دلم در بحر سوداي تو غرق است شاعر : خاقاني نکو بشنو که اين معني نه زرق است دلم در بحر سوداي تو غرق است نفاقت سوخت جانم اين چه برق است فراقت ريخت خونم اين چه تيغ است اماني ده که ما را بيم غرق است جهان بستد ز ما طوفان عشقت تو را تا کعب و ما را تا به فرق است تو هم هستي در اين طوفان وليکن ندانستي کز او تا ما چه فرق است اگرچه ديگري بر ما گزيدي