افتخار جهان حميدالدين شاعر : انوري که خرد مدح تو همي خواند افتخار جهان حميدالدين که نداند همي و نتواند دانکه از هيچ روي نتوان گفت گرچه حالي تواند و داند ماند يک چيز آنکه خود نکند کز پي نفع کس قضا راند زانکه بر بينياز واجب نيست که سبب در ميانه بنشاند لم در افعال او نيايد از آن فعل او کي به فعل ما ماند غني مطلق از غرض دورست خويشتن بيش از اين نرنجاند هيچ تدبير نيست جز تسليم