اخلاق زيست محيطى (1)

اشاره[1] اخلاق زيست محيطى از مباحث نسبتاً جديدى است نگرش انسان محورانه به طبيعت را مسئول دانسته اند، نگرشى كه نخستين جلوه هاى آن به سفر پيدايش در كتاب مقدس مى رسد. آرنولد توين بى نيز در گفتگو با داى ساتسو ايكه دا، دانشمند ژاپنى، به اين نتيجه رسيده كه دين مورد نياز بشر كنونى همه خداگرايى كه (panthism) است كه احترام به منزلت و قداست كل طبيعت را تعليم مى دهد و يكتاپرستى يهودى و نيز مسيحى و اسلامى توجيه گر بهره بردارى حريصانه بشر از طبيعت است،
سه‌شنبه، 17 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اخلاق زيست محيطى (1)

اخلاق زيست محيطى (1)
اخلاق زيست محيطى (1)


 

نويسنده:استيون كلارك؛ محمدحسن محمدى مظفر




 

اشاره[1]
 

اخلاق زيست محيطى از مباحث نسبتاً جديدى است نگرش انسان محورانه به طبيعت را مسئول دانسته اند، نگرشى كه نخستين جلوه هاى آن به سفر پيدايش در كتاب مقدس مى رسد. آرنولد توين بى نيز در گفتگو با داى ساتسو ايكه دا، دانشمند ژاپنى، به اين نتيجه رسيده كه دين مورد نياز بشر كنونى همه خداگرايى كه (panthism) است كه احترام به منزلت و قداست كل طبيعت را تعليم مى دهد و يكتاپرستى يهودى و نيز مسيحى و اسلامى توجيه گر بهره بردارى حريصانه بشر از طبيعت است، چيزى است كه بشر كنونى به آن نيازى ندارد. استيون كلارك، نويسنده مقاله حاضر در پى آن است كه چنين ديدگاه هايى را به نقد بكشد. به اعتقاد او، همه خداگرايى دقيقاً همان چيزى است كه ما بدان نياز نداريم و ايمان مسيحى همراه با ديگر اديان بزرگِ داراى كتاب مقدس احترام به منزلت و قداست مخلوقات خدا را تعليم مى دهند. مباحث مطرح شده در اين مقاله به دليل اختصار وعدم سابقه ممكن است تا حدى سنگين ودشوارياب به نظر آيند; از اين رو، علاقه مندان به تفصيل بيشتر در اين زمينه را به كتاب پيشگفته ارجاع مى دهيم.
در همين موقع كه بيشتر متفكران جديد متقاعد شده اند كه طبيعت تمام آن چيزى است كه ما بايد آرزويش را داشته باشيم، طبيعت ديگر پايان ناپذير به نظر نمى رسد. من قصد پرداختن به بحران اول را ندارم، فقط اشاره مى كنم كه شواهد بر ضدّ «فرا طبيعت باورى» هنوز هم بايد ارائه شوند. قضيه اين نيست كه ما براى اعتقاد به اين كه در وراى طبيعت چيزى وجود ندارد، دليلى داريم، بلكه مطلب اين است كه «ما» تصميم گرفته ايم كه اين احتمال را ناديده بگيريم. اما بحران دوم ظاهراً قطعى است.
