تونال، ناوال و خدا

کاستاندا در کتاب چهارمش که مربوط به سومین و آخرین دوره‌ی کارآموزی‌اش نزد دون‌خوان و دون خناروست، از مباحثی می‌گوید که پیش‌تر از آن‌ها سخنی نگفته بود؛ درحالی که می‌توان آن‌ها را سنگ بنای اصلی طریقت معرفت دون کارلوس
چهارشنبه، 6 بهمن 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
تونال، ناوال و خدا
 تونال، ناوال و خدا

 

نویسنده: محمد تقی فعّالی

 

کاستاندا در کتاب چهارمش که مربوط به سومین و آخرین دوره‌ی کارآموزی‌اش نزد دون‌خوان و دون خناروست، از مباحثی می‌گوید که پیش‌تر از آن‌ها سخنی نگفته بود؛ درحالی که می‌توان آن‌ها را سنگ بنای اصلی طریقت معرفت دون کارلوس دانست که تمام تلاش‌های سالک این طریق برای ادارک آن‌هاست.
وی در این کتاب ما را با «تونال» و «ناوال» آشنا می‌کند و توصیف‌های مفصلی از زبان دون‌خوان در این‌ باره نقل می‌کند. او در طی دو سال آخر شاگردی‌اش به کمک دون‌خوان که استاد اوست و نیز دون خنارو که در این کتاب او را «حامی» خود می‌نامد، به ادراک آن‌ها نایل می‌گردد.
وقتی دون‌خوان برای اولین بار می‌خواهد درباره‌ی تونال و ناوال سخن بگوید، کارلوس گمان می‌کند که او به همان معانی موجود در ادبیات انسان‌شناسی فرهنگ مکزیک مرکزی اشاره می‌کند: تونال نوعی روح محافظ نامیده شده که هر بچه‌ای در بدو تولد کسب می‌کند در تمام زندگی همراه اوست و معمولاً این روح در هیئت حیوانی مجسم است و ناوال نیز حیوانی است که ساحر می‌تواند به شکل آن درآید، یا به ساحری گفته می‌شود که قادر به چنین کاری است. اما دون‌خوان به او می‌گوید که تمام آنچه در این ‌باره فکر می‌کند که می‌داند، کاملاً نادرست است و دانش واقعی آن را تنها در انحصار پیران خِرَد می‌باشد. (1)
به نظر دون‌خوان، هر انسانی دو سو دارد و دو هستی جداگانه و متضاد که در لحظه‌ی تولد شروع به کار می‌کنند: یکی از آن‌ها تونال و دیگری ناوال است. تونال انسان اجتماعی است و به حق یک حامی و سرپرست است که اغلب به صورت مراقب و محافظی در می‌آید.
تونال سازمان‌دهنده‌ی دنیاست. شاید بهترین وصف برای کار برجسته‌اش این باشد که بگوییم وظیفه‌ی تنظیم آشفتگی‌های دنیا بر شانه‌های او قرار دارد. مبالغه نیست اگر انسان مانند ساحران ادعا کند همه‌ی چیزهایی را که می‌داند و انجام می‌دهد، کار تونال است. مثلاً تونال است که می‌کوشد مکالمه‌ها را بفهمد. بدون وجود آن، تنها صداهای خارق‌العاده و اداهای حرف زدن است که در آن صورت، شخص از آنچه می‌شنود، کوچک‌ترین چیزی نمی‌فهمد. تونال سرپرستی است که از چیز باارزشی محافظت و حمایت می‌کند که تمامیت محض ماست و به همین‌رو در اعمالش خصوصیات ذاتی چندی دارد؛ همچون زیرک و محیل و حسود بودن. از آنجا که اعمال او مهم‌ترین قسمت زندگی ماست، جای تعجب نیست که در وجود هر یک از ما از یک سرپرست، محافظی بسازد.
تونال همه آن چیزهایی است که ما هستیم. هر چیزی که برایش کلمه‌ای داریم، تونال است و چون تونال زاییده‌ی اعمال ماست، بدیهی است که هر چیزی در قلمرو آن قرار می‌گیرد.
تونال همه‌ی آن چیزهایی است که ما می‌دانیم و این نه تنها شامل همه‌ی ما آدمیان می‌شود، بلکه تمام چیزهایی را در بر می‌گیرد که دنیای ما را تشکیل می‌دهند. در واقع تونال آن چیزهایی است که چشم بر آن‌ها می‌افتد و درست از لحظه‌ی تولد ما سعی می‌کنیم آن‌ها را بپرورانیم. در همان لحظه‌ای که اولین نفس را می‌کشیم، برای تونال نیز اقتدار تنفس می‌کنیم. به همین رو، تونال هر بشری با تولد او به هم پیوسته است. تونال با تولد شروع و به مرگ ختم می‌شود. (2)
دون‌خوان در قالب یک تمثیل، تونال را جزیره‌ای می‌نامد که تمام آنچه دنیای انسان را با تشکیل می‌دهد، در آن قرار دارد. این جزیره را دریای بی‌کرانه‌ای احاطه کرده که همان ناوال است.
به نظر او برای هر انسانی یک تونال شخصی وجود دارد و در هر زمان یک تونال جمعی برای همه‌ی انسان‌ها هست که تونال زمان‌ها نامیده می‌شود. تونال زمان‌ها ما را مشابه هم می‌سازد. البته باز هم هر چیزی برای خود موردی جداگانه دارد؛ درست مانند تونال شخصی هر کدام از ما. اما موضوع مهمی که نباید فراموش کرد، این است که آنچه ما درباره‌ی خود و دنیا می‌دانیم، در این جزیره تونال هست. (3)
دون‌خوان تونال زمان را مستقل از تونال شخصی فرد می‌داند که در طول موجودیتش تابع دگرگونی‌هایی است. به عبارت دیگر، می‌توان تونال زمان‌ها را به عنوان «بودش جمعی» دریابیم. هر چیزی که در عصری خاص برحسب توافق‌های حاکم بر اجتماع صحیح دانسته می‌شود و یا به آن ایمان دارند، تونال زمان است. بدیهی است حیطه‌های گسترده‌ای وجود دارد که در آن تونال شخصی ما با تونال زمان ما همسانی دارد. از سویی دیگر می‌توان تونال شخصی را عنصری از تونال جمعی نامید. (4)
دون‌خوان در پاسخ به این پرسش کاستاندا که آیا تونال خالق دنیاست، می‌گوید:
تونال دنیا را می‌سازد؛ این فقط اصطلاحی است. تونال نمی‌تواند چیزی را خلق کند، با تغییر دهد، اما دنیا را می‌سازد و برای اینکه وظیفه‌اش قضاوت و ارزیابی کردن و شاهد بودن است. به عبارت دیگر، تونال قواعد و قوانینی را ایجاد می‌کند که از طریق آن‌ها دنیا درک می‌شود. به هر حال به زبان دیگر دنیا را می‌آفریند. (5)
حال ممکن است پرسیده شود آیا خالق دنیا خدا نیست؟ برای اینکه بدانیم خدا در تفکر دون‌خوان چه مفهومی دارد، ابتدا باید دانست ناوال چیست؟
به نظر دون‌خوان، ناوال تنها قسمتی از ماست که به هیچ‌رو با آن سروکار نداریم. ناوال بخشی از ماست که هیچ بیانی، هیچ کلمه‌ای، هیچ نامی، هیچ احساسی و هیچ شناختی برایش وجود ندارد. (6)
وقتی کارلوس از او می‌پرسد آیا ناوال ذهن است، میگوید: «خیر، ذهن مانند شیئی در روی میز است. ذهن قسمتی از ناوال است.» او در پاسخ به سؤال‌های دیگری نظیر اینکه آیا روح، تفکرات انسانی، مرحمت الهی یا عالم بالاست، باز هم جواب منفی می‌دهد و همه آن‌ها را بسان وسایلی روی میز می‌چیند و در محدوده‌ی تونال می‌داند. حال پرسش و پاسخ آن‌ها را درباره‌ی اینکه آیا ناوال خداست، از نظر می‌گذرانیم:
- آیا ناوال برترین هستی، خدای قادر متعال است؟
- نه، خدا هم وجود دارد.
- ولى تو گفتی که خدا وجود ندارد؟
- نه، من چنین چیزی نگفتم. من فقط گفتم که ناوال، خدا نیست. چون خدا بخشی از تونال شخصی و تونال زمان‌هاست. همان‌طور که گفتم، تونال همه‌ی آن چیزهایی است که ما فکر می‌کنیم دنیا از آن چیزها تشکیل شده است، از جمله خداوند. خدا بخشی از تونال عصر ماست و بیش از این مفهومی ندارد.
- دون‌خوان! بنابر فهم من، خدا همه چیز است. اصلاً ما درباره‌ی یک موضوع بحث می‌کنیم؟
- نه، خداوند همه‌ی آن چیزهایی است که تو می‌توانی به آن‌ها فکر کنی و در نتیجه می‌توان گفت که او هم یکی از عناصر این جزیره است. خدا به خواست انسان نمی‌تواند مشاهده شود. انسان فقط می‌تواند درباره‌ی آن حرف بزند، درحالی که ناوال برعکس در خدمت یک سالک و مبارز است. می‌توان آن را مشاهده کرد ولی نمی‌توان درباره‌اش حرف زد. (7)
