امامت و حكومت از نگاه اِباضيه (1)
اشاره
در ديدگاه اباضيه، امامت و حكومت يكى از مسائل اساسى و كليدى به شمار مى آيد، اگرچه آنها به آن رويكردى فقهى ـ تاريخى دارند. مراحل امامت يا مسالك مذهب اباضى، يعنى ظهور، دفاع، شراء و كتمان، و برخورد پيروان آن با مخالفان خود سبب شده تا اين فرقه اسلامى همچنان حيات داشته و حتى داراى حكومت و حكمرانى باشد. در عين حال ديگر انديشه هاى كلامى آنان در باب تعريف امامت، گزينش امام، شروط و اوصاف امام، مقاصد و اهداف امامت نيز مى تواند حائز اهميت و درخور تأمل باشد كه اين مقاله بدانها پرداخته است.
مقدمه[1]
به هر حال اينكه اباضيه شاخه اى از خوارج يا فرقه اى مستقل از فرق اسلامى است بايد در مقاله اى به طور جداگانه مورد تحقيق قرار گيرد. اين مقاله ناظر به «آراى كلامىِ اباضيه در باب امامت و حكومت» است كه تعريف امامت، وجوب امامت و دلائل آن، نحوه تعيين و انتخاب امام، مراحل امامت، شرائط و اوصاف امام، عزل امام و خروج بر وى، وظايف و مقاصد امامت را شامل مى شود. در پايان نيز از روابط اباضيان با مخالفان دينى و مذهبى سخن رفته است.
قبل از ورود به بحث ذكر چند نكته لازم به نظر مى رسد; اول آنكه اباضيه به مانند ديگر فرق اسلامى به جز شيعه «امامت و خلافت» را از مسائل فرعى و فقهى و به عنوان واجب كفايى مى دانند. البته آنان براى امامت اهميت خاصى قائلند و در مواردى از آن به «الامامة العظمى» تعبيركرده اند،[4]
دوم آنكه اگرچه فرق اسلامى به طور عام و اباضيه به گونه خاص در اساس و اعتقاد، در باب امامت با شيعه اختلاف نظر دارند، در عمل و نيز در پاره اى از مسائل با شيعه در دوران غيبت كبرا شباهت هايى نيز دارند كه درخور توجه است; نمونه بارز آن جنبه سياسى امامت مى باشد كه آنان به اين مسائل رويكردى سياسى دارند. البته اين مسأله اختصاصى به اباضيه و حتى اهل سنت ندارد، بلكه مى توان «حكومت و رهبرى در غير شيعه» را با حكومت شيعى در دوران غيبت كبرى از نگاه تاريخى و سياسى ــ و جدا از جنبه اعتقادى و كلامى ــ مقايسه كرد.
نكته آخر آنكه اباضيه آراى سياسى ـ مذهبى خويش را صرفاً در باب حكومت خلاصه نمى كنند، بلكه آنان آراى سياسى ـ اعتقادى بسيار مهم و اساسى ديگرى را نيز در قلمرو «امر به معروف و نهى از منكر»، «ولايت و برائت»، «تقيه»، «خلفاى سه گانه و ديگر صحابه»، و از همه مهم تر در مورد «امام على عليه السلام» مطرح مى كنند كه به نظر مى رسد بايد دريك يا چند مقاله مستقل ديگرى طرح و مورد تحقيق و بررسى قرار گيرد.
توضيح برخى واژگان
بعضى از نويسندگان اباضى نظر مساعدى نسبت به استفاده از القاب «سلطان» يا «پادشاه» مَلِك ندارند، زيرا مفهوم سلطان را همراه با ظلم و ستم و تصرف به غير حق، و مفهوم مُلك را اخذ به ناحق و اعطاى به غير حق مى دانند، لذا صحيح نمى دانند كه امام عادل با عنوان سلطان و پادشاه مورد خطاب قرار گيرد.[8] علاوه بر اين عناوين و القاب در اباضيه، عناوين ديگرى را چون «إمام الدفاع» ، «إمام البيعه» ، «إمام اهل التحقيق» ، «إمام الشراء» و «إمام الدين» نيز به كار مى گيرند كه در ادامه مقاله بدانها خواهيم پرداخت.
