اخلاق زيست محيطى (3)
نويسنده:استيون كلارك؛ محمدحسن محمدى مظفر
عينيت و قواعد عقل
عينيت گرايى اى از اين نوع ممكن است عميقاً خدشه دار به نظر برسد. چه چيزى بدتر از آن است كه عقل عينى جهانِ بى روح و مكانيكى را آشكار كرده يا پديد آورده باشد؟ بهتر است كه به احساسات بهويژه آن احساساتِ يگانگى و مشاركتى كه نهضت روشنگرى ناديده گرفت، اعتماد كنيم. در آن شرايط، «طبيعت غير آلى وجود ندارد، زمين بى روح و مكانيكى وجود ندارد; مادر بزرگ دوباره زندگى را به دست آورده بود.» اين كلمات از آنِ ارنست كريك آنها را نقل كرده است. (Pois 1986, 117) زيرا مشكل آن است كه تنها حزب «هوادار حفظ محيط زيست» كه در اين قرن به قدرت رسيد حزب نازى بود و لفاظى هايش به قدر كافى نظير لفاظى هاى حزب جديد «سبزها» بود، براى هشدار دادن به آلمانى هاى مسن تر كه آن را به خاطر دارند. (see Bramwell 1985 Spretnak and Capra1985)
تلاش براى فهميدن ايدئولوژى نازى احتمالا تلاش بى حاصلى است: از آنانى كه فايده عقل (از جمله هر تعهّدى نسبت به قوانين عدم تناقض و طرد شقّ ميانه بود، نقل مى كنند، احتمالا نشانه كوته بينى اخلاقى است. اگر منظور او آن مى بود كه جرم نازى ها را كاهش دهد، من نمى توانستم با كسانى كه اظهارنظر مذكور را عليه او نقل مى كنند هيچ مخالفتى داشته باشم. در عوض اگر اظهارنظر مذكور تصديقى ديرهنگام از اين مى بود كه نازى ها به اندازه دامداران ماشينى يا برخى از آزمايش باوران جهان را از معنا تهى كردند و اينكه بنابراين آنان دقيقاً نسبت به همان نابسامانى اى مقصر بودند كه آنان و هايدگر تمدن انسان مدار و مبتنى بر تكنولوژى را بدان متهم مى كردند، او ممكن بود مورد بخشش قرار گيرد.
كسانى كه گمان مى كنند جهان (جداى از مقاصد خاص آنها) بايد «به طور عينى» فهميده شود و حال آن كه نه مقاصد را پاس مى دارند و نه «ارزش هاى عينى» را، آن را براى هر استفاده اى كه دوست دارند، آماده مى كنند. اگر قرار است اين درخت انداخته شود ـ يا به هر حال بدون توجيه انداخته شود ـ بايد فرشته هاى نگهبان آن و يا هر گونه خيالى را كه ملهم از عاطفه و احساسات است، از آن دور كرد. اگر قرار است اين سگ «به خاطر علم» بدون داروى بيهوشى پاره پاره شود، مسموم شود، سوزانده شود يا در آب خفه شود، بايد به عنوان «فرآورده اى حيوانى» تصور شود «كه با وضعيتش به عنوان موجودى زنده تفاوت دارد»، نه به عنوان «سگ شكارى باوفا» يا «پستاندارى بامحبّت» يا دوست فيثاغورس. تنها خواهان نتايج اند و ديگر فكر نمى كنند كه عاقلانه تر آن است كه قربانيان خود را شكنجه كنند (هنگامى كه هيچ منفعت بالفعلى وجود ندارد) تا اين كه در همان فضولاتى دست و پا بزنند كه در حال دور كردنشان از جلو چشم هستند.