هرچه دون‌خوان توضیح می‌دهد، معنای ناوال هم‌چنان در پرده ابهام است. برای روشن شدن باز هم به توضیح او توجه می‌کنیم:
ناوال جزیره را احاطه کرده است. ناوال آنجایی است که اقتدار می‌پلکد. از لحظه‌ای که متولد می‌شویم، حس می‌کنیم از دو قسمت تشکیل شده‌ایم. درست در لحظه‌ی تولد و کمی بعد از آن، ما تماماً ناوال هستیم. سپس حس می‌کنیم که برای عمل کردن، به مانندی در مقابل آنچه داریم، محتاجیم. کمبود ما تونال است و به محض شروع، به ما احساس ناتمام بودن را می‌دهد.
سپس تونال شروع به رشد می‌کند و برای عملکرد ما به نهایت اهمیت می‌رسد؛ آنقدر مهم که درخشش ناوال را تیره می‌کند و آن را درهم می‌شکند. از این لحظه ما به تونال بدل می‌شویم و هر کاری که از این پس انجام می‌دهیم، در واقع تقویت این احساس کهن ناتمام بودن است؛ احساسی که از لحظه‌ی تولد همراه ماست و مرتباً می‌گوید برای تکمیل خود به بخش دیگری نیاز دارد. درست از همین لحظه که تماماً تونال می‌شویم، جفت ساختن را شروع می‌کنیم. دو سوی خود را حس می‌کنیم ولی همیشه آن‌ها را فقط جزو اجزای تونال به شمار می‌آوریم و می‌گوییم که این دو قسمت ما، بدن و روح هستند، یا ذهن و ماده، یا نیک و بد و یا خدا و شیطان. اما هیچ‌گاه نمی‌فهمیم که ما موضوع‌های جزیره‌مان را به صورت زوج‌هایی در می‌آوریم؛ درست مانند هنگامی که ما چای و قهوه، نان و پنیر، فلفل و نمک را به صورت زوج نام می‌بریم. ما موجودات مضحکی هستیم؛ کورمال کورمال در تاریکی می‌رویم و در کمال حماقت فکر می‌کنیم همه چیز را می‌فهمیم. (8)
کاستاندا چند فصل از کتاب چهارمش را به این مبحث اختصاص داده است. وی در یکی از این گفت‌وگوها به دون‌خوان می‌گوید که به نظرش ناوال در اندیشه‌ی اروپایی نیز مفهومی دارد؛ مانند مفهوم «من متعالی» یا «ناظر غیبی» که همیشه در تمام افکار، ادراک و احساسات انسان حاضر است. به کمک «من متعالی» شخص می‌تواند خود را به عنوان نفس درک کرده، یا خود را تزکیه کند. اما دون‌خوان نمی‌پذیرد و همه‌ی این اصطلاحات و توضیحات را فقط اجزایی در جزیره‌ی تونال می‌نامد. وی ناوال را تنها قسمت خلاق درون انسان می‌داند و معتقد است که می‌تواند چیزهای عجیب و خارق‌العاده ایجاد کند. او حتی یک بار به این طریق جانور عجیبی را در دستش ایجاد کرد و به کاستاندا نشان داد..
دون‌خوان تأکید می‌کند کار سالک نخست برقرار ساختن هماهنگی میان کردار و تصمیمات و سپس هماهنگی میان تونال و ناوال است و این کار با پاک و منظم‌سازی جزیره‌ی تونال توسط سالک و آن هم به کمک استاد صورت می‌گیرد. به این ترتیب سالک آمادگی رویارویی با ناوال را می‌یابد و به کمک حامی‌اش، ناوال یا ناشناخته را تجربه می‌کند. کارلوس در این اثر ما را با چگونگی ادراک ناوال توسط دون‌خنارو آشنا می‌کند و اعمال شگفت‌انگیز و منطق‌گریزی را که او انجام می‌داده، توصیف می‌نماید. خود نیز زیر نظارت مستقیم استاد و حامی‌اش به کارهای خارق‌العاده‌ای دست می‌زند که حیرت‌انگیزترین آن‌ها پرسش او و پابلیتو پس از دون‌خوان و دون‌خنارو از قله‌ی کوه به ورطه و ورود به ناوال بوده است. ناگفته نماند که ناوال در این نظام معرفتی به معنای راهبر، معلم و راهنما و لقبی برای دون‌خوان و دون خنارو بوده است.

