اي کمال زمان بيا و ببين

اي کمال زمان بيا و ببين شاعر : انوري که ز عشقت چگونه مي‌سوزم اي کمال زمان بيا و ببين شب يلداکه روز نوروزم با بهار رخت تواند گفت روشنايي نمي‌دهد روزم در فراق رخ چو خورشيدت که همي وام صحبت اندوزم کيسه‌اي داديم در اين شبها که بر آن کيسه کيسه‌اي دوزم روزها رفت و من نمي‌دانم که بدان کين دشمنان توزم يارب از کاردي بود با آن رخ ز شادي چو گل برافروزم سر چو سرو از نشاط بفرازم تن زن آنگاه کاسه‌ي يوزم وگر اين کار هست بيهوده زانکه چون...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي کمال زمان بيا و ببين
اي کمال زمان بيا و ببين
اي کمال زمان بيا و ببين

شاعر : انوري

که ز عشقت چگونه مي‌سوزماي کمال زمان بيا و ببين
شب يلداکه روز نوروزمبا بهار رخت تواند گفت
روشنايي نمي‌دهد روزمدر فراق رخ چو خورشيدت
که همي وام صحبت اندوزمکيسه‌اي داديم در اين شبها
که بر آن کيسه کيسه‌اي دوزمروزها رفت و من نمي‌دانم
که بدان کين دشمنان توزميارب از کاردي بود با آن
رخ ز شادي چو گل برافروزمسر چو سرو از نشاط بفرازم
تن زن آنگاه کاسه‌ي يوزموگر اين کار هست بيهوده
زانکه چون سايه بر تو آموزمسايه بر کار اين سخن مفکن


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط