دریای حقیقت
اى ز سرو قدّ رعنا بر صنوبر طعنه زن
و اى ز ماه روى زيبا مهر را رونق شكن
همچو من هر كس رخ و قد تو بيند تا ابد
فارغ است از ديدن خورشيد و از سرو چمن
گر خرامى صبحدم در طرف باغ اى گل عذار
غنچه از شرم دهانت هيچ نگشايد دهن
اى تو شمع انجمن از فرط حسن و دلبرى
هر كجا دارند خوبان دو عالم انجمن
نسبت حسن تو با يوسف نشايد داد از آنك
صد هزاران يوسفت افتاده در چاه ذقن
چشم جادويت نموده شرح بابل مختصر
بوى گيسويت شكسته رونق مشك ختن
كى توانم كرد وصف و چون توانم داد شرح
ز آنچه عشقت مى كند اى نازنين با جان من
بس بود طبعم پريشان از غم زلفت مگر
با خيال قد رعنايت كنم موزون سخن
در مديح صادر اول امام پنجمين(ع)
كش بود مدّاح ذات ذوالجلال ذوالمنن
شبل حيدر سبط پيغمبر خديو انس و جان
مخزن علم النبيّين كاشف سرّ و علن
حضرت باقر ضياى ديده خيرالنسا
حامى شرع رسول الله هوادار سنن
جلّ اجلاله توانايى كه گر خواهد كنى
روز، شب، خورشيد، مه، افلاك، غبرا، مرد و زن
دى به يك ايماى او گردد بهار و خار، گل
بلبل و قمرى شوند از امر او زاغ و زغن
بىولاى آن گل گلزار دين نبود، اگر
لاله خيزد در چمن يا سبزه رويد از دمن
كوى او چون خانه حق قبله اهل يقين
اسم او چون اسم اعظم دافع رنج و محن
هم به آدم شد مغيث و هم به نوح آمد معين
هم به عيسى گفت: كلّم هم به موسى گفت: لن
من چه گويم وصف ذاتش جز كه عجز آرم به پيش
درّ درياى حقيقت را كه مى داند ثمن؟
/ج