خاستگاه تشيع در بحرين (1)

امروزه بحرين يكى از مراكز مهم تشيع در دنيا به شمار مى آيد و بعد از ايران و عراق مى توان آن را به لحاظ سابقه تاريخى سومين مركز تشيع معرفى كرد. ارتباط و علاقه ساكنان اين جزيره با مذهب تشيع به حدى محكم و وثيق است كه در نزد اهالى شبه جزيره و ساحل نشينان خليج فارس، كلمه «بحرانى» مترادف با كلمه شيعى به كار مى
دوشنبه، 16 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاستگاه تشيع در بحرين (1)

خاستگاه تشيع در بحرين (1)
خاستگاه تشيع در بحرين (1)


 

نويسنده: رضا اسلامى




 

مقدمه
 

امروزه بحرين يكى از مراكز مهم تشيع در دنيا به شمار مى آيد و بعد از ايران و عراق مى توان آن را به لحاظ سابقه تاريخى سومين مركز تشيع معرفى كرد. ارتباط و علاقه ساكنان اين جزيره با مذهب تشيع به حدى محكم و وثيق است كه در نزد اهالى شبه جزيره و ساحل نشينان خليج فارس، كلمه «بحرانى» مترادف با كلمه شيعى به كار مى رود و اقليت اهل سنت در اين جزيره به نام «اهل البحرين» خوانده مى شوند، نه بحرانى.
بر طبق آمار سال 1995، از جمعيت 575 هزار و 925 نفرى بحرين، 70% شيعه و 30% از اهل سنت هستند، ولى خاندان حاكم (آل خليفه) از اهل سنت است.
بر اساس همين آمار، از جمعيت 1 ميليون و 575 هزار و 983 نفرى كويت، 30% شيعه و بقيه پيرو مذاهب اهل سنت و غالباً مالكى هستند و حاكميت در دست آل صباح از اهل سنت است.
جمعيت قطر نيز در سال 1993 حدود نيم ميليون نفر بوده كه حدود نيمى از آن شيعه هستند و اهل سنت آن عمدتاً وهابى مذهب و خاندان حاكم (آل ثانى) از اهل سنت است.
شيعيان اين كشورها، به علاوه شيعيان بسيارى كه در امارات و قطيف به سر مى برند، به لحاظ تاريخى ريشه مشترك دارند، هرچند شيعيان بحرين كنونى در تشيع خود بسيار متعصب و متصلب هستند.
حوزه علميه بحرين در دوره صفويه فعال بوده است و تعداد علماى شيعه كه از بحرين براى ادامه تحصيل، راهىِ بعضى مناطق ايران يا عراق و به خصوص نجف مى شدند، از قرن يازدهم هجرى به بعد مرتباً رو به فزونى بوده است. جريان اخبارى گرى كه در همين دوره اوج گرفت، بسيارى از علماى بحرين را تحت تأثير قرار داد كه اين خود محتاج مقاله اى مستقل است. در رأس اخباريون بحرين، شيخ يوسف بحرانى در قرن دوازده است، هرچند او در اين جهت نسبت به سائر اخباريون ميانه رو بود.
رجال شيعه كه در قرون اوليه از بحرين برخاسته اند، اعم از اصحاب رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اصحاب اميرالمؤمنين(علیه السّلام) ، كم نيستند، ولى متأسفانه كمتر شناخته شده اند.
قبيله اى كه در صدر اسلام در بحرين سكونت داشت و معظم سكان آن را تشكيل مى داد، قبيله ربيعه و شاخه آن، عبدالقيس است، كه در متون تاريخى مربوط به حوادث قرن اول و دوم سوابق درخشان و افتخارات بسيارى براى آنان به چشم مى خورد. پس لازم است كه سير تاريخى حوادث در اين منطقه از جهان اسلام مورد مطالعه جدى و دقيق قرار گرفته و درباره اسلام آوردن اهالى بحرين و تاريخ تشيع و رجال اين منطقه از صدر اسلام تا كنون و افكار و انديشه هاى حاكم بر عموم علما و مردم و وقايع تاريخى بسيارى كه در آنجا گذشته تحقيق بيشترى صورت گيرد، تا نقش بحرين و بحرينيان در پيشرفت اسلام و گسترش تشيع در جهان روشن گردد; خصوصاً با توجه به اين نكته كه تشيع در بحرين منشأ اصيل عربى دارد و كسى نمى تواند ادعا كند كه مثلا زاده تفكرات ايرانيان بوده است.
به طور مسلّم، قبايل اصيل عرب كه عمدتاً باديه نشين بوده اند، مبدأ تشيع در اين منطقه هستند و بعدها كه اين قبايل گسترش پيدا كردند و به تدريج شهرنشين شدند، تشيع را به مناطق مجاور انتقال داده و شيعيان امروز منطقه شرقى عربستان وارث آنان به شمار مى آيند.
اين مقاله در صدد اثبات اصالت تشيع در بحرين و قدمت آن با اتّكا به منابع و شواهد تاريخى است و اين مهم بدون تأمل در نحوه ورود اسلام به بحرين و روند تاريخى آن در قرون بعد و آشنايى با رجال بحرين ميسور نيست.

