نراقى و درك زمان

او، در روزگارى در اين ديار پرتو افكند، به هر كوى و كومه‏اى، هر دشت و دمنى نورافشاند كه شبهاى ديجور و ديرپاى ستم و نامردميها، روحها و جانها را فسرده و از تكاپو، به سكون كشانده بودند.
چهارشنبه، 11 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نراقى و درك زمان

نراقى و درك زمان
نراقى و درك زمان


 

نويسنده:مجتبى احمدى




 
طلوع آفتاب وجود او، بهنگام بود و در گاه نياز.
او، در روزگارى در اين ديار پرتو افكند، به هر كوى و كومه‏اى، هر دشت و دمنى نورافشاند كه شبهاى ديجور و ديرپاى ستم و نامردميها، روحها و جانها را فسرده و از تكاپو، به سكون كشانده بودند.
روزگار، روزگار هرج ‏و مرج بود. حكومت و دولت با اقتدار و شوكتى بر پا نبود كه كارها را سامان دهد و مدار و محور قرار بگيرد.
داعيه‏داران، با دسته و گروهى از جيره‏خواران ، اوباشان ، هرزگان ، هرزه‏درايان ، هرزه‏انديشان ژاژخاى ، قد بر مى‏افراشتند، پس از يغماگريها، خونريزيها و در هم‏كوباندن اراده مردمان، در بخشى و سرزمينى علم حكمروايى خويش را بر مى‏افراختند و دمادم با نيزه‏داران‏شان رعب مى‏انگيختند و با گروه بدسگال ژاژخاى، زشتى و تباهى مى‏پراكندند.
در هر بخشى و ناحيه‏اى از اين ديار، كركسهايى به نام خان و شاه‏زاده، به دور از خوى و منش انسانى، مردمانى را در زير يوغ خود داشتند كه نه جسمها، جانها را مى‏ميراندند و خاكسترشان را بر باد مى‏دادند.
پاييز جانها بود. جانها و روحها، بسان برگهاى خزان‏زده، از بلنداى جسمها فرو مى‏ريختند و جسمهاى بى‏برگ‏وبار روح، اسير سرپنجه بادهاى بى‏رحم بنيان برافكن بودند.
از سرپنجه بادهاى پاييزى خون مى‏چكيد، بى‏رحمانه و خشماگين، از همه سوى مى‏توفيدند و گردبادى هول‏انگيز بر مى‏انگيختند و آن هم، بى‏محابا و بى‏باكانه، جامهاى بلورين را مى‏شكست و جسمهاى بهت‏زده و بى‏انگيزه را در بيابانهاى خشك و خموش رها مى‏ساخت.
چه دهشت‏انگيز است، گورستان جانها. از هر سوى آن مرگ مى‏توفد و از آسمان آن، مرگ مى‏بارد . مرگ در مرگستان جانها، با تمام وجود و اژدهاگون، دهان مى‏گشايد و هر موجود ذى‏روحى را به كام خود مى‏كشد.
چه ترسناك و هول‏افزاست، سرزمينى كه جسمهاى مردمان آن، فربه، از اين سوى به آن سوى مى‏روند، مى‏خورند و مى‏آشامند، همسر و همخوابه مى‏گزينند، زادوولد مى‏كنند، شادمانه مى‏زيند، در ميهمانيها و جشنها، شادمانه و سرخوشانه مى‏گويند و مى‏خندند، در درگيريها، نزاعها، كشمكشها، شركت مى‏جويند، عليه اين و آن قد بر مى‏افرازند، اما روح و جان فردافرد آنان، خمود و خموش، خسته و بال و پرشكسته، نااميد و افسرده، بى‏هيچ تكاپو و خيزشى، راه گورستان پيش گرفته است.
چه دلگزاست دشت خموشى كه روزگارى رويشگاه جانهاى آبديده، روحهاى شاداب و رخشان بوده؛ اما داس ستم، نه جسمها كه روحها را درويده و بيابان خشك و سوزانى، بى‏هيچ رويش و زايشى، به جاى نهاده است.
چه دلگير است سرزمين خوابگردان. مردمانى كه چشم دارند، اما زيباييها و جلوه‏هاى آفرينش را نمى‏بينند، گوش دارند، اما سخن حق، فرياد ستمديدگان، آه‏و ناله زجركشيدگان و صفير شلاق ستم را بر بدن برهنگان زمين، نمى‏شنوند كه روح آنان از حق پويى و حقيقت‏بينى، بازمانده و در حجاب هزار توى گرفتار آمده است.
