نشاطافزا چو ايام جواني | | شبي خوش همچو صبح زندگاني |
حوادث پاي در دامن کشيده | | ز جنبش مرغ و ماهي آرميده |
نمانده باز جز چشم ستاره | | درين بستانسراي پر نظاره |
در آن حلقه ره فريادشان گم | | سگان را طوق گشته حلقهي دم |
هجوم خواب دستش بسته بر چوب | | ستاده از دهل کوبي دهلکوب |
فراش غفلت شبمردگان طي | | نکرده موذن از گلبانگ يا حي |
شده بر نرگسش شيرين، شکرخواب | | زليخا آن به لبها شکر ناب |
تنش داده به بستر خرمن گل | | سرش سوده به بالين جعد سنبل |
به گل تار حريرش نقش بسته | | ز بالين سنبلش در هم شکسته |
ولي چشم دگر از دل گشوده | | به خوابش چشم صورتبين غنوده |
چه ميگويم جواني ني، که جاني | | درآمد ناگهاش از در جواني |
به باغ خلد کرده غارت حور | | همايون پيکري از عالم نور |
به آزادي، غلاماش سرو آزاد | | کشيدهقامتي چون تازهشمشاد |
به يک ديدارش افتاد آنچه افتاد | | زليخا چون به رويش ديده بگشاد |
نديده از پري، نشنيده از حور | | جماي ديد از حد بشر دور |
اسيرش شد به يکدل ني، به صد دل | | ز حسن صورت و لطف شمايل |
وز آن آتش متاع صبر و دين سوخت | | ز رويش آتشي در سينه افروخت |
که صورت کاست واندر معني افزود | | بناميزد! چه زيبا صورتي بود |
يکي از واصلان راه بودي | | از آن معني اگر آگاه بودي، |
نشد در اول از معني خبردار | | ولي چون بود در صورت گرفتار |
به صورتها گرفتاريم مانده | | همه دربند پنداريم مانده |