آنچه من تاكنون وصف كرده ام كه عينيت گرايان شياداند، دقيقاً بدان علت است كه آنان در مورد مقاصد خاصّ خود بى طرف نيستند و نابخردانه «بى ارزش عينى» را با آنچه ارزشى ندارد، برابر مى دانند. آنچه صرفاً بالفعل است را با آنچه غير ضرورى يا تنفرانگيز است. نقطه قوّتِ عينيّت گرايىِ نهضتِ روشنگرى و به عبارت ديگر نقطه قوت اخلاقى آن مبتنى بر درك اين نكته بود كه تنها ارزش هاى متعارف ممكن است تعالى يابند. «اگر آدم بيل مى زد و حّوا نخ مى ريسيد پس چه كسى آقازاده بود؟ ما به جاى آنكه اشيا (همنوعان، حيوانات، درختان، رودخانه ها) را از درون غبارى از عقايد نابجا، خاطرات نامربوط و نمادهاى منسوخ شده مشاهده كنيم، بايد با آنچه «واقعاً» وجود دارد، هدايت شويم. انسانى كه پيوندهاى صرفاً ذهنى را به در آورده مى توانست مورد مواجهه قرار گيرد; حيوانى (مثلا گرگ) كه به عنوان نمادى از موجود شرير چپاولگر دانسته نمى شد، ممكن بود موجودى مهربان و دوست داشتنى باشد و حتى اگر خطرناك هم مى بود شايسته تنفّر نبود. سرزمينى كه اصالتاً فرانسوى يا انگليسى، «آنِ من» يا «آنِ تو» نبود، مى توانست مورد چانه زنى قرار گيرد نه اينكه كاملا سروكيسه شود. عينيت گرايىِ فريب كارانه فراموش مى كند كه نسبت به مقاصد بالفعل ما بى طرف باشد و صرفاً انكار مى كند كه هر چيزى كه ما با آن سروكار داريم مقاصد يا ارزش هاى خاص خود را دارد كه مزاحم ما مى شوند. اين شيّادان با تظاهر به عينيّت در واقع جهان را ذهنى مى كنند: هر چيزى براى اهداف آنان مهم است زيرا آنان منكر آن اند كه اصلا هدفى وجود داشته باشد. مادىِ صرف دانستن اشيا تنها به اين نيست كه منكر شويم آنها ارزش عينى دارند، بلكه با ادعاى اين كه آنها ارزش منفى دارند نيز ممكن است.
يكى از پاسخ ها به عينيت گرايى فريب كارانه اى از اين قبيل تأكيد بر آن است كه راهى بهتر براى راستگوبودن وجود دارد. عينيت گرايان تأكيد مى كنند كه راه درستِ كشف حقيقت عبارت است از كنار گذاشتن كامل همدلى، پيش بينى و مشاركت در زندگى يا هستى اشيا. گاهى اوقات انجام چنين كارى رياضتى ضرورى است، زيرا همه ما بسيار آماده ايم كه صفاتى را به ديگران نسبت دهيم كه دوست داريم آنان واجدشان باشند. جوانى عاشق پيشه كه مى خواهد با دخترى آشنا شود ممكن است كاملا به كنار گذاشتن تخيّلات شهوانى و انديشيدنِ بى طرفانه تر توصيه شود. مطمئناً اين امر مستلزم آن نيست كه او بايد مردم را همچون موادّ بداند ـ و هر تلاشى در جهت انجام چنين كارى به همان عينيت گرايى فريب كارانه اى مى انجامد كه من قبلا آن را وصف كرده ام. او به جاى آن كه دختر مورد علاقه اش را آن چنان كه هست، بشناسد، صرفاً او را به عنوان موضوعى شهوانى مى نگرد در حالى كه پيش خود ادعا مى كند كه او را «به طور عينى و بى طرفانه» مى نگرد. (مسلّماً) بهتر آن است كه بر احساسى پرورش يافته تكيه كنيم كه پاسخى صادقانه به ديگران را از طريق گشوده بودنش به روى چنان پاسخ هايى، برملا مى كند. به جاى آن كه وانمود كنيم كه تنها هنگامى كه جهان را بدون انفعال (و بنابراين در دسترسِ پيش پاافتاده ترين اميال مان) مى نگريم آن را مى شناسيم، بهتر آن است كه فكر كنيم هنگامى كه آن را صميمانه مى نگريم، آن را بهتر مى شناسيم. حقيقت به عنوان چيزى كه ما بايد آن را تصديق كنيم، به ما نشان داده مى شود: شناسايى نوعى رضايت اخلاقى است.