با اين روحهاى فرو مرده و جانهاى فسرده، نمى‏شود مشعلى افروخت، حركتى آفريد و خيزشى را سامان داد و بيرق دين و آيينى را برافراشت و از زندگى عزت‏مندانه و كرامت انسانى سخن گفت.
روح، بايد آسمانى شود و در آن رستاخيز پديد آيد و نشور، تا هم خود و هم كالبد خود را از پريشانى، مرگ سياه و ذليلانه در باتلاق و لجن‏زار زندگى برهاند.
روح، تا اوج نگيرد و به آسمانها بر نشود، درهاى آسمانها را به روى خود نگشايد و از انوار حق پرتو نگيرد، در چشمه‏هاى حيات‏بخش آسمانى، تن نشويد و زنگارهاى خود را نزدايد، نمى‏تواند در ميدان كارزار، با ديو و دد، درافتد.
حيات روح، در گرو نبرد جانانه با ناپاكيها و پلشتيهاست. زشتيها و ناپاكيها، همه‏گاه، با او در ستيز و نبردند و به سوى او لجن مى‏پراكنند، تا او را از عرصه بتارانند. رمز ماندگارى او در اين ميدان مرگ و زندگى، پاكى و زلالى است. وقتى پاك بماند و زلال و جارى، هر زشتى را مى شويد و هر ناپاكى را از دامن زندگى مى‏سترد.
روح، بايد با توان و هيمنه و شكوه، بر اهريمنهاى زشت روى، كه سياهى مى‏گسترانند، چيره شود و زمين و ساحت زندگى خود را از آنها پاك سازد.
نياز هميشگى و دمادم روح است كه از آفتاب پرتو بگيرد، تا شب بر او نتازد. با خورشيد همراه و همگام باشد و در روشنايى آن راه بپويد، تا سياهى و تاريكى بر او چيره نگردد .
روح، تا با براق روشنايى بر ظلمت نتازد و با شمشير آبديده و رخشان، تاريكى را از خود نتاراند، نمى‏تواند به دنياى روشن خورشيد وارد شود و از نسيم دلگشا و روح‏افزاى بهشت جانها بهره برد كه ظلمت او را در كام مخوف و بويناك خود فرو مى‏برد.
روح آسمانى و ملكوتى است، با براق تن، گام در عرصه دنيا گذارده، تا توشه برگيرد و خود را كمال بخشد و بال و پر پرواز گيرد و به آشيان خود برگردد. حال اگر مركب تن با سوار پرتكاپو و شورانگيز خود همراهى نكند و به چرا سرگرم شود و به خواست سوار خود گردن ننهد و سر از آخور بيرون نياورد و بين آخور و مزبله در رفت و آمد باشد و هر سبزه‏زارى را ببيند، بلهوسانه به آن سوى بتازد و همنوا با مرغ باغ ملكوت، كه چند روزى نغمه‏سراى باغ اوست، نغمه نسرايد، از نوا و پرواز مى‏افتد و طعمه كركسها مى‏شود.
كسانى كه در برابر ديوان و ددان زانوزده و به دريوزگى، اين در و آن در را دق‏الباب كرده و زبونانه، بر آستان اين و آن، سرساييده‏اند، تا راحت‏تر زندگى را بگذرانند و جسم خود را از گرما و سرما، رنج و درد، آوارگى و بى‏خانمانى، برهنگى و گرسنگى برهانند و چند روز دنياى دنى را شادمانه و سرخوشانه، سپرى كنند، روح و جان‏شان را، پيش از آن كه با تن به چاه ژرف و عمق ناپيداى زبونى و پستى، سرنگون گردند، به زنجير بسته و آن را از بالندگى، افق‏گشايى، سپيده‏آفرينى ، ميدان‏دارى و دامن‏گسترى، بازداشته و نگذاشته‏اند به بام بلند معنى بالا رود، تا به هر چه پستى و رذلى است، پشت پا زند.
روحهاى ناپروريده، صيقل ناديده و گردافشانى نشده و بيمار، در كالبدها و جسمهاى فربه، گرفتار به چرب و شيرين دنيا، فرو رفته در مردابهاى بويناك عالم‏خاكى، فاجعه‏آميزند.
اينها از اشراقات ربانى و نفحات رحمانى بى‏بهره‏اند. چون بى‏بهره‏اند، با شتاب به سوى وادى ظلمت در سيرند و آن به آن، از دنياى روشن و راه‏هاى پرمشعل و نشان، دور مى‏شوند و به دره‏هاى ترسناك و هول‏انگيز نزديك مى‏شوند.
