اي که بر قصر کوشک سازي تو

اي که بر قصر کوشک سازي تو شاعر : اوحدي مراغه اي پيه بر دنبه ميگدازي تو اي که بر قصر کوشک سازي تو چون به گردون نميرسد خاکست گر چه اين قصرها طربناکست که تواند بر آسمانت برد نردباني چنان بساز، اي گرد چکني نقش خانه از کاشي؟ در رواق سپهر ميباشي دو بسازد، به عقل خام بود هر کرا خانه‌اي تمام بود چه کشي بر سپهر کوهي را؟ خانه‌اي بس بود گروهي را حق «لا تسرفوا» بجاي آور روي در گفته‌ي خداي آور بزن و دست ظلم کن کوتاه خيمه‌ي عاريت برين سر...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي که بر قصر کوشک سازي تو
اي که بر قصر کوشک سازي تو
اي که بر قصر کوشک سازي تو

شاعر : اوحدي مراغه اي

پيه بر دنبه ميگدازي تواي که بر قصر کوشک سازي تو
چون به گردون نميرسد خاکستگر چه اين قصرها طربناکست
که تواند بر آسمانت بردنردباني چنان بساز، اي گرد
چکني نقش خانه از کاشي؟در رواق سپهر ميباشي
دو بسازد، به عقل خام بودهر کرا خانه‌اي تمام بود
چه کشي بر سپهر کوهي را؟خانه‌اي بس بود گروهي را
حق «لا تسرفوا» بجاي آورروي در گفته‌ي خداي آور
بزن و دست ظلم کن کوتاهخيمه‌ي عاريت برين سر راه
گردن خويش پر و بال کنيقصر سازي و جمع مال کني
قصر و جمعي چنين نشايد کرداندرين راه پر مصيبت و درد
پل و بندي بساز در ره سيلزين درست و درم به رغبت و ميل
پيش اهل خرد چه خوب و چه زشت؟کاخ و کاشانه‌اي که خواهي هشت
راه دزدان نابکار ببندخيز و برکار کن رباطي چند
به خداي ار خداي را دانيتا تو رخت و سراي را داني
هر که اين را فزود آن را کاستنايد اين هر دو کار باهم راست
فاردي، پاي در زياده منهترک اين حرص خانه گير بده
دل بگيرد چو بيش بنشينيگر چه کاشيست خانه يا چيني
صد کجا ميبري؟ ز صد يک بسمال چون باز ميبرند از پس
زانکه ويران شود بهشت حرامچکني خانه‌ها ز خشت حرام؟
تا حلالت کند رعيت دهگر حرامست خانه، کوچک به
نيش زنبور و خانه‌ي پر شهدچيست اين خانه با شکستن عهد؟
که به زنبور در رساني کارنتواني ز خانه‌ي بسيار
کردنش موجب پشيمانيستخانه‌اي را که روبه ويرانيست
به سليمان عمارت کعبهحق نداد از طهارت کعبه
يافت اين نيستي بدان همه هستبهر مرغي که کشته بود به دست
عاقبت خر درو کند بازيمسجدي کز حرام برسازي
خاصه در دولت چنين عصريبس بود بهر کبريا قصري
ميتوانست قصرها پرداختآنکه او مسجد مدينه بساخت
داد از آن نخوتش پشيمانيليکن انديشهاي لقماني
پشت بر آز و رخ به طاعت کردبه چنان خانه‌اي قناعت کرد
سخني کش بلند باشد اساسنام را بهتر از سخن مشناس
اين عمارت ببين و آن بگذارچکني تکيه بر عمارت دار؟
زان چو زيبق بجنبد از چپ و راستاصل اين سيم و زر ز زيبق خاست
نهلد تا به خاک در نرودزر ز خاکست و بر زبر نرود
ندهي، دوزخت فراخ شودبدهي، در بهشت کاخ شود
بفشان و بده که آن تو نيستهر چه در وجه آش و نان تو نيست
تو خودش کن به کام و دندان خردنخوري، ديگري بخواهد برد
که به ايشان نميرسد چندانچه نهي مال بهر فرزندان؟
ورنه زان مال بهره خاکش نيستپسر ار مقبلست باکش نيست
نشود به زن بيش از آن راضيکانچه از شحنه ماند و قاضي
چه به طفلان نارسيده دهند؟اين ابوالقاسمان که پيش رهند
نکند با يتيم پيونديور از آنها فزون شود چندي
غصه را يار و همنشين چکني؟مال را ميل آتشين چکني؟
سخني روشنست و راهي راستاين سخنها نه از رعونت خاست
با کسم نيز نيست آزاريدر دلم نيست از کسي خاري
کژ نباتي که تلخ دارد کامراست زهريست شکرين انجام
راست شيرين کجا توان گفتن؟تلخي از پند چون توان رفتن؟
فاش گردد که دشمنم يا دوستمغز اين گر جدا کنند از پوست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.