحت كند و سپس كوچ كند ) . با همه مهر و نرمى كه با زيردستان داشت در برابر دشمنان و منافقان بسيار شدت عمل نشان داد. در جنگها هرگز هراسى به دل راه نداد و از همه مسلمانان در جنگ به دشمن نزديكتر بود. از دشمنان سرسخت مانند كفار قريش در فتح مكه عفو فرمود و آنها همه مجذوب اخلاق پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) شدند و دسته دسته به اسلام روى آوردند. از زر و زيور دنيا دورى مى كرد. اموال عمومى را، هر چه زودتر بين مردم تقسيم مى كرد و با آنكه فرمانروا و پيامبر خدا بود هرگز سهمى بيش از ديگران براى خود بر نمى داشت . براستى آن وجود مقدس مظهر و نمونه و سرمشق براى همگان بود.

از سخنان حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم )
 

اينك چند سخن از كلام و كلمات آن سرور عالم :
1 - بهترين چيزى كه به مردم داده شد؛ زبانى است شكرگزار، تنى است صابر و شكيبا و دلى است ذكر كننده و به ياد خدا.
2 - حقا كه شما هرگز نمى توانيد به مردمان به مال خود برسيد و آنها را راضى كنيد، پس سعى كنيد به اخلاق خوش خود به آنها برسيد و از آنها دلجويى نماييد.
3 - بدترين مردم آن كس است كه عذرى را نپذيرد و لغزشى را نبخشايد.
4 - نهنده دانش در نااهلش مانند آويزنده گوهر و مرواريد است بر گردن خوكان .
5 - بالاترين و بهترين دو چيزى كه در يك نفر فراهم مى آيد حلم است و علم .
6 - اميد مايه رحمت امت من است ، اگر نور اميد در دلها نبود هيچ مادرى فرزند خود را شير نمى داد و هيچ باغبانى نهالى نمى كاشت .
7 - كسى كه به بازار مى رود و تحفه اى براى خانواده خود مى خرد همچون كسى است كه مى خواهد به نيازمندانى كمك كند و هنگامى كه مى خواهد تحفه را تقسيم كند نخست بايد به دخترش و سپس آن را به پسرش بدهد.
8 - آيا شما را با خبر نسازم به كارى كه اگر انجام دهيد شيطان به اندازه فاصله مغرب از مشرق از شما دور مى شود؟ گفتند چرا. فرمود: روزه ، شيطان را روسياه مى كند و صدقه كمر ا

پي نوشت ها :
 

1-ستاره برجيس - بزرگترين سيارات منظومه شمسى
2-آسمان كبود رنگ - آبى
3-جعبه كوچك جواهر پاكى و پاكدامنى
4-گهواره
5-گرداگرد خانه - مكانى كه حمايت آن واجب است
6-مادر حضرت عيسى (عليه السلام )
7-زوجه حضرت ابراهيم (عليه السلام ) مادر اسمعيل (عليه السلام )
8-نشانه
9-خداوندى كه از اول بدون اول (هميشه ) بوده است
10-جواهر فروش
11-جمع آيه : نشانه ها
12-بردبارى
13-طريقه - مذهب - روش
14-زيبايى
15-بهشت
16-برهان - دليل
17-پنجمين امام معصوم (عليه السلام ) حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام )
18-جمع حقيقت ( اصل چيزى - حق - راستى و درستى )
19-پايه مذهب جعفرى (شيعه اماميه )
20-چشمه - سرچشمه - محل جوشيدن آب - اصل
21-دليل - برهان
22-با طراوت و شاداب و خرم
23-مهربانى - بخشش و احسان
24-نرگس خاتون مادر حضرت حجة بن الحسن (عليه السلام )
25-هستى
26-شادروان دكتر قاسم رسا
27-خداوند حكيم
28-حكومت - سنجش اعمال - منظور روز قيامت است .
29-عبداللّه پسر عبدالمطلب و عبدالمطلب پسر هاشم و او پسر عبد مناف است .
30-جاهايى كه بر آن مى ايستند و اذان مى گويند مانند مناره هاى مسجد.
32-فروغ ابديت ، ص 152.
33-سوره حجر آيه 94.
34-سوره شعرا، آيه 214.
35-ترساندن .
36-كسى را به طمع چيزى انداختن .
37-« دلائل النبوه » بيهقى ، ترجمه دكتر مهدوى دامغانى ، ج 1 ص 287 (باب اعتراض ‍ مشركان قريش به اعجاز قرآن و اينكه قرآن شبيه لغات آنها نيست ).
38-در اين ماهها جنگ و ستيز را حرام مى دانستند.
39-درخت كنار است بر فلك هفتم ، كه منتهاى اعمال مردم و نهايت رسيدن علم خلق و منتهاى رسيدن جبرئيل عليه السلام است و هيچكس از آن نگذشته مگر پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) (لغتنامه دهخدا - ذيل حرف (س ) ص 375).
40-نخستين آيات سوره اسراء.
41-« و ما ارسلناك الا كافة الناس بشيرا و نذيرا » (سوره سبا آيه 28). يعنى : (اى محمّد ما تو را براى همه مردم بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم ).
42-كنيه حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم ) بهمين جهت : ابوالقاسم بود. در اول كنيه كلمه (اب ) و يا (ام ) مى آيد.
43-مائده آيه 67.
44-دانشمندان خارجى كه درباره اسلام و شرق مطالعه مى كنند او را مى شكند و دوستى فقط به خاطر خدا و مداومت بر عمل صالح ، ريشه او را قطع مى كند.
 