تعريف امامت
آنچه از تعاريف امامت در اين باره به دست مى آيد اين است كه امامت در نزد اباضيه با ديدگاه ديگر فرق اسلامى داراى شباهت زيادى است; امامت يعنى رياست عمومى در دين و دنيا براى جانشين پيامبر. اگر اين تعاريف با تعاريف نويسندگان شيعه و سنى مقايسه شود به قرابت تعاريف پى خواهيم برد، چنان كه شيخ مفيد (د. 413ق) در تعريف امامت مى گويد: «امامان جانشينان پيامبران در اجراى احكام و برپاداشتن حدود الاهى و پاسدارى از شرائع و تربيتِ بنى نوع بشرند».[16]
وجوب امامت
به نظر خميس بن سعيد شقصى (د. قرن يازدهم هجرى) ، نويسنده كتاب منهج الطالبين و بلاغ الراغبين نيز امامت يكى از فرائض و واجبات خداوند است. البته وى وجوب آن را كفايى مى داند كه اگر بعضى بدان اقدام نمايند از ديگران ساقط مى گردد.[23] نورالدين سالمى (د. 1332ق) يكى از انديشمندان و نويسندگان اباضيه در شرح خويش بر مسند ربيع بن حبيب، امامت را به دليل كتاب و سنت و اجماع و استدلال واجب دانسته و در غاية المراد خود نيز در قالب دو بيت شعر به وجوب آن تصريح كرده است:
ان الامامة فرض حينما وجبت *** شروطها لا تكن عن رفقها غَفِلا
و باطلٌ سيرة فيها الامامة فى اثنين *** لو بلغا فى المسجد ما كملا[24]
و بالاخره اينكه على يحيى معمر (1337ـ1400ق) از نويسندگان معاصر اباضيه، در اين باره چنين نگاشته است: «بنابه عقيده اباضيه بر مسلمانان واجب است كه حكومت عادلانه اى را اقامه نمايند كه مطابق روش شرع اسلامى حركت كند، احكام الاهى را اجرا نمايد ، اقامه حدود كند ، از حقوق مردم محافظت نمايد، رد مظالم كند و از مرزهاى اسلامى دفاع كرده، دعوت اسلامى را به بلاد كفر سراسر جهان برساند».[25]
از مطالب مذكور به دست مى آيد، كه: يكم ، اباضيه به وجوب امامت معتقدند، البته وجوب آن را كفايى مى دانند;
دوم، آنان اين وجوب را از طريق كتاب، سنت، اجماع و عقل اثبات مى كنند; دليل كتاب، آيه 59 سوره نساء است: «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» و آيه 71 سوره اسراء كه: «يوم ندعو كل أناس بامامهم» و غير آن مى باشد. دليل سنّت، گفتار پيامبر ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ است كه فرمودند: «اطيعوا ولاة امركم»، «ان امر عليكم عبد حبشى مجدع الانف فاسمعوا له و اطيعوا ما اقام فيكم كتاب الله» و غير آن. دليل اجماع، عمل مهاجرين و انصار پس از رحلت پيامبر در سقيفه بنى ساعده است كه آنان اگرچه در مصداق اختلاف داشتند، هيچ يك در وجوب امامت اختلاف نداشتند. دليل عقلى و استدلالى، اين است كه خداوند حدود خود را واجب فرموده است، لذا اقامه حدود، عدالت اجتماعى، حفظ مرزهاى اسلامى، امر به معروف و نهى از منكر و به طور كلى اجراى احكام شرعى و دينى صرفاً توسط ائمه و واليان آنها و نه عموم مردم امكان پذير است.[26]
سوم، اين كه بعضى منابع مانند مقالات الاسلاميين اشعرى به نقل از على بن يحيى معمر[30] و يا ممكن است از آنجا كه فرقه نويسانِ پيش گفته اباضيه را از خوارج مى دانند و فرق خوارج نيز مانند نجدات، ازارقه و صفريه معتقدند كه امامت واجب نيست، لذا اين ديدگاه را به اباضيه نيز سرايت داده باشند.
چهارم، اباضيه در عين اينكه براى امامت جنبه دينى و روحانى قائل شده اند و آن را حق خدا بر بندگان، و امامان را حجج الاهى و وارثان انبياء دانسته اند، وجوب و نصب امام را، به مانند اهل سنت و برخلاف شيعه، بر عهده مردم مى دانند نه از جانب خدا; چنان كه قطب الائمه اطفيش مى گويد: «اشاعره امامت را از فروعى مى دانند كه به افعال مكلفان تعلق دارد و نصب امام نزدآنان واجب سمعى است و در نزد ما نيز چنين است، البته عقل نيز به سبب آنكه اقامه حدود را صرفاً توسط امام عملى مى داند از اين جهت مى تواند بر نصب امام دلالت داشته باشد».[31]
تعيين و انتخاب امام
جايگاه اهل حل و عقد
ابوبكر احمد بن عبدالله كندى مى گويد: «اهل حلوعقد جماعتى از اهل عدل و از چهره هاى سرشناس و مشهور مسلمانان هستند كه براى مردم حجيت دارند و از حيث علم، عدالت، استقامت و فضل، سرآمدِ عصر خويش مى باشند. مسئوليت آنان گزينش فردى است كه براى امامت لياقت و شايستگى دارد».[35]
بنابراين نقش اساسى در گزينش امام را «اهل حلوعقد» ايفا مى كنند و ممكن است اين انتخاب هفته ها و احياناً ماه ها به طول انجامد. اما اينكه تعداد آنان چند نفر بايد باشد از موارد اختلافى اى است كه در بحث «امامت ظهور» بدان خواهيم پرداخت.
ادامه دارد ...
پی نوشت :
[1] در اين مقاله معمولا از آثار نويسندگان اباضىِ قرن دهم به بعد مورد استفاده شده است. به علاوه از فيه بدء الاسلام، اثر ابن سلام اباضى از قرن سوم هجرى، كتاب الاهتداء، اثر ابوبكر كندى از قرن پنجم هجرى و الدليل و البرهان، اثر وارجلانى از قرن ششم هجرى نيز استفاده شده است. تصور نگارنده اين است كه اگر كتاب هاى قرن اول تا دهم هجرى نيز در دسترس نگارنده قرار مى گرفت جز غنا و اعتبار بيش تر مقاله، مطلب جديدى بر آن اضافه نمى گرديد.
[2]. رك: على يحيى معمر، الاباضية بين الفرق الاسلامية (لندن: دارالحكمه، چاپ چهارم، 1422 ق.) ص510 به بعد; محمد ناصر بوحجام، توضيح مكانة الاباضية من الخوارج (عمان: مكتبة الضامرى للنشر و التوزيع، چاپ دوم، 1414 ق.); ابواسحاق ابراهيم اطفيش، الفرق بين الاباضية و الخوارج (عمان: مكتبة الضامرى للنشر و التوزيع، چاپ چهارم، 1414 ق.) ابوربيع سليمان بارونى، مختصر تاريخ الاباضية (عمان: مكتبة الضامرى للنشر و التوزيع، چاپ پنجم، 1416 ق.) ص2; عدون جهلان، الفكر السياسى عند الاباضية من خلال آراء الشيخ محمد بن يوسف اطفيش (عمان: مكتبة الضامرى للنشر و التوزيع، چاپ دوم، 1411 ق.) ص90 به بعد; عمرو خليفه نامى، دراسات عن الاباضية، ترجمه به عربى توسط ميخائيل خورى (بيروت: دارالغرب الاسلامى، 2001) ص 49 به بعد; محمد زينهم محمد عزب و احمد عبدالتواب عوض، دراسة فى تاريخ الاباضية و عقيدتها (قاهره: دار الفضيلة للنشر و التوزيع، 1994) ص8 به بعد ; محسن بربر، الاباضية (طرابلس ـ لبنان: المؤسسة الحديثة للكتاب، 2004) ص14.