گاهى اوقات فهم صميمانه يا دوستانه با حالت هاى «زنانه» شناخت پيوند مى يابد. گفته مى شود كه فهم «مردانه» به طور هم زمان هم انتزاعى و هم عينيت بخش است. مردها (به لحاظ فرهنگى يا زيست شناختى) چنان تربيت مى شوند كه واكنش هاى عاطفى بىواسطه شان به يك موقعيت را ناديده مى گيرند و آن را آنچنان در نظر مى گيرند كه هر ناظر بى طرفى ممكن است از عهده آن برآيد; يعنى به عنوان نمونه اى از اصلى بسيار انتزاعى و كلّى. آنچه براى عقلِ «مردانه» اهميت دارد عبارت است از سازگارى شرافتمندانه و (همينطور) موضوعى كه از همه خصايص صرفاً ذهنى، فرعى و تاريخى پالوده شده باشد. شناخت، به عنوان شناخت انتزاعى يا كارشناسانه فهميده مى شود كه بهترين بيانش عبارت است از نظامى از قضاياى به هم پيوسته، به طورى كه كسى كه داراى شناخت است، مى تواند با شرح دادن دقيق اين كه چرا اشيا بايد آن چنان كه مورد اعتقادند، باشند، شناخت خود را «توجيه كند». حكايت ذيل اين نكته را بيان مى دارد: تحقيق گرينج هنگامى كه وكلاى مدافع، كه بيشترشان مرد بودند، از پزشكان سئوال مى كردند، سئوالات بر حسب آنچه آنها مى دانستند، جمله بندى مى شدند. زمانى كه پرستاران در جايگاه شهود قرار گرفتند شكل سئوال چنين بود. «بر اساس تجربه شما...». در جامعه ما تجربه[82] درجه دو محسوب مى شود. پرستاران نبايد مى دانستند.(Code 1988, 64)
ما نبايد بدون تبيين صحيح به چيزى معتقد شويم، و در وضع ايده آل همه رشته هاى تبيين بايد از اصول بديهى آغاز شوند كه يا عبارت اند از اصول موضوعه منطقى، يا گزارش هاى تجربه حسى بى واسطه و بى تعصّب اند. طرح هاى دوگانه تجربه گرايى و عقل گرايى (يعنى گزارش هاى حسّى يا اصول موضوعه منطقى را به عنوان مبنا اتخاذ كردن) تا اندازه اى آشفته اند خصوصاً بدين علّت كه اصل موضوع معرفت شناختى اى كه همين الان ذكر شد، در عمل خود ابطالگراست (يعنى نه اصل موضوع منطقى يا گزارش حسّى است و نه قابل استنتاج از چيز ديگرى كه بدانگونه باشد)، اما معرفت شناسى «مردگرايانه» هنوز هم در ميان آموزگاران شِقّ مرجّح است. بديلِ مهمِ آن يعنى شيوه «زنانه» در حمايت از روش هاى شخصى تر بايد معرفت شناسى مبناگرايانه، انتزاعى و نظام مند را طرد كند. تجربه، دانش فنّى و احساس تربيت يافته همگى در واقع حتى در رشته هاى علمىِ خود آگاهانه مهم و ضرورى اند. شناخت ما از زندگى و مقاصد يكديگر هميشه از همين نوع است. ما بدون «در خطر» (يا آنچه خطر به نظر مى رسد) انداختنِ خودمان در مواجهه اى شخصى نمى توانيم بدانيم. ما بدون اين كه موقعيت غير مستقل خودمان را به عنوان وارثانِ سنّت و مواجه شدگان با حقايقى كه بايد تصديقشان كنيم، بپذيريم، نمى توانيم بدانيم.
