سير و سلوك در تعاليم كارلوس كاستاندا (2)
دستورات عملي در عرفان کارلوس کاستاندا
الف ـ رسيدن به معرفت شهودي و ادراک واقعي.
ب ـ خاموشي ذهن و توقف گفتگوي دروني.
ج ـ کسب قدرت و اقتدار.
مجموعه ي متون و دستورات عملي در عرفان کارلوس کاستاندا عبارتند از:
1ـ روشي براي دويدن در تاريکي: سالک براي توقف گفتگوي دروني، مسافت طولاني و پر پيچ و خمي را انتخاب مي کند و با سرعت زياد و بدون ايجاد آسيب ديدگي مي دود.
2ـ خودداري از آميزش جنسي.
3ـ تغيير نوع تصور از خود: سالک همواره تصور مي کند آن قدر صاحب قدرت است که مي تواند هر لحظه در خود شگفتي ايجاد کند.
4ـ ترک عادت.
5ـ انتخاب مکان قدرت: جايگاهي روي زمين وجود دارد که فرد با قرار گرفتن در آن نقطه، صاحب قدرت و نشاط مي شود. هر سالک مي بايستي به کمک استاد خود، جايگاه قدرت خود را بر روي زمين بيابد.
6ـ هنر و رؤيابيني.
7ـ گياهان روانگردان: هدف از مصرف گياهان روان گردان، ايجاد آمادگي و تحصيل معرفت است.
8ـ نفي گذشته ي شخصي: نفي اطلاعاتي که ديگران از زندگي سالک دارند.
9ـ خيره شدن: خيره شدن به يک شيء.
10ـ درست راه رفتن: راه رفتن سالک بدون توجه به اشياي پيرامون خود.
11ـ عمل بدون چشم داشت.
12ـ حماقت اختياري: سالک در ظاهر سعي مي کند خود را هم رنگ همنوعان خود نشان دهد و تظاهر به اهميت دادن به کارها و توجه به ثمربخشي افعال خود دارد، اما در واقع، چنان مشغول کارهاي خود مي شود که گويي همه چيز بي معنا وارزش است.
13ـ بي عملي: فرآيندي که در آن سالک ادراک خود را تغيير مي دهد تا آن را با گزارشي که از دنيا توسط ديگران يافته سازگاري دهد.
14ـ حرکات تنسگريتي: سالک عضلات بدنش را در حالتي آسوده قرار مي دهد، سپس به بدن خود، به عنوان واحدي سالم فکر مي کند.
15ـ به کارگيري دومين دقت: (1) به واسطه ي اين قدرت، سالک از توهمات اين دنيا تأثير نمي گيرد و در حيطه ي واقعيت باقي مي ماند.
16ـ روش شکار کردن و شکارچي بودن: سالک، همانند يک شکارچي، همواره آماده ي هر گونه مبارزه و کسب آگاهي است.
17ـ دست نيافتني بودن (بي نياز بودن).
18ـ هر عملي آخرين نبرد روي زمين است: سالک با فرض اين مسأله، اعمالش را با قدرت انجام مي دهد و رابطه ي نزديکي با مرگ برقرار مي کند.
19ـ متعادل کردن روح: سالک، نه خود را تحت سلطه ي عقل و منطق قرار مي دهد و نه برده ي احساسات مي شود، بلکه در خود تعادل ايجاد مي کند.
20ـ از دست دادن اهميت شخصي.
21ـ پذيرش مسئوليت: سالک مسئوليت تمامي اعمال خود را مي پذيرد.
22ـ مرگ به مثابه ي مشاور زندگي: (2) سالک، مرگ را تنها مشاور خود مي داند. از آن پس، از چيزهاي کوچک عصباني نمي شود، وقت خود را هدر نمي دهد، منظم شده، توجه اش را به مسايل اساسي معطوف مي کند.
توضيح برخي واژه ها و اصطلاحات
1ـ هنر رؤيا ديدن:
دون خوان، «رؤيا ديدن» را به شيوه هاي مختلف برايم تشريح کرده بود. اکنون به نظرم مي رسيد که مهم ترين اين شيوه ها، بهتر از همه، «رويا ديدن» را تعريف مي کند. او مي گفت که رؤيا ديدن في نفسه «بي عملي» عمل خوابيدن است. بدين ترتيب، «رويا ديدن» موجب مي شود که رؤيا بين ها از آن بخش زندگي خود که در خواب مي گذرد بهره گيرند. گويي ديگر رؤيابين نمي خوابد. ولي اين بي خوابي، رؤيابين را بيمار نمي کند. رؤيابين ها کمبود خواب ندارند. ولي ظاهراً رؤيابين در اثر استفاده از قالب اضافي يا کالبد رؤياي خود با رؤيا ديدن، زمان بيداري اش را افزايش مي دهد.(3)
کارلوس کاستاندا، طبقه بندي احتمالي مراحل مختلف رؤيا را چنين بيان مي کند:
«بيداري پر آسايش» حالتي مقدماتي است، حالتي که در آن حواس به خواب رفته، در عين حال، شخص بيدار است. من در اين حالت، هميشه سيلي از نور قرمز مشاهده مي کنم؛ درست مثل وقتي که شخص با چشم باز نيمه باز به نور خورشيد مي نگرد.
