اي بديعالزمان بيا و ببين شاعر : انوري که ز بدعت جهان چه ميزايد اي بديعالزمان بيا و ببين تا فلکشان به غم بفرسايد دوستان را به رنج بگذاري که ترا اين چنين همي بايد من بدين دوستي شدم راضي که دل از ديده ميبپالايد گرچه در محنتي فتادستم از تقاضاي تو نياسايد به سر تو که هيچ لحظه دلم گويم اين بار او همي آيد به درم هر که دست باز نهد چشم بر در ترا همي پايد تو ز من فارغ و دلم شب و روز زانکه او جز به عدل نگرايد خود به از عقل هيچ مفتي...