[3]. ابوربيع بارونى، مختصر تاريخ الاباضية، ص76ـ77. و نيز رك: سعيد بن حمد بن سليمان حارثى، من مميزات الاباضية (عمان: مكتبة الضامرى للنشر، 1411 ق.) ص9.
[4]. شرح عقيدة التوحيد، ص436، به نقل از مختصر تاريخ الاباضية، ص76; و نيز رك: الفكر السياسى عند الاباضيّة، ص135.
[5]. محمد بن يوسف اطفيش، شرح النيل، ج 14 ص 372ـ373، به نقل از الفكر السياسى عند الاباضية، ص128. نظريه عبدالرحمان بكلى نيز مانند ديدگاه اطفيش است، با اين تفاوت كه ملاك وى براى استفاده از اين لقب وحدت جهان اسلام است، نه صرف فرقه اباضيه. وى معتقد است اگر جهان اسلام به ابهت كامل و سيطره جهانى دست يافت، در اين صورت شخصى كه منتخب مردم مى شود، «اميرالمؤمنين» است و كسانى كه از جانب وى بر اقطار عالم ولايت داده مى شوند «امام» يا «رئيس» خواهند بود، همان.
[6]. محمد بن عبدالكريم شهرستانى، الملل و النحل، تحقيق عبدالعزيز محمد الوكيل (بيروت: دارالفكر، بى تا)، ص134.
[7]. سالم بن حمود سيابى، إزالة الوعثاء عن اتباع ابى الشعشاء، ص53، به نقل از الفكر السياسى عند الاباضية، ص129.
[8]. اگرچه قطب الائمه چنين ديدگاهى دارد، لكن امروزه چنين القابى براى حاكمان اباضى مرسوم و متعارف است، چنان كه در عمان به حاكم خويش كه قابوس نام دارد لقب «سلطان» داده اند و در شمال افريقا به حاكمشان لقب «پادشاه».
[9]. شرح عقيدة التوحيد، ص436، به نقل از الفكر السياسى عند الاباضية، ص127.
[10]. مالك بن سلطان حارثى، نظرية الامامة عند الاباضية (عمان: مطبعة مسقط، 1411 ق.) ص2. عبارت وى چنين است: «امام الگو و رهبر دين و دنيا و كسى است كه بين سلطه دينى و دنيوى را جمع مى كند».
[11]. همان، ص3.
[12]. نايف معروف، الخوارج فى العصر الاموى، ص206.
[13]. حسين عبيد غانم غباش، عمان الديمقراطية الاسلامية; تقاليد الامامة و التاريخ السياسى الحديث (1500ـ1970) (بيروت: دار الجديد، 1997) ص75.
[14]. مارتين مكدرموت، انديشه هاى كلامى شيخ مفيد، ترجمه احمد آرام (تهران: مؤسسه مطالعات اسلامىِ دانشگاه مك گيل با همكارى دانشگاه تهران، 1363) ص141.
[15]. ابوالحسن على بن محمد ماوردى، الاحكام السلطانية (قم: دفتر تبليغات اسلامى، چاپ دوم، 1406 ق.) ص5; و نيز رك: عبدالرحمان بن خلدون، مقدمه (مصر: مطبعة مصطفى محمد، بى تا.) ص191.
[16]. محمد بن حسن طوسى، شرح العبارات المصطلحة بين المتكلمين، به نقل از احد فرامرز قراملكى، مقاله امامت; روش شناختى و چيستى (مشهد: مجله تخصصى دانشگاه علوم اسلامى رضوى، سال دوم شماره اول، 1381) ص136. نظير همين تعريف از خواجه نصير طوسى، علامه حلى، ابن ميثم بحرانى، اسفراينى شارح تجريد الاعتقاد و فخرالمحققين فرزند علامه حلى نيز در اين مقاله آورده شده است.
[17]. البته محقق كتاب الاهتداء ابوبكر كندى معتقد است: خوارج و اباضيه اولين كسانى بودند كه در جهان اسلام مردم را به استناد قرآن و سنت نبوى به امامت امام عادل فراخواندند، مقدمه كتاب مذكور، ص7. ولى ديدگاه منابع اسلامى بر آن است كه خوارج قائل به وجوب امامت نيستند و شعار اوليه آنان يعنى «لا حكم الا لله» گواه نظريه آنها است، اگرچه عمل آنان خلاف اعتقادشان را ثابت كرده است، از اين روست كه ابوربيع بارونى در برابر نظريه سيده اسماعيل كاشف، محقق كتاب الاهتداء، يكى از دلايل تأليف كتاب مختصر تاريخ الاباضية خود را عدم آگاهى بسيارى از مردم درباره مذهب اباضيه مى داند و مى گويد: «آن عده اندكى نيز كه اباضيه را مى شناسند تصور مى كنند كه اباضيه از خوارجى است كه به سبب غلّوشان در دين و انحراف آنها از جاده صحيح اسلام به مانند مباح شمردن اموال و خون مسلمانان و اسارت زنان و فرزندانشان و نيز باطل دانستن امامت عظمى ولو آنكه شرائط آن فراهم باشد، از اسلام خارج شده اند». وى صرفاً فرقه هاى ازارقه، نجديه و صفريه را از خوارج مى داند، سپس مى نويسد: «و الاباضية يتبرئون من هذا كلّه فيوجبون الامامة العظمى...»، ص2 و در صفحه 76 همين كتاب ذيل مسأله يازدهم از مسائل اختلافى ميان اباضيه و مذاهب اربعه به مسأله امامت عظمى پرداخته و آن را از مسائل فرعى مورد اختلاف و در عين حال داراى اهميت در جامعه اسلامى دانسته، مى گويد: «فالاباضية يرون وجوب نصب الامام كالاشعرية»; نويسنده من مميزات الاباضية نيز اولا امامت را به عنوان «الامامة العظمى» مطرح كرده و سپس به طور مفصل به مسأله وجوب و دلائل امامت پرداخته است، ص9ـ15.
[18]. ابوالمؤثر صلت بن خميس، الاحداث و الصفات، ص26، به نقل از مهدى طالب هاشم، الحركة الاباضية فى مشرق العربى (لندن: دارالحكمة، 2001) ص270.
[19]. احمد بن عبدالله كندى، كتاب الاهتداء، تحقيق سيده اسماعيل كاشف (عمان: وزارة التراث القومى و الثقافه، 1406 ق.) ص67. نويسنده در صفحه 65 چنين بيان كرده است: «اتفق طائفتان ]رستاقى و نزوانى[ على ان الامام واجب على رعيته الدينونة لله بطاعته ما كان ثابت الامامة عندهم بالاجماع».
[20]. تبغورين بن عيسى، رسالة فى اصول الدين، به نقل از الفكر السياسى عند الاباضية، ص135، عبارت تبغورين چنين است: «و عقد الامامة فريضة عندنا لفرض الله الامر و النهى و القيام بالعدل و اقامة الحدود على ما بيّنه فى كتابه فاجتمعت الأمّة على ان هذه الحدود مع وجوبها لا تقام الاّ بالائمة و ولاتهم فثبت ان عقد الامامة على المسلمين واجب و حق لازم»; ابوعمار عبدالكافى نيز همين استدلال را براى وجوب ارائه نموده است، الموجز، ج2 ص4ـ223 و 4ـ233، به نقل از بكير بن سعيد اعوشت، دراسات اسلامية فى الاصول الاباضية (قاهره: مكتبة وهبه، چاپ سوم، 1408 ق.) ص3ـ1116; ابن الصغير (متوفاى قرن سوم هجرى) نيز مشابه همين دليل را براى وجوب امامت بيان كرده است، ابن الصغير، اخبار الائمة الرستميين، تحقيق محمد ناصر و ابراهيم بحاز (بيروت: دارالغرب الاسلامى، 1406 ق.) ص 28ـ29.
