گفتم که چرا صورتت از ديده نهانست شاعر : خواجوي کرماني گفتا که پري را چکنم رسم چنانست گفتم که چرا صورتت از ديده نهانست گفتا مگرت آرزوي ديدن جانست گفتم که نقاب از رخ دلخواه برافکن گفتا که ترا نيز مگر ميل ميانست گفتم همه هيچست اميدم ز کنارت گفتا که مرا همچو دلت تنک دهانست گفتم که جهان بر من دلتنک چه تنگست گفتا که ترا خود ز جهان نقد همانست گفتم که بگو تا بدهم جان گرامي گفتا که گدا بين که چه فرمانش روانست گفتم که بيا تا که روان بر تو فشانم...