دومين مرحله ي رؤيا ديدن را من بيداري پويا ناميدم. در اين حالت، نور قرمز درست مثل مه از هم پراکنده مي شود و شخص صحنه اي را مي بيند؛ نوعي چشم انداز ساکن را. شخص، تصويري سه بعدي را مي بيند، بخش يخ زده ي چيزي را: منظره، خيابان خانه، شخص، چهره و يا هر چيزي ديگر.
سومين حالت را «مشاهده ي صرف» ناميدم. در اين حالت، «رويابين» ديگر قسمتي از رؤياي يخ بسته را نگاه نمي کند، ولي به عنوان شاهد عيني ناظر اتفاقي است که در مقابل چشمانش رخ مي دهد. گويي برتري بينايي و شنوايي باعث مي شود که اين مرحله از رؤيا ديدن عمدتاً کار چشم و گوش باشد.
حالت چهارم، براي من، حالتي بود که در آن خود را وادار به عمل مي کردم. در اين حالت، شخص مجبور به اقدام است. بايد به جلو برود و از فرصت خود حداکثر استفاده را بکند. اين حالت را من «ابتکار پويا» ناميدم.(4)
2ـ گياهان روان گردان:
کاستاندا مي گويد: آن زمان که دون خوان را ملاقات کردم، دانشجوي درس خوانده ي رشته ي مردم شناسي بودم و مي خواستم شغل خود را در اين زمينه با بيشترين حد نشر ممکن شروع کنم. تمايل داشتم که از نردبان آکادميک بالا بروم و طبق محاسبات من، اولين گام، جمع آوري داده ها راجع به استفاده ي گياهان طبي توسط سرخ پوستان جنوب غربي ايالات متحده بود.(5)
چنان که بيان شد، گياهان روان گردان نزد دون خوان بسيار مهم و ارزشمند است، زيرا مسير وصول معرفت به حساب مي آيد. دون خوان، براي تعليم معرفت خود و اثبات بيشتر و بهتر آن، از سه گياه «روان گردان» بسيار شناخته شده استفاده مي کرد: 1) پيوت (peyote)؛ 2)تاتوره (Datura inoxia)؛ 3) جنس خاصي از قارچ وابسته به نوع psylocebe
با بلعيدن هر يک از اين گياهان توهم زا، دون خوان در من، به عنوان شاگرد خود، حالات خاصي از ادراک غير عادي يا آگاهي ديگرگوني ايجاد مي کرد که من اين حالت را «حالت واقعيت غير عادي» نام نهاده ام. واژه ي «واقعيت» را از آن رو به کار گرفته ام که در نظام باورهاي دون خوان، اين يک فرض بنيادين بود که حالات آگاهي حاصل از بلع هر يک از اين سه گياه، «توهمات نبوده»، بلکه وجوهي عيني از واقعيت هاي روزمره اند، اگر چه غير عادي باشند. دون خوان، به اين حالت واقعيت غير عادي همچون واقعيت مي نگريست، نه چنان که گويي واقعيت است.
دون خوان، چنين مي انگاشت و توضيح مي داد که گياهان، گردونه هايي هستند که انسان را به نيروها يا قدرت هاي غير شخصي ويژه اي رهبري و هدايت مي کنند و حالاتي که در انسان به وجود مي آورند، ديدارهايي است که هر جادوگر بايد آن قدرت ها را داشته باشد تا توان چيرگي بر آنها را به دست آورد.(6)
دون خوان، پيوت را «مسکالينو» مي ناميد. و آن را آموزگاري خيرخواه و نگهبان انسان بر مي شمرد. مسکالينو «راه درست زندگي» را مي آموزد. پيوت معمولاً در مجالس جادوگران خورده مي شد که «ميتوت» نام داشت و شرکت کنندگان در آن، به خصوص به قصد گرفتن درسي در جهت راه درست زندگي کردن، جمع مي آمدند.
اما تاتوره و قارچ را دون خوان قدرت هايي از گونه اي ديگر مي دانست. او آنها را «دليل» (Ally) مي ناميد و مي گفت که قابل رام شدن و دست آموز شدن هستند و هر جادوگر، در واقع، قدرت خود را از دست آموز کردن «دليل» به دست مي آورد. از اين دو «دليل»، دون خوان، قارچ را برتر مي شمرد و مدعي بود که قدرت نهفته در قارچ دليل شخصي اوست، و اين دليل را «دود» يا «دودک» مي خواند.
