نزد طبيب عقل مبارک قدم شدم شاعر : انوري حال مزاج خويش بگفتم کماجرا نزد طبيب عقل مبارک قدم شدم محموم ديد و سرعت نبضم بر آن گوا دل را چو از عفونت اخلاط آرزو س المزاج حرص اثر کرده در قوا گفتا بدن ز فضلهي آمال ممتلي است نامنهضم غذاي امل بر سر غذا بيشک بود مولد تب لرزهي نياز وقتست اگر به تنقيه کوشي ز امتلا اي دل به عون مسهل سقمونياي صبر اول قدم ز اکل فضولست احتما مقصود از اين ميانه اگر حقنهي دلست