ارسالي از طرف کاربر محترم : anghlab57



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
حکمت | حس تقدیر و تشکر / استاد رفیعی
music_note
حکمت | حس تقدیر و تشکر / استاد رفیعی
سخن آوا | با چه نگرشی به دنیا نگاه می کنید؟ / استاد عالی
music_note
سخن آوا | با چه نگرشی به دنیا نگاه می کنید؟ / استاد عالی
نحوه برخورد و رفتار امام رضا علیه السلام با مردم چگونه بوده است؟
نحوه برخورد و رفتار امام رضا علیه السلام با مردم چگونه بوده است؟
گیرکردن یک مرد در بین نرده‌های ترمینال غرب تهران!
play_arrow
گیرکردن یک مرد در بین نرده‌های ترمینال غرب تهران!
دشمنی روزانه؛ تجارت شبانه!
play_arrow
دشمنی روزانه؛ تجارت شبانه!
توضیحات دکتر سعید جلیلی در خصوص برجام
play_arrow
توضیحات دکتر سعید جلیلی در خصوص برجام
۴ نفر از فروشندگان سوالات آزمون وکالت دستگیر شدند
play_arrow
۴ نفر از فروشندگان سوالات آزمون وکالت دستگیر شدند
انهدام تانک مرکاوای اسرائیل توسط موشک دوربین‌دار حزب‌الله
play_arrow
انهدام تانک مرکاوای اسرائیل توسط موشک دوربین‌دار حزب‌الله
روایت یکی از اولین مدیران بهشت زهرا(س) از قیمت قبر در سال ۵۷
play_arrow
روایت یکی از اولین مدیران بهشت زهرا(س) از قیمت قبر در سال ۵۷
دلم تنگه ساعتم با ساعت حرم امام رضا هماهنگه/حسین طاهری
music_note
دلم تنگه ساعتم با ساعت حرم امام رضا هماهنگه/حسین طاهری
رضایتمندی مردم از سلامتشان
play_arrow
رضایتمندی مردم از سلامتشان
آیا ایرانی‌ها این موشک پیشرفته را مهندسی معکوس می‌کنند؟
play_arrow
آیا ایرانی‌ها این موشک پیشرفته را مهندسی معکوس می‌کنند؟
واکنش رهبر انقلاب به استفاده از یک لغت انگلیسی!
play_arrow
واکنش رهبر انقلاب به استفاده از یک لغت انگلیسی!
«پنجره‌‌»ای به نمایشگاه کتاب؛ واکنش رهبر انقلاب وقتی که کتاب فونتامارا را دیدند
play_arrow
«پنجره‌‌»ای به نمایشگاه کتاب؛ واکنش رهبر انقلاب وقتی که کتاب فونتامارا را دیدند
به عالم گر تهی دستی به درگاه رضا رو کن
play_arrow
به عالم گر تهی دستی به درگاه رضا رو کن