صبح کز چشم فلک اشک ثريا ميريخت شاعر : خواجوي کرماني مهر دل آب رخم ز آتش سودا ميريخت صبح کز چشم فلک اشک ثريا ميريخت دل شوريدهدلان ميشد و در پا ميريخت آن سهي سرو خرامان ز سر زلف سياه مشک در دامن يکتائي والا ميريخت چين گيسوي دوتا را چو پريشان ميکرد و آب شکر بلب لعل شکر خا ميريخت شعر شيرين مرا ماه مغني ميخواند چشم دريا دل من لل لالا ميريخت در قدمهاي خيال تو بدامن هر دم وز لب روحفزا راح مصفا ميريخت قدح از لعل تو هر لحظه حديثي...