خداوند جان آفرين، براى روشنايى جانها، مشعلهايى افروخته است، در همه‏جا و در همه آفاق .
جان، به هر سو بنگرد، مشعلى افروخته خواهد ديد و نشانى افراشته.
جان، اين مقدس‏ترين، والاترين و با شكوه‏ترين آفريده خداوند، هميشه و همه‏گاه، در هاله‏اى از نور در حركت است.
هيچ‏جانى، بى‏هاله نيست، مگر خود هاله را بر درد و گام در ظلمت گذارد.
خداوند، آن به آن، جان فردا فرد انسانها را در خنكاى نسيم و نفحه رحمانى خود، حيات نوين مى‏بخشد، مگر جانى كه براثر آلودگى، از اين فيض ربانى بى‏بهره ماند و گرفتار بادهاى صرصر گردد.
خداوند كه جان را آفريد، در هر دشت و هامون، در هر تپه ما هور، در هر كوه و كوهسار، در هر دشت خشك و خموش، براى آن چشمه‏اى گوارا آفريد، تا سبوى تشنه خويش را از آنها لبالب سازد و راه جانان پيش گيرد، مگر جانى كه چشمه چشمش خشكيده باشد و به چشمه‏هاى زندگى‏بخش راه نيابد و تشنگى جانش را بگيرد.
ملااحمد نراقى، از اين مشعلها بود كه خداوند جانش را افروخت و در برهه‏اى تاريك و هراس‏انگيز، فرا راه مردمان اين‏ديار افراخت.
ملا احمد نراقى، از اوان حركت در جاده زندگى، روح و جانش، در دژ و حصارى استوار، از هر گزندى به دور ماند و پاك و بى‏آلايش، در گلستانى خوش و خرم باليد و دامن‏گسترد.
پدر باروبان اين بارو بود و باغبان سخت‏كوش و چيره دست اين باغ و گل‏آراى خوش ذوق و سليقه اين گلستان.
او، براى تربيت و پرورش روحها، باغى دلگشا، با گوناگون گلها و ميوه‏ها آراست و با دقت و حوصله و پشتكار، علف هرزهاى آن را وجين كرد و خارهاى آزاردهنده را از بيخ و بن بركند .
او، در اين بوستان دلفروز، رواقهايى بنا كرد و هر رواقى را با گلها و درختهاى ميوه‏اى كه در چشم‏انداز آن بود، نامى نهاد و بر آستان بلند آنها، نام جامع‏السعادات را بر روى زبرجدى زيبا نقش كرد.
به اين نيز بسنده نكرد. با بيانى دلنشين و آهنگى خوش، اما بيدارگر و پرهيز دهنده، علف‏هرزها و خارها را به او نماياند و خطر يك‏يك آنها را گوشزد كرد.
به او يادآور شد: هيچ‏گلى بى‏خار نمى‏شود. براى رسيدن به گلهاى سكرآور نيك‏بختى و ميوه‏هاى آرام‏بخش آلام، بايد خارها را ريشه كن ساخت و علف هرزها، و پيچكهاى سمج را وجين كرد .
با كار آزمودگى تمام، او را به گوناگون هنگامه‏ها و معركه‏ها، وارد مى‏ساخت، تا روح و روانش آبديده شود و با توفانهاى سهمگين رويارويش مى‏ساخت، تا روح و روانش به ايستادگى و پايمردى، خو بگيرد و براى دست‏و پنجه نرم كردن با دشواريهاى توان‏فرسا آمادگى بيابد .
در حقيقت جامع‏السعادات ، بوته ذوب بود. پسر را در آن مى‏گداخت، سپس بسان آهن تفته به روى سندان مى‏گذاشت و با پتك مى‏كوبيد، تا يارايى و برايى يابد و براى روزگار سخت هول‏انگيز كه در پيش داشت و در طالع او مى‏ديد، مهيا گردد.
اين رسالت بزرگ كه تربيت و پرورش روح بزرگ بود، پايان پذيرفت و پدر بيرق حق را در بحرانى‏ترين و غبارانگيزترين روزگار، به دست پسر سپرد و چشم از جهان فرو بست.
ملااحمد، وقتى ايران را تار و پود گسسته ديد و دريافت كه اين گسستگى از بى‏مدارى است، به انديشه چاره افتاد. از نبوغ، دانش و تجربه خود بهره برد و طرحى دقيق، بر اساس معارف بلند اسلامى شيعى پى‏ريخت و آن ولايت مطلقه فقيه بود.