ورود اسلام به بحرين
 

بحرين، امروزه مجمع الجزايرى است در جنوب خليج فارس، ميان شبه جزيره قطر و كشور عربستان سعودى، مشتمل بر 26 جزيره كه مجموع آنها حدود 622 كيلومتر مربع است. مشهورترين اين جزاير عبارتند از محرَّق و ستره و منامه كه پايتخت فعلى بحرين است. حدود آن از شمال به دارين و از غرب به عجير و از جنوب به قطر و از شرق به خليج فارس مى رسد.
جاى شك نيست كه اهالى بحرين پس از آمدن فرستاده رسول خدا و دعوت آنها به اسلام، با ميل و رغبت مسلمان شدند. بلاذرى مى نويسد:
گفته اند ارض بحرين جزء مملكت ايران بوده است و در باديه هاى آن، مردم بسيارى از اعراب عبدالقيس و بكربن وائل و تميم مقيم بوده اند. در عهد رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) منذربن ساوى از طايفه بنى عبدالله بن زيد بن عبدالله بن دارم بن مالك بن حنظله از سوى ايرانيان بر اعراب آن ديار فرمانروايى داشت.
در سال ششم يا هشتم هجرى، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) علاء بن عبدالله بن عماد حضرمى هم پيمان بنى عبدالشمس را به بحرين فرستاد تا اهل آن را به اسلام يا پرداخت جزيه دعوت كند.
والى رسول خدا در بحرين كه اولين حكمران اسلامى زمان رسول خدا به شمار مى آيد، علاء بن حضرمى بوده است. گويند بعدها رسول خدا علاء را معزول و ابان بن سعيد بن عاص بن اميه را بر بحرين ولايت داد.
آنچه مسلّم است اين است كه در بحرين جنگى صورت نگرفت و مردم آن به ميل و اختيار اسلام آوردند، با اينكه در نعمت و رفاه كامل بودند و به گفته ابن سعد، علاء پس از استقرار در بحرين، از آنجا براى رسول خدا مال بسيارى فرستاد كه به 80 هزار درهم بالغ مى شد. پيامبر نيز بخشى از آن را به عباس عموى خود داد.
مؤيد اين نكته كه مردم بحرين به اختيار اسلام آوردند، آن است كه فقهاى ما در كتب فقهى خود آورده اند كه اراضى بحرين حكم اراضى مدينه را دارد; مثلا شيخ طوسى در تهذيب در باب انفال در ذيل حديثى از امام صادق(علیه السّلام) آورده است كه «و منها البحرين لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب».

بحرين در دوران خلفا
 

پس از وفات رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و در دوره زمامدارى ابوبكر، بعضى مناطق اسلامى با فتنه اهل ردّه مواجه شدند. ابان بن سعيد كه از محبان على(علیه السّلام) بود، از آنجا كه مخالف زمامدارى ابوبكر بود و آن را مشروع نمى دانست، بحرين را ترك كرد و على رغم فشار ابوبكر و عمر، به عنوان اعتراض به انحراف جريان خلافت، به كار خويش بازنگشت و مكرر مى گفت: «لا اعمل لأحد بعد رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ».
منذر بن ساوى اندكى پس از وفات رسول خدا از دنيا رفت و به ابوبكر خبر رسيد كه اهل بحرين مرتد شده اند. ابوبكر، علاء حضرمى را به عنوان حاكم بحرين و براى مقابله با اين جريان، بدان جا فرستاد و نامه مفصلى از سوى ابوبكر خطاب به اهل ردّه به طور عموم نوشته شد.
طبرى والى بحرين را از طرف عمر، در سال 13 و 16 هـ. علاء حضرمى معرفى كرده است و به نقل او، پس از عزل علاء، جاى او را قدامة بن مظعون گرفت و سپس عمر قدامه را عزل كرد و علاء را بازگرداند.
بلاذرى مى گويد:
«در دوران خليفه دوم مدتى علاء عهده دار زمامدارى بحرين بود; سپس عمر او را به مدينه طلبيد و به نقل ترمذى از ابو مخنف، به جاى او عثمان بن ابى العاص ثقفى را بر بحرين و عمان گمارد. سپس عمر قدامة بن مظعون جمحى را به گردآورى خراج بحرين و ابوهريره را بر نماز و احداث (اجراى حدود و نهى از منكر) ولايت داد; آنگاه قدامه را به سبب شرابخوارى عزل كرد و حد را بر او جارى ساخت و ابوهريره را بر نماز و احداث گمارد، آنگاه او را نيز عزل كرد و بخشى از مال او را گرفت و عثمان بن عاص را بر بحرين و عمان والى ساخت».
خليفة بن خياط در تاريخ خود گويد:
«واليان عمر بر بحرين به ترتيب: علاء، قدامه، عثمان بن ابى العاص، ابوهريره و عياش بن ابى ثور بودند. در اين دوره، بخشهاى ديگرى از بحرين به دست مسلمانان فتح شد. اموالى كه در اين زمان از بحرين به مركز حكومت فرستاده مى شد، بسيار زياد بود و حاكى از توانگرى مردم بحرين و عمران و آبادانى آن بود».
در زمان خلافت عثمان، والى او بر بحرين برادرش مغيرة بن ابى العاص بود.
در زمان خلافت على(علیه السّلام) ، عمر بن ابى سلمه ربيبِ (پرورش يافته) رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از طرف او والى بحرين و فارس گرديد. پس از مدتى حضرت نامه اى به او نوشت و او را براى نبرد با شاميان به يارى طلبيد و نعمان بن عجلان را به جاى او به امارت بحرين منصوب ساخت.
صدر نامه چنين بود: «اما بعد فانى قد ولّيت النعمان بن عجلان البحرين بلا ذمٍّ لك فاقبل غير ظنين».
خليفة بن خياط گويد:
«عمّال على(علیه السّلام) بر بحرين، به ترتيب عمر بن ابى سلمه و قدامة بن عجلان و نعمان بن عجلان انصارى بودند».
طبرى گويد در سال 40 هـ. هنگام شهادت اميرالمومنين، والى او بر بحرين عبيدالله بن عباس بود; و قاضى نورالله شوشترى نيز همين نظر را ابراز داشته و آورده است:
«رياست آنجا بر وجهى كه در تحفة الاحبّاء مذكور است، به معبدبن عباس مخصوص بود و بعضى اوقات به عمر بن ابى سلمه كه مادر او ام سلمه بود و در علم و فضل و عبادت و عقل و سعادت و طيب طينت و صفاى سيرت و تقاى سريرت از اقران ممتاز بود».