در طى نسل ها، ما چنين مى پنداشته ايم كه تلاش هاى بشر توازن بنيادىِ فضا و ترتيبات جهان را پابرجا خواهد نهاد. اما احتمال دارد كه با همه اين تحولات عظيم تحولات مربوط به جمعيت، كشاورزى و استفاده از سوخت هاى فسيلى كه در دوره زمانى كوتاهى حاصل شده اند، ما ناآگاهانه تجربه گسترده اى را با نظام خود اين سياره آغاز كرده باشيم.
اينها سخنان مارگارت تاچر (Naess 1983)كسانى كه چنين طرفدارى عميقى از حفظ محيط زيست را برابر با الحادى از نو جان گرفته مى دانند، مايلند كه «تفكر يهودى ـ مسيحى» (كه خود تركيبى آشفته از دو سنّت كمابيش متفاوت است) را به خاطر برترى دادن انسان بر ساير مخلوقات مقصّر بدانند. اعتراضاتى كه بر تقسيمات دوگانه انگارانه اى از اين نوع شده، با ستايش كمابيش زبانى «ماده» موافق اند. در حالى كه پيشينيان ما «ذهن» و «ماده»، «روح» و «جسم»، «انسان» و «طبيعت» (و حتى «مرد» و «زن») را از هم جدا مى كردند، ما بايد در عوض ارزشى را كه زمانى از ماده سلب شده، به خود آن نسبت دهيم. به علاوه جريانى ازانديشه مدافع حفظ محيط زيست هم هست كه واقعيت خارجى را مورد اعتراض قرار مى دهد: در حالى كه علم براى اشيايى كه از تمامى ويژگى هاى نمادين يا ارزشى برهنه شده اند، اولويتى وجودشناختى قائل است، متفكران «عصر جديد» ـ با وام گرفتن از سنت پراگماتيستى ـ خود را به محيط زيست كاملا مورد مشاهده كه سرشار ازچنين نمادهايى است، مشغول مى كنند. سرانجام در فرهنگ اخلاقى عاميانه عنصرى وجود دارد كه «امور طبيعى» را بر اخلاقيات متعارف برترى مى دهد.
اين آموزه هاى مختلط به سرچشمه هاى دينى متمايز يعنى عريان گرايى در اوايل دهه 1970 چنين گفته است:
دين حق دينى است كه احترام به منزلت و قداست كل طبيعت را تعليم مى دهد. دين باطل دينى است كه ارضاى حرص و آز بشر را به قيمت هزينه كردن از طبيعت غيربشرى جايز مى داند. نتيجه آن كه دينى كه ما بايد اكنون بپذيريم، همه خداگرايى (Toynbee and Ikeda 1976, 324)
من در اين نكته با توين بى هم عقيده ام كه ما با بحران فاصله اى نداريم، اما مى خواهم بگويم كه همه خداگرايى يا آنچه آن را «عريان گرايى» ناميده ام، در تمامى شكل هايش دقيقاً همان چيزى است كه ما بدان نيازى نداريم و اينكه ايمان مسيحى، همراه با ديگر اديان بزرگِ داراى كتاب مقدس، همين حالا هم احترام به منزلت و قداستِ مخلوقات خدا را تعليم مى دهد. ديدگاه هايى را كه او به نقد كشيده، حقيقتاً غيرمسيحى و غيريهودى اند. ما نبايد از سر ترس عقل يا دين حقيقى را رها كنيم.