اين انديشه والا و بلند كه از چشمه‏سار ولايت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار (علیهم السلام) سرچشمه مى‏گرفت، محور و مدار و انگيزاننده خيزشها و حركتها شيعى بود و اصلى شناخته شده و مورد پذيرش، اما نراقى به آن سامانى نوين بخشيد و در بوته انديشه خود، تمام زواياى آن را دقيق و باريك‏انديشانه به نقد و بررسى گذاشت و هرم حكومت ولايى را به زيباترين روى، نگارگرى كرد و با گوناگون دليلها، به برهانى كردن اين كه بايد در رأس اين هرم، فقيه زمان‏شناس، تقواپيشه، شجاع، تدبيرگر و سياستمدار آگاه و تيزنگر باشد، پرداخت.
او، باور راسخ داشت كه هركسى به جز فقيه جامع و همه‏سونگر در رأس مخروط حكومت باشد، حكومت، ناشايست و غاصبانه خواهد بود.
در اين انديشه، انسان كامل هسته مركزى حركت است و جلودار مردم. او، هم به بست و گشاد كارها مى‏پردازد، امور جارى را سامان مى‏دهد، در گسترش امنيت به تلاش بر مى‏خيزد، زمينه را براى بهينه‏سازى اقتصاد فراهم مى‏آورد ، دانش و دانايى و بينش را مى‏گستراند، با جهل و خرافه به مبارزه بر مى‏خيزد، مرزها را استوار مى‏سازد، روابط بين‏المللى را برابر معيارهاى شرع و خرد سازمان مى‏دهد، اقامه عدل و قسط مى‏كند، نسيم مهر و مهروزى را بر هر كوى و برزن مى‏وزاند، ريشه ستم و بيداد را مى‏سوزاند و هم روحها و جانها را مى‏پروراند، اوج مى‏دهد و از خمودى و خستگى مى‏رهاند.
انسان كامل در اين انديشه، كه در برج‏وباروى جامعه قرار مى‏گيرد، افزون بر نگاه‏هاى تيز و هوشيارانه‏اى كه به بيرون جامعه‏اش دارد كه دشمن يورش نياورد و روزنه‏اى نيابد و به درون دژ راه‏يابد، درون را نيز، همه‏گاه رصد مى‏كند كه روحهاى والا، شاداب، پرتكاپو، سالم، آسمانى و ملكوتى، دچار آفت و بيمارى نشوند.
اين انديشه و آن روح سالم و تربيت شده، نراقى را بر مى‏انگيزاند كه شبان و روزان، گاه و بى‏گاه، براى رسيدن به چنين جامعه آرمانى و مدينةالنبى به تلاش و تكاپو بپردازد و شجاعاته و بى‏باكانه، گام در راه‏هاى بى‏رهرو بگذارد و تمام دشواريهاى را به جان بخرد كه كارنامه درخشان او، كه صفحه‏اى از آن را پيش روى داريد، نشان‏گر اين معناست.
نراقى، با درسى كه از مكتب جان پرور پدر گرفته بود و دانش و تجربه خود او نيز، چنين راهش مى‏نمودند كه شالوده ريزى مدينه ولايى، بدون روحهاى آسمانى و جانهاى شعله‏ور كه بسان تندر بر شب و شب‏آفرينان، بخروشند و روشنايى بيافرينند، ممكن نيست.
از اين روى، به تلاش سخت توان‏فرسا دست‏زد و بوته ذوبى را كه پدر براى آبديده شدن او ساخته بود، برابر روح و روان و توان مردم زمان خود، بازسازى كرد، تا روحهاى زنگارزده و از كارآيى افتاده را بگدارد و صيقل دهد و براى پنجه‏افكندن با روزگار ستم‏آلود و جانكاه و برافراشتن بيرق نظام ولايى، مهيا سازد.
او، برنامه و طرح خود را براى تربيت روحها و بردن آنها به سرچشمه‏هاى روشن، نردبان سعادت نام‏گذاشت.
او، براى رسيدن به قله‏هاى بلند عزت و بنيان‏گذارى جامعه ولايى، با زبانى شيرين و آهنگى نرم و گوش‏نواز، نغمه‏هاى‏آسمانى خود را مى‏سرود و مردمان روح خسته و بيمار را به پيمودن پله‏هاى سعادت و فرارفتن به بام مقدس و والاى رستگارى فرا مى‏خواند.