تحلیل و بررسی

نکاتی شایان ذکر است، حال که تا حدی این دو مفهوم بنیادی در اندیشه‌ی شمنان تولتک برای ما آشکار شد، جای این پرسش است که چرا دون‌خوان بیش از حد بر تعریف‌ناپذیری ناوال اصرار می‌ورزد؟ این درحالی است که بعدها در می‌یابیم سالک باید تمام تلاش خود را بکند تا وارد ناوال شود و با تمام وجود آن را درک کند و آنگاه تجربه‌ی ادراک ناوال، خود توصیف‌پذیر است. چنان که می‌بینیم، کاستاندا به توصیف تجربه‌های خود از ناوال می‌پردازد.
این یکی از تناقض‌های موجود در اندیشه‌های این استاد و شاگرد است. تناقض دیگر اینکه دون‌خوان گاه می‌گوید «تونال دنیا را می‌سازد» و گاهی هم اظهار می‌دارد که «تونال نمی‌تواند چیزی را خلق کند». بالاخره تونال آفریننده، سازنده و خالق هست یا نه؟ همچنین در پاره‌ای موارد تونال محافظ بچه است که با هیئت حیوانی وجود دارد و زمانی بُعد اجتماعی انسان و سازمان دهنده دنیا، چنان که بیان دیگر او درباره‌ی ناوال هم شامل تناقض آشکار است.
پرسش مهم دیگر اینکه چرا دون‌خوان از واژه‌ی خدا استفاده می‌کند و آن را نیز در حیطه‌ی مسائل ذهنی در تونال قرار می‌دهد؟ هرچند بعدها وقتی با مفهوم نمادین «عقاب» در اندیشه‌ی او آشنا می‌شویم، در می‌یابیم که عقاب با معنای خداوند قرابت تنگاتنگی دارد. اما دون‌خوان سعی دارد به کاستاندا بفهماند خدا ساخته‌ی ذهن بشر است. (9)
خدایی که دون‌خوان و کاستاندا توصیف می‌کنند با خدای ادیان و مذاهب فاصله‌ی بسیار دارد. به این منظور توصیفاتی را از هر دو باید شاهد باشیم. خدایی که قرآن بیان می‌کند موجودی مستقل است که جهان را آفریده، او بر کل عالم هستی احاطه داشته و عالِم به ریز و درشت جهان بوده، پیدا و پنهان عالم را می‌داند، او بر همه چیز قادر است هدایت‌گرِ جهان و انسان می‌باشد و رحمتش همه‌ی هستی را در بر می‌گیرد، او دوستدار بشر بوده، با اسماء و صفاتش کیهان و انسان را تدبیر می‌کند و در یک کلام چنانکه خودش فرمود:
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یشْرِكُونَ * هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى یسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ. (10)
