شبي که راه هم آه آتش افشان را

شبي که راه هم آه آتش افشان را شاعر : خواجوي کرماني ز دود سينه کنم تيره چشم کيوان را شبي که راه هم آه آتش افشان را ز بهر درد فدا کرده است درمان را ببر طبيب صداع از سرم که اين دل ريش که ما ز چشم بيفکنده‌ايم طوفان را مگر حکايت طوفان چو اشک ما بيني نثار خنجر خون‌ريز او کنم جان را بقصد جان من آن کس که ميکشد شمشير ز آب ديده لبالب کند بيابان را عجب نباشد اگر تشنه‌ي جمال حرم بسوزد از نفس آتشين مغيلان را بعزم کعبه چو محمل برون برد مشتاق که...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شبي که راه هم آه آتش افشان را
شبي که راه هم آه آتش افشان را
شبي که راه هم آه آتش افشان را

شاعر : خواجوي کرماني

ز دود سينه کنم تيره چشم کيوان راشبي که راه هم آه آتش افشان را
ز بهر درد فدا کرده است درمان راببر طبيب صداع از سرم که اين دل ريش
که ما ز چشم بيفکنده‌ايم طوفان رامگر حکايت طوفان چو اشک ما بيني
نثار خنجر خون‌ريز او کنم جان رابقصد جان من آن کس که ميکشد شمشير
ز آب ديده لبالب کند بيابان راعجب نباشد اگر تشنه‌ي جمال حرم
بسوزد از نفس آتشين مغيلان رابعزم کعبه چو محمل برون برد مشتاق
که ما به ديده زنيم آب خاک ميدان رانوباد پاي زمين کوب را بجلوه درآر
اگر چنانکه نداني بپرس چوگان رامگو بگوي که سرگشته از چه ميگردي
مجال صبر نباشد هزار دستان رامکن ملامت خاجو که از گل صد برگ


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط