قراري چون ندارد جانم اينجا

دل خود را چه مي‌رنجانم اينجا؟ قراري چون ندارد جانم اينجا بنه کفشي، که من مهمانم اينجا سر عاشق کله‌داري نداند چه مي‌پرسي، که من حيرانم اينجا مرا گفتي: کز آنجا آگهي چيست؟ ز چشم مدعي پنهانم اينجا نه او پنهان شد از چشمم، که من نيز که من بي‌روي او نتوانم اينجا اگر بتوان حديثي گوي از آن روي نگرداني، که سرگردانم اينجا نگاريني که سرگرداند از من بدان پيوند و آن پيمانم اينجا مرا با دوست پيماني قديمست چنين زنده به بوي آنم اينجا ز زلفش برد ما غم هست بويي
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قراري چون ندارد جانم اينجا
قراري چون ندارد جانم اينجا
قراري چون ندارد جانم اينجا
 


 

شاعر : اوحدي مراغه اي
 


 

دل خود را چه مي‌رنجانم اينجا؟   قراري چون ندارد جانم اينجا
بنه کفشي، که من مهمانم اينجا   سر عاشق کله‌داري نداند
چه مي‌پرسي، که من حيرانم اينجا   مرا گفتي: کز آنجا آگهي چيست؟
ز چشم مدعي پنهانم اينجا   نه او پنهان شد از چشمم، که من نيز
که من بي‌روي او نتوانم اينجا   اگر بتوان حديثي گوي از آن روي
نگرداني، که سرگردانم اينجا   نگاريني که سرگرداند از من
بدان پيوند و آن پيمانم اينجا   مرا با دوست پيماني قديمست
چنين زنده به بوي آنم اينجا   ز زلفش برد ما غم هست بويي
که آن لب مي‌کند درمانم اينجا   به درد اوحدي دلشاد گشتم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط