صدايي در جهانم نيست؛ فقط تصوير ميبينم
نويسنده:فربد فدايي
کودکان نا شنوا و طرز برخورد مناسب دیگران با آنها
در انسان، تنها سالم بودن گوش و اعصاب محيطي آن و امکان احساس اصوات، اهميت ندارد. اين ويژگيها را جانوران هم دارند.
بين فردي که پيش از کسب مهارتهاي زباني، ناشنوا بوده يا شده، با فردي که پس از کسب کامل اين مهارتها شنوايي خود را از دست داده است، تفاوت بسياري وجود دارد. از سوي ديگر، بين فردي که به طور نسبي ناشنواست و فردي که به طور کامل ناشنواست، باز هم تفاوت وجود دارد. معمولا افراد ناشنوا قادرند روشهاي ارتباط کلامي را بياموزند. تعداد تقريبي کل افرادي که از لحاظ تفاوتهاي چشمگير فردي به برنامههاي آموزشي ويژه نياز دارند، حدود 12 درصد است. در اين ميان، گروه ناشنوايان نسبي و عميق حدود 5/1 درصد را تشکيل ميدهند. ناشنوايان به دليل نارسايي حسي ناپيداي خود در معرض مشکلهاي فراوان رواني هستند. برخي از اين مشکلات، ناشي از طبيعت اين فقدان و تعدادي ديگر، وابسته به عوارض آن است. ناشنوايي در برداشت کودک از جهان و ديد وي از خويشتن و جهان پيرامون خويش تاثير ميگذارد. بسياري اوقات، ناشنوايي با اختلال گويايي همراه است. از آنجا که شيوه تفکر کلامي، شيوه مسلط انديشيدن را پس از دوران شيرخوارگي تشکيل ميدهد، طبعا در کودکاني که پيش از برقراري کامل ساختار و فرآيند زباني دچار ناشنوايي شدهاند، در نحوه انديشه با همسالان تفاوتهايي وجود خواهد داشت. پرسش عمده ديگري كه مطرح ميشود، اين است که آيا ناشنوايي را به عنوان يک تفاوت تلقي کنيم يا عيب و نقص بپنداريم؟ توانايي گفتوگو، ارتباط بسيار نزديکي با تواناييهاي هوشي، فکري و ارتباطي دارد. از اينرو براي کودکاني که در آغاز زندگي، شنوايي خويش را از دست دادهاند يا اصولا از شنوايي برخوردار نبودهاند، مشکل اساسي صرفا فقدان حس شنوايي نيست؛ بلکه مساله اساسيتر عبارت است از عدم امکان ايجاد ارتباطي مناسب. نکته مهم ديگري که شايد بتوان آن را به صورت فرضيه مطرح کرد، اين است که اگر به علت نقص حسي، ناحيه ادراکي مربوط به آن حس در قشر مغز مورد استفاده قرار نگيرد؛ آن ناحيه دچار آتروفي ميشود؛ يعني تحليل ميرود و کارکرد خود را به صورت برگشتناپذيري از دست ميدهد. در مورد زبان آموزي هم يافتهها و تجربهها حاکي است که پس از گذر از يک دوره بحراني ، ديگر زبانآموزي امکان ندارد. آيا ناشنوايي اوليه در انسان سبب آتروفي در ناحيه ادراکي شنوايي ميشود؟ با توجه به آنکه مراکز عالي ارتباطي که ادراک همه حواس و خاطرات در آن منسجم ميشود، حدود قطعه گيجگاهي مغز و در ارتباط و مجاورت نزديک تشريحي و کارکردي با مراکز تکلمي است، آيا در صورت صحت آنچه آورده شد، نارسايي شديدي در فرآيند انديشه و امور انتزاعي در ناشنوايي اوليه عميق پديدار نخواهد شد؟ از سوي ديگر، چون به مغز بايد به عنوان ساختاري به هم پيوسته نگريست، احتمال دارد که اين نقص در ديگر جنبههاي کارکردي مغز هم تاثيرهايي پديد بياورد. اين تاثيرها ممکن است منفي باشد يا مثبت (براي نمونه، فقدان کارکرد آن ناحيه شايد توسط کارکرد نواحي ديگر مغز جبران شود).
تمام فرضيههاي فوق، ذهن ما را بايد به اين نکته رهنمون كند که ضروري است ناشنوايي را هرچه زودتر تشخيص دهيم و هرچه سريعتر فعاليت زبانآموزي به ناشنوايان را آغاز کنيم تا از عوارض برگشتناپذيرش جلوگيري شود. مشکلي که براي کودکان ناشنواي نسبي در مدرسه وجود دارد، اين است که اصولا ناشنوايي آنها ناشناخته ميماند و رفتارهاي حاکي از نارسايي به بيتوجهي، بازيگوشي، تنبلي و عقبماندگي ذهني تعبير ميشود.