روش کار دون خوان براي بهره وري از قارچ اين بود که قارچ ها را در يک کدوي قلياني کوچک مي گذاشت تا خشک شوند و به صورت گردي نرم درآيند. سرکدو را براي مدت يک سال مهر مي کرد و پس از برآمدن يک سال تمام، گرد نرم را با پنج گياه خشک شده ي ديگر مي آميخت و معجوني آماده ي کشيدن در چپق فراهم مي کرد. (7)
3ـ از دست دادن اهميت شخصي:
دون خوان، پيرامون نحوه ي از دست دادن اهميت شخصي مي گويد:
شير، موش آبي و همنوع خود را در يک رديف قرار دادن، برترين عمل ذهن يک سالک مبارز است. انجام دادن چنين عملي، اقتدار مي خواهد... از اين پس، بايد با گياهان صحبت کني تا هر گونه احساس مهم بودن را از دست بدهي. آن قدر با آن ها حرف بزن تا بتواني در حضور ديگران نيز اين کار را انجام دهي. به گياهان بگو که ديگر خود را مهم نمي شماري... شخص چگونه مي تواند خود را چنين مهم به شمار آورد، در حالي که مي دانيم مرگ ما را احاطه کرده است. (8)
4ـ خيره شدن:
کاستاندا مي گويد:
اولين کار ناوال دون خوان اين بود که برگ خشکي را به زمين مي انداخت و به من مي گفت ساعت ها به آن خيره شوم. اين کار را هر روز ادامه مي داد. اما من فکر مي کردم همان برگ است، ولي بعد متوجه شدم برگ ها متفاوت اند. ناوال گفت اگر متوجه تفاوت شديد نشديد، نگاه نکرده ايد، بلکه خيره شده ايد. (9)
دون خوان مي گفت: اگر ساعت ها مثل من به توده اي از برگ خيره شوي، افکارت خاموش مي شوند. فقدان فکر و دقت، تونال را کاهش مي دهد و آنها به چيز ديگري بدل مي شوند. البته در خلال تمرين، بايد بدن در وضع و حالت خوشايندي قرار گيرد؛ حالتي بسان حالت هاي مراقبه ي کلاسيک در نظام هاي عرفاني شرقي. (10)
5ـ درست راه رفتن:
کاستاندا مي گويد:
در اوايل آشناييمان، دون خوان، روش ديگري را برايم شرح داده بود. بدين ترتيب که بايد بدون آن که نگاهم را روي چيز به خصوصي متمرکز کنم، در مسيري طولاني راه بروم و مستقيماً به چيزي نگاه نکنم. چشم ها را کمي چپ کنم تا از آنچه به خودي خود در زاويه ديد قرار مي گيرد، تصوير گسترده تري داشته باشم. گر چه آن موقع نفهميدم، اما او اصرار داشت اگر بدون تمرکز به نقطه اي در نزديکي افق نظر بيندازم، مشاهده ي تمام چيزهايي که در ميدان ديد قرار دارد، در يک آن، امکان پذير مي گردد. سال ها اين کار را بدون آن که تغييري در آن ببينم تمرين کردم . منتظر تغيير و تحولي نيز نبودم، ولي روزي در کمال تعجب دريافتم که حدود ده دقيقه است راه مي روم، بي آن که کلمه اي به خود گفته باشم. در آن حالت، آگاه شدم که
متوقف کردن مناظره ي دروني، مستلزم چيزي بيش از تنها با خود حرف نزدن است. در آن موقعيت، افکارم را از دست داده بودم و عملاً حس مي کردم که در خلأ غوطه ورم. (11)
6ـ عمل بدون چشم داشت منفعت:
کودکان، در هنگام بازي، فعاليت هايي انجام مي دهند. آنان در قبال عملکرد خود چشمداشتي ندارند، بلکه صرفاً به خاطر بازي، بازي مي کنند. از اين رو، در عرفان کاستاندا، مظهر عمل بدون چشمداشت، بازي کودکان است.
7ـ به کارگيري دومين دقت:
کوچک ترين بخش آن را «اولين دقت» مي ناميد. او مي گفت که اين همان آگاهي است که هر فرد عادي آن را پرورش مي دهد تا خود را با زندگي روزمره اش وفق دهد. جسم فيزيکي ما به اين بخش تعلق دارد.
بخش بزرگ تر را «دومين دقت» مي نامد و آن را به عنوان نوعي ادراک و آگاهي وصف مي کند، که ما براي درک پيله ي درخشان خود و عمل کردن به عنوان يک موجود فروزان به آن نياز داريم. به گفته ي او، دقت دوم، در تمام مدت زندگيمان پنهان مي ماند، مگر آن که در اثر تربيت آگاهانه يا ضربه اي تصادفي پديدار شود. اين بخش، جسم درخشان ما را شامل مي شود.