اين نردبان بلند و مقدس و افراشته به بام رستگارى، انسان را راهنمايى مى‏كند كه چگونه روح خويش را پله پله بالا برد و در هر پله‏اى چه سان زشتيها را فرو ريزد، بار خويش را سبك كند و توان نو برگيرد، تا بتواند به پله بالاتر گام بگذارد، تا كم كم، به آخرين پله برسد و نسيم رستگارى ، روح او را سرمست كند و در سكر ابدى و سرمدى فرو برد.
اين حركت بزرگ و آسمانى او، در جنگ دوم ايران و روس خود را نماياند و شگفت جلوه‏گرى كرد و جانها و روحهايى را برانگيزاند كه از لاك تن به در آيند و حماسه‏اى با شكوه بيافرينند .
او، گرچه مجال نيافت انديشه بنيادين خود را پياده كند و به يارى روحهاى شعله‏ور و ساخته شده در كارگاه معراج‏السعاده، دستگاه ستم را برچيند و ستم‏پيشگان و حاكمان ناكارامد و بى‏تدبير را از ساحت اين ديار بروبد و خود سرخوشانه به تماشاى شكوه‏آفرينى روح‏پرورى و انديشه ناب و والايش بنشيند؛ اما شكر خداى را كه پس از سالها، امام خمينى توفيق يافت، با همين دو بال، در آسمان اين ديار به پرواز درآيد و رستاخيزى برزگ بيافريند.
امام، معمار توانا و چيره‏دست و با ذوق روحها بود. روحها و جانهاى با شكوهى ساخت و در جاى جاى اين ديار افراشت و آن‏گاه انديشه ولايى خود را بر آنها وزاند ، آن چنان كه ديديد و ديديم ، زير و زبر كرد و بنياد نوينى پى‏ريخت.
رحمت و درود خداوند بر آنان بادا.
منبع: www.naraqi.com



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
چگونه ترجمه را به یک حرفه درآمدزا تبدیل کنیم؟
چگونه ترجمه را به یک حرفه درآمدزا تبدیل کنیم؟
حکمت | هم نشینی با دانشمندان / استاد توکلی
play_arrow
حکمت | هم نشینی با دانشمندان / استاد توکلی
تصاویری از عملیات پدافندی مقابل بمب سنگرشکن در نطنز
play_arrow
تصاویری از عملیات پدافندی مقابل بمب سنگرشکن در نطنز
مهدی طارمی دربی میلان را به آتش کشید
play_arrow
مهدی طارمی دربی میلان را به آتش کشید
ماجرای استعفای نخست وزیر کانادا
play_arrow
ماجرای استعفای نخست وزیر کانادا
تصاویر باورنکردنی از پرواز یک مرغ در یک مسافت طولانی
play_arrow
تصاویر باورنکردنی از پرواز یک مرغ در یک مسافت طولانی
کاهش انرژی با عایق نانویی
play_arrow
کاهش انرژی با عایق نانویی
ویدیویی با بازدید میلیونی؛ سرسره بازی یک کلاغ روی برف!
play_arrow
ویدیویی با بازدید میلیونی؛ سرسره بازی یک کلاغ روی برف!
خاطره‌ای عجیب از رزمنده جانباز دفاع مقدس
play_arrow
خاطره‌ای عجیب از رزمنده جانباز دفاع مقدس
رفتار شهید کاظمی زمانی که متوجه سرماخوردگی یک سرباز شد!
play_arrow
رفتار شهید کاظمی زمانی که متوجه سرماخوردگی یک سرباز شد!
حیرت مقام اسرائیلی از میزان حجم جاسوسی اسرائلی‌ها برای ایران!
play_arrow
حیرت مقام اسرائیلی از میزان حجم جاسوسی اسرائلی‌ها برای ایران!
مراحل جذاب ساخت تابه استیل
play_arrow
مراحل جذاب ساخت تابه استیل
خاطره جالب دیپلمات ایرانی از جمله سفیر زن اسلواکی خطاب به او بعد از عدم دست دادن
play_arrow
خاطره جالب دیپلمات ایرانی از جمله سفیر زن اسلواکی خطاب به او بعد از عدم دست دادن
توضیحات دادستان رشت درباره حادثه گروگانگیری یک خانواده پنج نفره به مدت دو سال در گرگان
play_arrow
توضیحات دادستان رشت درباره حادثه گروگانگیری یک خانواده پنج نفره به مدت دو سال در گرگان
رمزگشایی از حرکت نمادین انگشت در دعای (یا مَنْ اَرْجُوهُ)
رمزگشایی از حرکت نمادین انگشت در دعای (یا مَنْ اَرْجُوهُ)