کارم به جان رسيد و به جانان نمي‌رسم

کارم به جان رسيد و به جانان نمي‌رسم شاعر : انوري دردم ز حد گذشت و به درمان نمي‌رسم کارم به جان رسيد و به جانان نمي‌رسم در کار او به کفر و به ايمان نمي‌رسم ايمان و کفر نيست مرا در غمش که من چون پاي صبر نيست به پايان نمي‌رسم راهيست بي‌کرانه غم عشقش و مرا صيديست بس شگرف بدو زان نمي‌رسم ياريست بس عزيز به ما زان نمي‌رسد حرمت بهانه‌ايست ز حرمان نمي‌رسم گويد به ما ز حرمت ماکم همي رسي معذورم ار به خدمت سلطان نمي‌رسم سلطان عشق او چو دلم را اسير...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کارم به جان رسيد و به جانان نمي‌رسم
کارم به جان رسيد و به جانان نمي‌رسم
کارم به جان رسيد و به جانان نمي‌رسم

شاعر : انوري

دردم ز حد گذشت و به درمان نمي‌رسمکارم به جان رسيد و به جانان نمي‌رسم
در کار او به کفر و به ايمان نمي‌رسمايمان و کفر نيست مرا در غمش که من
چون پاي صبر نيست به پايان نمي‌رسمراهيست بي‌کرانه غم عشقش و مرا
صيديست بس شگرف بدو زان نمي‌رسمياريست بس عزيز به ما زان نمي‌رسد
حرمت بهانه‌ايست ز حرمان نمي‌رسمگويد به ما ز حرمت ماکم همي رسي
معذورم ار به خدمت سلطان نمي‌رسمسلطان عشق او چو دلم را اسير کرد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.