بنا به دو دليل، شناختِ «زنانه» يا «تلويحى» ممكن است با هوادارى از حفظ محيط زيست ربطى ويژه پيدا كند. دليل نخست مربوط است به موضوعاتى كه قبلا مورد بحث بود: در حالى كه نوع انتزاعى و عينّيت بخشِ شناخت مايل است به عينيت بخشيدن به متعلق خود به عنوان ارزش ثانوى يا حتى (به گونه اى ظاهر فريب) بدون ارزش، شيوه هاى فردى تر شناختن نمى توانند مرتكب اين خطا شوند. ما هنگامى كسى يا چيزى را بهتر مى شناسيم كه بتوانيم به راحتى با او بسازيم. اين شيوه شناخت خواهان آن نيست كه اشيا را بدان گونه كه هستند، رها كنيم چنان كه گويى ما تنها مى توانيم چيزى را كه از شناختن ما متأثر نمى شود، بشناسيم. شناختن طرحى است در حال اجرا، رقصى است با موافقت دوجانبه، نه تفكيكِ ادعايىِ ذهن و عين كه به طرز سحرآميزى از طريق قدرت ذهن تعالى يابد. آن الگوىِ شناخت، نامعقول و بى معناست. بى معناست كه جهانى از «ماده صرف» فرض كنيم كه هيچ ارزش يا كيفيت ضرورى اى ندارد و سپس از اين كه كيفيات و ارزش ها نمى توانند با اصطلاحاتى كه فقط به آن «ماده صرف» مربوط اند، توضيح داده شوند، اظهار شگفتى كنيم. دقيقاً به همين نحو بى معناست كه ذهنى را فرض كنيم كه از هر عينى جدا شده و سپس ادعا كنيم كه اين ذهن هنوز هم مى تواند تصويرى دقيق از اعيان داشته باشد. ماده اى كه هيچ جنبه ذهنى ندارد نمى تواند ذهن را توضيح دهد; ذهنى كه با عين خود متحّد نباشد نمى تواند پى ببرد كه آنچه را كه داراست، شناخت است. شناخت حقيقى بايد از اتحّاد پديد آيد همچنانكه اذهان از جهانى پديد مى آيند كه هيچ گاه «ماده صرف» نبوده است. نتيجه آنكه الگوىِ زمين و ساكنانش كه از پاسخ شخصى ما به اين جهان اندام وار انتزاع شده، نوعى بُت است. «مادر بزرگ زندگى را بازيافته است.»
مشخصه دوم اين روش نوعى بى اعتمادى به تقاضاى دليل و اثبات است. آنچه را نتوان از طريق قواعد انتزاعى تر «اثبات» كرد، نبايد بدان اعتقاد ورزيد: كه از آن عملا نتيجه مى شود كه آنچه نتواند اثبات شود باور نكردنى است، هر چند كه نقيض آن نيز غير قابل اثبات است. اگر نتوانيم «اثبات كنيم» كه سگ هاى بيهوش نشده «احساس درد مى كنند» مجازيم كه فرض كنيم آنها احساس درد نمى كنند، هر چند اين امر دقيقاً به همان اندازه اثبات ناپذير است. روشن است كه ما نمى توانيم اثبات كنيم كه آنها احساس درد مى كنند اگر «اثبات» ما را وادارد به اينكه از اصول موضوعه منطق، معادلات رياضى، قوانين فيزيك و گزارش هاى حواسّ كه تمامى شان دقيقاً براى طرد هرگونه ارجاع به زندگى درونى «ناشناخته» سگ ها يا هر موجود ديگرى ترتيب داده شده اند، استنتاج كنيم كه آنها بايد احساس درد بكنند. اما «اثبات» به جهت ديگرى مورد ترديد است. برخى اوقات ممكن است تقاضاى نوع خاصّى از «اثبات» درست باشد. در دادگاهى قانونى آنچه محكمه پسند است غالباً بر تجربه ما از خطاها مبتنى است: شاهدان عينى و شاهدان خُبره بهويژه هنگامى كه به تعصّب يا خشم اخلاقى شان مجال داده اند كه آنچه را آنان گزارش مى كنند، ديكته كند، مرتكب اشتباه شده اند. اما برخى از قوانينِ شهادت ممكن است ـ كاملا به روشنى ـ از يك طرف يا طرف ديگر حمايت كنند. اگر تجاوز جنسى را نتوان بدون وجود شاهدى مستقل «اثبات كرد»، معدودى از متجاوزان جنسى محكوم خواهند شد. اگر نتوان «اثبات كرد» كه علّت سرطان خونِ كودكان در نزديكى تأسيساتى اتمى يا علّت يك حادثه خاص وجود تشعشع در اطراف آن منطقه است مگر اينكه همه توجيهات ديگر ردّ شوند، در اين صورت هيچ كس براى آنچه كه ـ عرفاً ـ بايد زيان و خسارت باشد غرامتى