اهميت رفتار اعضاي خانواده
دليل مقاومت والدين در برابر زبان اشاره، اين است که وقتي معلوليت فرزند کشف ميشود، آزرده و اندوهگين ميشوند و آرزو ميکنند کاش چنين نبود. انکار معلوليت فرزند و آرزوي اينکه فرزندشان چون کودکان ديگر باشد، موجب ميشود در برابر زبان اشاره به عنوان نماد محسوس معلوليت و منادي موجوديتي متفاوت مقاومت کنند. آنچه در اين ميان فراموش ميشود اين است که منظور از زبان (که معمولا به واسطه شنوايي انتقال مييابد)، دسترسي به اطلاعات و تجربهها است. بدون شنوايي يا جانشين موثر آن يعني زبان اشاره، ساعتهاي بيشمار خطابه و آموزش به وسيله لبخواني تنها باعث ميشود زبان به مفهومي که ذکر شد ديرتر از موعد و اغلب به صورتي ناکامل در دسترس کودک قرار گيرد. در دستکم 90 درصد والدين شنواي کودک ناشنوا، احساس سردرگمي، عدم قطعيت و اغلب گناه ملاحظه ميشود. دوگانگي عاطفي والدين نسبت به کودک ناشنوا، راهنماييهاي متناقضي که از ديگران دريافت ميدارند و حمايت بيش از حد مادر نسبت به کودک ممکن است حالت جبراني يک احساس دوگانه عاطفي نسبت به کودک باشد که از واکنشسازي مادر سرچشمه ميگيرد. به هر حال، اين واکنشها موجب گريز کودک از واقعيت ميشود. احساس خشم پدر و مادر نسبت به فرزند ناشنوايشان نتيجه طبيعي عجز و ناتواني آنها در برابر معلوليت اوست. معمولا پدر نارسايي حسي کودک را نميپذيرد و انتظارهاي نامعقولي از او دارد. برعکس، مادر حمايت بيش از حد نسبت به کودک نشان ميدهد. تقابل اين 2 ديدگاه و رفتار، مشکلهايي را پديد ميآورد.
اگر والدين عملكرد مناسبي نداشته باشند...
اول، اثر مستقيم نارسايي شنوايي در کودک، دوم، واکنش پدر و مادر و ديگران نسبت به کودک ناشنوا و سوم، مشکلهاي ناشي از معاينهها و آزمايشها و درمانهاي ناشنوايي.
معمولا درباره شخصيت ويژه ناشنوايان توصيفهاي منفي آورده ميشود و آنها را به عنوان افرادي که از رشد عاطفي لازم برخوردار نيستند و افرادي عجول، خودمحور، انعطافناپذير و بياحساس به ديگران وصف ميکنند. دليل اينگونه برداشتها اين است که احتمالا کودکان ناشنوا نياموختهاند که ملاحظات و واکنشهاي مرسوم اجتماعي را در ارتباط خويش با ديگران، به گونهاي که همسالان شنواي آنها آموختهاند و عمل ميکنند به کار ببرند. در نتيجه به پيروي از احساسات آني خود رفتار ميکنند و اين امر در دوران بزرگسالي آنها هم تداوم مييابد. کودکان ناشنوايي که والدين ناشنوا دارند به ميزاني چشمگير بيش از ناشنواياني که والدين شنوا دارند در کارها تامل و ژرفبيني نشان ميدهند که اين امر احتمالا به علت آشنايي والدين ناشنوا با روش ارتباطي مناسب است.
اگر فرزند ناشنواي شما در سن بلوغ است...
اگر واکنش کودک ناشنوا به ناشنوايي خويش به شکل احساس حقارت افراطي يا برعکس، به صورت سلطهجويي باشد، احتمال دوستيابي براي او کم خواهد بود. ورزش و بازيهاي گروهي راه مناسبي براي پرورش مهارتهاي اجتماعي اين کودکان محسوب ميشود. مهمترين پرسشي که کودک ناشنوا مطرح ميکند اين است: «چرا من ناشنوا هستم؟» آيا کودک واقعا همين موضوع را ميخواهد بداند يا به وسيله اين پرسش مايل بوده است موضوع ديگري را مطرح کند؟ به هر حال، اين پرسش که در مراحل بعدي رشد هم تکرار خواهد شد، نماينده نگراني کودک درباره عدم پذيرش در اجتماع همسالان خود يا احساس ناامني در مورد دوست داشته شدن توسط اعضاي شنواي خانواده است.
هدفها و روشهاي رواندرماني ناشنوايان
هدفها و روشهاي درمان روانپزشکي ناشنوايان بر اصول زير استوار است:
2) دگرگونسازي محيط ناسالم؛
3) درمان نشانهها يا در صورت امکان درمان علت اصلي به وسيله دارو يا روشهاي رواندرماني و رفتار درماني؛
4) توصيههايي جهت حفظ و تعالي بهداشت رواني خانواده.
پي نوشت ها :
*روانپزشك
منبع: www.salamat.com/خ