اوست خدای یکتایی که غیر از او خدایی نیست، دانای نهان و آشکار عالم است و بخشنده و مهربان در حقی بندگان، اوست خدای یکتایی که غیر او خدایی نیست، سلطان مقتدر عالم، پاک از هر نقص و آلایش و منزه از هر عیب و ناشایست، ایمنی‌بخش، نگهبان جهان و جهانیان، غالب و قاهر بر همه‌ی خلق، با جبروت و عظمت و بزرگوار و برتر و منزه از هرچه برای او شریک پندارند؛ اوست خدای آفریننده‌ی عالم و پدیدآورنده‌ی جهان، نگارنده‌ی صورت خلقی، او را نام‌های نیکو بسیار است، آنچه در آسمان‌ها و زمین است همه به تسبیح اور مشغولند و اوست یکتا خدای مقتدر حکیم.
حال خدایی که کاستاندا برای شاگردانش تصویر کرده را ببینیم، وی اظهار می‌دارد که خدا هم وجود دارد همان‌گونه که وسایل روی میز هستند، ناوال خدا نیست چون خدا، بخشی از تونال شخصی و تونال زمان ما می‌باشد، تونال همه‌ی آن چیزی است که ما فکر می‌کنیم، آنجا از آن چیزها تشکیل شده و یکی از آن‌ها خداست. خداوند بخشی از تونال عصر ماست و بیش از این مفهومی ندارد. انسان فقط می‌تواند درباره‌ی خدا حرف بزند در حالی که ناوال را می‌توان مشاهده کرد و ناوال اقتدار است. مقام عقاب هم ناوال را آفرید تا موجودات زنده را به آن روزنه هدایت کند هر آن چیزی که می‌پندارید وجود دارد از افاضات عقاب بوده و عقاب قانون پیچیده بیکران زندگی می‌باشد.
آنچه بیان شد اوصافی از خدا بود، یکی از درون قرآن و اسلام و دیگری حاصل تعالیم و آموزش‌های دون‌خوان، پرسش مهمی که به ذهن می‌رسد اینکه: آیا این دو تصویر از خدا به هم می‌مانند؟ خدا در تصویر اول مبدأ و آفریننده‌ی هستی بوده، اما در تصویر دوم ساخته‌ی ذهن بشر است. خدای ادیان دارای اسماء و صفات بیکرانی می‌باشد که جهان هستی جلوه آن‌هاست، اما خدای مکتب دون کاستاندا بخشی از تونال شخصی انسان‌هاست؛ خدای قرآن بر کل کیهان، سلطنت، اقتدار و برتری دارد، اما خدای طریقت ساحری مفهومی در حد تونال زمان دارد و نه بیش از آن.
بگذارید به مسأله‌ی خدا از زاویه‌ای دیگر بنگریم؛ امروزه در غرب شاهد تحولی عمیق از مفاهیم دینی هستیم. این دگرگونی تمام اندیشه‌های دینی و عرفانی غرب را درنوردیده و برای تمام انسان‌ها رخ داده، حتی آنان که خواهان تحول نیستند. یکی از مهم‌ترین مقوله‌های دینی که این دگرگونی را به خود دیده و پذیرفته، مفهوم خداست. الهیات کلاسیک خدا را موجودی ماوراءالطبیعی می‌دانست که به جهان، زمین و انسان تسلط مستمر دارد؛ اما مردم با تغییر تاریخی، اندیشه‌ی خدا را متحول ساختند. کم‌کم مداخله‌ی خدا کاهش یافت و آموزه‌هایی که درباره‌ی او بود تا به آنجا تنزل یافت که «خدا اینک چیزی نیست جز، تجسمِ نوعی خوش‌بینی گسترده کیهانی؛ اعتمادی بنیادی دایر بر این‌که عالم وجود، به رغم ظاهر در کنه‌ی باطن، یار و یاور ما می‌باشد. خدا امیدی مقدس است». (11)
