وقت صبوح شد بيار آن خورمه نقاب ار

وقت صبوح شد بيار آن خورمه نقاب ار شاعر : خواجوي کرماني از قدح دو آتشي خيز و روان کن آب را وقت صبوح شد بيار آن خورمه نقاب ار در خوي خجلت افکند چشمه‌ي آفتاب را ماه قنينه آسمان چون بفروزد از افق ساغر چشم من بخون رنگ دهد شراب را وقت سحر که بلبله قهقهه بر چمن زند دود برآيد از جگر ز آتش دل کباب را بسکه بسوزد از غمش ايندل سوزناک من من به فغان نواگري ياد دهم رباب را چون بت رود ساز من چنگ بساز در زند مردم چشمم از حيا آب کند سحاب را گر به خيال...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وقت صبوح شد بيار آن خورمه نقاب ار
وقت صبوح شد بيار آن خورمه نقاب ار
وقت صبوح شد بيار آن خورمه نقاب ار

شاعر : خواجوي کرماني

از قدح دو آتشي خيز و روان کن آب راوقت صبوح شد بيار آن خورمه نقاب ار
در خوي خجلت افکند چشمه‌ي آفتاب راماه قنينه آسمان چون بفروزد از افق
ساغر چشم من بخون رنگ دهد شراب راوقت سحر که بلبله قهقهه بر چمن زند
دود برآيد از جگر ز آتش دل کباب رابسکه بسوزد از غمش ايندل سوزناک من
من به فغان نواگري ياد دهم رباب راچون بت رود ساز من چنگ بساز در زند
مردم چشمم از حيا آب کند سحاب راگر به خيال روي او در رخ مه نظر کنم
پشه کسي نديد کو صيد کند عقاب رادست اميد من عجب گر به وصال او رسد
در خم عقربش نگر زهره‌ي شب نقاب راچون مه مهربان من تاب دهد نغوله را
زانکه ز عشق نرگسش خواب نماند خواب راخواجو اگر ز چشم تو خواب ببرد گو ببر


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.