چون پدر روي سلامان را بديد شاعر : جامي وز فراق عمر کاه او رهيد، چون پدر روي سلامان را بديد دست مهر از لطف بر دوشش نهاد بوسههاي رحمتش بر فرق داد چشم انسان را جمالت مردمک! کاي وجودت خوان احسان را نمک! آسمان را آفتاب ديگري روضهي جان را نهال نوبري برج شاهي را مه ناکاسته باغ دولت را گل نوخاسته سرکشان را روي در درگاه توست عرصهي آفاق لشکرگاه توست نيست تاج و تخت را بي تو رواج پاي تا سر لايق تختي و تاج تخت را در زير پاي ناکسان! ...