تشيّع در بحرين
 

ظاهراً سابقه تشيع در بحرين به دوران زمامدارى اميرالمؤمنين(علیه السّلام) باز مى گردد. هرچند سهم ابان بن سعيد را كه از طرف رسول خدا حكمران بحرين بود و به دوستى و ولايت اميرالمؤمنين شناخته شده بود، نبايد ناديده گرفت. در واقع بذر تشيع را او در بحرين كاشت و اسلامى كه او به اهالى بحرين عرضه داشت، به بار نشست و ثمره ولايت از آن چيده شد; ولى تشيع به صورت رسمى و شناخته شده، از دوره زمامدارى على(علیه السّلام) در بحرين شكل گرفت و عامل اصلى آن واليان منصوب از ناحيه آن حضرت بودند كه توانستند تشيع را در آنجا حاكم كنند; به علاوه فرماندهانى از لشكر اميرالمؤمنين و ياران فداكارى كه از عبدالقيس و ربيعه بودند، اهالى بحرين را به سوى ولايت آن حضرت سوق دادند.
قاضى نورالله شوشترى در مجالس المؤمنين و شيخ يوسف بحرانى در كشكول خود و بعد از آن دو، سيد محسن امين در مقدمه اعيان الشيعه و محمد حسين مظفر در تاريخ شيعه به تبع آن دو، و محمد جواد مغنيه در شيعه و تشيع به نقل از آنها، جملگى بر اين عقيده اند كه منشأ تشيع در بحرين به زمان خلافت حضرت امير بازمى گردد و ناشى از واليانى است كه آن حضرت در آنجا نصب فرمودند; يعنى عمر بن ابى سلمه و معبد بن عباس يا عبيدالله بن عباس. در اثبات اين مطلب استناد به كتب مذكور كافى نيست، ولى اصل اين ادعا را شواهد تاريخى و منابع اوليه، اجمالا تأييد مى كنند.
افزون بر اين عامل، (يعنى حكمرانان منصوب از جانب رسول خدا و اميرالمؤمنين) عامل ديگر در تشيع بحرين، عبارت است از: اصحاب و فرماندهان لشكر اميرالمؤمنين كه عموماً از عبدالقيس و ربيعه و از اهالى اصيل بحرين بودند، و از جمله آنها مى توان زيد بن صوحان و صعصعة بن صوحان عبدى و حكيم بن جبله عبدى و حارث بن مره عبدى و رشيد هجرى را نام برد. آنچه در پى به عنوان مختصرى از شرح حال هر يك از رجال مذكور مى آيد، شاهدى بر مدعاى ماست كه تشيع در بحرين منشأ كاملا عربى دارد و به دوران زمامدارى على(علیه السّلام) بازمى گردد.

رجال شيعه بحرين
 

ابان بن سعيد بن العاص
 

در استيعاب آمده است:
«رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ابان را بر بحرين ـ اعم از خشكيها و درياى آن ـ حاكم قرار داد و اين بعد از عزل علاءبن حضرمى از ولايت بحرين بود، و ابان در آنجا ولايت داشت تا رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنيا رفت».
ابن عساكر در تاريخ دمشق آورده است:
«رسول خدا ابان را در بعضى سرايا به كار گرفت، سپس او را به ولايت بحرين منصوب ساخت. او براى جهاد عازم شد و سپس به قتل رسيد... ابان راضى نشد براى هيچ كس بعد از رسول خدا كار كند و وقتى به مدينه رسيد، همين را مى گفت. ابوبكر او را سرزنش كرد و او گفت:: «لا اعمل لأحد بعد رسول الله». عمر به او گفت: تو حق ندارى بدون اجازه امام خود كارت را ترك كنى و او مى گفت: «والله ما كنت لِأعمل لأحد بعد رسول الله». عمر به ابوبكر گفت: او را به جبر وادار كن، ولى ابوبكر گفت من اجبار نمى كنم مردى را كه مى گويد «لا اعمل لاحد بعد رسول الله».
اين نقل، بر خشم شديد ابان نسبت به خلافت ابوبكر و عدم رضايت او دلالت دارد وگرنه چه مانعى بود كه بعد از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشغول به كار باشد. مخالفت ابان با روند خلافت بعد از رسول خدا را ـ چنان كه از شرح حال او پيداست ـ مى توان اولين جرقه تشيع در بحرين به شمار آورد; خصوصاً با توجه به آنكه شخصيت و موقعيت او و حركت اعتراض آميز او در آن مقطع خاص، مى توانست موجب يك گرايش عمومى در مردم به سوى فرد ديگرى باشد كه جانشين شايسته رسول خدا به شمار مى آمد و او كسى جز على(علیه السّلام) نبود.

عمر بن ابى سلمه
 

وى ربيب رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و نيز از اصحاب على(علیه السّلام) بود. چون جنگ جمل پيش آمد، ام سلمه نزد اميرالمؤمنين آمد و گفت:
«اگر نبود كه نافرمانى از خداوند عزوجل محسوب مى شود و اينكه مى دانم از من نمى پذيرى، با تو رهسپار مى شدم، ولى اين (عمر بن ابى سلمه) فرزند من است، كه از جانم عزيزتر است و با تو همراه مى گردد، تا هر جا كه بروى. سپس عمر به جمل آمد و بر ميسره سپاه حضرت امير فرمانده شد. اميرالمؤمنين(علیه السّلام) مدتى او را والى بحرين قرار داد و سرانجام وى در كنار امام، در سال 37 هـ. در صفين به شهادت رسيد».

عبيدالله بن عباس
 

در شرح حال عبيدالله و برادرش معبد منبع تاريخى معتبرى نيافتيم كه از ولايت يكى از اين دو بر بحرين گزارش دهد، جز آنچه طبرى در مورد عبيدالله مى گويد. لذا بر اين امر نمى توان تأكيد زيادى داشت.

حكيم بن جبله عبدى
 

عبدى منسوب به عبدالقيس است و عبدالقيس شاخه اى از ربيعه بودند كه تشيع اختيار كردند. شيخ طوسى در رجال خود او را در زمره اصحاب على(علیه السّلام) برشمرده است و شيخ صدوق در مجالس، او را از اصحاب رسول خدا و مردى صالح و مورد اطاعت قومش دانسته است. وى قبل از واقعه جمل و رسيدن اميرالمؤمنين، با طلحه و زبير جنگيد تا به شهادت رسيد. مسعودى در مروج الذهب در بيان واقعه جمل آورده است كه اصحاب جمل وى را به شهادت رساندند و او از عبدالقيس و زهّاد قوم ربيعه بود.
در استيعاب آمده كه:
«حكيم بن جبله بر عثمان به خاطر بعضى عمالش از جمله عبدالله بن عامر خرده مى گرفت، و چون طلحه و زبير به همراه عايشه به سوى بصره روان شدند، عثمان بن حنيف او را به همراه هفتصد تن از عبدالقيس و بكر بن وائل، به مقابله با آنها فرستاد و وى در زابوقه در نزديكى بصره با آنان درگير شد، و به شهادت رسيد. ابن اثير مى نويسد كه: على(علیه السّلام) چون به ذى قار رسيد و خبر خروج عبدالقيس و ربيعه را شنيد، گفت:
يا لهف ما نفسى على ربيعة ***ربيعة السامعة المطيعة
قد سبقتنى فيهم الوقيعة ***دعا حكيم دعوة سميعة
خلّوا بها المنزلة الرفيعة»
شيخ مفيد در كتاب الجمل مى نويسد:
«سار على(علیه السّلام) من ذى قار الى البصرة خرجت اليه ربيعة كلها الا مالك بن مسمع منها و جاءته عبدالقيس باجمعها سوى رجل واحد تخلف عنها و جاءته بنوبكر و رأسهم شقيق بن ثور السدوسى و رأس عبدالقيس عمرو بن جرموز العبدى».
در جاى ديگر اضافه مى كند كه:
«حضرت از ياران خود مردى طلبيد كه قرآن به دست گيرد و اهل جمل را به حق دعوت كند تا آن گاه كه كشته شود وى ضامن بهشت او شد و سه بار آن را تكرار كرد. كسى برنخواست جز نوجوانى از عبدالقيس به نام مسلّم و سرانجام مقابل ديدگان مادرش به شهادت رسيد.
آنچه تا اينجا آورديم، شواهد برجسته اى است كه نشان مى دهد قسمت اعظم ساكنان بحرين به دوستى اميرالمؤمنين(علیه السّلام) و نصرت او شناخته شده بودند، و از همه روشن تر شعر منسوب به اميرالمؤمنين در ستايش ربيعه است كه وجهه عمومى آنان را اطاعت و فرمانبردارى از امام حق دانسته است.
ادامه دارد ...



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.