رفت دوشم نفسي ديدهي گريان در خواب شاعر : خواجوي کرماني ديدم آن نرگس پرفتنهي فتان در خواب رفت دوشم نفسي ديدهي گريان در خواب نتوان رفت ز بوي گل و ريحان در خواب خيمه برصحن چمن زن که کنون در بستان کايدم قامت آن سرو خرامان درخواب بود آيا که شود بخت من خسته بلند پاسبان بيخبر افتاده و دربان در خواب اي خوشا با تو صبوحي و ز جام سحري شمع بنشسته و چشم خوش مستان درخواب فتنه برخاسته و باده پرستان در شور که بود شور و بلا ديدن ثعبان درخواب آيدم زلف...