حمايت سطحى و عميق از حفظ محيط زيست
 

حتى سطحى نگرترين هواداران حفظ محيط زيست قبول دارند كه ما وظايفى فراتر از آسايش كنونى مان داريم. كسانى كه به آنچه براى كودكان و نوادگان ما روى خواهد داد، توجهى ندارند آشكارا انسان هايى پست فطرت اند.
همه مى دانيم اين كه عده اى بگويند كه پس از مرگ ما، چه باك از آن كه حريقى جهانى روى دهد، غيرانسانى و رذيلانه است. حق آن است كه ما بى ترديد موظفيم كه منافع نسل هاى آينده را نيز به خاطر خود آنها مراعات كنيم.
(Cicero De Finibus 3.64)
ما نبايد به گونه اى زندگى كنيم كه باعث مشقت بيش از حدّ زندگى فرزندانمان شويم و نبايد آنچه را كه مورد نياز آنان خواهد بود از بين ببريم يا همه اش را مصرف كنيم. همان طور كه توماس جفرسون مى گفت كه هيچ چيزى به منظور خراب كردن يا از بين بردن در اختيار بشر قرار نگرفته است (Locke 1963, 332). البته لازمه اين گفته آن نيست كه ما هرگز نبايد ذخاير غيرقابل بازيافت را مصرف كنيم به اين دليل كه بهره بردارى از آنها، چيزى را براى استفاده فرزندانمان باقى نخواهد گذاشت: اگر آنها حق استفاده از آن ذخاير را دارند، ما نيز چنين حقى داريم. اما توصيه هاى عادى آينده نگرانه (كه دلواپسى براى همنوعانِ پس از ما را دربردارند) حاكى از آنند كه ما نبايد بدون داشتن دليلى موجه و بدون هيچ گونه كوششى براى استفاده از منابع ديگر، همه ذخاير طبيعى را مصرف كنيم. «بنابر دينِ زرتشت، كاشتن درخت، آماده كردن مزرعه، به دنيا آوردن بچه همگى اعمال ارزشمندند.» (Hume 1962, 180)
سوخت هاى فسيلى يكى از منابع انرژى اند كه مصرف آنها طبيعتاً منجر به نابودى شان خواهد شد. تبديل فلزات به ابزارآلات و سپس تبديل آنها به زنگار و زباله هاى فلزى و گازهاى فرّار نيز مى تواند يك وقتى به پايانى اجتناب ناپذير ختم شود. به هيچوجه آسان نيست كه بگوييم چه زمانى تمامى سوخت هاى فسيلى و معادن فلز موجود به تفاله هايى غيرقابل استفاده تبديل خواهند شد. روش هاى بازيابى بهبود مى يابند و اگر چاه هاى نفت خشك شوند، منابعى كه زمانى ارزش بهره بردارى نداشتند، به منابعى ارزشمند تبديل خواهند شد. وقتى كه نرخ ها و روش هاى بازيابى متناسب باشند، حتى تفاله ها نيز ممكن است كاربرد داشته باشند. نتيجه آن كه پيش بينى هاى مربوط به پايان قريب الوقوعِ «ذخاير اصلى زمين» احتمالا غلط از آب درمى آيد. بى ترديد، پيش بينى هاى انجام شده در بيست يا سى سال گذشته با اوضاع مذكور تأييد نشده اند. تصور نسل هاى قديم آن بود كه سنگ هاى معدنى و قيمتى همانند موجودات زنده رشد مى كنند و معدنى كه همه اش استخراج شده مى تواند به تدريج خود را بازسازى كند. نسل هاى جديد به درستى مى دانند كه چنين منابعى «غيرقابل بازيافت» و بسيارى از ديگر بوميان زيستگاه هاى ويران شده را كه هيچ كس از تعدادشان آگاه نيست، «منقرض كرده ايم» و از طريق حمله مستقيم و به طور مؤثرتر از طريق ويران كردن زيستگاه ها حقيقتاً به نابود كردن گونه هاى منحصر به فرد ادامه مى دهيم.