از آنجا که آمال و آرزوهای انسان، ارزش‌های اوست، این امر بر خدا هم صادق شد. «خدا چکیده ارزش‌های ما بوده و وحدت آرمانی ارزش‌ها، تکلیف ما را در قبال ارزش‌ها معین ساخته و قدرت خلاق آن‌ها را به ما می‌نمایاند» (12) و این مسأله سرانجام ما را با بحرانی فاجعه‌آمیز در فرهنگ غربی مواجه می‌سازد؛ همان که نتیجه‌اش را «مرگ خدا» نامیدند.
آیا نشنیده‌اید حکایت آن دیوانه‌ای را که بامداد روز روشن فانوس برافروخت و به بازار دوید و پیاپی فریاد کشید: من خدا را می‌جویم! من خدا را می‌جویم! در آن هنگام بسیاری از کسانی که به خدا ایمان نداشتند، در آن پیرامون ایستاده بودند و بنابراین دیوانه خنده‌های فراوان برانگیخت. یکی پرسید: مگر گم شده است؟ دیگری پرسید: مگر همچون کودکی راه خود را گم کرده است؟ یا پنهان شده است؟ مگر از ما می‌ترسد؟ مگر به سفر رفته؟ یا مهاجرت کرده است؟ و همین‌طور سخره می‌زدند و میخندیدند.
دیوانه به میانشان پرید و با نگاه میخکوبشان کرد. فریاد زد: «خدا کجا رفته؟ به شما خواهم گفت. ما من و شما او را کشتیم ما همه‌ی قاتلان او هستیم.» این جا دیوانه ساکت ماند و بار دیگر به شنوندگان نگریست. آنان نیز دم در کشیدند و شگفت‌زده به او نگریستند. سرانجام دیوانه فانوس را به زمین کویید. فانوس شکست و خاموش شد. دیوانه گفت: من زود آمده‌ام. زمان من هنوز نرسیده است. این رویداد عظیم و دهشتناک هنوز در راه است، هنوز سرگردان است، هنوز به گوش آدمیان نرسیده است. رعد و برق نیازمند زمان است، نور ستارگان نیازمند زمان است، رویدادها هرچند روی داده باشند. باز برای اینکه دیده و شنیده شوند، نیازمند زمان‌اند، این واقعه هنوز از ایشان دورتر از دورترین ستارگان است و با این همه آن‌ها خودشان این کار را کرده‌اند!. (13)

پی‌نوشت‌ها

1- افسانه‌های قدرت، ص 128-129.
2- همان، ص 129-132.
3- همان، ص 133.
4- کاستاندا و آموزش‌های دون‌خوان، ص 100.
5- افسانه‌های قدرت، ص 132-133.
6- همان، ص 134.
7- همان، ص 134-135.
8- همان، ص 135.
9- کارلوس کاستاندا، آتش درون، ص 153، نیز در باره پندار دیدن تجلی خالق بنگرید به: همان، ص 246-250.
10- حشر/ 22-24.
11- دان کیوپیت، دریای ایمان، ص 23.
12- همان، ص 332.
13- همان، ص 256-258.

منبع مقاله :
فعّالي، محمد تقي، (1388) نگرشي بر آرا و انديشه‌هاي کارلوس کاستاندا، تهران: سازمان ملي جوانان، معاونت مطالعات و تحقيقات، چاپ اول

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط