داستانهاي ترسناك با کودک چه ميکنند؟
نويسنده:سميه مقصودعلي
همه ما در دوران کودکيمان داستان شنل قرمزي را که گرگ، مادربزرگاش را با دندانهاي بزرگ ميخورد، شنيدهايم؛ داستان کدو قلقلهزن را که شير و گرگ و پلنگ براي خوردناش جلوي او را ميگيرند و خاله سوسکه که همسرش، آقاموشه، توي ديگ آش ميافتد و ميميرد و شنگول و منگول که گرگ مدام به خانهشان سر ميزند و يکي از برهها را ميخورد و داستانهاي ديگري از همين قبيل.
گاهي اين داستانها مملو از صحنههاي ترسناکي است که حتي والدين، برخي اوقات دو به شک ميشوند که ادامه داستان را بگويند يا نه و نکند بيان اين بخش از داستان سبب شود کودک کابوس ببينند. راستي، چرا داستانهاي کودکانه ما صحنههاي ترسناک دارد؟
برعکس آنچه بيشترمان گمان ميکنيم، بچهها اين قسمت از داستانها را بيش از ساير قسمتها دوست دارند و هر چه اين بخشها را پررنگتر کنيم، بيشتر به داستان جذب ميشوند اما آيا ميدانيد چرا؟ چون شادي، غم و ترس جزءاحساسات اصلي و ضروري براي بزرگ شدن کودکان است. ترسيدن کودکان از هيولاها، جادوگران، دزدان، حيوانات وحشي و ... خوب است؛ به شرطي که بتوانند همه آنها را شکست دهند و درنهايت داستان، پيروز باشند. اگر توجه کرده باشيد در اکثر داستانهاي مربوط به کودکان مردن از گرسنگي، بيسرپرست ماندن، ماندن در تاريکي شب، ماندن در ميانه جنگل، گرفتار شدن به دست غريبهها و ... وجود دارد و کودک با شنيدن آنها ترس از جدايي از آنچه دوست دارد و حياتاش وابسته به آنهاست، يعني جدايي از والدين را حس ميکند. هدف اصلي اين داستانها کانالبندي ترسها و از بين بردن تدريجي آنها به کمک تخيل است. کودک با شخصيت داستانها همذاتپنداري کرده و خود را نزديک به او حس ميکند. در واقع، صحنههاي ترسناک داستان، ترس خوابيده در عمق وجود کودک را بيرون کشيده و با تبديل کردن کودک به يک قهرمان، او را وادار به شکست دادن ترسهايش ميکند.
به همين دليل است که تمام بچهها در هر عصري، علاقه زيادي به داستان شنل قرمزي، بندانگشتي، سفيدبرفي و سيندرلا دارند. ترسهاي موجود در کتابهاي کودکان سبب ايجاد کابوس در کودکان نميشود؛ چون در تمام داستانها پايان خوبي وجود دارد. در ضمن، در هر داستاني، کودک آموزههايي را مييابد که باعث حل مشکلات و رهايي از موقعيتهاي خطرناک شده است. با پيروز شدن قهرمان داستان بر ترسها، کودک اعتماد به نفس خود را پيدا ميکند و ياد ميگيرد چگونه در زندگي با ترس بايد مقابله کرد. اين تنها در مورد داستانها صادق نيست. اگر توجه کرده باشيد، کودکان علاقه زياد به انتخاب ماسکهاي وحشتآور دارند. درواقع، آنها با گذاشتن اين ماسکها روي صورت بدون آنکه احساس متهم بودن داشته باشند، احساسات منفي، عصبانيت و خشونت خودشان را به والديني که مدام به آنها «نه» ميگويند يا برادر بزرگتري که آنها را از بازي کردن بازميدارد، نشان ميدهند.
جذابترين بازيها براي کودکان بازيهاي مهيج است
به همان اندازه که بچهها به شنيدن داستانهاي دلهرهآور علاقه دارند، بازيهاي هيجانآوري که آنها را بترساند را هم دوست دارند. گرگام به هوا و قايم باشک از جمله بازيهاي اضطرابآور است که در هر لحظه از آن کودک احساس ترس و نگراني کرده و مدام جيغ ميزند.
در بازي قايم باشک، کودک براي فرار از والدين، خود را در جايي پنهان ميکند و در عين حال که ميداند نبودن او، والدين را نگران ميکند، خود نيز احساس تنهايي و رهاشدگي را تجربه کرده و به اين ترتيب، تا حدي بر ترس از جدايياش غلبه ميکند. در گرگ ام به هوا ، از تهديدهاي احتمالي ميگريزد تا خودش را نجات دهد. تمام اين بازيها نه تنها نشاط را در کودکان ايجاد ميکند، بلکه حسابشده و تربيتي نيز هستند. آنها کودکان را ميترسانند چون ذات کودک، ترسيدن را ميپسندد. خطرهاي فانتزي به او کمک ميکنند بر ترس خود غلبه کرده و اعتماد به نفس بيشتري پيدا کند.
منبع:www.salamat.com
گاهي اين داستانها مملو از صحنههاي ترسناکي است که حتي والدين، برخي اوقات دو به شک ميشوند که ادامه داستان را بگويند يا نه و نکند بيان اين بخش از داستان سبب شود کودک کابوس ببينند. راستي، چرا داستانهاي کودکانه ما صحنههاي ترسناک دارد؟
برعکس آنچه بيشترمان گمان ميکنيم، بچهها اين قسمت از داستانها را بيش از ساير قسمتها دوست دارند و هر چه اين بخشها را پررنگتر کنيم، بيشتر به داستان جذب ميشوند اما آيا ميدانيد چرا؟ چون شادي، غم و ترس جزءاحساسات اصلي و ضروري براي بزرگ شدن کودکان است. ترسيدن کودکان از هيولاها، جادوگران، دزدان، حيوانات وحشي و ... خوب است؛ به شرطي که بتوانند همه آنها را شکست دهند و درنهايت داستان، پيروز باشند. اگر توجه کرده باشيد در اکثر داستانهاي مربوط به کودکان مردن از گرسنگي، بيسرپرست ماندن، ماندن در تاريکي شب، ماندن در ميانه جنگل، گرفتار شدن به دست غريبهها و ... وجود دارد و کودک با شنيدن آنها ترس از جدايي از آنچه دوست دارد و حياتاش وابسته به آنهاست، يعني جدايي از والدين را حس ميکند. هدف اصلي اين داستانها کانالبندي ترسها و از بين بردن تدريجي آنها به کمک تخيل است. کودک با شخصيت داستانها همذاتپنداري کرده و خود را نزديک به او حس ميکند. در واقع، صحنههاي ترسناک داستان، ترس خوابيده در عمق وجود کودک را بيرون کشيده و با تبديل کردن کودک به يک قهرمان، او را وادار به شکست دادن ترسهايش ميکند.
به همين دليل است که تمام بچهها در هر عصري، علاقه زيادي به داستان شنل قرمزي، بندانگشتي، سفيدبرفي و سيندرلا دارند. ترسهاي موجود در کتابهاي کودکان سبب ايجاد کابوس در کودکان نميشود؛ چون در تمام داستانها پايان خوبي وجود دارد. در ضمن، در هر داستاني، کودک آموزههايي را مييابد که باعث حل مشکلات و رهايي از موقعيتهاي خطرناک شده است. با پيروز شدن قهرمان داستان بر ترسها، کودک اعتماد به نفس خود را پيدا ميکند و ياد ميگيرد چگونه در زندگي با ترس بايد مقابله کرد. اين تنها در مورد داستانها صادق نيست. اگر توجه کرده باشيد، کودکان علاقه زياد به انتخاب ماسکهاي وحشتآور دارند. درواقع، آنها با گذاشتن اين ماسکها روي صورت بدون آنکه احساس متهم بودن داشته باشند، احساسات منفي، عصبانيت و خشونت خودشان را به والديني که مدام به آنها «نه» ميگويند يا برادر بزرگتري که آنها را از بازي کردن بازميدارد، نشان ميدهند.
جذابترين بازيها براي کودکان بازيهاي مهيج است
به همان اندازه که بچهها به شنيدن داستانهاي دلهرهآور علاقه دارند، بازيهاي هيجانآوري که آنها را بترساند را هم دوست دارند. گرگام به هوا و قايم باشک از جمله بازيهاي اضطرابآور است که در هر لحظه از آن کودک احساس ترس و نگراني کرده و مدام جيغ ميزند.
در بازي قايم باشک، کودک براي فرار از والدين، خود را در جايي پنهان ميکند و در عين حال که ميداند نبودن او، والدين را نگران ميکند، خود نيز احساس تنهايي و رهاشدگي را تجربه کرده و به اين ترتيب، تا حدي بر ترس از جدايياش غلبه ميکند. در گرگ ام به هوا ، از تهديدهاي احتمالي ميگريزد تا خودش را نجات دهد. تمام اين بازيها نه تنها نشاط را در کودکان ايجاد ميکند، بلکه حسابشده و تربيتي نيز هستند. آنها کودکان را ميترسانند چون ذات کودک، ترسيدن را ميپسندد. خطرهاي فانتزي به او کمک ميکنند بر ترس خود غلبه کرده و اعتماد به نفس بيشتري پيدا کند.
منبع:www.salamat.com