او سومين بخش، يعني بزرگترين آن را، «دقت سوم» مي ناميد، نوع آگاهي بيکران که جنبه هاي نامشخص آگاهي از جسم مادي و درخشان ما را شامل مي شود. (12)
در جايي ديگر، دون خوان مي گويد هنر رويا ديدن مهارتي است که شخص به کمک آن از روياهاي روزمره ي خود استفاده و به وسيله ي شکل خاصي از دقت، آنها را به آگاهي مهار شده تبديل مي کند. اين دقت را دقت دوم مي ناميم. (13)
سخن پاياني
2ـ چنان که بيان شد، عرفان کاستاندا، تبلوري از عرفان هاي ابتدايي طبيعت گراست. اين بدين معنا نيست که عرفان او عيناً همان عقايد کهن طبيعت گرايانه است. در واقع، برخي از آموزه هاي عرفان کاستاندا، متأثر از آموزش هاي اديان طبيعت گرا و رسوم قبايل سرخ پوستي است، ضمن اين که ديگر باورها، برگرفته از عقايد عرفاني شرقي و جريانات نوظهور متشابه است. مابقي، ذوق و تخيل ژرف ادبي کاستاندا در نوشتن اين کتاب هاست، و البته، تازگي برخي از گزاره هاي عرفاني که به اسم دون خوان در پاره اي از کتاب هاي او يافت مي شود.
3ـ اغلب دستورات عملي عرفان کاستاندا، شکل گيري از مراقبه هاي عرفان هاي شرقي است، که البته با قلم اصيل فرهنگ آمريکاي جنوبي، بالاخص سرخ پوستان، نوشته شده است. دستورات عملي اين عرفان بيشتر در جهت کسب معرفت و ادراک شهودي است، حتي «خاموشي ذهن» و «توقف گفتگوي دروني» اهدافي است در مسير وصول به معرفت شهودي.
اما به راستي، هدف عرفان کارلوس کاستاندا چيست؟ آيا رسيدن به معرفت شهودي تنها هدف عرفان کاستاندا است؟ به نظر چنين مي رسد. اما نکته در اين است که آيا با کسب معرفت شهودي، سعادت انسان تأمين مي شود؟
براي پاسخ به اين سؤال، ابتدا مي بايست معناي سعادت روشن شود. به عبارت ديگر، دستورات عملي عرفان کاستاندا، راه رسيدن به معرفت شهودي است، و کسب ادراک و معرفت شهودي، همان سعادت مطلوب معنا مي شود. اما سؤال در اين است که به راستي با کسب معرفت شهودي، انسان به سعادت مي رسد؟ براي پاسخ به اين سؤال، نخست، بايد معناي سعادت انساني روشن شود.
سعادت هر چيز، رسيدن به خير و کمال وجودي اوست، و سعادت انسان، به عنوان يک موجود متشکل از روح و جسم، رسيدن به خيرات جسماني و روحاني، بهره مندي از آن خيرات و کمالات و متلذذ شدن از آنهاست. فارابي، سعادت را چيزي جز «طلب کمال» نمي داند و سعادت را خير معرفي مي کند. (14)
با اين حال، آيا دستورات عملي عرفان کارلوس کاستاندا، منجر به وصول معرفت شهودي است؟ معرفت و ادراک شهودي تعريف شده در عرفان او، تا چه ميزان ما را به سعادت مي رساند؟ نگارنده، به اين سوالات، مستقيم و قاطعانه پاسخ نمي گويد. با وجود اين، پس از مطالعه ي کتاب هاي کارلوس کاستاندا و تدوين اين مقاله، بشخصه، مسير کمال و سعادت انساني را در عرفان کاستاندا نمي يابد.
پي نوشت ها :
1- واعظي نيا، حسين، مقاله عرفان سرخ پوست، مجله حوزه، شماره ي 120، ص 195.
2- فعالي، محمدتقي، آفتاب و سايه ها، ص 233.
3- کاستاندا، کارلوس، هديه ي عقاب، ص 32.
4- همان، ص 151.
5- کاستاندا، کارلوس، جنبه ي فعال بي نهايت، ترجمه: عليزاده سقطي، فرامرز، ص 49.
6- کاستاندا، کارلوس، حقيقتي ديگر، ص 10.
7- همان، ص 11.
8- لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش هاي دون خوان، ص 80.
9- همان، ص 70.
10- همان، ص 74.
11- همان، ص 66.
12- کاستاندا، کارلوس، هديه ي عقاب، ص 27.
13- همان، ص 13.
14- فارابي، محمد، السياسه المدينه، تحقيق: فوزي متري نجار، ص 72.
/ج