بدون شك، پرسش اين است كه چرا ما بايد نگران باشيم. هواداران سطحى نگر حفظ محيط زيست كه خود را به نيازهاى آيندگان و بهويژه نوع بشر مشغول مى كنند، مى توانند خاطر نشان كنند كه منحصر به فرد بودن گونه ها ناشى از كاركرد تركيب شيميايى آنهاست. موجودات زنده موادى توليد مى كنند كه با پيچيدگى و همكنشىِ كمتر هرگز قابل توليد نيست. توليد عناصرى از قبيل آهن يا كربن كه زندگى ما به آنها بستگى دارد، به اندازه شكل گيرى يك ابر نواختر طول كشيده است، اما اين فرآيند به خوبى فهميده مى شود. براى پديدآوردن ويژگى هاى طبيعىِ ساختار زيست شيميايى ما (و زيستگاه مان) چهار ميليارد سال تغييرات تكاملى لازم بوده است. ما نمى توانيم مراحلى را كه به پديدآمدن آنها منجر شده، رديابى كنيم بلكه صرفاً و خيلى به ندرت شىء را از روى اجزاى اوليه اش بازسازى مى كنيم. برخى از مواد احتمالا در هر موجود زنده اى يافت مى شوند; بسيارى از مواد تنها در يك گونه گياهى يا حيوانى توليد مى شوند. چه بسيار از اين مواد مخصوص هستند كه احتمالا براى ما مهم بوده و ما آنها را نمى شناسيم و با توجه به پيشينه آنها مى توانيم از مهم بودنشان براى ما مطمئن شويم. همه اقلام دارويى مندرج در راهنماى دارويى جديد نظير مشابه شان در عطارى هاى قرون وسطى از كارگاه طبيعت اخذ شده اند.آسيب رساندن به اين كارگاه زيست شيميايى بسيار بدتر از آن است كه يك آزمايشگاه چندين ميليون پوندى را بدون كمترين استفاده اى از آن منهدم كنيم. هميشه نمى توان خود را با اين انديشه تسلّى داد كه به آسانى مى توان از انقراض يك گونه جلوگيرى كرد: طبيعتِ عالمِ جانداران چنان است كه با تغيير يك چيز همه چيز تغيير مى كند. هرنوعى جزئى از محيط زيست انواع ديگر است، و زنجيره هاى علّى اى كه جهان را به هم پيوند داده اند، پيچيده تر از آن اند كه بتوانيم از قبل دقيقاً آنها را نمونه سازى كنيم.
آيا نتيجه اين امر آن است كه ما نبايد دست به انجام كارى بزنيم؟ يا اين كه احتمالا به جزايرى هراس انگيز كه از بقيه طبيعت جداست، عقب نشينى كنيم تا اين كه به آن جادوگر بزرگ اجازه دهيم كه به توليد سريع داروها و فرصت هاى جديد ادامه دهد؟ پاسخ آشكارا منفى است، اگر تنها بدين علت باشد كه ساختن چنين جزايرى، احتمالا در نقاط تروايىِ زمين، نسبتاً كند به نظر آيد، متوقف نشده است. گونه ها با موقعيت هاى جديد سازگار مى شوند (يا نمى شوند) و اين عمل در سطح باكترى ها يا ويروس ها سريع تر از همه است. نه شاهدى بر كاهش يافتن كل توده زنده وجود دارد و نه حتى شاهدى بر اينكه تنوع در عالم جانداران از آنچه قبلا بوده، كمتر شده است. همچنان كه بسيارى گفته اند، ما ممكن است از هنگام آخرين مرگ بزرگ يعنى زمان نابودى دايناسورها، دوره اى نامعلوم از انقراض گونه ها را از سرگذرانده باشيم. اما اگر ما نمى دانيم كه هم اكنون چه مواد شيميايى حيرت انگيزى وجود دارند (و ممكن است در صدد حفظ آنها باشيم) همچنين نمى دانيم كه چه مواد شيميايى شگفت انگيزى در حال به وجود آمدن اند (و ممكن است درصدد پديدآوردن آنها باشيم). اين فرض كه انقراض ها تنوع شيميايى را كاهش مى دهند، تاكنون اثبات نشده است.