[21]. شرح عقيدة التوحيد، ص436، به نقل از مختصر تاريخ الاباضية، ص76 و الفكر السياسى عند الاباضية، ص135.
[22]. الفكر السياسى عند الاباضية، ص6ـ135.
[23]. خميس بن سعيد شقصى، منهج الطالبين و بلاغ الراغبين، ج8 ص40، به نقل از نظرية الامامة عند الاباضية، ص5.
[24]. الاباضية بين الفرق الاسلامية، ص313; غالب بن على عواجى، الخوارج و تاريخهم و آراؤهم الاعتقادية و موقف الاسلام منها (دمنهور: مكتبة لبنة، 1418 ق.) ص401; نويسنده كتاب لباب الآثار نيز وجوب امامت را به حكم كتاب و سنت و اجماع دانسته است، سيد مهنا بن خلفان بوسعيدى (د. 1250ق) لباب الآثار الواردة على الاولين و المتأخرين الاخيار (عمان: وزارة التراث القومى و الثقافة، 1405 ق.) ج6 ص344.
[25]. همان، ص314 و نيز رك: جمعى از نويسندگان، هذه مبادئنا; رد على كتاب الاباضية عقيدة و مذهبا للدكتور صابر طعيمه (عمان: مكتبة الاستقامة، چاپ دوم، 1417 ق.) ص145; دراسات اسلامية، ص117; الخوارج فى العصر الاموى، ص215; عمان الديمقراطية الاسلامية...، ص67.
[26]. به منابع قبل مراجعه كنيد.
[27]. الاباضية بين الفرق الاسلامية، ص313.
[28]. همان، ص400.
[29]. همان، ص279 ـ 282، معمر معتقد است كه فرقه نكّار، با توجه به نظريات و ديدگاه هايش، يكى از فرق مستقل مسلمانان به شمار مى آيد، نه اينكه فرقه اى از فرق اباضيه باشد، همان، ص 300.
[30]. همان، ص300.
[31]. مختصر تاريخ الاباضية، ص76.
[32]. شرح عقيدة التوحيد، ص443، به نقل از الفكر السياسى، ص141، عبارت اطفيش چنين است: «ان اختيار البيعة دليل على نصب الله و رسوله و حكمها به كسائر انفاذ الاحكام، فالبيعة مظهرة له لا مثبتة.»
[33]. الاباضية بين الفرق الاسلامية، ص368; دراسة فى تاريخ الاباضية و عقيدتها، ص13.
[34]. كتاب الاهتداء، ص 67، نويسنده به نقل از الاحداث و الصفات ابوالمؤثر بهلاوى مى گويد: «در جامعه اسلامى فقهاى مسلمان، صاحبان رأى و اهل فضل از آنان بايد اجتماع كنند و شخصى را كه براى امامت سزاوار است به عنوان ولىِّ جامعه مسلمانان انتخاب نمايند»، ص 2ـ161. ابوالمؤثر در قسمتى ديگر مى گويد: «به دليل آنكه درجه امامت رفيع و حجت آن واجب است لذا با فراهم آمدن شرائط واجب مى شود و اقل آن، اين است كه «ان يكون المتولون لعقدها و المتقدمون فى بيعها هم المشهورون بالعدالة و اهل الاستقامة فى العمل و المقالة، الذين يتولون بعضهم بعضاً و يرون ذلك عليهم فرضاً»، همان، ص156.
[35]. نورالدين سالمى، نهضة الاعيان، ص139، به نقل از نظرية الامامة، ص37.