بگوئيد اي رفيقان ساربان را

بگوئيد اي رفيقان ساربان را شاعر : خواجوي کرماني که امشب باز دارد کاروان را بگوئيد اي رفيقان ساربان را زغلغل بلبل فرياد خوان را چو گل بيرون شد از بستان چه حاصل کنون بدرود خواهم کرد جان را اگر زين پيش جان ميپروريدم ببينم آن مه نامهربان را بدار اي ساربان محمل که از دور کنون فرصت شمار آب روان را دمي بر چشمه‌ي چشمم فرود آي فداي او کنم جان و جهان را گر آن جان جهان را باز بينم نهم پي بر پي آن ابرو کمان را چو تير ار زانکه بيرون شد ز شستم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بگوئيد اي رفيقان ساربان را
بگوئيد اي رفيقان ساربان را
بگوئيد اي رفيقان ساربان را

شاعر : خواجوي کرماني

که امشب باز دارد کاروان رابگوئيد اي رفيقان ساربان را
زغلغل بلبل فرياد خوان راچو گل بيرون شد از بستان چه حاصل
کنون بدرود خواهم کرد جان رااگر زين پيش جان ميپروريدم
ببينم آن مه نامهربان رابدار اي ساربان محمل که از دور
کنون فرصت شمار آب روان رادمي بر چشمه‌ي چشمم فرود آي
فداي او کنم جان و جهان راگر آن جان جهان را باز بينم
نهم پي بر پي آن ابرو کمان راچو تير ار زانکه بيرون شد ز شستم
بشکر خنده بگشايد دهان راشکر بر خويشتن خندد گر آن ماه
بروي دوستان بين بوستان راچو روي دوستان باغست و بستان
غنيمت دان حضور دوستان راچو مي‌داني که دورانرا بقا نيست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط