تا ترا شهوت و غضب يارست

تا ترا شهوت و غضب يارست شاعر : اوحدي مراغه اي هر زمان توبه‌ايت در کارست تا ترا شهوت و غضب يارست نتوان جز به آب استغفار شستن جان و تن ز ظلمت عار توبه زيت چراغ ايمانست تو به صابون جامه‌ي جانست که ز اوصاف بد تواني مرد دست وقتي به توبه داني برد پيش راهت ز شرک خرسنگيست تا دلت را زغير اورنگيست دست دادي و دل نداد چه سود؟ دست دادي که: توبه کردم زود کار بي‌دل مکن، که بازي نيست توبه کان تن کند نمازي نيست تا که باقيست شب چه روز بود؟ ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تا ترا شهوت و غضب يارست
تا ترا شهوت و غضب يارست
تا ترا شهوت و غضب يارست

شاعر : اوحدي مراغه اي

هر زمان توبه‌ايت در کارستتا ترا شهوت و غضب يارست
نتوان جز به آب استغفارشستن جان و تن ز ظلمت عار
توبه زيت چراغ ايمانستتو به صابون جامه‌ي جانست
که ز اوصاف بد تواني مرددست وقتي به توبه داني برد
پيش راهت ز شرک خرسنگيستتا دلت را زغير اورنگيست
دست دادي و دل نداد چه سود؟دست دادي که: توبه کردم زود
کار بي‌دل مکن، که بازي نيستتوبه کان تن کند نمازي نيست
تا که باقيست شب چه روز بود؟آتش توبه پاک سوز بود
در دگر رکنها سوار آمدهر که در توبه پايدار آمد
هوسي دارد، اين ارادت نيستعادت خواجه ترک عادت نيست
چو گذشتي، دگر مکن يادشتا که در لذتي، بده دادش
کودکي باشد اين پشيمانيگر بهشتي، چراش مي‌ماني؟
التفات تو با گذاشتهابرکند بيخ جمله کاشتها
ظاهر و باطنت بگيرد نوراز گنه چون به توبه گردي دور
نفس بي‌تصفيت چکار کند؟زهد بي‌توبه کي قرار کند؟
توبه کايزد دهد تمام آيدتوبه تا خود کني تو، خام آيد
طاعتي کز ريا شود محکماز گنه توبه کن، ز طاعت هم
از محبت به دل در آيد نورتوبه چون باشد از خللها دور
آخرينش محبت شاهستتوبه اول مقام اين راهست
در مقام دگر درست آيددر مقامي چو مرد رست آيد
همچو پرهيزدان و داروي کارتوبه را با سلوک اين هنجار
ماده ناپخته، خلط خام بودگرنه پرهيز بر نظام بود
راست کن گور در پس بارودر چنين حالت ار خوري دارو
نفش بروي کني، تباه شودخانه چون تيره و سياه شود
تخم در وي کجا تواند کاشت؟در زمين آنکه خار و خس بگذاشت
بتوان راست رفتن اندر سيرتوبه چون راست شد ز بينش غير
کعبه ديدي، گذر به دير مکنحق پرستي، نظر به غير مکن
ورنه خمار باش و خرقه مپوشخرقه‌پوشي، به ترک عادت کوش
به ز قي کردنست و قي خوردنترک اين توبه کن، که مي‌خوردن
به چنين توبه ره کجا داني؟تو مريد برنج و برياني
توشه از درد ساز و گريه و آهرخ چو در توبه آوري ز گناه
به طريقي که ننگري از پسباز گرد از در هوي و هوس
باد پندار در کلاه کنينه که چون توبه از گناه کني
تنم از آتس جهنم رستکه: چو دادم به توبه خود را دست
دل پي سيم و چشم در پي زربرنهي ميزر و گلوته به سر
نپسندم که توبه کار شويتا تو بر آرزو سوار شوي
در منه پاي، تات سر نروداز سر اينهات تا بدر نرود
دست دادي، مباش سرگرداندست پيمان بده به اين مردان
کان که اين عهد را شکست شکستدر مياور به عهد ايشان دست
چون نداري سپر دلير مروشيخ شيرست، نزد شير مرو
چون بينداختي، زند تيرتسپرست اين که ميدهد پيرت
بر دل تيره تير زن باشدپير راه، ار چه پير زن باشد
بر تن بي‌ثبات دست بلاستدست شيخ ارچه از فتوح ملاست
آنکه يکروز باز خواهد گشتخود نبايد به کوي توبه گذشت
دادن توبه را اثر نبودشيخ کو را ز دل خبر نبود
ورنه فردا ترا خجل داردتوبه آنرا بده که دل دارد
که قلم دور شد ز بي‌دل و مستمستان از مريد بي‌دل دست
که نه بر نبض مينهي انگشتدست بيمار در مگير به مشت
که همان رند و باده خوار شدندپر به تقليد توبه کار شدند
که به محرور ميدهي خرمابکشي صد کس اندر اين گرما


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.