قوت دل ز عقل و جان باشد

قوت دل ز عقل و جان باشد شاعر : اوحدي مراغه اي قوت تن ز آب و نان باشد قوت دل ز عقل و جان باشد تن خالي فروغ و نور دهد خانه خالي بود، حضور دهد جان طلب ميکني، دليري کن علم جويي، به ترک سيري کن تا نگردد دلت چو تن تيره سر خاري بخور، مشوه خيره آفت عقل؟ نفس پروردن صيقل نفس چيست؟ کم خوردن صفت روزه راز داشته‌اند خلق را بر نماز داشته‌اند به جزين آتش خليلي نيست بهتر از جوع بر دليلي نيست ترک اين سفره و نواله دهد آتشي کو بهار و لاله دهد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قوت دل ز عقل و جان باشد
قوت دل ز عقل و جان باشد
قوت دل ز عقل و جان باشد

شاعر : اوحدي مراغه اي

قوت تن ز آب و نان باشدقوت دل ز عقل و جان باشد
تن خالي فروغ و نور دهدخانه خالي بود، حضور دهد
جان طلب ميکني، دليري کنعلم جويي، به ترک سيري کن
تا نگردد دلت چو تن تيرهسر خاري بخور، مشوه خيره
آفت عقل؟ نفس پروردنصيقل نفس چيست؟ کم خوردن
صفت روزه راز داشته‌اندخلق را بر نماز داشته‌اند
به جزين آتش خليلي نيستبهتر از جوع بر دليلي نيست
ترک اين سفره و نواله دهدآتشي کو بهار و لاله دهد
نرسي جز به پاي مردي جوعگر بدان ملک آرزوست رجوع
بهر خوردن چراست غم خوردن؟راي روشن شود ز کم خوردن
از درون تهي خوش آوازندعود و چنک و چغان که پر سازند
تيره گرديد، خاک و آب يکيستپر شکم شد، خر و رباب يکيست
بر سر سفره خر چه ميراني؟عيب« صوت‌الحمير» ميداني
بر دماغ و ديو اندر آيد از در توشکمت پر شود، بخار کند
گشت نخلي که شهد بود برشنحل را چون لطيف بود خورش
آب حيوان بخور، که زنده شويخون حيوان مخور که گنده شوي
چون بيابي، به نوش از جانشآب حيوان مدان بجز دانش
ور حلالست نيز کم بهترزين خورشها تهي شکم بهتر
آتشت در کلاه و پنبه زندکه چو بادت در شکنبه زند
نيست، کم شد درو فضول رديدر نباتي چو کثرت عددي
بيشتر بود، گشت کم طيبشباز حيوان که اصل ترکيبش
کين يک از رستنيست و آن از دمگند سرگين ز گند غايط کم
خاک خوردن به از چنين نانيبه جزين چون نماند برهاني
معدني از نبات و حيوان بهچون به پاکيست فرق اين که و مه
کام يابي، وليک کم يابيآز را تا تو هم شکي يابي
جهد کن تا در آن ميان خيزيچند و چند آخر از گران خيزي؟
کز پي کار کردن آمده‌ايتو نه از بهر خوردن آمده‌اي
زنده شو، تا سگت شکار آيدبنده‌ي مرده دل چکار آيد؟
نه ز بهر فراغ و خفتن تستراه دينا ز بهر رفتن تست
و آنچه بي خويش کرد خواب تو اوستهر چه مستت کند شراب تو اوست
کم خور، اي خواجه، کز بلا رستينان اگر پرخوري، کند مستي
که حلال ترا حرام کنددل چرا ميل آن طعام کند؟
خون مني گردد و مني روغنگندم و گوشت خون شود در تن
فتنه‌اي درميان ران افتدآتش شهوت اندر آن افتد
خون صابونيان به گردن توشوخ از آن روغنست در تن تو
اين هم از حيلتست و مابونينفس پرچرک و خرقه صابوني؟
نه بخور روز و شب، شکم بدرانروزه‌دار و به ديگران بخوران
برکشي هر دم از جگر آهيتو ز آسيب روزه‌ي ماهي
روزه گيرند و شب وصال کنندعارفان ماه خويش سال کنند
پختگان را وصال نيست حرامننمايند روي وصل به خام
با تو چون هر شبي دوبار خورد؟آنکه از پيش کردگار خورد
ره به آن روزها چگونه بري؟تو که هم شام و هم سحر بخوري
چون بري رخت روح بر عيوق؟با چنان خوردن و چنان آروق
روز مانند ناي انبانيبسکه شب ناي لب بجنباني
شود از فيض نور چهره چو بدرعارفان را ز روزه در شب قدر
ور به ماهي رسد قديد شويتو به روزي هلال عيد شوي
جان و دل باش، تا که باشي چستتو شکم بوده‌اي، از آني سست
چون شکم شد تهي، تهي باشدهر که روزش به فربهي باشد
دل ز بار بدن به تنگ آيدتن چو از خون ثقيل سنگ آيد
چون گذارد چراغ را زنده؟در تن اين باد ناخوش و گنده
همچو بادي که بر چراغ زندهر دمت بوي بر دماغ زند
روده‌ي پيچ پيچ را چکني؟شکم پر ز هيج را چکني؟
جگر شير مردي و دل دينجگر و دل درست کن بيقين
يابي، ار زانکه دولتي يابيتو ز کم خوردن و ز بيخوابي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.