دريافت نخواهد كرد. «اثبات» كردن عبارت است از واداشتن افراد خاصّ به عمل كردن مطابق نظريه اى خاصّ و ابزار اثبات و اجبارى اين چنين در دست مقامات (عمدتاً مذكّر) است. مادام كه مقامات شوروى كاملا دست خود را رو نمى كردند، «اثبات» اين كه آنها چه خساراتى به بار مى آوردند، ممكن نبود: هيچ چيزى نمى توانست به عنوان «اثبات» اين كه آنها پست فطرتانى دروغگو بودند، به شمار آيد. حتّى پرشورترين افراطيان مى توانند (و بايد) بپذيرند كه كشورهاى غربى به اندازه آن تجربه هفتاد و پنج ساله شرور و آسيب رسان نيستند. اما با اين كه اعمال آن رژيم از هر آنچه كشورهاى غربى انجام داده اند، بدتر بود، ظنين نشدن به اين كه تا وقتى قدرت سياسى و اقتصادى از همسانى بيشترى برخوردارند اثبات هاى حقيقى نمى توانند وجود داشته باشند، دشوار است. تا آن موقع «اثبات كردن» هميشه نوعى اعمال قدرت است، و هر چه اعمال قدرت براى «اثبات» يك نظريه سخت تر باشد، چنان تغييراتى كمتر رخ خواهند داد. روشى كه حقيقتاً عقل گراست درمورد نظريه هايى كه امروزه تأييد شده اند، همانند نظريه هاى افراطى ضابطه اى سخت وضع مى كند: كسى كه از «اثبات» مطلب خود ناكام مانده است به طور منطقى ممكن است بپرسد كه آيا اين نظريه رسمى را مى توان اثبات كرد. در حال حاضر در مورد آنچه «بزرگان و خوبان» تأييد مى كنند معيارهاى به مراتب كمتر دقيقى وضع مى شود، هر چند كه ما خطاهاى بسيارى را در آنچه كه چنين مراجعى گفته اند، تجربه مى كنيم.
اين قبيل از هواداران حفظ محيط زيست به گزارش هاى كسانى كه مستقيماً با جهان زنده سروكار دارند، از پيش بينى هاى نظريه پردازان صرف بيشتر اعتماد مى كنند. شهادت و نگرانى هاى افراد بومى، درك همدلانه (برخى از) زنان، هنرمندان، و استادكاران، ترديدهاى كسانى كه براى تحمّل نتايج طرح هاى مهندسى جديد مناسب ترين افراداند ـ همگى ازرشى بيش از آنچه با ملاك هاى رايج تر خواهند داشت، يافته اند. كافى نيست كه با گفتن اينكه الگوهاى تكاملى و هواشناختى كنونىِ ما هنوز هم براى اثبات هر نوع پيش بينى معينى بسيار خام هستند، (و بنابراين ما مجازيم بدون دليل به چيزى اعتقاد داشته باشيم كه اعتقاد همه ما به آن براى ثروتمندان خوب است) به نگرانى هاى هواداران حفظ محيط زيست پاسخ دهيم. كافى نيست كه آن نگرانى ها را با گفتن اين كه آنها پيش بينى نارسايى هاى شخصى يا اجتماعى اند (كه سخنگويان حامى ثروتمندان از آنها آزاد و فارغ اند) كوچك جلوه دهيم. يقيناً كافى نيست كه بگوييم سلامتى و خوشبختى كنونى ما، كه به مراتب از همه نسل هايى كه تاكنون وجود داشته اند، بيشتر است، بايد «اثبات كند» كه ما كار درستى مى كنيم (و بايد ادامه دهيم). ما بايد حداقل نسبت به حاميان استفاده از قدرت به همان اندازه بدگمان باشيم كه نسبت به حمله كنندگان به آنها بدگمان ايم. ما بايد حداقل نسبت به كسانى كه خواهان دليل و «اثبات»اند در حالى كه ارائه چنين دليلى را ناممكن مى كنند، به همان اندازه بدگمان باشيم كه نسبت به كسانى كه خواهان آن اند كه محكوميت لزوماً قبل از محاكمه باشد، بدگمان هستيم. آنچه در شناخت، مثل هر سياست پرمسئوليت ديگرى، به حساب آورده مى شود، تلاش در جهت ساختن فرهنگى حقيقتاً پرنشاط است كه تجربه هيچ كس از زندگى را غيرقانونى اعلام نكند. نظام و عينيت هر يك نقشى دارند: هيچ كدام در نبودِ آن دانش شخصى، غير روشمند و گرانبار از ارزش، كه اگر نه بنياد ما، دست كم تكيه گاه ماست، نه مى توانند براى مدتى طولانى باقى بمانند و نه مى ارزد كه آنها را داشته باشيم.
ادامه دارد ...