تا کي ندهي داد من اي داد ز دستت

تا کي ندهي داد من اي داد ز دستت شاعر : خواجوي کرماني رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت تا کي ندهي داد من اي داد ز دستت شد دامن من دجله‌ي بغداد ز دستت تا دور شدي از برم اي طرفه بغداد تا چند کشم محنت و بيداد ز دستت از دست تو فردا بروم داد بخواهم بر سينه زنم سنگ چو فرهاد ز دستت بي شکر شيرين تو در درگه خسرو از دور من و خاک ره و داد ز دستت گر زانک بپاي علمم راه نباشد فرياد رسي نيست که فرياد ز دستت تا چند کنم ناله و فرياد که در شهر با اين...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تا کي ندهي داد من اي داد ز دستت
تا کي ندهي داد من اي داد ز دستت
تا کي ندهي داد من اي داد ز دستت

شاعر : خواجوي کرماني

رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستتتا کي ندهي داد من اي داد ز دستت
شد دامن من دجله‌ي بغداد ز دستتتا دور شدي از برم اي طرفه بغداد
تا چند کشم محنت و بيداد ز دستتاز دست تو فردا بروم داد بخواهم
بر سينه زنم سنگ چو فرهاد ز دستتبي شکر شيرين تو در درگه خسرو
از دور من و خاک ره و داد ز دستتگر زانک بپاي علمم راه نباشد
فرياد رسي نيست که فرياد ز دستتتا چند کنم ناله و فرياد که در شهر
با اين همه دستان نتوان داد ز دستتهر چند که سر در سر دستان تو کرديم
داديم دل سوخته بر باد ز دستتاز خاک سر کوي تو چون دور فتادم
شک نيست که هرگز نشود شاد ز دستتزينسان که به غم خوردن خواجو شده‌ئي شاد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط