سکندر چو نامه به مادر نوشت
سکندر چو نامه به مادر نوشت
شاعر : جامي
بجز (خبر) نامهي موعظت در نوشت، سکندر چو نامه به مادر نوشت به هر سينه گنجي وديعت نهاد به ياران زبان نصيحت گشاد که: «اي از جهالت تهي خاطران وصيت چنين کرد با حاضران تن ناتوانم به محمل نهيد، چو بر داغ هجران من دل نهيد کنيد آشکارش بر مرد و زن! گذاريد دستم برون از کفن! به هر مرز و بوم اين منادي زنيد! ز حالم دم نامرادي زنيد! ربود از سر تاجداران کلاه که: اين دست، دستيست کز عز و جاه نگين خلافت در انگشت او کليد کرم بود در مشت او قويبازوان را بسي پنجه تافت ز شير فلک، قوت پنجه يافت همه دستها پيش او پست بود ز حشمت زبردست هر دست بود ز عالم کند رحلت اينک تهي ز نقد گدايي و شاهنشهي چه امکان ز وي اين سفر را بسيچ؟ چو بحرش به کف نيست جز باد هيچ، بجز دست خاليت چيزي نداد چو ز اول تو را مادر دهر زاد بود زاد راه تو دست تهي ازين ورطه چون پاي بيرون نهي، به چيزي که گويند: بگذار و رو! مکن در ميان دست خود را گرو! که از خويشتن بند بگشادن است بده هر چه داري! که اين دادن است