اين به معناى آن نيست كه بگوييم اين نظر كه تنوع زيست شيميايى خوب است، نتيجه اى به دنبال ندارد. اقدمات ادارى براى كاستن از تنوع ميوه ها و سبزيجات خوراكى فقط آنانى را كه ميوه هاى ممنوعه را دوست دارند، آزار نمى دهند. اين اقدامات خود محصول برداشتى به غايت اشتباه از تندرستى اند: تلاش براى نگه داشتن اشيا در حيطه اى محدود از احتمالات تنها زمانى معقول است كه مجريان آن به جّد معتقد باشند كه انواع حقيقى بايد از جهش و تغيير ناگهانى محافظت شوند و نمى توان به نتايج پيش بينى نشده و غيرمنتظره هزاران تأثير متقابل اعتماد كرد. گاهى ممكن است كه طرفداران حفظ محيط زيست و كارمندان دولتى همان كسانى باشند كه به طور جدّى به ممانعت از تغيير و محافظت از ارزش هايى كه درك كرده اند، مشغول اند. مفهوم «تعادل» كه برخى از هواداران حفظ محيط زيست (نه همه آنان) بدان استناد مى كنند، احتمالا چيزى بيش از يك خيالبافى خشك و مقرراتى نيست. تمايل به تميز و مرتب نگه داشتن اشيا و جلوگيرى از «آلودگى» ممكن است به عمل گرايى زيست محيطى منجر شود. (see Douglas and Isher wood 1979)علت اين اختلافاتِ ترديدناپذير چيست؟
نيازى هايى كه هوداران «سطحى نگر» حفظ محيط زيست نيز متوجه آنها شده اند، خود يكسره «مادى» نيستند. نيازهاى مادى هميشه مقتضىِ «مصرف كردن» ماده اند و به تدريج آن را از بين مى برند تا حدّى كه نمى توان با آن كار ديگرى انجام داد. نيازهاى غير مادى تنها زمانى واقعاً برآورده مى شوند كه شيىء مصرف نشده باشد. بين خوردن اين سيب و لذّت بردن از آن تفاوتى واقعى وجود دارد.
ممكن است رذيلت، شرارت و جنايت تقريباً هميشه، و يا حتى شايد هميشه، در ذات خود، تلاش هايى باشند براى از بين بردن زيبايى و آنچه ما تنها بايد به آن نگاه كنيم... اگر حوّا با خوردنِ آن ميوه باعث خسران بشريت شد، رفتار مخالف آن يعنى نگاه كردن به آن ميوه بدون خوردن آن، بايد همان چيزى باشد كه براى نجات بشر لازم است.(Weil 1959, 121)
كسى كه فقط مى خواهد از يك منظره، گياه يا حيوان كه به صرفِ وجودش شايسته تقدير است، بهره ببرد، فايده اصلى آن را از دست مى دهد. حتى هواداران سطحى نگر حفظ محيط زيست هم قبول دارند كه زيبايى مورد مشاهده جهان طبيعت (زيبايى اى كه غالباً از راحتى بسيار دور است) نيازمند مراقبت ماست. ما مى خواهيم جهان را براى فرزندانمان زيبا نگه داريم نه اين كه فقط آنها را در كنار مواد مناسب براى زندگى شان رها كنيم. اگر ما مى توانستيم بقاى آنها را با فراهم كردن عناصر كمينه و داروها از كارخانه هاى خودمان تضمين كنيم، حتماً تعجب مى كرديم كه آنها براى چه زنده مانده اند. آيا زندگى آنها بدون هيچ نشانى از زيبايى ارزش زندگى كردن را مى داشت؟ شايد آنها خودشان مى توانستند آن را به وجود آورند، اما اگر جهان طبيعتى كه ما را به وجود آورده، خود معيار زيبايى نباشد، معيار آنها براى زيبايى چه مى توانست باشد؟ آيا ما تصور مى كنيم كه با تزريق «خوشبختى» به آنها و واداشتن آنها به لذت بردن از چيزى كه به هيچ وجه براى ما لذت بخش نيست، زندگى كردن را برايشان ارزشمند مى كنيم؟ چرا ما بايد مزاحم شادى هاى ديگران شويم؟ اگر ما به نسل هاى دورمان توجه كنيم، آنها درمى يابيم كه نيز مخلوقاتى همانند ما هستند: از جمله اهداف ما بايد اين باشد كه جهان را با زيبايى و با آنچه مى توانيم آن را زيبا بدانيم، براى بهره بردن آنان حفظ كنيم. مسئله آن است كه چه چيزى زيبايى محسوب مى شود؟
