گفتگو با دکتر آذرخش مکري، روانپزشک
از شدت ناراحتي دستهايش ميلرزيد، ظاهر آشفته او و چشمان اشکآلودش نشان ميداد که روز بدي را پشتسر گذاشته است. با احتياط و البته طوري که زياد ناراحت نشود، به او سلام کردم و گفتم: «بياييد اينجا بنشينيد، حالتان خوب نيست؟ ميخواهيد کمکتان کنم؟» يک دفعه مانند کوه آتشفشان که سالها در انتظار طغيان بوده، زد زير گريه و گفت: «خسته شدم. به خدا يک سال است دارم هر روز دستورات دکتر را اجرا ميکنم. باز هم اين پسره لعنتي آدم نميشه و فهميدم ديروز مواد زده. من هم از خانه بيرونش کردم.» پرسيدم: «پسرتان چند سالش است از کي معتاد شده؟» «نزديک 26 سال... چه ميدانم؟ من تا فهميدم، فکر کنم دو سالي بود که تفريحي استفاده ميکرد. حالا هم يک سال است که مثلا ترک کرده، منم هر کمکي توانستم کردم ولي...» به او گفتم موافقايد با هم راجع به اين موضوع با دکتر صحبت کنيم، خودتان ادامه موضوع را بخوانيد تا با نکات ارزندهاي که دکتر مکري اشاره کردند، آشنا شويد.
آقاي دکتر، واقعا تلاش شما و ديگر همکاران براي ترک اعتياد چنين جوانهايي چقدر موثر است؟
همه تلاشهاي ما و انجمنهاي بينام ترکاعتياد و حتي تلاشهاي خانواده براي درمان اعتياد بايد روي يک اصل باشد. اگر خانوادهها همکاري نکنند، اساس درمان زير سوال ميرود و به نتيجه دلخواه نميرسيم. اين افراد به دليل اعتيادشان از شغل، تحصيل و خانواده فاصله گرفتهاند و بايد حوصله به خرج بدهيم. متاسفانه مشکلي که ما با همه مردم داريم اين است که قياس اشتباه ميکنند و نميدانم چرا بيماريهاي روانپزشکي و بيماري اعتياد را از ديگر مقولات پزشکي جدا ميکنند. همين خانم مبتلا به فشارخون است و الان 10 سال است که دکتر ميرود و تحت نظر او رژيم دارويي و غذايي دارد. اگر بپرسيد خوب شدي يا نه ميگويد الحمدلله بهترم و هيچکس هم به او نميخندد که چرا 10 سال است ديابت، فشارخون يا زانو دردت خوب نشده. اما درباره اعتياد ميگويند چرا ما سه سال است به فلان انجمن ميرويم و خوب نشدهايم.
در صحبتتان به اساس درمان اعتياد اشاره کرديد. منظورتان چي بود؟
با ذکر مثال ميگويم، افرادي که به سوي مواد مخدر کشيده ميشوند بيشترشان ديالوگهاي مشابهي در صحبتهايشان ديده ميشود و اغلب ميگويند: «از عهده من خارج است. وقتي عصباني ميشوم. وقتي اين همه بدبختي به من تحميل شده و بيپولي و بيکاري و... (دقت کنيد مشکلات رايجي که همه دارند) به من حمله کرده است بياختيار چارهاي جز پناه بردن به مواد نداشتم.» يعني اين افراد چون مهارتهاي زندگي را نياموختهاند نميدانند چطور از عهده برقراري ارتباط با ديگران برآيند و نميدانند چطور مساله موجود را حلاجي کرده و راهحلي بيابند. از مواد به عنوان راهحلي براي آرامش گذرا و فرار از اين بيمهارتي استفاده ميکنند.
يعني به دليل لذت بردن از آن حس، تجربهاش نميکنند؟
خير، اصلا فکر نکنيد که مواد منشأ لذت آنهاست فقط سرپوشي روي مشکلات روحي و افسردگي و اضطراب پنهان آنهاست. شنيدهايد ميگويند اگر مصرف نکنم بدبختيهايم يادم ميآيد و به هم ميريزم. وظيفه ما اين است که اين «دست خودم نيست» را حذف کنيم تا او در اوج بدبختي باور کند که دست خودش است و بپذيرد که مسوول کارهايش است و در کنار آن مهارتهاي گوناگون زندگي را آموزش بدهيم.
يعني آنها ميپذيرند که با اراده خود به سوي مواد رفتهاند؟
بله، به مرور زمان و با تمرينهاي مکرر و تجربه شکست و موفقيت خواهند آموخت. براي مثال، پسر همين خانم اوايل هر هفته مصرف ميکرد و حالا شده هر چهار ماه يک بار و نکته مثبت اينجاست که پس از مصرف باور ميکند که دست خودش بوده و هر بار توانسته بر هفتههاي پاک خود بيفزايد تا به چهار ماه رسيده است.
اينکه خيلي خوب است. براي افراد و خانوادههاي بيطاقتي مانند اين مادر چه توصيهاي داريد. چون تحمل اين اوضاع واقعا سخت است؟
بله اما خانواده بايد طبق برنامه قانونمند، که مرتبط با نوع رفتار فرد تحت درمان است، برخورد کنند و اگر رفتار منفي ديدند براي مثال، شکستن شيشه اتاق به دليل عصباني شدن از شلوغي صف نانوايي، رفتاري منفي است و فرد نبايد بگويد دست خودم نبود و نفهميدم چطور اين کار را کردم. شما بايد در اين باره به او بگويي تو را به دليل عملت سرزنش نميکنم. شيشهها را شکستي، دوباره مياندازيم؛ رفتي مواد زدي عيبي ندارد 2 هفته استفاده نميکني، خوب ميشوي اما قبول کن که دست خودت بوده و ميتوانستي بر اعصابت مسلط باشي. پس از مدتي ميبينيد که با ندامت ميگويد بله دست خودم بوده و دفعه بعد تا عصباني شد يک ليوان آب ميخورد يا دوش ميگيرد. بايد موفقيتها را ديد و تشويق کرد و افکار منفي را درمان کرد.
چقدر طول ميکشد تا اثر مواد کمتر شود و عادت استفاده از اين افکار ناصحيح ترک شود؟
خيلي طول ميکشد تا آنها باور کنند مسوول انجام کارهايشان هستد. اثر پايدار مواد مخدر روي مغز آدمي را نميتوان ناديده گرفت. مواد، اثر و مکانيسم دفاعي مغز را در حل مشکلات از بين ميبرد و شما با آدمي مواجه هستيد که کوچکترين مساله (براي مثال، شلوغي صف نانوايي) را تحمل نميکند. شايد اگر من و شما يک عادت بد داشته باشيم، بر فرض عصبانيت، بتوانيم با جايگزيني راهحل جبراني از آن عادت بد فاصله بگيريم اما فرد معتاد نميتواند چون آن عادت، همه دنياي اوست و سيستم غالب ناآگاهانه آنها مصرف مواد است.
منبع: http://www.salamat.com