مگذر اي يار و درين واقعه مگذار مرا مگذر اي يار و درين واقعه مگذار مراشاعر : خواجوي کرماني چون شدم صيد تو بر گير و نگهدار مرامگذر اي يار و درين واقعه مگذار مرازاريم بين و ازين بيش ميازار مرااگرم زار کشي ميکشي و بيزار مشودست من گير و دل خسته بدست آر مراچون در افتادهام از پاي و ندارم سر خويشکيست کز پاي برون آورد اين خار مرابي گل روي تو بس خار که در پاي منستنکشد گوشهي خاطر سوي گلزار مرابرو اي بلبل شوريده که بي گلروئيگو طلب کن بدر خانهي خمار مراهر که خواهد که بيک جرعه مرا دريابدمست وآشفته برآريد ببازار مراتا شوم فاش بديوانگي و سرمستيدلق و تسبيح ترا خرقه و زنار مراچند پندم دهي اي زاهد و وعظم گوئيخاک را هم ز سرم بگذر و بگذار مراز استانم ز چه بيرون فکني چون خواجو