اين هوادارى هاى سطحى نگرانه از حفظ محيط زيست بيش از جلب توجه به آثار گريزناپذير و بعضاً جبران ناپذيرى كه كارهاى ما بر زندگى انسان و موجودات ذى شعور دارد، كارى انجام نمى دهند. انسان مدارترينِ اين اخلاق گرايان اصولا آماده اند كه جهان را براى استفاده انحصارى نوع بشر از نو بسازند، اما مى توان آنها را به پذيرش اين عقيده واداشت كه ما در چنان جايگاهى نيستيم كه يك كارگاه فنّى از هم متفاوت اند: زيبايى در دنياى بشرى و نظام انسانى قرار دارد و تعالى در بيشه ها و كوه هاى وحشى كه رهين اطاعت ما نيستند. اين كه در داورى زيبايى شناختى روش هاى مختلفى وجود دارد، مى تواند درست باشد: چندان روشن نيست كه آنچه را كه رمانتيك ها «تعالى» مى نامند همان چيزى نيست كه نسل هاى قبلى و بعدى آن را صرفاً «زيبايى» ناميده اند. فلوطين، بزرگ ترين فيلسوف اواخر دوره باستان، زيبا را با رام و مرتّب يكسان نمى دانست، بلكه آن را با صورى از حيات يكسان مى انگاشت كه هيچ يك از آنها براى نماياندن خود زيبايى كافى نبود.
اخلاق گرايانِ «ژرف نگرتر»، كه كمتر انسانمدارند، نيز مطالبات اخلاقى ديگر موجودات ذى شعورى را كه ما هم اكنون مى كشيم، اذيت مى كنيم و به تملك مى گيريم، قبول مى كنند. زيبا نگه داشتن جهان براى فرزندانمان وظيفه اى است كه به طور نامحسوسى با وظيفه اى ديگر پيوند مى خورد: يعنى مراقبت از آن مخلوقاتى كه هم اكنون در زمين با ما سهيم اند. تورات از مدّت ها قبل دستور داده كه ما نبايد هر چيزى را چنان تصاحب كنيم كه گويى تنها از آنِ ماست، بلكه بايد ذخاير زمين را براى جانداران وحشى آن، كه غذاى خود را از خدا طلب مى كنند، نيز باقى بگذاريم (بنگريد به لاويان 26:6 به بعد).
(see Thucydides .History of the Peloponnesian War 3.42 ff). تعديل كشتار نهنگ ها به منظور باقى گذاردن تعدادى از آنها تا فرزندان ما آنها را بكشند، يك مطلب است; و كند كردن روند اين كشتار به منظور باقى گذاردن نهنگ ها تا فرزندان ما از آنها لذت ببرند مطلبى ديگر است، و توقّف اين كشتار صرفاً به خاطر صدمه اى كه به نهنگ ها مى زند، هم مطلبى ديگر.
برخى از اخلاق گرايان، كه اين بينش را فراگرفته اند كه درد يك شرّ است، بدون ملاحظه اينكه متحمل آن چه كسى يا چه چيزى است، پنداشته اند كه نوعى «محاسبه علمى» از مطلوبيت كلّ است. اگر چنان پاسخ هايى را به وجود نياورد (چنانكه البته در دست گروه سنت كراس مذكور به وجود نياورده است) تنها به خاطر آن است كه اين اخلاق گرايان صلاح دانسته اند كه به دلايل كاملا غيرفايده گرايانه آنها را غيرقانونى اعلام كنند. همه اين مطالب در ديگر حوزه هاى اخلاق عقلانى به اندازه كافى شناخته شده است و ظاهراً دليلى وجود ندارد كه پيامدهاى زيست محيطى را بيش از اين بررسى كنيم.

پي نوشت ها :
 

[1] مشخصات كتاب شناختى اصل مقاله چنين است:
Stephen Clark, "Environmental ethics", in Companion Encyclopedia of Theology, Ed. Peter Byrne and Leslie Houlden, Routledge, 1995, PP.843-868.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط